شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (68-69) شماره دوازدهم نظریه اجتماعی کلیات زندگی نمایشی و زوال آگاهی
با شروع دورانی که به آن دوران جدید میگویند، موضوع هویت انسان طرح شد. چراکه پیش از آن آدمی خود را با مفهومی خاص از خدا تعریف میکرد و هویت او بهطور کلی در نسبت با این خدا تعیین مییافت.
در آن زمان انسان در نظامی سمبلیک قرار داشت که تغییر و گذران در آن، کمتر معنا داشت و آنچه جوهره آن را تشکیل میداد، بیشتر ثبات و تثبیت بود. از اینرو معضلی به نام هویت نداشت، چون مفهومی از شخص تعریف شده بود که بیواسطه با مفهوم جوهر یا به تعبیر یونانی ousiaشناخته میشد. کاربرد مفهوم جوهر در مورد شخص اشاره به آن امری داشت که با شدن و تغییر فاصله داشت. با شروع دوران نو که میتوان آغازگر آن را از جنبه فکری به تعبیر هگل، دکارت دانست. متافیزیکی نو پایهگذاری شد که «من» در مرکز آن بود. و این من نسبتی دیگر با خدا برقرار کرد که از جایگاه من به جهان مینگریست. اما تمامی ظرفیت اندیشگی دکارت مورد تأویل قرار نگرفت. آنچه از دکارت بیشتر مورد توجه قرار گرفت، «گفتار در روش» او بود. در این نحوهی تفکر، فرایند جهان به طور مدوام تکهتکه شد و علم همهچیز را قطعهقطعه کرد. پس همهچیز معطوف به بیرون شد، چراکه بشر میخواست بر طبیعت و سپس بر عالم تسلط یابد.
دکارت وحدت نفس انسانی را با مفهوم جوهر توضیح میداد. اما هیوم در ادامه این روند، مفهوم جوهر را برانداخت و بیان کرد این مفاهیم، چیزی را تبیین نمیکند. لذا جوهر در عرصهی اندیشه بیمعنا شد.
کانت اگرچه در سنجش خردناب میکوشد تا به گونهای دیگر در نسبت نفس و جوهر اندیشه کند و راه حلی نوین برای آن پیدا کند تا بتواند دوام و هست بودن نفس را بهگونهای مورد تأمل قرار دهد. اما روند غالب بهمسیری دیگر رفت و در جهان آنگلوساکسون، بیشتر روایت تحلیلی مسلط شد.
در این سنت نیز جوهر را با فونکسیون تعریف کردند و من اندیشنده با کارکرد یا فونکسیونش معنا یافت. در بنیانهای فکری سنت انگلیسی، سوژه وجهی بیرونی به خود گرفت و هویت امری ناپایدار، چندگانه، ناروشن، شخصی و خاص شد. آن سوژهای که کانت کوشید آن را یکپارچه و متمرکز کند، هزارپاره شد و هویت بیش از هرچیز محصول مبادلهی کالایی شد. این روند کالاییشدن آنچنان پیش رفت که حتی نیروی کار را نیز دربرگرفت و بهطور عملی مفهوم کار که در واقع کنش خلاقانه بود، به یک فونکسیون تبدیل شد.
کوششهای سنت ایدهآلیسم آلمانی مثل فیشته، شلینگ و هگل که آگاهی از امر بیرونی را به خودآگاهی جستوجو میکردند و کنش اجتماعی را میجستند، منجر به آن شد که ویژگی هویتی با «قومیت و ناسیون» معنا یافت. مارکس این روند کالاییشدن همهچیز را در کتاب «سرمایه» صورتبندی کرد و هویتیابی را با امر طبقه عجین کرد.
با شکلگیری دولتهای رفاه در فضای عمومی جوامع غربی، گروههای اجتماعی خاصی پدیدار شدند که در بین آنها مصرف نقشی اساسی و محوری داشت و این نحوه مصرف بود که شیوهی زندگی آنها را تعین و به آنها هویت میداد. در واقع موضوع با ویژگیهای بیرونی که با آن تعریف و باز تعریف میشد، تعین مییافت. آنچه این گروههای جدید را از هم تفکیک میکرد و از هم تشخیص میداد، ویژگیهایی نبودند که با مؤلفههایی چون سن، جنسیت، قومیت یا طبقه اجتماعی و اقتصادی بتوان آن را تعریف کرد و یا اینکه توسط شغل فرد معین شوند، بلکه بیشتر ویژگیهایی مربوط به سازوکارهای درونی این گروهها بود. این سازوکارهای درونی در واقع متأثر از عوامل و مؤلفههایی هستند که میکوشند ساختار اجتماعی، اقتصادی را با رویکرد و دورنمای هویتی شکل دهند و آن را برسازند. این برساخت هویتی روندی در جریان تکوین خود میسازد که بیشتر از طریق اقلام مصرفی مثل پوشاک، موسیقی یا فعالیتهای ورزشی و نیز هواداری گروههای موسیقی و خوانندگان یا تیمهای فوتبال، به عنوان ابزار خود استفاده میکند.
این الگوهای مصرف را میتوان بهمثابهی مفهومی دید که با آن کسی که عضو و یا خارج از یک گروه خاص است، تعریف میشود. بعضی جامعهشناسان درک الگوهای مصرف را بسیار مهم دانستهاند؛ در درک جدید، الگوی مصرف بیشتر به عنوان موضوعی متأثر از طبقه اجتماعی-اقتصادی فهمیده میشود تا موضوعی که متأثر از سن، جنسیت، قومیت و... باشد.
بدین شکل اصطلاح سبک زندگی[1] در چارچوبی معنا یافت که در واقع میکوشید تا با فرهنگ مصرفی معاصر، معنای ضمنیای معادل فردیت، بیان خویشتن و یک آگاهی و خودآگاهی را بیان کند و خود را در صورت سبک زندگی نمایش دهد. در واقع فردیت که در بنیانهای فلسفی و تئولوژیک، خود را با رابطه درونی شکل میداد و شخصیت که خود را با کنش دورنی تعین میداد، اینک از طریق تن، پوشاک، طرز صحبتکردن، وقتگذرانی، ترجیحات خوردنی و نوشیدنی، منزل، اتومبیل، انتخاب محل تفریح و سایر کارهای شخصی، خود را نشان میدهد. و اینهاست که باید به عنوان شاخصهای فردیت و سلیقهی مالک یا مصرفکننده به حساب آورده شوند.
بهدلیل رشد و گسترش نهادها و سازمانهای بروکراتیک مدرن و همچنین پدیدهی تخصصی شدن مشاغل در فرایند تقسیم کار نیز شاهد رشد روزافزون کارمندان حقوقبگیر رده بالا و میانی و همچنین افراد متخصص و دارای تحصیلات آکادمیک و نیز تکنسینها هستیم. از طرف دیگر بهدلیل رشد تعداد کارگران تخصصی با دستمزدهای مناسب و نیز افزایش کلی درآمدهای طبقه کارگر و همچنین برخورداری اکثریت افراد جوامع از مزایایی چون تأمین اجتماعی، بیمههای بیکاری و بازنشستگی و امکانات و خدمات اجتماعی، آموزشی و بهداشتی و... امروزه حجم کثیری از مردم به درجهای از درآمد و رفاه رسیدهاند که در گذشته، تنها افرادی چون کارمندان یقه سفید به بالا، از آن جایگاه برخودار بودند.
تحت این شرایط اجتماعی و اقتصادی، سبک زندگی را میتوان در مقابل امر آگاهی و خودآگاهی قرار داد که چگونه، خود یا من انسانی از دورن تهی میشود و فرد انسجام و وحدت خود و یافت خویش را از دست میدهد. اینجا از جنبه فلسفی رابطه درون با برون در مقابل هم قرار میگیرند، تا با بازگشت به مبانی بکوشند، مفهوم فرد و فردیت را دوباره بازبینی کنند. گرایشهای مختلف به مبانی متفاوت رجوع کردهاند. برخی ریشه آن را به یونان بردهاند و ریشه آنکه انسان از درون تهی شده را در یونان دریافتهاند. آنجا که از حکم معبد دلفی که بیان میکرد: «به خودت برگرد»، عدول شد. یا برخی به اگوستین برگرداندهاند، آنجا که گفته: «نرو به بیرون، برگرد به دورن، حقیقت در درون توست». شاید در نظریهی سوژه، این من باید بهگونهای دیگر تفسیر میشد، تا امر درونی بر امر بیرونی ترجیح داده میشد. در این رابطه برخی به دکارت رجوع دادهاند که نبایستی، «گفتار در روش» او بر قلمرو علوم و لاجرم زندگی تسلط مییافت. بلکه «تأملات در فلسفه اولا»ی او واجد آنچنان ظرفیتهایی است که میشد در آن تفکر «بازتاب یا تأملی» را بارور کرد. این مسیر در هگل، در فلسفهی «تأملی یا بازتابی» دنبال شد. در این راستا آگاهی و خودآگاهی، در نزد فیشته اهمیت یافت که بیشتر در کتابهای 1805 به بعد او شفافتر شده و میتوان با رجوع به آن، آن را بارور کرد. ظرفیتهای فلسفه اسپینوزایی نیز در صورتبندی جوهر، اگر دست بالا را میگرفت و در حاشیه نمیماند، میتوانست شرایط را بهگونهای دیگر رقم زند و اکنون با رجوع به اسپینوزا میتوان امکانها و افقهای نو باز گشود. شاید هم باید به فرهنگهای دیگر رجوع کرد، به ادیان هندی، یا مصری یا به دیانت اسلام و یا اینکه به ادیان ایرانی قبل اسلام و یا شاید به نخستین فیلسوفان یونان که دغدغه هستی داشتهاند.
اینها همه تلاش فکری متفکرانی است که میکوشند با عرقریزان روح، برای مسئله هویت انسانی راهحل متناسب بیابند. اما این متفکران همه آگاه هستند که کار در مبانی با کار سیاسی و ایدئولوژی سیاسی و حزبی متفاوت است. این کوششی است که باید با افقهای گسترده، فارغ از منافع گروهی و حزبی، به آن نگریست و بر آن تعمق کرد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.