شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (62-63) شماره نهم نظام اجتماعی کلیات نظریات علمی و اداره ساختارهای اجتماعی
یک پرسش کلی که دربارهی نسبت نظریات اجتماعی با نظام اجتماعی یا نظامهای اجتماعی مطرح است، تقدم و تأخر آنها نسبت به یکدیگر است. آیا نظریات نسبت به نظامها پیشینی هستند و یا این نظامهای اجتماعی هستند که نظریات را شکل میدهند؟
به صورت کلان میتوان هم وضعیت اجتماعی را قبل از یک نظریه دانست، و هم میتوان نظریه را قبل از یک وضعیت و ساختار اجتماعی و یا ارزشهای اجتماعی در نظر گرفت.هر نظریهای با شرایط خاصی بهوجود میآید و وقتی بهوجود آمد، اگر آن نظریه به تفاهم اجتماعی برسد، تبدیل به ساختار و نظام اجتماعی میشود. گاهی ممکن است دانشمندی در گوشهای نظریهای دهد و مستندات یا شواهدی هم برای اثباتش داشته باشد، اما نظریهی او از آزمایشگاه یا پژوهشگاه بیرون نیاید. اما اگر یک نظریه به تفاهم اجتماعی رسید (که معمولاً تفاهمات اجتماعی از متفکرین جامعه آغاز میشود)، میتواند در آن نظام اجتماعی جاری شود و وقتی آن نظریه مورد قبول واقع شد، کمکم به مرحلهی عمل میرسد و هنگامی که به عمل کشیده شد، ساختارها، ارزشها و دانشها را تحت تأثیر قرار میدهد.
آیا نظامهای اجتماعی نوع خاصی از نظریه را تحمیل نمیکنند و آیا هر نظریهای از دل هر نظام اجتماعی بیرون میآید؟
قطعاً اینطور نیست که یک نسبت جبری وجود دارد که یک شرایط خاص حتماً منجر به یک تفکر خاص میشود. چرا که انسان اختیار دارد و اگر کل شرایط هم بخواهد انسان را به سمت خاصی سوق دهد، انسان میتواند از خود مقاومت نشان دهد. اینکه امکان ظهور هر نظریهای در شرایط خاصی وجود دارد، درست است؛ اما طرف مقابل قضیه که اگر شرایط خاصی وجود داشت،حتماً یک نظریه تولید میشود، درست نیست. میتوان گفت که وجود شرایط مختلف اجتماعی زمینهی تحقق نظریات است، اما یک انسان محقق وقتی نظریهای میدهد، فقط تابع شرایط اجتماعی نیست و مسائل دیگری هم در او تأثیرگذار است؛ یعنی به دانش قبلی، حالات روحی و روانی و به عملکردش نیز بستگی دارد. فقط فردی با مفروضات و دانشها و ارزشهای پیشینی خاصی، با مشاهدهی افتادن یک سیب از درخت قانون جاذبه را کشف میکند. با ورود به اجتماع، شرایط خاصی برای انسان فراهم میشود. یعنی در تعامل با دیگران دانش انسان تغییراتی پیدا میکند و تحت تأثیر سنتها و فرهنگهای اجتماعی قرار میگیرد. یعنی شرایط اجتماعی زمینهای برای تفکر آن محقق فراهم میکند.
حتی دستگاه منطقی هم در تناسب با شرایط اجتماعی است.یعنی اگر بخواهیم از مقدماتی، نتایجی بگیریم، صحت این نظریه تحت دستگاه منطقی ما معنادار میشود. البته معمولاً خود دستگاه منطقی هم به تفاهم اجتماعی میرسد.
پس میتوان گفت که در ابتدا نظریهای شکل میگیرد و سپس به تفاهم اجتماعی میرسد و دانشمند کسی است که مبدع نظر است و چیزی که وجود ندارد را پدید میآورد و بعد براساس آن، مناسبات شکل میگیرد. نگاه دیگر این است که بگوییم دانشمند کسی است که چیزی که وجود ندارد را خلق نمیکند، بلکه آن چیزی که در جامعه وجود دارد را شکل داده و عیان میکند. در این فرایند اتفاقی که میافتد این است که دانشمند نیازمند تفاهم اجتماعی نیست بلکه تفاهم اجتماعی پیش از آن حاصل شده است. در فرایندی که شما میفرمایید نظریاتی میتوانند تولید شود، اما به تفاهم اجتماعی نرسد. درواقع هر شخصی میتواند مطلبی را بیان کند و بعد بگوید این نظریه است اما نتوانسته به تفاهم اجتماعی برسد. ملاک نظریه بودن این صحبتها چیست؟ از سوی دیگر، اگر دانشمند آنچه را که وجود دارد کشف کند، دیگر چه نیازی به تفاهم اجتماعی وجود دارد؟
اینکه فرد چگونه نظریه علمی را تولید میکند، مهم است. قطعاً این طور نیست که شخصی هر نظریهای را اعلام کند و صرفاً برای خودش قابل قبول باشد. مسائل و موضوعاتی که در هر جامعهای برای محقق مطرح میشود، متفاوت است. اندیشههای سابق و زمینهی اجتماعی باعث شکلگیری سؤالات و جوابهای خاصیمیشوند. زمینههای روحی، فکری و اجتماعی موجب گرایش انسان به سوی یک نظریهی خاص میشوند. اما فرد باید مستنداتی فراهم کند و بتواند مطابق یک منطق و معیار صحت خاص، نظریهاش را اثبات و بتواند آن را محقق هم کند. مثلاً کسی میخواهد هواپیما بسازد؛ او حتماً پیش از این پریدن پرندگان را دیده است و به این فکر افتاده که من هم میخواهم بپرم. او قبل از اینکه هواپیمایی وجود داشته باشد، بارها با تفکر و ساختن مدلهای انتزاعی، چنین وسیلهای را ساخته است. پس اینطور نیست که اگر کسی نظریهای میدهد، اصلاً به دنبال صحت و سقم آن نباشد.
اگر نظریهای واقعاً از آن زمینهی اجتماعی و شرایط تاریخی برآمده، چه نیازی به تفاهم اجتماعی دارد؟ چرا باید این تفاهم اجتماعی ایجاد شود؟
برآمدن نظریه از شرایط اجتماعی، جبری نیست. زمانی که هواپیما وجود نداشته است، افراد بسیاری پرواز پرندگان را دیدهاند، اما نخواستند و نتوانستند که هواپیما بسازند. این کار توسط شخص خاصی و در شرایط خاص اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی انجام شده است؛ اگر همان شخص هزار سال پیش از این زندگی میکرد و به فکر پرواز هم میافتاد، هیچگاهنمیتوانست این نظریه را ارائه دهد. اینزمینهها وجود دارند و میان آنها انسجام و هماهنگی وجود دارد، اما ارتباط جبری ندارند.
شما فرمودید که پژوهشگر و محقق، حادثهای را که در جهان واقع است را، بیان میکنند. اما اینطور نیست که آنچه پژوهشگر میگوید یک امر بدیهی باشد که همه از آن مطلع باشند. حداقل این است که یک توجیه جدید دارد که به آن نظریهپردازی میگوییم. به بیان دیگر از یک مصداق، یک قانون یا فرمول کلی استخراج میکند و در کل مصادیق مشابه جاری میکند. اما نباید گمان کنیم نظریه ابتدائاً بر اساس استقرا شکل میگیرد؛ اگر استقرا هم صورت پذیرد، اینها همگی زمینه هستند.
برای برقراری نسبت مناسب میان اداره و اجرا با علم و سیاستگذاری در جهت مطلوب چه مسائلی وجود دارد؟ میان منابع مختلف معرفتی چگونه انتخاب صورت میگیرد؟ آیا به لحاظ معرفتی درکی از وضعیت مطلوب داریم و صرفاً با مشکلات اجرایی مواجهیم؟
کسی که میخواهد قانونگذاری و سیاستگذاری کند، حتماً میخواهد آن قانون و سیاست تحقق عینی و قابلیت اجرا و وقوع داشته باشد. بسیاری از مشکلات ساختاری است و دستگاهها برنامههایی را تنظیم میکنند که قابلیت تحقق ندارند. مشکل دیگر دربارهی اندیشهها، دانش، انگیزهها و مهارتهای افرادی است که در مقام اجرای برنامهها قرار میگیرند. اگر مجریان فاقد دانش مورد نیاز باشند، این کار انجام نخواهد شد. اما مشکل این است که بسیاری از دانشهای مورد نیاز در دسترس نیست. مثلاً زمانی که بنده در شورای فرهنگ عمومی میخواستم کاری را انجام دهم که احتیاج به تخصص و دانشی داشت که نداشتم، باید کسانی قبلاً درباره موضوع پژوهش میکردند که این کار انجام نپذیرفته بود.
اما بسیاری از دانشمندان و اساتید که در این عرصه فعالیت میکنند، عنوان میکنند که کسی تا به حال این مسائل را به ما عرضه نکرده که به آنها فکر کنیم و اساساً اینبرای ما تبدیل به مسئله و دغدغه نشده است. در اینجا چه باید کرد؟ چه اصلاحی باید بین نسبت اداره و دانش شکل بگیرد تا چنین نشود؟
در اینجا چرخهای به نام چرخهی پژوهش، آموزش و اجرا وجود دارد. هر فردی برای انجام یک کار و فعالیت باید قبلاً در جایی آموزش دیده باشد. هر آموزش هم مبتنی بر مطالبی است که قبلاً در جایی پژوهش شده است. این چرخه باید به صورت مرتب و منظم کار کند و اشکالاتی که در اجرا یا در آموزش پیدا میشود به پژوهش بازمیگردد و کسی که منصب پژوهشگری دارد باید تحقیق کند و جوابهای دقیق به دست بیاورد. اما بعضاً مجریان مشکلات اجرایی را انتقال نمیدهند و مشکل به پژوهشگر منتقل نمیشود؛ پژوهشگر اصلاً در آن ساختار ذهنی تنفس و تفکر نمیکند و مسئله به او منتقل نمیشود.
مثال واضح آن، نسبت حوزه با اداره در پیش از انقلاب است. از آنجا که پیش از انقلاب اداره وحکومت در دست اسلامخواهان نبوده، بسیاری سؤالات هم برای آنها مطرح نمیشده است. نسبتی که دین با زندگی مردم داشته، یک نسبت خاص بوده و علمای ما هم بر همان اساس فکر میکردند و به سؤالات مردم پاسخ میدادند. این محدوده شامل زندگی فردی و حداکثر مسائل زندگی خانوادگی میشده است. اما در سطح الگوسازی و برنامهریزی و سیاستگذاری هیچکس از حوزهی علمیه پرسش نمیکرد. جملهای در حوزه معروف شده بود که در آن پارادایم هم درست بوده است: «شأن فقیه دخالت در موضوع نیست». حوزه میگفت که من احکام را میگویم، اما موضوعشناسی کار مکلف است. این حرف درست است، اما وقتی بخواهیم همه چیزمان اسلامی باشد به مسائل جدیدی میرسیم و آن اینکه غیر از احکام (به معنای باید و نبایدها)، ارزشها هم باید با اسلام نسبت داشته باشند و لازم میشود که علمای دینی ما در امر احکام ارزشی هم کار کنند. در توصیفات هم اینکه گفته شود شأن فقیه دخالت در موضوع نیست، یعنی توصیف کار موضوعشناس است، صحیح نیست. در صورتی که موضوعشناسی دینی انجام نشود، اساساً برخی مسائل ما قابلیت فهم و انتقال به کارشناسی غیردینی را ندارند و و در نظامسازی با مشکل روبهرو میشویم و در نهایت همان روند نظامسازی مدرن تداوم مییابد. اما افراد مؤثر و متخصصانی که شأن خود را دخالت در موضوع نمیدانند، باید بهمرور با مسائل درگیر شوند. ااینطور نیست که پژوهشگری که در شرایط فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خاصی رشد کرده و دانش و روش خاصی دارد، بتواند بهسرعت از روش قبلیاش جدا شود.
فرض میکنیم آن چرخهای که از پژوهش تا اجرا گفتید، به طور صحیح تکمیل شود؛ یعنی مسائل به پژوهشگر منتقل شود و بعد پژوهشگر این مسائل را پاسخ داده و به قسمت اداره ارجاع دهد. در این صورت آیا مسائل حل میشوند؟ از آنجا که ما با چندین منبع معرفتی مواجهیم، چگونه میتوان میان آنها و اجرا نسبتی هماهنگ برقرار کرد؟
همانطور که رسالهی احکام نوشته شده، ما به چیز مشابهی نیاز داریم که ارزشهای اسلامی در آن بیان شوند تا در عمل ارزشگذاریهای زندگی را با آنها شکل دهیم. ارزشگذاری تقریباً هموزن بحث بایدها و نبایدهای برنامهریزی است. اما پرسش این است که آیا ارزشها با ارزشهای اسلامی سازگاری دارند یا خیر؟ زمانی که میخواهیم برای جوانان برنامهریزی کنیم، باید ببینیم اصلاً جوان کیست. اگر با روانشناسی و جامعهشناسی موجود جوان را تعریف کنیم، حتماً در نسبت با احکام موجود دینی ناسازگاریهایی دیده میشود. پس باید دید که تعریف اسلام از جوان چیست. وقتی گروهی از ارزشگذاریها را از دین و تعدادی دیگر را از علوم اجتماعی به عاریت میگیریم، نظامسازی ما التقاطی و خودمتناقض میشود. در یک نظام اقتصادی غربی دست پنهان بازار و مکانیسم عرضه و تقاضا قیمت و ارزش را تعیین میکند. ما باید هم ارزشها و هم توصیفها را از دین اخذ کنیم. از اینرو، باید در برنامهریزی بهصورت حداکثری از متخصصین دین استفاده کنیم.
هر برنامهریزی اجتماعی مبتنی بر این است که یک وضعیت مطلوب تصویر شود. ارزشگذاری به معنای تشخیص خوب و بد است و با این محک و معیار است که میتوان وضعیت برتر را از وضعیت فعلی تشخیص داد. فعلاً ما بر اساس همین سنت التقاطی عمل میکنیم؛ یعنی بعضی از موارد را از دین، برخی را از علم غربی و بعضی را از سنتهای ایرانی میآوریم. اگر ارزشهای اسلامی استنباط شوند و در اختیار ما قرار گیرند، در عمل و در ارزشگذاری میتوانیم از آنها استفاده کنیم. دین باید و نبایدهای کلان را تعیین میکند و بایدها و نبایدهای درجه دو و سه، بهتبع آنها تعیین میشوند. تا برنامهریزی کلان نباشد این وضعیت تغییر نمیکند و البته این تغییر تدریجی خواهد بود.
پی نوشت:
1- مسئول گروه فرهنگیاجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.