مقدمه
برای فهم ارتباط بین فلسفه و سیاست در دیدگاه فوکو باید برداشتی را که او از فلسفه دارد، مورد بررسی قرار دهیم. ژیل دلوز میگوید که فلسفه در نظر فوکو، «اندیشهی مقاومت» است. (دلوز 1386، 135)
فوکو «مقاومت» را در نسبت با «قدرت» تعریف میکند: «هر آنجا که قدرت وجود دارد، مقاومت هم وجود دارد.» (فوکو 1387، 111) و از طرفی «قدرت» را نسبتی از «نیرو»ها میداند: «باید قدرت را پیش از هر چیز به منزلهی کثرتی از مناسبات نیرو درک کرد.» (فوکو 1387، 108) این مناسبات که «نمودار» (فوکو 1387-ب، 255) نام دارند، حقیقت یا «دانش» را تولید میکنند: «باید پذیرفت که قدرت دانش را تولید میکند» (همان، 40) و دانش تمام آن چیزی است که ما ادراک میکنیم و دربارهی آن سخن میگوییم. «دانش» برساختهی «نهاد»هاست (دلوز 1386، 117) و ما جهان را از طریق نهادهایی سازمانیافته مانند «بیمارستان»، «زندان»، «مدرسه» و... ادراک میکنیم. در واقع این نهادها هستند که مناسبات قدرت را قابل ادراک میکنند. «نهاد»ها محل تلاقی امور گفتمانی و ناگفتمانیاند. (فوکو 1389، 115) سیاست نیز حول همین نهادها از جمله «دولت» شکل میگیرد. اما «نهاد»ها همهچیز نیستند و همیشه فضایی «خارج» از آنها وجود دارد. «خارج دانش» (دلوز 1386، 130) و «مقاومت» در ارتباط با همین «خارج» شکل میگیرد. (فوکو 1390، 29-63) «خارجِ دولت»، «خارجِ سیاست». در نتیجه اندیشهی «مقاومت»، «اندیشهی خارج» است.
سیری در مفاهیم اساسی اندیشهی فوکو
فهم مفهوم مقاومت و ارتباط آن با فلسفه در نظر فوکو، مستلزم سفری ادیسهوار در مفاهیم اساسی اندیشهی فوکوست. سعی میکنیم با بررسی اجمالی مفاهیمی که بالا به آنها اشاره شد، رابطهی بین «فلسفه» و «سیاست» در دیدگاه فوکو را روشنتر کنیم.
1. نیرو
فوکو این مفهوم را مانند بسیاری مفاهیم دیگر، از فلسفهی نیچه به ارث برده است. در نگاه نیچه، جهان چیزی نیست جز شوندِ بیوقفهی نیروها. نیروها با دو خصلت «اثرگذاری» و «اثرپذیری» خود، در اثر برخورد با یکدیگر، مدام وارد نسبتهایی جدید میشوند که تعدادی از آنها در این نسبت، استیلا مییابند و تعدادی دیگر تحت انقیاد قرار میگیرند. پس هر نسبت نیروها یک نسبت سلطه است. هر پدیده یا رویدادی، درواقع چیزی نیست جز نسبتی از نیروها. نیروها هستند که بدنها را میسازند، بدنهای سیاسی، اجتماعی، زیستی. (دلوز 1390، 84) نیروها همواره در نسبتاند و ماهیتی جز نسبت ندارند، در نتیجه جهان قابل ادراک، همواره «نسبتی» از نیروهاست: «آیا یک نیرو تاکنون اثبات شده است؟ خیر، تنها تأثیرات نیروها هستند که به زبانی کاملاً بیگانه ترجمه میشوند.» (نیچه 1968، پارهی 620) در نتیجه ما همیشه با نسبتی از نیروها سروکار داریم و نیروها را در نسبت درک میکنیم. نسبتی که فوکو آن را «نمودار» مینامد.
2. نمودار
هر نسبتی از نیروها «نمودار»ی را میسازد. نموداری که «نقشه»ی آن نسبت است. در واقع نمودار، طرز قرارگرفتن نیروها در آن نسبت، اثرگذاری یا اثرپذیری و سلطه و انقیادشان را نشان میدهد. «نمودار، نمایش مناسبات نیروهای خاص یک شکلگیری است.» (دلوز 1386، 112) درنتیجه هنگامی که میگوییم یک پدیده یا رویداد چیزی نیست جز نسبت نیروهایی که در ساخت آن پدیده شرکت دارند، درواقع در حال بیان این مطلب هستیم که هر پدیده یا رویداد، «نمایشدهنده» و «بالفعل»کنندهی نموداری است که آن را ساخته است. «بالفعل» از آن جهت که این مناسبات نیروها «فقط نهفته، بالقوه، بیثبات، محوشونده و مولکولیاند» (همان، 66) و در نتیجه تنها امکانات شکلگیری پدیدهها یا رویدادها را در خود دارند. نمودارها بالقوه و مولکولیاند به این معنا که نسبتی از نیروها که آنها را میسازد، امکانات متعدد و متفاوتی برای شکلدهی به هستی و واقعیت دارد اما تنها یکی از این امکانات بالفعل میشود و دوام میآورد. در واقع هر نمودار پس از شکلگیری، خواهان حفظ صورت و افزایش هستیاش است. خواهان «توان» یا «قدرت» زندگی. پس هر نمودار، یک نمودار «قدرت» است.
3. قدرت
گفتیم که هر نمودار یک نمودار «قدرت» است. به این معنا که هر نمودار خواهان افزایش هستی و پیشروی در زندگی است. مفهوم قدرت را باید در ارتباط با دلالتهای دیگر کلمهی Machtدر زبان آلمانی درک کرد: «توان»، «امکان»، «نیرو» و... . در نتیجه «خواست قدرت» در واقع «خواست توان»، «خواست زندگی» و افزایش هستی است. به این معنا نباید قدرت را مفهومی سیاسی و برتریجویانه فهمید. قدرت در این رویکرد به معنای مسلطبودن یا بالادستبودن نیست، بلکه «توان» پیشبرد زندگی و روابط است. در نتیجه هر رابطهای یک رابطهی قدرت است. قدرت درواقع مجموعهای از استراتژیها و تکنیکهایی است که هر نمودار برای پایدارماندن خود اعمال میکند. از آنجا که نمودارها با بالفعلشدنشان به دنیا شکل میدهند، روابط قدرت نقشی مولد و آفریننده دارند، نه صرفاً سرکوبگر و منعکننده: «روابط قدرت هر آنجا که عمل میکند نقشی مستقیماً مولد دارد.» (فوکو 1387، 109) حال میتوانیم تعریف فوکو از قدرت به منزلهی «نسبتی از نیروها» را درک کنیم. هر نسبتی از نیروها یک نمودار میسازد. نموداری که بالقوه و نهفته است و تنها با تولیدگری قدرت، به عنوان مجموعهای از نقاط تکین برخورد نیروها، بالفعل میشود. قدرت در این معنا سازنده است. قدرت از طریق ادغام این نقاط تکین، یعنی از طریق «نهاد»ها که جمع امور «رؤیتپذیر» و «گزارهپذیر»ند، حقیقت و دانش را تولید میکند.
4. نهاد
نمودارهای قدرت، درواقع مجموعهای از نقاط تکین تلاقی نیروها هستند. نقاطی نهفته، پراکنده و بالقوه. این نقاط باید به فعلیت درآیند و به قول دلوز «چینهبندی» شوند تا بتوانند به ثبات برسند و قابل ادراک شوند. در واقع مناسبات قدرت بدون به فعلیت درآمدن و ثابتشدن قابل ادراک نیستند. عملی که این مناسبات و نقاط تکین را مرتب و همگن و سری و همسو میکند، یک «ادغام» است. (دلوز 1386، 116) عمل ادغام با چیدن و همسو کردن روابط و مناسبات بالقوهی قدرت، به آنها فعلیت و ثبات میبخشد و آنها را قابل ادراک میکند. فاعلان این عمل ادغام، «نهاد»ها هستند. هر نهاد با چینهبندی و سریکردن نقاط تکین قدرت، به دو صورت مجزا، به جهان شکل میدهد. نهادها متشکل از دو شکل هستند: هر نهاد از طرفی متشکل از فضاها، مکانها، امور شنیداری و قابل لمس است؛ یعنی امور رؤیتپذیر یا ادراکپذیر؛ مانند ساختمان زندان، بلندگوها، نگهبانان و... . از سوی دیگر، هر نهاد شامل یک گفتمان، یا مجموعه گزارههایی میشود که حول آن به گفتوگو میپردازند؛ مانند امور قضایی و کیفری در رابطه با زندانها. در نتیجه هر نهاد، قدرت را حول دو محور، یعنی امر رؤیتپذیر و امر گزارهپذیر بازتولید و بازنمایی و به تبع آن اثبات میکند. هر ادغام، تنها یکی از بیشمار نهفتگیهای مناسبات قدرت را بالفعل میکند و در نتیجه در هر چینهبندی و دورانی، ادغامهای خُرد و بیشماری از روابط قدرت وجود دارد. نهادها ذات یا جوهری ندارند و در حقیقت نوعی کارکرد هستند. کارکرد بازنمایی روابط قدرت، حول امور رؤیتپذیر و گزارهپذیر: «برای هر شکلگیری تاریخی باید بپرسیم که چه چیزی به هر نهاد موجود روی این چینه بازمیگردد، یعنی این نهاد چه مناسباتی از قدرت را ادغام میکند و چه مناسباتی را با نهادهای دیگر حفظ میکند.» (همان) هر نهاد با صورتبندی کلمهها و چیزها، حول یک مرجع بالفعلشده از مناسبات قدرت، در واقع دانش و حقیقت را تولید میکند. (به عنوان مثال نهاد دولت حول مرجع حاکم یا قانون و نهاد بازار حول مرجع پول) همین ادغامها و همین مراجع هستند که دانشهایی را میسازند. (همان، 117)
5. دانش
باید در نظر داشت که نهادها، اموری ازپیشموجود و مستقر نیستند، که پس از استقرار روابط قدرت را چینهبندی کنند. در واقع نهادها، نوعی کارکردند که خود معلول روابط قدرتاند. کارکردهایی که به خصیصهی اثرگذاری (امور گزارهای) و اثرپذیری (امور ادراکپذیر) نیروها ارتباط دارند. هر نمودار، یا برحسب خصلت اثرگذاری نیروهایش، حول منحنی زبان و گزاره (که خودانگیخته هستند) شکل میگیرد و یا بر حسب خصلت اثرپذیری نیروها، حول خطوط نور و ادراک (که اثرپذیرنده هستند) صورت میپذیرد. استلزام متقابل دو شکل رؤیتپذیر و گزارهپذیر از همین مسئله ناشی میشود که علت درونماندگار هر دوی آنها، در واقع یک نمودار و یک مناسبات قدرت است. (همان، 65و66) از طرفی، حقیقت و دانش چیزی نیست جز آنچه که ادراک یا بیان میکنیم. در واقع شکلهای مختلف دانش، متشکل از امور رؤیتپذیر و گزارهپذیر، حول یک مرجع بالفعلشده، یعنی نهاد، هستند. این نهادها هستند که با بالفعلکردن، قسمتی از یک نمودار قدرت، حقیقت و دانش را میسازند. ما دنیا را از طریق نهادهایی مانند خانواده، جامعه، دولت، آزمایشگاه، بیمارستان و... درک میکنیم و میشناسیم. یعنی از طریق چینهبندی، صوریسازی و ادغام نقاط تکین تلاقی نیروها، حقیقت، تولید میشود. هر نهاد، بر حسب نموداری که آن را بالفعل میکند، حقیقتی مخصوصبهخود و منحصربهفرد ایجاد میکند. در نتیجه همانطور که بینهایت نمودار و بینهایت ادغام وجود دارد، بینهایت حقیقت و دانش نیز وجود دارد. هر نهاد از طریق دانشی که تولید میکند، نمودار قدرت خود را تثبیت و بازنمایی میکند. دانش نمایانگر و ارائهدهندهی نموداری است که علت درونماندگار آن است. پس هر دانشی توسط قدرتی تولید شده و آن را بازنمایی میکند: «باید پذیرفت که قدرت، دانش را تولید میکند.» (فوکو 1387-ب، 40) اگر «سیاست» را تکنیکهایی برای ثبات و تداوم یک نمودار بدانیم، باید بپذیریم که هر حقیقتی سیاسی و هر سیاستی تولیدکنندهی حقیقت و دانش است.
6. خارج
از بحثهای بالا میتوان نتیجه گرفت که هیچ دانشی بدون دلالت بر مناسبات قدرت وجود ندارد و همچنین، دانشی وجود ندارد که نمایاننده و بالفعلکنندهی یک نمودار قدرت نباشد. در نتیجه قدرت، از طریق تولید دانش، خود را مستقر و پایدار میکند و گسترش میدهد. هر وضعیت مستقر و موجودی، برساختهی نموداری از قدرت است که با تولید نهادها و حقیقت، به ابژههایش شکل میدهد و آنها را در راستای پایدارماندنش صورتبندی میکند. هر نهادی، یک ابژه و برساختهی قدرت است. نهادها مالک قدرت نیستند. روابط قدرت، هم حاکم را برمیسازد و هم اتباع را. (فوکو 1387، 109و110) در نتیجه، وضع موجود اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... در یک جامعه، بازتولیدکننده، نمایانگر و حفظکنندهی مناسبات مربوط به یک نمودار قدرت است. اگر تنها یک قدرت وجود داشت و این قدرت تنها یک نمودار داشت که بالفعل میشد، هیچ تغییر وضعیت و شدن و انقلابی امکانپذیر نبود، اما همانگونه که خود فوکو میگوید: «یک قدرت وجود ندارد بلکه چندین قدرت وجود دارد. ... اگر میخواهیم تحلیلی از قدرت ارائه دهیم، نمیتوانیم از قدرت حرف بزنیم، بلکه باید از قدرتها حرف بزنیم و تلاش کنیم این قدرتها را در خاصبودگی تاریخی و جغرافیاییشان جا دهیم.» (فوکو 1390، 182) پس نه تنها وضعیت موجود هر جامعه، برساخته و شکلگرفته توسط چندین نمودارِ قدرتِ ناهمگن و موضعی است، بلکه نمودارهای قدرت یا نیروهایی در یک نمودار وجود دارند که هنوز بالفعل نشدهاند و امکان استیلا نیافتهاند. اما این قدرتهای نهفته و بالقوه، اگر سهمی در برساختن وضع موجود ندارند، کجا هستند؟ فوکو جواب میدهد: «خارج». گفتیم که هر نمودار، میتواند به بینهایت شکل ممکن بالفعل شود اما همیشه تنها یکی از این اشکال تحقق مییابند. نیروهای درگیر در یک نمودار، نهفتگیها و بالقوگیهای دیگری هم دارند که تحت تأثیر آن شکلی که بالفعل و به وضعیت موجود و مستقر مبدل شده، کماکان نهفته و بالقوه باقی میمانند. «خارج»، یک مکان نیست، یک شکل هم نیست، «خارج» یک فضا است. فضایی که بالقوگیهای نموداری میسازند. مجموعهای از امکاناتی تکین که میتوانند بینهایت شکل بسازند. پیرامون اشکال نهادها و دانشی که تولید میکنند، همواره شکلهایی نهفته و بالقوه وجود دارند که وضعیت را به چیزی بیش از آنچه هست تبدیل میکنند. هر ابژهی بالفعلشدهی قدرت، همواره میتواند چیزی «دیگر» باشد. چیزی «خارج» از وضعیت موجود و مستقر. هر ابژهی قدرت توسط همین نهفتگیها در برابر صلبشدگی وضع موجود «مقاومت» میکند.
7. مقاومت
قبل از اینکه به چیستی مقاومت در نگاه فوکو بپردازیم، باید به این پرسش، پاسخ گوییم که چرا باید به «تغییر وضع موجود»، آن هم بدون در نظر گرفتن اینکه این وضع موجود چه مختصات و مشخصاتی دارد، توجه کرد؟ چرا فوکو فلسفه را «اندیشهی خارج» میداند و معتقد است بهترین راه برای پژوهش، عزیمت از «شکلهای مقاومت در برابر انواع متفاوت قدرت» (فوکو 1390، 411) است؟ مسئله بر سر زندگی و نهفتگیها و بالقوگیهای متکثر آن است. (فوکو 1387، 166) هر شکل از قدرت که بالفعل میشود و توسط نهادها و دانشی که این نهادها تولید میکنند -به عبارت دیگر و در معنایی کلی، توسط سیاست موجود و مستقر- بازتولید و بازنمایی میشود، تنها و تنها یک شکل از زندگی را برای ابژههایش روا میدارد و مابقی اشکال نهفته و امکانات متکثر زندگی را حذف میکند. به همین دلیل برای دستیابی به نهفتگیهای دیگر زندگی و در نتیجه تحقق زندگی تا سرحداتش، باید در برابر هر شکل از قدرت که وضعیت موجود را تولید میکند مقاومت کرد. مقاومت، نوع دیگری از قدرت است. قدرتی که مستقیم با «خارج» ارتباط مییابد. همواره از «خارج» است که مقاومتها مشخص میشوند. نقاط مقاومت، نقاطی هستند که بالقوگیهای نیروی گرفتار در نمودار، به شکل بالفعل نمودار، تحمیل میکند. مقاومت نمودار نهفتهای از قدرت است که در برابر نمودار بالفعلشدهی قدرت قرار میگیرد. همیشه در هر نمودار کثرتی از نقاط مقاومت وجود دارد که به صورت «نقاط، گرهها و کانونها» در مکانها و زمانهای مختلف منتشر میشوند. (همان، 112) این کثرت، مقاومت و مبارزهای مقطعی و لحظهای در برابر قدرت را ایجاب میکند. نمودار، از طریق همین کثرتهای مقطعی و خودانگیخته، تغییر شکل میدهد و امکانات جدید را بالفعل میکند. «ما اغلب با نقاط سیال و موقتی مقاومت مواجهایم که تقسیمبندیهایی متغیر را در جامعه وارد میکنند، وحدتها را میشکنند، و باعث گروهبندیهای جدید میشوند، روی خود افراد تأثیر میگذارند، آنان را قطعهقطعه میکنند و از نو میسازند، و در آنان و در بدن و روحشان، مناطقی رامنشدنی ترسیم میکنند.» (همان) در نتیجه فلسفه که هدفش گونهای دیگر اندیشیدن و وارهیدن از آنچه هستیم به نفع آنچه میتوانیم باشیم، است (فوکو 1390، 503)، باید برای تحقق این هدف، از همین نقاط مقاومت مقطعی و سیال آغاز کند؛ از آن نقاطی از نمودار، که در نظم موجود جا نیفتاده و حل نشدهاند؛ از آن نقاطی که «خارج» از طریق تحقق آنها، شکافهایی را در وضع موجود ایجاد و شکل آن را عوض میکند. فلسفه گونهای اقامت در نقاط مقاومت است.
ارتباط فلسفه و سیاست در دیدگاه فوکو
با توجه به مطالب پیشین، میتوان سیاست را در معنایی کلی، روابط نهادهای موجود در یک اجتماع، برای حفظ و دوام وضعیت مستقر در نظر گرفت. در واقع سیاست در نهایت آن راهکارها، تکنولوژیها و روشهایی است که قدرت، برای ثابت نگاهداشتن خود از آنها استفاده میکند. به این معنا سیاستی که حول نهادهای مولود قدرت شکل میگیرد، بازنمایاننده و بازتولیدکنندهی نموداری است که این نهادها را شکل داده است. سیاست از طریق نهادها و دانشی که تولید میکنند، شکل نهایی جامعه و جایگاه افراد در آنها را نشان میدهد. سیاست نشان میدهد که هر فرد، در رابطه با نمودار قدرتی که به جامعه شکل داده است، چه جایگاهی دارد و چگونه باید عمل کند. در نتیجه قدرت بالفعلشدهی نمودار، از طریق سیاست در معنای کلی، وضع موجود و مستقر را حفظ میکند.
نتیجتاً رابطهی بین فلسفه و سیاست، رابطهای متقابل و رفتوبرگشتی است. از طرفی، هدف فلسفه، به عنوان اندیشهی مقاومت، چنانکه گفته شد، برهمزدن وضع موجود و مستقر و در نتیجه مقاومت در برابر دانشی است که نهادها تولید میکنند. به این معنا هدف فلسفه، تغییر شکل سیاست موجود و روابط نهادهای جامعه است. یعنی استیفای حق اشکال نهفتهای که حول مراجع بالفعلشدهی نهادها حضور دارند و در جنبوجوشاند. فلسفه، پدیدهها و رویدادها را دوباره تقسیمبندی میکند و از نو میچیند. گروههای جدید به وجود میآورد و از این طریق، نمودار بالفعل و پایدار را به سوی تحقق امکانات جدید میبرد. از طرف دیگر، این سیاست و شکل بالفعلشدهی نهادهاست که نقطهی عزیمت فلسفه را مشخص میکند. نقاط مقاومت هر نمودار، با توجه به شکلی که آن نمودار بالفعل کرده و ابژههایش را با آن تولید نموده، تعیین میشوند. نقاط مقاومت، چیزی بیرون از قدرت و وضعیت مستقر نیستند. در بستر همین وضعیت موجود و سیاستی که اعمال میکند، فلسفه به منزلهی آزادسازی نیروهای نهفته و بالقوه عمل میکند. در هر سیاست مشخصی، نقاط تکین مقاومت، حول اشکالی که آن سیاست میسازد و دانشی که تولید میکند، شکل میگیرند. در نتیجه برای هر جامعهی بهخصوص، اشکال مقاومت، وابسته به شکل نمودار آن جامعه و تکنیکهای پیشبرد و پایداری آن، یعنی سیاست است. البته باید در نظر داشت که مقاومت صرفاً واکنشی منفعل به وضع موجود و شرایطی که سیاست در اجتماع برقرار میکند نیست. مقاومت با آفرینش شکلهای جدید و بالفعلکردن «خارج» ارتباط دارد و به این معنا آفریننده و کنشی است. اما نقطهی شروع آن را در هر صورت، شرایط و سیاست موجود تعیین میکند و به راه میاندازد. ابژههای شکلگرفته و بالفعلشدهی قدرت، یعنی آن ابژههایی که قدرت از طریق ساخت و شکلدهی به آنها، ثبات خود را حفظ میکند، در هر لحظه، معرف آن اشکال بالقوهای هستند که فیلسوف باید با آنها آغاز کند. در نتیجه، فلسفه و نقاط عزیمت آن، به طور مستقیم، به سیاستی که در یک جامعه اعمال میشود و شکلی که قدرت به آن جامعه میدهد مرتبط است. فلسفه در دیدگاه فوکو، نقاط زایش و آفرینش خود را در بطن سیاست مستقر در جامعه مییابد.
منابع
- دلوز، ژیل 1386. فوکو. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران
- دلوز، ژیل 1390. نیچه و فلسفه. ترجمه: عادل مشایخی. نشر نی. تهران
- فوکو، میشل 1390. تئاتر فلسفه. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران
- فوکو، میشل 1389. دیرینهشناسی دانش. ترجمه: عبدالقادر سواری. گام نو. تهران
- فوکو، میشل 1387. اراده به دانستن. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده، نشر نی. تهران
- فوکو، میشل 1387 - ب. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمه: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده. نشر نی. تهران
- FriedrichNietzsche1968. TheWillToPower. Tr. WalterKaufmann, R.J. Holingdale. Newyourk: Vintage
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.