زمانی مارکس از خود پرسید که الان ما در کجای تاریخ ایستادهایم، به نظر میرسد بعدها بسیاری از اندیشههای او بر جواب این پرسش سوار بود، حال، در وضعیت تاریخی فعلی، ما هم میتوانیم چنین پرسشی داشته باشیم؟
به نظر میآید که در این سئوال چند مطلب مفروض است. وقتی ما از وضعیت تاریخی صحبت میکنیم، از وضعیت تاریخی چه چیزی را مراد میکنیم؟ شاید مطلب اول این است که یک نسبتسنجی برقرار میکنیم، یعنی میگوییم این وضعیت در نسبت با وضعیتهای دیگر. آن افق یا بافتی که این وضعیت(situation) را در آن قرار میدهیم، با کدام افق یا بافت میسنجیم؟ در آثار تاریخی قدما مثل «تاریخ الِعبَر» ابنخلدون چنین پرسشی طرح نمیشود؛ یعنی این سئوال اصلا برای آنها مطرح نبوده است و هیچگاه وضعیت تاریخی خودشان را در افق تاریخهای دیگر ندیدهاند. بنابراین خود پرسش از این وضعیت، مفروضش این است که ما تاریخ خودمان را با یک تاریخ کلیتری یا دیگری میسنجیم،مثلاً با تاریخ جهانی. مطلب دوم آنکه فکر تاریخی که امروز جزء مشهورات شده، زادهی دورهی جدید و دورهی مدرن است. اساساً بشر قدیم، به معنای امروزی کلمه تاریخی نبوده است. از سوی دیگر، خود این پرسش، پرسش مهمی است که چرا فکر تاریخی در تمدن اسلامی با سابقهی درخشان فلسفی که داشته، مورد توجه واقع نشده است.
مطلب بعد آنکه تمدن مااساساً تمدن استوار بر شریعت است. نمیخواهم بگویم تمام دین ما استوار بر شریعت است، ولی در اینکه تمدن ما من حیثالمجموع بر شریعت استوار شده- یعنی کار و بار و رفع و رجوع امور با شریعت بوده- تردیدی نیست. در این نکته باید کمی اندیشید و فکر کرد.
پذیرش اندیشهی تاریخی چه اقتضائاتی دارد؟
با پذیرش اندیشهی تاریخی کأنَّ ما تقسیمبندی جدید از تاریخ را علیالاطلاق به ادوار و دورههای مختلف پذیرفتهایم و بعد میخواهیم خودمان را در یکی از آن دورهها، و در یکی از آن قالبها و وضعیتها قرار دهیم، بعد حکم کنیم که آیا ما دورهی جدید تاریخ هستیم، یا دورهی میانه یا دورهی قدیم تاریخ، این تقسیمبندی غربی از تاریخ که ظاهرا از نیمهی دوم سده شانزدهم شروع شد، به جهت فقدان اگاهی تاریخی ما، مادهی تاریخ ما در قالب تقسیمبندی آنها ریخته شد. توجه کنیم که «آدام متس» مورخ سوئیسی قرن چهارم ما را، رنسانس اسلامی خواند.
آیا فکر تاریخی با شریعت سازگار نبوده، انقلاب ما داعیهی تمدنسازی دارد آن هم به فرمایش شما بر پایهی شریعت، آیا ما میتوانیم تفکر تاریخی را با دین و به معنای دقیقتر شریعت جمع کنیم؟
اینکه آیا شریعت میتواند یک امر تاریخی باشد یا القای فکر تاریخی کند، بسته به این است که از فکر تاریخی چه مراد کنیم. شاید بخش عمدهای از اینکه فلسفه در سنت ما نتوانست افادهی فکر تاریخی کند به شاکله یونانی آن برمیگردد. مطلب دیگر این بود که فلسفه باید خود را در مواجهه با یک امر فراتاریخی که اسم آن شریعت بود، رودررو میدید، یعنی باید در مقابل یک امر فراتاریخی که شریعت باشد، زانو میزد. البته در اینجا مراد از شریعت به معنای فراخ آن است که رتق و فتق امور با آن به انجام میرسیده است.
آیا میتوان گفت که پرسش ما از وضعیت تاریخی، ناشی از بحران هویت در دوران معاصر است؟
به یک معنی مطلب همین است. حرف من هم همین است. اما بحران هویت از کجا آمده؟ از تجدد بیرون آمده است. اگر آونگ تجدد در سر ما نخورده بود، بحران هویتی به این معنا مطرح نبود. یعنی افق دیگری است که ما را به این پرسش میکشاند.
اگر ما بپذیریم که تفکر تاریخساز است-هر چند که خود این حرف هم حرفی مدرن و ناشی از اومانیسم است- وضعیت امروز ما حاصل چیست؟ اسلامیت؟ شیعهبودن؟ ایرانیت و یا غربزدگی؟ چرا که جوابی که ما به این پرسش میدهیم آیندهی ما را میسازد؟
مسئله «ما»، مسئلهی دشواری است، این که «ما» میگوییم از آن چه مراد میکنیم؟ چه چیزهایی از دل آن بیرون میآید؟ صرف تشیع از دل آن بیرون میآید؟ ایران باستان؟ و یا چیزهای دیگری؟ نشاندادن اینها خیلی کار پیچیدهای است، برای اینکه سنت ما سنت یکدست و محض نیست که ما گلوی یکی را بفشاریم و بگوییم که کوتاهی از فلان مؤلفه بوده است، وانگهی مگر سیر تاریخ و فهم آن یک امر موزاییکی است. برجسته کردن یکی از عناصر، کاهش دادن عناصر دیگر است. نمیتوان برای اینکه یک تاریخ را فهمید، آن را به یک عامل و یک مولفه فروکاست.
اما بالاخره ما باید این مسئله را به خاطر وضعیت آیندهمان بدانیم.
همینقدر که «ما» پرسش کنیم که وضعیت ما چیست، یعنی ادراک بسیطی از «ما» داریم، که آن را مقابل دیگر وضعیتها قرار میدهیم تا به راه خودمان تذکر پیدا کنیم. اما به این معنا نیست که ما نمیتوانیم با دیگر حوزههای تاریخی ارتباط داشته باشیم. به نظر من حسن روزگار ما این است که در دورهای از تاریخ جهانی به سر میبریم که تاریخ جهانی از جان و نشاط افتاده، یعنی کسانی که منادی تاریخ جهانی بودند، امروز از تاریخهای محلی بحث میکنند. از تاریخهای منطقهای و حوزهای معین بحث میکنند. در قرن نوزدهم امکان پرسش از وضعیت تاریخی نبود، همه درون یک تاریخ بودند، در مراتب پایین یا متوسط، یا در مراتب جدید و متأخر آن.
اما به نکتهای اشاره کردید و فرمودید که این تفکر است که بالاخره تاریخ را میسازد. میخواهم عرض کنم اتفاقا بالعکس، افق تاریخی است که تفکر را مشخص میکند. افق تاریخی ما، حد تفکر ماست. گاهی وقتها فکر میکنم اینکه ما از غربیها، مربوط و نامربوط را میخوانیم و ترجمه میکنیم و در بین خودمان حلواحلوا میکنیم، به واسطهی بخت بلند تاریخ غربی است. در تاریخهای دیگر نیز افقهای دیگری کورسو میزند اما به دلیل کوتاه بودن افق تاریخیشان مورد توجه قرار نمیگیرند. برای اینکه عالمی که اینها در آن به سر میبرند کوتاهتر از آن است که قد آنها را نشان دهد، آینهای ندارند که اینها در آن بتابند و خودشان را نشان دهند. ما باید راه خود را برویم، به داشتهها و امکانات خود بیندیشیم. طی این راه به امکانات تاریخ ما بستگی دارد. یعنی گشایش راه به مدد امکانات تاریخی صورت میگیرد. به قول شاعر: عملت چیست که مزد دو جهان میخواهی
اگر غیریتی که فرمودید از جنس نظام سلطه نبود، و اصالت خودمان را داشتیم و غربی هم کنار ما تمدنش را میساخت، شاید -بر فرض محال- در تجدد شریک میشدیم، اما ما انگار میخواهیم از داخل گذشتهیمان راه نجات پیدا کنیم، و انگار این نگاه قبلا نبوده، الان نسبت ما با گذشته برای مدد گرفتن از گذشته چگونه است؟
این سئوال بسیار مهم است و من هم توان پاسخ دادن به آن را ندارم؛ ولی از سئوال شما یکی دو نکته را استفاده میکنم. یکی این است که توجه کنیم که اساساً التفات به آینده با فکر تاریخی امکان دارد. چه تاریخ دینی باشد، چه تاریخ غیر دینی باشد. در غرب هم، التفات به آینده، با فکر تاریخی در قرن هجدهم پیش آمده است و ریشههای آن در عهدین یا در اصل کتاب مقدس است. نکتهی دوم این است که بشر جدید چون رو به آینده دارد به تاریخ توجه پیدا میکند. بشر قدیم همیشه به گذشته نگاه میکرد نه به آینده. بشر قدیم همیشه در گذشته سیر میکرد؛ برای همین بود که کمتر امر نو به معنای امروزی کلمه در آن پیدا میشود. کمتر به تحول بیرونی جهانی که در آن زندگی میکرد، توجه داشت. اتفاقا حتی گذشته را حق تلقی میکرد. نکتهی مهم دیگر این است که ما الان به تمام ظواهر دورهی تجدد، مسلح هستیم؛ از علوم آن بگیرید تا تکنولوژی و مانند اینها، اما نه اقتصادمان از آن اقتصاد تغذیه میکند و نه روانشناسیمان؛ نه فیزیکمان! چرا اینگونه است؟ برای اینکه به نظر میآید ما مثل حبابیم، نه جزء آب و نه جزء هوا! ما نه به تجدد پیوستیم، که به یک معنا، عین تجدد، متجدد باشیم، و نه از این سو خانهی خودمان و ریشههایمان در سنت قوی است که بخواهیم از آن تغذیه کنیم. این نشان میدهد زمان تاریخی ما و تجدد متفاوت است. تجدد بر اساس یک الگویی که از پیش تحقق پیدا کرده، شکل نگرفته است اما جهان غیرمتجدد الگویش تجدد است. میخواهد این الگوی تجدد را به نحوی اجرا کند، اما وقتی اجرا میکند چون در خانهی خودش نیست، همیشه بیقرار و آشفته است. موجب آبادانی هم نمیشود. یعنی به نظر نمیآید که تجدد در دنیای غیرمتجدد موجب آبادانی شده باشد. چنان که باید، آبادانی نیست، لذا همین لفظ بحران برای ما و آنها و برای متجدد و غیرمتجدد معنای یکسانی ندارد. اصطلاحی در بعضی فلسفههای تاریخ هست که میگویند زمان گسسته و زمان پیوسته. شاید برای آنها، زمان پیوستگی داشته است، یعنی آنها راهی را رفتند که آغاز کردهاند. در این راه همهچیز شکل گرفته است. ولی برای ما، اینگونه نبوده، زمان ما یک زمان گسسته و گسیخته است؛ پراکنده است، یعنی ما چیزهایی یاد میگیریم؛ چیزهایی میآموزیم، اما به نحو انتزاعی؛ یعنی نحوه اتصال آموختهها با زیستجهان ما مسئله است.
اما انسان متجدد که در درون عالم غربی زندگی میکند، غیریتی نمیبیند که از وضعیت تاریخی بپرسد.
الان برای غرب، غیر و دیگری مطرح است.اینکه کجاست، نشان دادنش آسان نیست. ولی از قرن نوزدهم به بعد، غرب متوجه این دیگری شده است. به خاطر همین است که الان در آنجا صحبت از تاریخهای محلی و بومی و امثال اینها میشود. بعضیها نظرشان این است که دیگری آن هم، خودش است، یعنی ترمیم خود تجدد است.
یعنی تاریخهای دیگر هم به میدان آمدهاند؟
قدری دشوار است که بپذیریم آن چه که از مرکز رانده شده و آن چه سرکوب شده بود دوباره به میدان بیاید، اما آیا واقعا تاریخ جهانی و تاریخ غربی آن قدر ناتوان شده است که امکان برآمدن تاریخهای دیگر را بدهد. گرفتاری تاریخهای دیگر این است که چهار نعل در راه تجدد میتازند، یعنی فرصت اینکه به خودشان بیندیشند و از تجدد فاصله بگیرند، ندارند، به همان میزان که چهار نعل میتازند، غربی میشوند. ما با فاصله گرفتن از تجدد و تامل در آن، بهنحوی به کاشت و داشت و برداشت داشتهی خودمان بپردازیم، لااقل در عین توجه به توسعه جایی برای غیر توسعه هم بگذاریم. در حالی که کشورهایی مثل ما به طور کلی به ناچار و به ناگزیر تماما به دنبال آنها روانند، این جای تامل دارد. یعنی اهل فلسفه یا اهل فکر، اهل شعر، کسانی که بالاخره قدری با نگاه فیزیکی فاصله دارند، این جا باید به آن افق غیر مبتنی بر توسعه بیندیشند. اگر اینها هم شریک در راه توسعه باشند، دیگر چیزی باقی نمیماند. ما هم بخشی از آن حلقه به حساب میآییم، حالا قدری نزدیکتر یا یک قدری دورتر.
این اندیشه امکان دارد؟ چون خودتان فرمودید افق تاریخی ما محدود است؛ به گونهای که بهترین متفکرین ما هم در این تاریخ دیده نمیشوند. و این وضعیت هولناکی است؛ چون اگر سنت ما توانی داشت که نمیگذاشت این گونه شود، از طرفی امکان کاملا متجددشدن هم نیست، یعنی از هر دو طرف، انگار در گذشته و آینده راه بسته است. بعد میگوییم، بیندیشیم؛ این افق تاریخی را چطور باید باز کنیم؟
البته شما بحث را پوزتیویستی و در یک دور باطل گرفتار کردید. حالا با یک دور هرمنوتیکی به بحث نگاه کنید، یعنی اینها را در افق هم بگیرید، یعنی جزء را در کل و کل را در جزء بگیرید. وقتی ما میگوییم سنت ما توان این را ندارد، تلقی ما این است که سنت یک جا ایستاده و به عنوان یک چیز جدا از ما، و منفصل از ما، ما از آن انتظار درمان داریم، مفهوم سنت این گونه نیست. به نظر میآید سنت، همراه اندیشهی ماست، یعنی من و شما که همین الان این جا نشستیم و راجع به همین مفاهیم صحبت میکنیم. در واقع این سنت است که میاندیشد. حالا به همان میزان که میاندیشد، قوت پیدا میکند. اگر سنت را به عنوان امر بیرونی تلقی کنید، مطلقا مطمئن باشید که دیگر هیچ از آن باقی نمیماند. اما همین قدر که ما از آن صحبت میکنیم، گویی در دل آن یک توانی هست، یک پتانسیلی دارد که ما میتوانیم با آن بحث کنیم. خود این نشان میدهد که یک امر زندهای است، تعبیر معروف هگل است که میگوید سنت چیزی نیست که شما از سر امانت چیزی را به کنیز خانه داده باشید، و بروید و برگردید و عینا امانت را بگیرید، سنت مثل رودخانه خروشانی است که هر چه از سرچشمهاش دور میشود، توانمندتر میشود. اقتضائات سنت ما چیست؟ چه امکاناتی دارد و کدام افق و کدام راه را میتواند بگشاید.
به نظر میرسد نگاه به آینده ریشه در اندیشهی تاریخی و خط پیشرفت دارد و این نگاه از الهیات مسیحی گرفته شده است آیا این نگاه نهیلیستی و خودبنیاد است؟
بله کاملا. آینده در معنای مدرن آن بازگشت به گذشته نیست. به قول عرفای ما النهایه رجوع الی البدایه نیست و به اول برنمیگردد، این آینده با خود بشر تکوین پیدا میکند.
سابقهی این بحث در الهیات مسیحی و کموبیش در کسانی مثل یواخیم فیوره آمده، ولی بنیاد آن با ویکو گذاشته میشود، شاید درستتر این باشد که بگوییم از هابز، ولی به اسم ویکو مشهور است و آن بحث این است که شما به مصنوع خودتان علم دارید تا به آن چه که مصنوع خودتان نیست و شما به تاریخ بیشتر میتوانید علم و آگاهی پیدا کنید، چون مصنوع خودتان است. بنابراین شما میتوانید تاریخ را بسازید. البته دعواهایی در این میان هست. در این خصوص بحث شده که آیا این وجه از تجدد، وجه سکولارشدهی تاریخ مسیحی است یا نه. کتاب کارل لویت به نام معنای تاریخ همین معنا را بیان میکند، در مقابل رای بلومنبرگ که از مشروعیت تجدد سخن میگوید. به نظر من تجدد شریعت مسیحیت است. دعواهایی در این خصوص هست. اما این که گفتم تجدد شریعت مسیحیت است. از این بابت عرض کردم که در ابتدای صحبت، گفتیم تمدن اسلامی مبتنی بر شریعت است و الهیات ما هم بر گِرد شریعت میچرخد.
حالا با توجه به فرمایشاتی که داشتید، آیا میتوان گفت رهایی از وضعیت فعلی یعنی پریشانی که الان ما به آن دچار هستیم تنها با تمسک به شریعت ممکن است؟
البته این چیزی نیست که من بتوانم پاسخ دهم، باید یک متخصص شریعت به آن پاسخ دهد. اما حسن شیعه که کمتر به آن توجه میشود، مسئله اجتهاد است، یعنی بازبودن باب اجتهاد، نشاط در شریعت را نوید میدهد. در این بیان، شریعت قدری عمیقتر از صرف نگاه فکر فقهی است. برای اینکه بتوانیم با شریعت به معنای متعارف امروزیاش به همه مشکلات بپردازیم باید دستگاه مفاهیمی در میان باشد، دستگاهی که راجع به ترافیک فکر کنیم، راجع به بهداشت بیندیشیم، راجع به بیمه فکر کنیم. این دستگاه مفاهیم بایستی بیخ و بنیاد داشته باشد، وجه انتزاعی فایده ندارد. یعنی به همان میزان که گرفتن مفردات انتزاعی تجدد چاره نیست، به همان میزان گرفتن مفردات انتزاعی شریعت هم چاره کار نیست. بالاخره شریعت هم یک جانی داشته که از آن تغذیه میکرده، ما باید به آن جان متصل شویم، باید به باطن آن متصل شویم که شریعت کارگر بیفتد و اثر کند.
در وضعیت تاریخی کنونی رجوع به جان شریعت چگونه ممکن است آیا ناچار به گرفتن جان تجدد نیستیم؟
اگر شریعت قائمه تمدن ما بوده است، برای گذر از بحران فعلی باید به مبادی آن تمدن بازگشت. با رجوع به مبادی و سرآغازها، امید به گشایش کور سو میزند.
این تذکری و توجهی که شما نسبت به بازگشت به جان شریعت میدهید، مفروضش نگاه به آینده است؟ این خودش یک نگاه متجددانه نیست؟
دعوای ما این است که تجدد را حل و فصل کنیم. در غیر این صورت یک معنای فراتاریخی و فرازمانی پیدا میکند، شاید اگر کسی به آن مرحله راه پیدا کند، بتواند برای این زمان تاریخی صیدهایی داشته باشد، ولی اینهمان مقامی است که راه آن باید پیموده شود، یعنی دیگر مکانیکی نیست. باید به فراتاریخ وصل شد تا بتوان تاریخ دیگری باز کرد، ما هم برای گذر از تاریخ تجدد باید به فراتاریخ وصل شویم، آن وقت میتوانیم از تاریخ خود صحبت کنیم، تا زمانیکه که داخل تاریخ تجدد هستیم، بعید است که بتوانیم از آن بیرون بیاییم و بیرون بایستیم.
پی نوشت:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.