شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (66-67) شماره یازدهم نظام اجتماعی کلیات مرد هنرمند، مرد سیاستمدار
در بحث سیاستگذاری هنر دو دیدگاه مرسوم وجود دارد: عدهای «هنر برای هنر» را مطرح میکنند و اساساً با امر سیاستگذاری در عرصهی هنر مخالف هستند. دستهای دیگر که بیشتر در فضای انقلاب اسلامی میاندیشند و دغدغهی «هنر متعهد» را در سر میپرورانند، از سیاستگذاری در عرصهی هنر دم میزنند. این قائلین به امر سیاستگذاری نیز دو دستهاند: دستهای از اینان را مدیرانی تشکیل میدهند که دارای سوابق فرهنگی نیز میباشند.
این عده ضرورت نیاز انقلاب به هنر متعهد و تخصیص امکانات و بودجه به هنرمند را دلیل بایستهگی جهتگیری هنرمندان به سمت هنر متعهد میدانند. در واقع یک نگاه معطوف به «تولید اثر هنری» دارند. مصادیق بارز این رویکرد را میتوان در عرصهی فیلم، سريال تلویزیوني، داستان و... ملاحظه کرد. رویکردی که از جانب منتقدین و مخالفین «هنر متعهد» تحت عنوان «هنر سفارشی» از آن یاد میشود. دستهي دوم، گويي نگاه ديگري به سياستگذاري دارند؛ مثلاً خود شما در جايي فرموده بوديد که هنرمند حقیقتی را از عالم دیگری در اینجا متظاهر میکند و انگار که به میزانی که هنرمند فانیتر میشود، آن حقیقت را بیشتر و بهتر متجلی میسازد. بنابراین ارادهی هنرمند هرچه خفیفتر گردد، او در متجلی و متظاهر نمودن حقیقت موفقتر خواهد بود. لذا این هنرمند دیگر مدیریتبردار نیست و بهطور مثال نمیتوان به فلان هنرمند سفارش داد که شما اراده کن و این اثر را در فلان موضوع برای من تولید کن! اگر ممکن است لطفاً همین موضوع را کمي بیشتر توضيح دهيد.
از آنجایی که بحث در باب سیاستگذاری هنر است، بهتر است که ابتدا تعریفمان از سیاست را روشن نمايیم. جملهی مشهور شهید مدرس را که «سیاست ما عین دیانت ماست»، حضرت امام خمینی(رحمهالله عليه) نیز مورد تأکید قرار دادهاند. يعني دیانت در حقیقت پشتوانهی سیاست ماست. دیانت، تفکر و عمل مؤمنانهی ما به آن طریقت است؛ که این در نهایت به نحوهی تفکر ما برمیگردد. البته مراد از تفکر در اینجا تفکر به معنای علم بیعمل نیست. اقتضاي تفکر دینی عمل صالح متناسب با آن تفکر است. بهعبارتی اساساً تفکر حاصل نمیشود؛ مگر اينکه همراه با عمل باشد. تأکید بر عمل در تفکر دینی آنقدر مهم است که بعضی از عرفای ما معتقد به بحث نظری در عرفان نیستند و همهی عرفان را عمل میدانند؛ که البته این رأی صائبی نیست و درست این است که بگوئیم تفکر دینی هم دارای نظر است و هم ابتنای بر عمل دارد. تفکر هم یعنی پرسش از ماهیت انسان. اينکه به قول مولانا «زکجا آمدهام؟؛ آمدنم بهر چه بود؟؛ به کجا میروم؟» این در یک سیر در حوزهی«إنا لله و إنا الیه راجعون» دارای سه بخش است: از کجا آمدهام یا مبدأم چیست؟ وجودم برای چیست؟ و سیرم به کجاست؟ این مسيری است که طی آن عالم را میشناسد و متناسب با آن شناسایی، سیاستگذاری میکند. از آنجایی که این بحثها طرح نمیشود، وقتی صحبت از سیاستگذاری میشود، سیاستگذاری معنای «برنامهریزی» پیدا میکند؛ در حالیکه «برنامهریزی» گام بعد از سیاستگذاری است. اول باید سیاستها طرح شود و این سیاستها هم اولا باید از زاویه و نحوهی نگرش ما نسبت به عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم تعریف شوند.
از طرفی دیگر بحث در باب هنر است. هنر به معنای حقیقی و فارغ از اينکه هرگونه قیدی بخورد و یا کسرهای بپذیرد، عبارت است از تجلی مکنونات قلبی انسان و نسبت او با معبود و محبوبی که در قلبش جای دارد؛ خواه این معبود و محبوب شیطان باشد یا رحمان. هنر حقیقی از آن نسبت قلبی هنرمند با محبوب قلبیاش ظهور مییابد. مغازلهای که هنرمند با محبوب قلبیاش میکند، تبدیل به اثر هنری میشود. حال اگر این محبوب «الله» باشد و این نسبت در مرتبهی اسم رحمان باشد، هنری رحمانی میشود و اگر این نسبت با طاغوت برقرار باشد، هنر طاغوتی و شیطانی میشود؛ اما هر دو هنر هستند. حال ما میگوییم هنری که مدنظر و مقبول ماست، آن هنری است که حقیقت وجود را بیان مینماید. حقیقت هم البته در مرتبهی طاغوتی نیست و طاغوت نمیتواند جلوهای از حقیقت را مشاهده کند و حقیقت را قلب میکند. از اینجاست که از این گونه هنر رو برمیگردانیم و در تعریف دینی، هنر به معنای هنری است که مرضی به رضای الهی است. حال برای هنري که مبتنی بر ارادهی هنرمند نیست، چگونه میتوان برنامهریزی نمود!؟ پاسخ این است که کسی برای هنر برنامهریزی نمیکند و برنامهریزی برای هنر امکانپذیر نیست؛ آنچه امکان دارد، برنامهریزی و سیاستگذاری برای هنرمند است.
آیا ما میتوانیم برای هنری که در کنف ارادهی هنرمند نیست، برنامهریزی کنیم؟ اگر به بحث هایدگر در «منشأ اثر هنری» نگاهی بیندازیم، متوجه میشویم که سؤال و مطالعهی هایدگر متمرکز بر هنرمند، اثر هنری و خودِ هنر میباشد. پرسش و مطالعهای که طی آن هایدگر نهایتا به هنرمند برمیگردد. اما من اعتقاد دارم که هنر حتی از حوزهی هنرمند هم خارج میشود. من خیلی در باب آیهی «ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ[1]» فکر کردم که چرا خداوند متعال به «قلم و آنچه با آن نوشته میشود»، قسم میخورد!؟ و چرا به «آن کسی که قلم در دست اوست و مینویسد»، قسم نمیخورد؟ با اینکه قلم در دست خود خداوند است و هر قلم به دست دیگری نیز در حقیقت خودِ اوست که مینویسد (همهی عالم وجود مکتوبات خداوند است و برای هنرمند هم اثر هنریاش و قلمی که در دست دارد)، ولی خدواند به صاحب قلم اشاره نمیکند؛ بلکه به خود قلم و نوشتارش اشاره میکند. این خود بهترین نشان بر صحت آن ادعاست که هنرمند در زمانی اثر هنری را میآفریند که در مقام مستی کامل است. وقتی که در مقام مستی است، پس خودش نیست و دیگر اختیارش در کنف قلمش میباشد. اگر شاعر باشد، اختیارش در کنف زبانش است. از این باب قسم به دست یا قلم، قسم به وسیلهای است که هنر و حکمت را ظاهر میکند. این قسم به هنری است که طی آن هنرمند ارادهاش را به حق سپرده است و آنچه که از دستش جاری میشود، ارادهی الهی است. ارادهی الهی نیز همان چیزی است که خداوند به آن برای تجلی راضیست. در حقیقت خداوند آن اثر هنری را اثر خودش میداند و به آن قسم میخورد. کاری که به آن قسم خورده میشود و اثری که خداوند به آن قسم میخورد، نظرکردهی حق است و اینگونه اثر قابلیت تأثیرگذاری دارد.
حال، آیا باز هم میتوان ادعای برنامهریزی و سیاستگذاری برای هنر و هنرمند را داشت!؟ قدر مسلم سیاستگذاری به دو اصل اساسی برمیگردد: اول این نکته مهم است که با توجه به تعریفی که از هنر ارائه شد، چگونه در جهت حرکتدادن هنرمند و یا امکان ظهور چنین هنری برای هنرمند برنامهریزی کنیم؟ مسلم است که هنر با این تعریف سفارشپذیر نیست. در این معنا، هیچ نوع سفارشی ـ حتی اگر بگوییم برای رضای خدا کار کنیم ـ امکانپذیر نیست. مواجههی ما با جامعهی هنریمان باید منتج به ایجاد فضایی باشد که هنرمند در فضایی که مرضی به رضای خداوند است و مورد رضای پیامبر بزرگوار ماست، قرار بگیرد. آنوقت به انتظار بنشینیم و ببینیم که چه چیزی به ظهور میرسد و خریدار هر آنچه به ظهور میرسد، باشیم. ممکن است این سؤال ایجاد شود که در این وضعیت معیشت هنرمند چه میشود و او چگونه میتواند زندگیاش را بهلحاظ مادی تأمین نماید؟ پاسخ این خواهد بود که برای چنین امری باید نوعی برنامهریزی صورت گیرد. این برنامهریزی اجرایی برای تأمین زندگی یک فصل جداگانهای است که میتوان مانند هر حوزهی دیگری برای آن برنامهریزی کرد. البته برنامهریزی نباید بهگونهای باشد که مقصود این کمککردن به هنرمند، دریافت اثر هنری باشد. اشکالی که در مدیریتهای هنری ـ چه قبل و چه بعد از انقلاب ـ بوده و هست، این است که به هنرمند همچون کارمند هنر نگاه میشود. کسی که باید به اداره بیاید، کارتش را بزند و در زمان حضورش در اداره به هنر بیاندیشد و «حتماً» باید آثاری را ابداع کند وگرنه معیشت او به مخاطره میافتد.
همین فراهمآوری امکانات برای هنرمند، بهجای سفارش تولید اثر دادن، به چه معنی است و چگونه بایستی انجام گیرد؟
انسان موجودی دو ساحتی است؛ یک ساحت خَلقی دارد و یک ساحت حقی؛ که البته اینها اعتباری است و این تقسیمبندی بهدلیل اعتباری بودن زبان است؛ وگرنه هر آنچه وجود دارد، همه حق است و جز حق چیزی نیست. نکتهای که حائز اهمیت است، این است که سیاستگذاری و برنامهریزی برای وجه حقی باید متفاوت از برنامهریزی و سیاستگذاری برای وجه خلقی باشد. نه تنها حضرت امام خمینی(رحمهالله عليه)، بلکه همهی اولیا و انبیا و پیامبر بزرگوار اسلام و ائمهی بزرگوار ما در وجه حقی «لا یکلّفالله نفساً الّا وسعها» را شعار خودشان قرار دادهاند. اینان بهصورت منتشر و بدون هیچ پردهپوشی از حقیقت برای مردم سخن گفتهاند. در حقیقت این وجه حقی فقط ابلاغ است و خدواند رسالت پیامبر بزرگوار اسلام را ابلاغ میداند.
هم در صورتهای عملی و هم بهصورت قولی باید برنامههایی وجود داشته باشد. در واقع هم قول و هم رفتار سیستم باید مردم را به سوی وجه حقی دعوت کند؛ کاری که در وهلهی اول به عهدهی روحانیت است و در وهلهی دوم با نظام اداری کشور است که باید سیاستگذاری کنند. این سیاستگذاری البته نه فقط برای هنرمند، بلکه برای کل افراد جامعه ـ از جمله هنرمند ـ است. هنرمند در جامعهزندگی میکند و نفس میکشد و با حساسیتی که دارد، بیش از هر کس دیگری مستعد درک حال حاکم بر جامعه است. هنرمند اگر بهمانند یک عارف سیر کند و از این مراتب ظاهری بگذرد، به جایی میرسد که آنجا منطقهی بشریت خودش است. منطقهای که در عرفان اسلامی از آن با عنوان «مقام محمود انسانی» یاد میشود. در آنجا هنرمند، «انسان» را مشاهده میکند. بهواقع از مرتبهی جامعهی کوچک ـزمان و مکان ـ میگذرد و به همین دلیل است که وقتی سخن میگوید، برای تاریخ سخن میگوید. میشود کسی همچون حافظ که بعدها شاعر بزرگی چون گوته در وصف او میگوید که حافظ شاعر شاعران جهان و شاعر همیشهی تاریخ است. هنرمند در این مقام انسانی میشود که خودش جمع همهی انسانهاست و به مقام انسانی رسیده است و باطن همهچیز را مشاهده میکند؛ کلام و اثرش هم اثری است که حاق و باطن انسان را بیان میکند. مسلماً اولین مواجههاش برگرفته از همان زمانی است که در آن حضور دارد، اما مقید به آن زمان نیست. سخن او در عین اینکه متعلق به زمان است، تعلق به همهی زمانها هم دارد. این را باید بهنحو دیگری برنامهریزی کرد؛ کل سیستم باید حرکت کند و مجموعهای از عناصر باید کمک کنند تا یک مجموعهی معنوی ایجاد شود؛ بهگونهای که چناچه کسی از بیرون و با زمینههای متفاوتی وارد این مجموعه شود، این احساس را داشته باشد که تمامیت این مجموعه توجه به عالمی ورای عالم مادی دارد. در این فضا، سیاستگذاری و برنامهریزی باید معطوف به دعوت مردم و از جمله هنرمندان به وجه حقیشان باشد. نباید به دنبال انجام کاري خاص برای هنرمند بود؛ چرا که اساساً در وجه حقی هرگز نمیشود کار خاصی انجام داد یا توصیهی خاصی به هنرمندان کرد. خودِ هنرمند، خاص است و اگر چیزی باشد، زودتر از دیگر آحاد جامعه دریافت میکند. بنابراین کار اصلی ما باید مراقبت کردن از کل باشد. و چنانچه این مراقبت صورت بگیرد، هنرمند زودتر از هر کس دیگری این وجه حقی را خواهد یافت و در آن طریق قرار خواهد گرفت.
حاصل این وجه حقی چه اتفاقی است؟ آیا هنرمندانی عمیقتر و عارفتر و با مقامات بالاتری ظاهر میشوند یا بالفرض تعدادشان زیاد میشود یا احیاناً اتفاق دیگری رخ میدهد؟
تعداد هنرمند بحث دیگری است. اما این ارادهی الهی است که به کسی تفضل کند که به حوزهی هنر یا دیگر حوزهها وارد شود. تمدن دینی، کلی است که همهی اجزایش باید از یک جنس باشد. به وضعیتی که دانشمندان فیزیک هستهای آنطور زجر بکشند و به مقام شهادت برسند و هنرمندان جای دیگری برای خودشان حرفهای دیگری بزنند، نمیتوان اطلاق تمدن دینی کرد. اگر یک روح هست که حاکمیت پیدا میکند، این روح باید خودش را در تمام وجوه ظاهر کند که من اعتقاد دارم در همین نظام مقدس جمهوری اسلامی بهمقدار بسیار زیادی پیدا شده است؛ اما فاصله خیلی زیاد است تا بتوانیم فضایی ایجاد کنیم که فضای فرهنگ اسلامی باشد و ماحصل این فرهنگ اسلامی بشود تمدن اسلامی. در اینفضا هنرمندان بهمانند دیگر افراد جامعه این نسبت حقی را پیدا میکنند و وقتی نسبت حقی را پیدا کردند، در وجه خلقی بهراحتی میتوان برنامهریزی کرد. چرا که او دیگر جز رضایت خدا کار دیگری نمیکند. بهطور مثال میتوان از نقاشان انقلاب مثال آورد. بسیاری از اینان در شرایط بسیار نامساعد معیشتی بهسر میبرند و نظام جمهوری اسلامی نیز توجه ویژهای به آنها نمیکند. با این حال در بین همین افراد، هستند کسانی که آن نسبت را در وجه حقی یافتهاند و حاضر به انجام کاری جز این نیستند و بر همان عهد اولین ایستادهاند. هنگامیکه قلب اینگونه منقلب میشود، دیگر نیازی به سفارش نیست و هر کاری که انجام میشود مرضی به رضای الهی است. بهعنوان مثال به آقای مجید مجیدی سفارش فیلمی در باب زندگینامهی کودکی پیامبر(ص) داده شده است. سؤال اینجاست که مگر دیگر آثار ایشان کودکی پیامبر(ص) نبوده است!؟ مگر «بچههای آسمان» یا«رنگ خدا» از جنس زندگی پیغمبر نیست!؟ آقای مجیدی برای این دو کار سفارشی از بیرون نداشت، سفارش وجود خود او به خودش بوده است.
نظام باید این قابلیت را در خودش ایجاد نماید که چگونه از اینها حفاظت و صیانت نماید که این به وجه خلقی برمیگردد. نقطهای که در آن با کسانی روبهرو هستیم که خودشان ـ برای رضای خداـ کار میکنند و به انتظار سفارش کسی از بیرون نیستند. ما در حوزهي اندیشه و هنر اسلامی و حتی قبل از آن در کانون فرهنگ نهضت اسلامی که از قبل از انقلاب آغاز شده بود مشغول بودیم و از جایی حقوقی هم نمیگرفتیم؛ با این حال بهسرعت برای تلویزیون و دیگر جاها کار میکردیم برای آماده کردن مردم در مقابل تحقيقات. یا در باب مسائلی که نسبتی با حقیقت انقلاب داشت، تابلو کار میکردیم. اما از وقتی که این فضا را تبدیل به اداره کردند و حوزهی هنری شد اداره و از حوزهی اندیشه و هنر اسلامی، اندیشهاش حذف شد و تبدیل شد به «حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی»، یعنی یک اداره؛ همهی هنرمندان تقریباً از حوزه رفتند. با این کار در واقع هنرمندان را از آن وجه حقی بیرونشان کردند.
آیا این استنباط از صحبتهای شما درست است که باید فضای کلی و عمومی جامعه اصلاح شود؛ و اگر این اتفاق بیافتد خود هنرمندان این کار را انجام خواهند داد. یا اينکه موافق وجود جای خاصی برای سیاستگذاری فرهنگی ـ هنری نیز هستید؟
نه؛ اصلا اعتقادی ندارم. کما اینکه الان هست. شورای عالی انقلاب فرهنگی دارد این کار را میکند ولی به کجا رسیده است!؟ چه کار مهمی برای انقلاب انجام داده است!؟
پس شما منتقد عملکرد اینها نیستید؛ بلکه اساساً با وجود چنین نهادهایی مخالف هستید.
این افراد آدمهای بدی نبودهاند؛ بلکه انسانهای مؤمنی بودهاند و بهقدر وسعشان زحمت کشیدهاند. اما اشتباه است که بدون توجه به مسائل اقتصادی یا مسائل قضایی و یا بدون توجه به دیگر مسائل به سمت سیاستگذاری فرهنگی برویم. چگونه میتوان از یک جوان بیکار که به هر دری میزند و کاری نمییابد، انتظار حرکت به سوی یک فرهنگ متعالی داشت! این توقع بیجاست.
آقای دکتر دو نکته باقی میماند که تکمیلکنندهی بحث خواهد بود. اول اینکه این نگاه خارج از حوزهی فرهنگ و هنر و در حوزههایی همچون اقتصاد و سیاست نیز وجود دارد و در آن حوزهها نیز یک نگاه این است که تا زماني که آن کلیت اصلاح نشود، ما اصلاح نخواهیم شد. بهعبارتی بخشها یا گروههای مختلف بهنحوی اصلاح خودشان را منوط به اصلاح آن کل میدانند. نکتهی دیگر اینکه به فرض نبودن نهادي خاص هنر، حمایت از هنرمندان چه میشود؟
توقع ما از جمهوری اسلامی توقع حکومت امام معصوم(ع) نیست و نباید باشد. بلکه باید سعی شود که هرچه بیشتر این جمهوری را در نسبت با حکومت امام زمان(ع) قرار دهیم. بنده منکر این نیستم که به هر حال باید در جایی سیاستگذاری شود. مخالفت من با سیاستگذاری در یک حوزه ـ و در اینجا حوزهی هنر ـ بدون توجه به دیگر حوزههاست. راه صحیح آن است که باید متفکرینی باشند که برای کل جامعه فکر کنند؛ و متناسب با آن تفکر کلی عدهای در حوزههای تخصصیتر کار کنند. وقتی آن کل و تفکر کلی وجود ندارد، با جزئینگری هرگز نمیتوان کاری کرد. اوایل انقلاب شعار «تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» مطرح بود و تصور براین بود که بدون توجه به سایر بخشهای جامعه میتوان آموزش و پرورش را اصلاح کرد! نگاه درست و صائب آن است که کل دچار یک تحول گردد که یک بخش از این کل «نظام آموزشی» است و به تبع تغییر کل، نظام آموزشی، نظام هنری و نظام اقتصادی هم تغییر میکند. اما در شرایط کنونی من اعتقاد دارم که باید برنامهریزی کنیم؛ چراکه آن کل متأسفانه وجود ندارد. وقتی که آن سیاستهای راهبردی کلان را ملاحظه میکنیم، متوجه میشویم که سیاستهای بسیار ناقصی هستند و به همین دلیل نمیتوان براساس این سیاستهای کلان برای هنر سیاستگذاری کرد؛ چرا که در این سیاستها، کل دیده نشده است.
حال سؤالی که برای خود من هم پیش آمده بود، این است که در این شرایط چه کار باید کرد؟ آیا نباید اقدامی کرد؟ (من هنوز دارم در وجه حقی بحث میکنم) ما باید از آنچه که از نسبت خودمان با حقیقت فهمیدهایم، بهصورت آزاد برای مردم و جامعهی هنری سخن بگوییم و بهدنبال اثر این سخنان نیز نباشیم؛ چرا که اساساً نمیتوانیم باشیم. بلکه بهجای سنجش و محاسبهی اثر، به قلبها بسپاریم.
اما وقتی به وجه خلقی وارد میشویم، هنرمند هم یک انسان بهمانند دیگر انسانهاست و مثل بقیهي مردم زندگی و معیشتی دارد. در این وجه باید همانگونه که برای آحاد جامعه برنامهریزی میشود، برای هنرمندان هم برنامهریزی شود. در این وجه نیز البته مشکلاتی وجود دارد. بنده بهعنوان یک ایرانی و بهعنوان انسان معتقد به انقلاب اسلامی خودم را مدیون دولت آقای احمدینژاد میدانم. فقط یکی از این کارهای ایشان مسئلهی مسکن و سهام عدالت بود که کاری بسیار عظیم و شاید مهمترین کار این دولت بود. این کار مشارکت مردم را در گرداندن حکومت و حضورشان را در نظام به تحقق میرسانید و میتوانست ما را به عدالت اجتماعی نزدیک کند. خیلیها صاحب خانههایی با قیمتهای بسیار پایین میشوند و شدهاند. این مسئله نشان میدهد که آن کل با آن جزء هماهنگ نیست. وگرنه چرا باید با چنین اندیشهای مقابله شود!؟ این امر نشان میدهد که اجزاي هرکدام به طرف دیگری میروند. بهعبارتی هنوز آن تفکر و بخش حقی به یک نظام نرسیده است. این وجه حقی باید از جایگاهی صادر شود که رهبر معظم انقلاب در آن مصدر قرار گرفتهاند. و دیگران باید مطابق آن حرکت کنند؛ همانطوری که حضرت امام خمینی(رحمهالله عليه) میفرمودند. ولی چه در آن زمان و چه در این زمان نقش ولایت بر بسیاری از ارگانهای کشور مشاهده نمیشود. به همین خاطر ما هم در وجه و جایگاهی قرار میگیریم که تمایلی به آن نداشتهایم. دوست داشتهایم در یک سیستم باشیم؛ گوشهای را بگیریم و کار کنیم. اما ما هم مجبور میشویم بهمانند یک روحانی حرف عام بزنیم. توجیهی که میتوان برای حرف عام زدن اقامه کرد، این است که شاید این حرفها بر دلهایی بنشیند و خود آنها منقلب شوند و علیرغم عدم وجود آن کلیت معنوی، شاید اتفاقی در اجزاء رخ دهد. در وجه خلقی باید عدالت را ایجاد کنیم. اگر عدالت اجتماعی ایجاد شده باشد، هنرمند هم به آرامش میرسد.
کمک کردن به هنر به چه شکل و کیفیتی باید باشد؟ و بالفرض اگر شما در مصدر امر قرار داشته باشید، به چه چیزی کمک میکنید؟(در حالیکه قائل به کمک به اثر نیستید) و به چه شکلی گزینش خواهید کرد؟ آیا از همهی هنرمندان باید حمایت کرد یا از عدهای خاص؟
در مرحلهی اول باید به همه کمک کرد. چراکه ما از پیش نمیدانیم چه اتفاقی میافتد. وقتی که شما عدالت را ایجاد کردید، چنانچه کسانی باشند که نسبتی هم نداشته باشند، خودبهخود عدالت آنها را به طرف خودش میکشد. چرا که ویژگی اسم لطف همواره کشش است و اسم قهر است که پس میزند. عدالت یکی از زیباترین جلوههای اسم لطف است. باید عدالت ایجاد شود و ببینند که به همه کمک میشود؛ و اینجاست که باید دولت حضور داشته باشد و این امکانات را برای تمام دانشجویان هنری و هنرمندان فراهم نماید. ولی متأسفانه شعارهایی چون «تمرکززدایی»، مسئلهی سیاستگذاری توسط دولت را به محاق برد. نکتهی دیگری میماند و آن کاری است که همهجای دنیا انجام میدهند و ما هم میتوانیم انجام دهیم. آن کار این است که هنرمندان را طبقهبندی میکنند و بر این اساس برای آنها حقوقی مقرر میکنند که معیشتشان را تأمین کنند.
در این نگاه هنر منقسم به انقلابی و غیرانقلابی هم نیست؟
فرقی نمیکند. اگر اینگونه نگاه کردیم، اولاً انقلابی را از غیرانقلابی جدا نکردهایم و این خود یک اتفاق بزرگ است. این تفکیک نکردن باعث میشود که هنرمندان احساس خاص بودن پیدا نکنند. قصد ما از ایجاد حوزهی اندیشه و هنر اسلامی یک جایگاه جدای از جامعه نبود. در اول انقلاب ما میخواستیم مدل بدهیم و این مدل در همه جا جریان پیدا کند و فراگیر بشود. مثل همان کاری که امام در رابطه با سپاه و جهاد سازندگی کردند. هدف از تأسیس جهاد سازندگی اضافه کردن یک اداره به ادارات موجود نبود؛ بلکه قرار بود یک مدل اجرایی متناسب با انقلاب در مملکت ایجاد شود و بهتدریج دیگر سازمانها و ارگانها از این مدل تبعیت کنند و این شکل را بگیرند. که البته کسانیکه چنین طلبی نداشتند، کاملاً برعکس عمل کردند و خود جهاد را هم تبدیل به یک وزارتخانه کردند؛ که بهتدریج تبدیل به یک مجموعهی کوچک شد و اجزایش پخش شد و نهایتاً نابود شد. ما هم انتظار همیناتفاق را در ساحت فرهنگ و هنر داشتیم. لیکن حوزهی هنری را یک جای مستقل از بقیهی جاها تعریف کردند. در واقع تبدیل به یک اداره شد که بایستی عدهای از بیرون از عالم هنر مسئولیتهای آن را بهعهده بگیرند و هنرمندان نیز کارمندان این جماعت باشند.
بنابراین در وجه خلقی هم باید از همان وجه حقی مدل بگیریم؛ بهگونهای که هیچ جا نظر بیارتباط با عمل نباشد. یکی از عرصههای این ناهماهنگی عرصهی هنر است. تصور بنده این است که راه برای سیاستگذاری مطمئن، از حرکت کل انقلاب بهسوی مقاصد عالی انقلاب اصلاح میشود. برای این کار باید به سراغ متفکرینی رفت که ورای اجزاء، نگاه جامع دارند. از طرف دیگر با تمرکززدايي، قدرت را از دست دولت خارج میکنیم و به دست افراد ناصالح میدهیم. افرادی که صرفاً سرمایه دارند و از این طریق در حال به چنگآوردن قدرت هستند و با این قدرت در حوزههای مختلفی از جمله هنر در حال فعالیت هستند. سرمایهدارانی که دارند روی آثار هنری و فرهنگی ضدانقلاب سرمایهگذاری میکنند. منابع قدرت مالی گاهی اوقات فقط یک دسته گروههای خاصی را مورد حمایت قرار میدهند و بعد به تحقیر فرهنگ و هنر انقلاب میپردازند. این کار توسط خود سیستم جمهوری اسلامی ـ با شعار اینکه دولت را کوچک کنیم ـ انجام میشود. چه کسی به سیاست دولت کوچک عمل میکند!؟ سیاستگذاری باید کلان باشد و سیاستگذاری در جزء همیشه تقویت یک جزء در مقابل اجزای دیگر قرار میدهد و مغلوب خواهد شد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.