هنر در دیدگاه گادامر
تاریخ و هنر سرنوشت مشابهی از قرن نوزده به اینسو در تفکر مغرب زمین پیدا کردهاند. گادامر مهمترین رکن این سرنوشت مشابه را، سوبژکتیوشدن این هردو میداند. سوبژکتیویته به چه معناست و چه استلزاماتی در این دو حوزه داشته است؟ در مورد هنر، گادامر کانت را نقطهی عطفی میشمارد که در گذر از آن، اثر هنری محصول ذهن و ذهنیت انسان دانسته شد و هرگونه صبغهی تاریخی-اجتماعی از آن زدوده گردید. بهدیگر بیان، کانت -که زیبایی را محصول بازیِ آزادانهی قوهی فهم و قوهی تخیل میشمرد و هنر را هنر نابغه میدانست- زیستن در جهان تاریخی-اجتماعی را مدخلیتی در تقویم هنر نداد. کتاب نقد قوهی حکم که بسیاری علیرغم کمتر شناختهشدنش، آن را تأثیرگذارترین اثر کانت میشمارند حاوی دو رأی بسیار مهم دربارهی زیبایی و یک رأی دربارهی هنر بود.
کانت گزارهای که متضمن بیانی در باب زیبایی است را حکم نامید و آن را چنین تعریف کرد: «اگر عقل قوهی فهم امور است، حکم قوهای است که جزئی بهمدد آن تحت کلی در میآید. تحت کلی درآمدن جزئی هیچگونه معیار منطقی را برنمیتابد و بههمین دلیل حوزهی حکم تذوّقی (زیباییشناسانه) حوزهای است که منطق را در آن راه نیست.» از این بیان به اعلام استقلال حکم تذوّقی یاد میشود. این استقلال هرچند عرصهای نو برای زیباییشناسی میگشاید اما نتیجهی دیگری نیز در بر دارد. حکم تذوّقی اگر از حوزهی منطق بیرون افتد -کانت بر آن است که- دیگر متضمن معرفتی نخواهد بود. با صدور این حکم که «این گل، زیباست» بر معرفت ما نسبت به گل چیزی افزوده نشده است. حکم تذوّقی معرفتبخش نیست. ذوق نیز، بهمثابه مناط هنر، از منظر کانت امری است مربوط به ذهن انسان و استعدادی از استعدادهای ذهنی او. ذوق ارتباطی به عرف عام (=حس مشترک)2 که جنبهای اجتماعی-تاریخی را حائز است، ندارد. پس هنرِ موسَس بر ذوق نیز جریان ذهنیِ ذهن یک نابغه است. این را میتوان معنای سوبژکتیویته هنر دانست. برای پیبردن به مفهوم اثر هنری بنا بر استلزام آرای کانت، باید به ذهنیت هنرمند پی برد. قصد و نیت هنرمند است که مفهوم اثر هنری را رقم میزند. اینجا ما با گونهای اومانیسم نیز که انسان را دائرمدار همهچیز میشمارد روبهرو هستیم. هرمنوتیک رمانتیک که شلایرماخر و دیلتای دو نمایندهی نامور آن بودند در اینکه قصد و نیت مؤلف را محل تقرر معنای متن میدانست متأثر از رأی کانت در باب ذوق و هنر بود. در هرمنوتیک رمانتیک -وصف رمانتیک این هرمنوتیک بهدلیل همان اصالت ذهن خلاق و محصول این خلاقیت است- عمل تفسیر را عکس تألیف میدانست، یعنی پیبردن از متن به قصد و نیت مؤلف. خلاصه آنکه از کانت به بعد هنر عموماً براساس ذهن هنرمند و امر زیبا تعریف میشود و از تضمّن بر هرگونه حقیقتی عاری میگردد.
این نظریه، بدیلی قدرتمند دارد که هایدگر آن را در مقالهی سرچشمهی اثر هنری ارائه میدهد. او دو سال پس از انتشار هستی و زمان در مقالهای تحت عنوان در باب ذات حقیقت این نظریهی کهن فلسفه را که حقیقت عبارت از تطابق عین و ذهن است را به نقد کشید و حقیقت را عبارت از نامستوری و کشفالمحجوب، که کلمهی یونانی آلثیا دلالت بر آن میکرد دانست. در مقالهی سرچشمهی اثر هنری اثر هنری محل وقوع این نامستوری معرفی میشود: «اثر هنری (مثلاً نقاشی ونگوگ) عبارت از فتوح برای آنچیزی است که همان ابزار (یک جفت کفش روستایی) در حقیقتِ آنست. این "موجود" از عدم محجوبیت وجودِ آن بر میآید. یونانیها عدم محجوبیت موجود را آلثیا مینامیدند. ما آن را حقیقت میگوییم... وقوعی از حقیقت در اثر هنری و در قرب آن هست، حقیقت در اثر هنری و توسط آن قرار یافته است... اما هنر را همواره به زیبایی و امر زیبا تعریف کردهاند و ربط وثیق آن با حقیقت را از نظر دور داشتهاند.» (Heidegger.2011:102)
گادامر رأی هایدگر دربارهی تضمن هنر بر حقیقت را پی گرفت. حقیقتی که این هردو، هنر را متضمن آن میدانستند البته حقیقت مألوف فلسفه نبود. حقیقتی بود خارج از عرصهی دوگانهی سوژه-ابژه. هایدگر با اصطلاح نامستوری، مفارقت چنین حقیقتی را از سوبژکتیویته نشان داد و گادامر با تشبیه نحوهی وجود اثر هنری به Speil. این کلمه واژهای است آلمانی، هم بهمعنای بازی و هم نمایش و گادامر اتفاقاً این هردو را مدنظر دارد. سخن گادامر آن بود که در ضمن بازی یا نمایش، جدیتی مقدس بازیگران را در بر میگیرد و آنان با جریان بازی بهپیش رانده میشوند. بازی بر آنان حاکم است و نه آنان بر بازی و این امر البته سوبژکتیویته را محو میسازد. گادامر در شعائری همچون عید نیز همین نحوهی بودن اثر هنری را باز میجوید. معنای شعائر بهصرف شرکت آدمی در آنها، یعنی خود را به جریان آنها سپردن محقق میشود. هرگونه تلاش در جهت مفهومیسازی شعائر، بازگرداندن سوبژکتیویته به آنهاست. عینیسازی شعائر، شأن وجودی آنها را میستاند.
گادامر سرانجام اوج امحای سوبژکتیویته و نیل به حقیقتی غیرِسوبژکتیو را در تراژدی مییابد و بهعبارت دیگر تراژدی نحوهی بودن اثر هنری را بیش از هرچیز دیگر نشان میدهد. گادامر میگوید آنچه از تراژدی میآموزند این یا آن چیز نیست بلکه از تراژدی، قصور ذاتی انسان در برابر تقدیر را میآموزند. در تراژدی محدودیتها و تناهی ذاتی انسان نمایان میشود و در واقع حقیقتی که تراژدی -و مشابه وجودی آن یعنی اثر هنری- ممثل میسازد، همین خط حائلی است که انسان را از الوهیت جدا میکند.
تاریخ در دیدگاه گادامر
مدرنیته به اعتقاد گادامر با قول به عدم تضمن هنر بر حقیقت، آن را به امر احساسی صرف فرو کاسته است و این همان سرنوشتی است که بهگونهای متفاوت دامنگیر تاریخ نیز شده است. گادامر برای نشان دادن آثار و نتایج سوبژکتیویته در تاریخ به سراغ نقد مکتب تاریخی3 آلمان میرود و خصلت اساسی این مکتب را تاریخیگری4 میانگارد. تاریخیگری موضعی است که درک هر امری را در گرو درک شرایط تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... میشمارد و اساساً تعین امر را وابسته به این شرایط میداند. تا اینجای مسئله چندان اشکالی بر تاریخیگری وارد نیست، هرچند این مدعا با مدعای تاریخیت یا تاریخمندی تفاوت اساسی دارد.
غالباً دو اصطلاح تاریخیگری و تاریخیت5 با هم خلط میشوند. این خلط را حتی نزد متفکرین مشهوری همچون کارل پوپر هم میتوان جست. آنچه پوپر در «فقر تاریخیگری» به نقد کشیده، بیشتر تاریخیت است و بهنظر نمیرسد او با تاریخیگری که دعاوی بسیار حداقلیتری نسبت به تاریخیت دارد مشکلی داشته باشد. بههرجهت آن حصه از آرای تاریخیگرایانه مکتب تاریخی که ناظر بر تعیین پدیدارها توسط شرایط تاریخی و... است چندان جای نقد ندارد. مشکل از آنجا سرچشمه میگیرد و سوبژکتیویته آنجا پا به عرصه مینهد که مکتب تاریخی یا همان تاریخیگری ادعا میکند با «بازسازی» شرایط تاریخی یک واقعه میتوان به فهم آن نائل گردید. سوبژکتیویتهای که کانت در ساختار هنر وارد کرد و شلایرماخر به تأثر از او در هرمنوتیک، این بار با تاریخیگریِ مکتب تاریخی وارد تاریخ میگردد. معنای واقعهی تاریخی در قصد و نیت عامل تاریخی نهفته است، بنابراین با بازسازی شرایط ذهنی حاکم بر عامل تاریخی، یعنی با پیبردن به مقاصد و نیات او میتوان به معنا و تبیین واقعه رسید. این در واقع متناظر رسیدن به قصد و نیت مؤلف متن در هرمنوتیک رمانتیک است. ملاحظه میشود که امری همچون تاریخ -که گادامر تأثیر آن را تا آن حد نافذ میشمرد که انسان را متعلق به تاریخ بداند و نه برعکس- به امری واقع در سوبژکتیویته فرد انسانی فروکاسته میشود.
بدیل گادامر برای نظریهی بازسازی، نظریهی «تاریخ تأثیر» است. این نظریه پیچیدهتر و مفصلتر از آن است که در این مختصر مجال شرح آن باشد. همینقدر میتوان گفت که برای درک آن باید بدانیم که فاصلهی زمانی از زمان وقوع یک واقعهی تاریخی در این نظریه برخلاف نظریهی بازسازی تاریخ، «بار خاطر» فهم نیست بلکه «یار شاطر» آن است. بدیهی است نظریهی بازسازی که قصد تصویر دوبارهی زمان گذشته را کرده هرچه این زمان دورتر باشد با مشکل بیشتری بر سر راه این تصویرگری روبهروست. اما از منظر تاریخ تأثیر هرچه فاصلهی زمانی از وقوع حادثهای بیشتر باشد امکان اینکه معنای آن واقعه در اثراتش متجلی شود، بیشتر است چراکه اساساً واقعه در اثرات آن شناخته میشود. از سوی دیگر، بنا بر همین تاریخ تأثیر، اصولاً دستیابی به واقعهای در گذشته آنچنانکه در حاق واقع بوده است امری است محال. فرض کنیم کانت تفسیری از اقوال افلاطون کرده است. ما اکنون با افلاطونِ تفسیرشده توسط کانت مواجهیم و حتی اگر تلاش کنیم به خود افلاطون -فارغ از تفسیر کانت- بازگردیم باز از منظر سؤالات کنونی خودمان به افلاطون نظر خواهیم کرد و البته در سؤالات کنونی ما تفسیر کانت مندرج است و بلکه بخشی از کیفیت سؤالات کنونی ما را تفسیر کانت از افلاطون تعین بخشیده است. «امر ناب» وهمی بیش نیست. ما همواره خود را درون وضعیتی «از قبل تفسیر شده» مییابیم و این مشابه همان مفهوم واقعبودگی (مفطوریت)6 هایدگر است.
گادامر نظریهی بازسازی تاریخ مکتب تاریخی را دارای استلزام مهمتری نیز میداند. این استلزام آن است که قول به نظریهی بازسازی، همعنان با قول به عدم تضمن تاریخ بر حقیقت است. همانند آنچه در مورد هنر گفتیم، سوبژکتیویته در تاریخ نیز تاریخ را عاری از ارزش معرفتبخشی میکند. مسئله را میتوان بهنحوی بسیار سادهشده اما راهگشا مطرح کرد. بهنظر میرسد بازسازی قصد و نیت عامل تاریخی مقصود خود را شناخت عامل تاریخی و نه شناخت حقیقت قرارداده است. در مورد متن، این مسئله حتی بارزتر بهچشم میآید. وقتی متنی را مثلاً از هایدگر میخوانیم بالاخره مقصود ما پیبردن به نظر هایدگر است یا پیبردن به حقیقت؟ ما در پی فهم واقعهای تاریخی هستیم یا ذهنیات عامل تاریخی؟ میدانیم که گادامر ذات حقیقت را دیالکتیکی میدانست. حقیقت حاصل دیالوگ منتج به توافق است. طرفین دیالوگ تا در مورد حقیقت «موضوع بحث» گفتوگو نکنند به حقیقت نائل نمیشوند. آیا در یک مکالمه قصد ما پیبردن معجزهآسا به مقاصد و نیات طرف مقابل است یا رسیدن به توافق با او در باب موضوعی؟ خواندن فکر طرفِ مقابلِ گفتوگو به انواع کارها میآید اما به کار نیل به حقیقت، خیر.
مؤخره
میتوان بهطور خلاصه چنین گفت که هنر، تاریخ و هرمنوتیک هرسه در اثر تلقی سوبژکتیو، حقیقتنمائی خود را از دست دادند. تضمن این هرسه بر حقیقت در گرو امحای سوبژکتیویته است. مسئله بهویژه آنجا حادتر و جدیتر میگردد که بدانیم تاریخ معنایی اعم نیز دارد و این معنای اعم معادل تمام علوم انسانی است که اصطلاحاً علوم تاریخی هم -در کنار اصطلاحات دیگری چون علوم اخلاقی، روحی، فرهنگی و...- خوانده میشوند. اگر تاریخ حاوی حقیقت نباشد -چنانکه در تلقی سوبژکتیو چنین است- گویی کل علوم انسانی از حقیقت عاری گشتهاند. انسان میماند و علوم سیطره بر طبیعت. چنین میکند سوبژکتیویته.
پی نوشت:
1_ عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
2_ Commonsense
3_ Historicalschool
4_ Historisism
5_ Historisity
6_ facticity
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.