یادداشتی که برای دوستان جوانم در مجلهی سوره نوشته بودم کموبیش خصوصی بود و قصد انتشارش را نداشتم اما چاپ شد. من مخصوصاً از آن جهت نمیخواستم یادداشتم چاپ شود که میترسیدم مبادا کسانی را آزرده خاطر کند که آزردگی خاطرشان را نمیخواهم. در واقع این یادداشت تشکری بود از دوستان و درد دلی بود در خصوص مسائل کشور و در آن بر این نکته تأکید شده بود که نهال معرفت و حقیقت را جز در زمین پاک و پاکیزه نمیتوان نشاند و اگر بنشانند ریشه نمیدواند و رشد نمیکند. در این یادداشت سعی کردم تا آنجا که میتوانم ساده و صریح بنویسم معهذا اطمینان نداشتم که هیچ سوءتفاهمی پیش نیاید و لااقل نپرسند که چگونه کسی که نقاد غرب و تجدد بوده است به صراحت از اصلاح و توسعه حمایت میکند. وقتی دیدم بعضی از استادان درس دین و شعر و ادب و فرهنگ و تنی چند از جوانان دیندار مطلع و فاضل تعارضی میان مطالب این یادداشت و نوشتههای سابق من ندیدهاند بسیار خوشحال شدم. طبیعی بود که کسانی هم حتی از میان دوستان انتقادهایی داشته باشند و داشتند. من هم مطالبشان را به دقت خواندم و امیدوارم با توضیحی که در باب بعضی نکات مبهم نوشته خود میدهم سوءتفاهمها قدری کاسته شود.
1.نکتهی قابل تأمل اینست که منتقدان بیشتر علائق سیاسی داشته و نوشتهی مرا نقد سیاست رسمی تلقی کردهاند اما آنها که نوشته را فارغ و آزاد از علائق رسمی خواندهاند دریافتهاند که به حکومتها و سازمانها و دولتها کاری نداشتهام بلکه یک درد تاریخی را حکایت کردهام و شاید به همین جهت آن را با نظر لطف تأیید کردهاند. با اهل سیاست بحث کردن آسان نیست معهذا از کنار تذکر دوستان هم بیاعتنا نباید گذشت. اگر بعضی عزیزان از اینکه از سیاست گفتهام تعجب کردهاند باید توجه کنند که اهل فلسفه اگر چشمشان را به روی سیاست ببندند ظاهرترین جلوهی زمان را از نظر انداختهاند. فلسفه از ابتدا در بحبوحهی سیاست پدید آمد اما خیلی زود سعی کرد که دامن خود را از سیاست برچیند و جز برای دفاع از خود و یافتن مستعدان نظر و تفکر، از خلوت خواص بیرون نیاید. فلسفه از همان آغاز تاریخش طرح سیاست و مدینه را در انداخت و جایگاه خود را نیز در آن معین کرد. اما وقتی مدینهی یونانی منقرض شد فلسفه به غربتی دچار شد که سقراط و افلاطون آن را پیشبینی کرده بودند. رنسانس تجدید عهدی با یونان و روم بود در این تجدید عهد فلسفه صورت دیگری پیدا کرد. بیکن و دکارت و هابز و اسپینوزا و... دانسته یا ندانسته در طریق بازگرداندن فلسفه به فضای سیاست گام گذاشتند و طرحی را که ماکیاولی پیشنهاد کرده بود پیش بردند و چون نوبت به کانت و هگل رسید زمینه را چنان فراهم کردند که مارکس توانست کار را فیصله دهد و سیاست را به جای فلسفه بگذارد. البته آدام اسمیت و لیبرال دموکراتها هم در پیدایش این وضع مؤثر بودهاند. از آن زمان، فلسفه باید جهان را تغییر دهد. در فاصلهی زمان میان ما و سالهای نوشته شدن «تزهای فوئرباخ» مارکس، جهان با علم و تکنولوژی و سیاست جدید دگرگون شده است و این دگرگونی همچنان ادامه دارد. اما نمیدانیم فلسفه در این میان چه کاره است و چه شأنی دارد؟ آنچه به نظر من میرسد و در توان من است نگاه کردن به سطح امور برای ورود به وضع زندگی مردمان و آشنایی با فهم زمان است. در این نگاه باید آنچه را که پیش آمده است دید. خواستها و آرزوها جای خود دارند اما حکایت تمنیات را به جای روایت تاریخ نباید گذاشت. من هم چشم و گوشم را باز کرده و حرفها را شنیدهام و آنچه را روی داده است دیدهام و به آنها اشاره کردهام و در این اشارات قصد مخالفت و موافقت با هیچ سیاستی نداشتهام اما در این شنیدنها و دیدنها گاهی از خود میپرسیدهام این کاروان سیاستی که تو در سن چهل و چند سالگی از راهافتادنش با حرارت جوانی استقبال کردهای چگونه میرود و به کجا میرود؟ وقتی دستمان از قدرت کوتاه است میتوانیم از زشتیها و بیخردیهای سیاست مستولی بگوییم و به قدرت هم که میرسیم شاید آن گفتار را رها نکنیم اما این بار دیگران صرفاً به گفتهی ما گوش نمیکنند بلکه بیشتر به کردار ما و نسبت میان گفتار و کردارمان مینگرند. گفتهاند که اصلاح و تدبیر معاش مردمان را در برابر ارزشها قرار دادهام. من ارزشها و اعتقادات مردمان را عزیز میدارم و اصلاً همهی حرفم حرف ارزشهاست. اختلاف در اهمیت ارزشها نیست بلکه در ترتیب تقدم و تأخر و اصلی و فرعی بودن آنهاست. من جدولی از ارزشها ترتیب ندادهام بلکه زشت و زیبای مشهود را دیدهام. زشتها و زیباهایی که نمیدانم چرا بعضی چشمها آنها را نمیبینند. مگر میتوان خوبی و زیبایی را در کنار زشتیها و آلودگیها حفظ کرد؟ شاید ذوقها و درکها چنان شده است که زشتیها و زیباییها را دستچین میکند و مازاد آنها را به حال خود میگذارد. سیاست هم از این تحول برکنار نیست زیرا که ارزشهای دستچینشده جای مهمی در برنامهی سیاست پیدا کرده است یا امور سیاسی مثل مرگ بر آمریکا در دهههای اخیر تبدیل به یک ارزش شده است. چنانکه چون و چرا در آن را مثل چون و چرا در ارزشها تلقی میکنند. من در این امور چون و چرا نکردهام. اصلاًَ تقسیم سیاست به سیاست مرگ بر آمریکا و زنده باد دموکراسی تقسیم علمی سیاست نیست. این تقسیم طنزآلود است. منتقد فاضلی که نوشته مرا کاریکاتورسازی از سیاست دانسته اشتباه نکرده است و شاید بداند که کاریکاتور هزار بار بهتر از عکس و عکاسی صفات ممتاز چیزها و اشخاص را نشان میدهد. کاریکاتور اگر به معنای ناقص کردن یا از نظر انداختن صفات و توجه به صفات دیگر باشد البته مطلوب نیست اما کاش کاریکاتور مرا بر آنچه در سیاست میگذرد و واقع میشود تطبیق میکردند تا ببینند و دریابند که قصد زشت جلوه دادن چهرهی سیاست نداشتهام. بحث سیاسی چیزی است و چشم باز کردن و کوچه و خیابان و روابط مردمان را دیدن و سخنانشان را شنیدن چیز دیگر. من اتفاقا میخواستهام کاریکاتوریست باشم. کاریکاتوریست اگر در اثر خود ابرو را زشت و نامتناسب با صورت نشان دهد نباید به او گفت که گونه و بینی و لب را از نظر انداخته است. او بیجا بودن و نامتناسب بودن جزئی از صورت را نشان داده است.
2. از کاریکاتور بگذریم و از درد بگوییم. ما سی و شش سال است که انقلاب کردهایم. در تاریخ این سی و شش سال هم عشق و عظمت و رشادت بوده است هم کدورت و حقارت و ناتوانی، من در طلیعهی این انقلاب نشانههای عهد آینده را میجستم و فرارسیدنش را نزدیک میانگاشتم اما پس از آنکه معلوم شد ارزشهای تجدد جایگاه خود را به آسانی از دست نمیدهد به این نتیجه رسیدم که دوران انتظار و آمادهگری که در آن ناگزیر باید با زمانه کنار آمد چندان کوتاه نخواهد بود. اکنون در این دوران فترت، ما همراه جهان در بعضی راهها و از جمله راه علم و آموزش پیش رفتهایم اما در جنب پیشرفتها و به خصوص بزرگیهایی که در جنگ ظهور کرد، ندانمکاریها و سهلانگاریها و نامرادیها کم نبوده است. ما اقتصاد محکم و توانا نداریم آموزش و پرورشمان عیبها دارد و مخصوصاً باید برای برنامهی مدارس و تربیت معلم فکرهای اساسیتر کرد و کار را با ایراد سخنان خطابی و تعارفات و بیان آرزوها تمام شده ندانست. در سالهای اخیر رسم شده است که کشورها و سازمانهای علمی و اجتماعی را از جهات علمی و فرهنگی و اجتماعی و ... رتبهبندی میکنند ما در رتبهبندی علم با توجه به افزایش تعداد مقالات فهرست شده رتبه بالنسبه خوبی داریم اما مثلاً در بهداشت و سلامت نام کشورمان همنشین کشورهای فقیر توسعهنیافته است و تأسفآور اینکه در رتبهبندی فساد جایگاهمان از مرتبهی سلامت و بهداشت هم پایینتر (یا بالاتر) است. اگر این رتبهبندی که از سالهای پیش به کرات مورد استناد مقامهای رسمی کشور هم قرار گرفته است نادرست است باید نادرستی آن را به صورت مستدل نشان داد و اگر درست است باید برای تغییر وضع موجود فکر چاره کرد. پیداست که در سیاست و حکومت و دولت اشخاص پاک و دلسوز کم نیستند اما در این سالها هرگز در صدد بنای یک نظام اداری کارآمد و صالح برنیامدیم هم اکنون هم چنانکه باید خطر فساد سازمانی و سختگیری در عین سهلانگاری در کارها را درنیافتهایم و تلقی درست از فساد و منشا و آثار آن نداریم گویی آن را امر جزئی گذرا میدانیم. ما معمولاً منشاء فساد را در وجود اشخاص میجوییم و نمیدانیم که فساد در سازمان و در روابط و مناسبات است و این فساد سازمانی است که اشخاص فاسد را جذب میکند و ارتقاء میدهد و آنها را که فاسد نیستند میراند یا فاسد میکند. ما چون گمان میکنیم که اشخاص، سرمنشأ فسادند بیش از حد به وضع شخصی آنها اهمیت میدهیم یا صلاح و فساد را در هیئت ظاهر مردمان در کوچه و خیابان و مدرسه و اداره میبینیم ولی فساد در سازمانها را تا بر آفتاب نیفتد نمیبینیم و عجب اینکه خیمه و خرگاه سازمانهای نظارتی در همه جا هست اما مأموران نظارت هم وقتی از فساد مطلع میشوند که خبرش همه جا پیچیده باشد و اگر زودتر هم مطلع میشوند شاید مصلحت ندانند که آن را افشا کنند مبادا که خبرشان دستاویز دشمنان و مایه تضعیف نظام شود. ما که انقلاب اسلامی کردهایم باید نمونه و مثال صلاح و سداد برای دیگر کشورها باشیم ولی وقتی به ما میگویند در رتبهبندی فساد شما در بالای فهرست قرار دارید به آنها چه بگوییم؟ ما که معتقدیم با اسلام جامعه عدل و صلح و آزادی برقرار میشود یا باید بتوانیم نسبت دادن فساد به نظام مالی و اداری و اجتماعی کشور را بیپایه بدانیم یا بکوشیم تا دامن خود را از لوث فساد پاک کنیم. وقتی ما به درستی گزارش میکنیم و میگوییم که نظام شاه و سازمانهای اداری زمان او فاسد بودند معنیاش اینست که میخواهیم فساد را براندازیم و مسلماً بسیاری از کسانی که در رأس حکومتند چنین نیتی داشتهاند و دارند اما چه کنیم که در کار زدودن فساد موفق نبودهایم. آیا اگر یک دانشجوی فلسفه بپرسد که چرا چنین است، باید بر او خرده بگیریم که از حدود فلسفه خارج شده و به مسائل هرروزی دلبستگی پیدا کرده است یا ملامتش کنیم که قهر و ظلم آمریکا را نمیبیند و با مدرنیتهای که چهل سال آن را نقد میکرده از در صلح و سازش در آمده است؟ آنچه من گفتهام ربطی به ماهیت تجدد و اندیشه پستمدرن ندارد حتی میتوانم بگویم که متعجب نیستم و نمیپرسم چرا هر روز فساد بزرگی در جایی سر بر میکشد بلکه «دلواپسم» که چرا به آنچه روی میدهد اعتنا نمیکنیم یا چندان صبر و حوصله داریم که این قبیل رویدادها را عادی و بیاهمیت میانگاریم پس چرا نگران و دلواپس اوهامی هستیم که نه ربطی به ارزشها دارند و نه در زمرهی اهم امور سیاست کشورند. من با سیاستمداران و دستاندرکاران مدیریت اقتصاد و بازار به طور کلی با اصحاب قدرت و به طریق اولی با دوستانم بحث نمیکنم و چندان ساده نیستم که اگر کسانی ناتوانی اداری و ضعف و فساد سازمانی و دوری دلهای مردمان از یکدیگر و سردی نگاهها و .... را به چیزی نمیگیرند تعجب کنم. روی سخن من با اهل نظر و جوانانی است که آینده انقلاب و کشور به آنها تعلق دارد و از آنها میپرسم چگونه میتوان بدون ملاحظهی اخلاق یک نظام اخلاقی ساخت. یکی از عیبهایی که لااقل از دویست سال پیش گرفتارش شدهایم اینست که وقتی کاری را درست میدانیم و به آن اهمیت میدهیم بی آنکه مقدماتش را فراهم کنیم، انجام دادنش را به عهده میگیریم و شاید پس از مدتی آن را رها کنیم و اگر رها نکنیم دیگر به نتیجه آن کاری نداریم و اگر مقصود هم حاصل نشده باشد و نشود در صدد برنمیآییم که ببینیم چه چیز مانع رسیدن به مقصود بوده است. گویی نیت خیر کافی است و نتیجه اهمیت ندارد. اگر کسی هم مثلاً بپرسد که چرا فلان طرح چندان سنجیده نبوده و در اجرا موفقیتی نداشته است اعتنا نمیکنیم و چه بسا فیلسوفمابانه پاسخ میدهیم که مگر کار خوب و درست را برای نتیجهاش انجام میدهند. ما که کار خیر و درست کردهایم چه اهمیت دارد که نتیجه داده است یا نه. این حرف خوبی است اما در آن خلط عجیبی صورت گرفته است. در اوایل انقلاب من میگفتم در کتاب تعلیمات دینی و معارف اسلامی نباید نوشت که انگیخته مهم است و انگیزه اهمیت ندارد زیرا در شرع اصل بر «انما الاعمال بالنیات» است و پرستش و طاعت باید قربهً الی الله باشد. اما در عالم سیاست و زندگی همگانی که باید کشور را سر و سامان داد و اداره کرد عمل و نتیجه را از هم جدا نباید دانست زیرا سیاست باید به صلاح و سداد و اصلاح کار مردم مودی شود. مولای عظیمالشأن ما شیعیان در فرمانی که خطاب به مالکاشتر نوشت، او را مأمور کرد که «خراج مصر بستاند و با دشمنانش جهاد کند و کار مردمان را به صلاح آورد و در آبادانی بلاد بکوشد» و پس از صدور دستور سیاسیاش بود که او را به تقوای الهی و ایثار طاعتش امر کرد. البته کار سیاست هم خوب است که قربهً الی الله انجام شود اما هر تصمیم و اقدام سیاسی برای رسیدن به نتیجه است در اینجا نیت و هدف و نتیجه از هم جدا نیستند و هر وسیلهای با نیت و هدف و نتیجه تناسب دارد. سیاست اگر آموزش و پرورش و بهداشت و مدیریت و کار و اقتصاد و معاش مردم و شرایط زیست آنها را بهبود نبخشد چه میخواهد بکند؟ گاهی آغاز سیاست را با سیاستی که عمل و وظیفهی حکومتهاست اشتباه میکنند. در اینجا نمیتوان درباره نظر کارل اشمیت در باب سیاست و چگونگی بنیاد شدن آن بحث کرد. حتی اگر رأی و نظر او وجهی داشته باشد بنای سیاست را با عمل سیاسی یکی نباید دانست. اینکه سیاست چگونه بنیاد میشود یک مطلب است و کار و وظیفهی سیاست و سیاستمدار امر دیگر. سیاستمدار برای اینکه موجودیت و امنیت و قدرت کشور را حفظ کند باید در فراهم آوردن محیط دوستی و آرامش و اعتماد و همدلی و بهتر کردن شرایط مادی و اخلاقی زندگی مردمان بکوشد و مخصوصاً در فکر همبستگی و هماهنگی میان زندگی آنان و سازمانها و زدودن ابرهای تیره از افق آینده باشد. اعتنا به ارزشها هم منافات با اهتمام به حل مسائل و رفع مشکلات ندارد.
3. چون یک بار دیگر تعبیر ارزش در میان آمد باید بگویم که این تعبیر را به عنوان یک لفظ متداول و مشهور آوردهام اما در باب لفظ و معنی ارزشها و تاریخ آن و به خصوص اینکه چگونه ارزش جایگزین امر قدسی میشود نظری دارم که اینجا جای بحثش نیست. زیرا تا قضیه نیستانگاری روشن نشود و لااقل ندانیم که چه شد و چگونه ارزش نه فقط جای فضیلت را گرفت بلکه تفکر را به قلمرو خود فراخواند، بحث کردن از ارزشها نتیجهای جز آشفتگی و پریشانی اذهان ندارد. البته من اشارات ظریفی را که گهگاه در نوشتههای شاعر گرانمایه و دوست عزیزم یوسفعلی میرشکاک به نیستانگاری میشود بر چشم میگذارم و از آنها درس میآموزم اما هنوز جرأت نکردهام در باب ارزشها که طرح آن عمر چندانی ندارد چیزی بگویم ولی این بدان معنی نیست که به وارونه شدن معانی خوب و بد و روا و ناروا و واجب و حرام و کمال و انحطاط و خرد و بیخردی و علم و جهل و صلاح و فساد و تدبیر و بیتدبیری و ... بیاعتنا باشیم. هنوز مشهوراتی از این قبیل که متصدیان امور سیاست باید اهل خرد و تدبیر و صلاح و درستی باشند و با نظر به ارزشها کار کشور را به سامان بیاورند بهکلی بیاعتبار نشده است و کسی که راه فلسفهآموزی خود را با مطالعهی آثاری مثل «اخلاق نیکوماک» ارسطو و «مدینه فاضله»ی فارابی آغاز کرده است میتواند متوقع باشد که حکومتها و دولتها با برخورداری از خرد عملی امکانها را باز شناسند و در بهبود اخلاقی و مادی زندگی مردم بکوشند. آنها اگر پروای حفظ ارزشها هم دارند بدانند که مقصودشان صرفاً از این طریق حاصل میشود پس به جای اینکه نگران ارزشها باشیم بهتر است به شرایطی که این ارزشها در آنها حفظ میشود بیندیشیم. به خصوص که مردم به آسانی ارزشهاشان را رها نمیکنند. اما اگر نظر صرفاً حول بعضی ارزشها بگردد و اصلیترین ارزشها سهل انگاشته شوند آن یکی دو ارزش هم حفظ نمیشود. در سیاست امکانها نامحدود نیست و برای تحقق هر امکانی راههای خاصی پیموده میشود. این راهها را خرد عملی (فضیلت عقلی) میشناسد. بدون اندیشیدن به راه و ممهد کردن آن به مقصد نمیتوان رسید البته اگر عارف و شاعر باشی میتوانی بگویی:
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
یا:
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش
ولی این سخنان با سودای قدرت و اندیشه حفظ ان مناسبت ندارد. سیاست و شعر و فلسفه به ساحات متفاوت وجود آدمی تعلق دارند و حکم یکی نباید با دیگری خلط شود. سیاستمدار میتواند و گاهی باید شعر هم بخواند ولی اهل سیاست در کار سیاسیشان با شعر و معارف کاری ندارند و دستورالعمل خود را مستقیماً از شعر نمیگیرند. هر چند که شعر میتواند ریشهی تدبیر را تقویت کند. این سخن حافظ را میتوان با جان و دل پذیرفت که:
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش
در اینجا ما در کار ملک بحث میکنیم و به رند عالم سوز کاری نداریم. او هرچه بکند به جا کرده است اکنون اگر به من بگویند تو که اهل سیاست نیستی چرا از سیاست میگویی و اگر میگویی آیا بهتر نیست که به جای سیاست عملی و عمل سیاسی از فلسفهی سیاست بگویی، میگویم این تذکر به طورکلی تذکر خوب و درستی است ولی من خود را مخاطب آن نمیدانم زیرا میخواهم روی زمین زندگی کنم و نه در ابرهای انتزاع؛ به خصوص که جانب هیچ سیاستی را هم نگرفتهام. بلکه شمهای از آنچه روی داده است و روی میدهد گزارش کردهام آیا یک معلم با سابقه شصت و چند سال معلمی در همهی سطوح آموزشی، حق ندارد در باب آموزش و پرورش موجود نظری داشته باشد و اگر بخواهد درباره آموزش و پرورش و مدیریت و سیاست و فرهنگ چیزی بگوید باید به فکر ملاحظهی حکومت باشد یا به بحثهای صرفاً نظری و انتزاعی اکتفا کند. بحث انتزاعی اگر ناظر به موارد نباشد بیهوده است. من نه منکر آنچه ارزشها خوانده میشود شدهام و نه احساسات دینی اهل ایمان را نادیده میگیرم و ناچیز میشمرم. حتی در مقام ترجیح ارزشی بر ارزشهای دیگر نبودهام و نیستم اما میگویم حافظان ارزش نباید شرایط حفظ ارزش را فراموش کنند یا میان ارزشها تبعیض قائل شوند و اگر بعضی را نسبت به بعضی دیگر اساسیتر میدانند باید این ترجیح را موجه سازند. این توجیه مخصوصاً از آن جهت اهمیت دارد که کسانی ممکن است در مورد تقدم و تأخر ارزشها درست به عکس بیندیشند.
4. اصلاً از این حرفها بگذریم اکنون هر نظری دربارهی تجدد داشته باشیم نمیتوانیم از علم و تکنولوژی دست برداریم و آینده را بدون علم و تکنولوژی در نظر آوریم. بنابراین بحث در آشتی با تجدد یا بیاعتنایی به آوردههای مدرنیته نیست. حکومت ما هم چنانکه میبینیم لااقل در بحث و نظر و برنامهریزی اعتنای تام به علم دارد اما پیداست که غایت حکومت دینی توسعهی علمی تکنیکی نیست و شاید با نظر به این رأی بوده است که یکی از نقادان، آلودگی هوا را امری بیاهمیت و یکی دیگر آن را نتیجهی تکنولوژی دانسته است. پیداست که اگر تکنولوژی جدید نبود، محیط زیست این چنین آسیب نمیدید. من از آثار و عوارض تکنولوژی بحث نمیکنم اما چرا نپذیریم که آلودگی هوای شهرهای ما ناشی از تکنولوژی بد و علیل و بیبهره از خرد تکنیک است مگر ما در تکنولوژی از آمریکا و آلمان و نروژ و فرانسه و ... پیش افتادهایم که هوای شهرهایمان به مراتب از هوای شهرهای آن کشورها آلودهتر است؟ تکنولوژی هوا را آلوده میکند اما اگر تدبیر باشد میتوان قدری از آسیبها کاست. این ناتوانی و بیتدبیری در کار تأسیس و ادارهی تکنولوژی است که فواید را با خود نمیآورد و حاصلش بیشتر زیان است. پس این نه تکنولوژی، بلکه تکنولوژی بد و ناکارآمد و فرسوده و تقلیدی و سرهمبندی شده است که هوای شهرهای ما را مسموم کرده است. مقتضای انصاف اینست که ندانمکاری و ضعف خود را به حساب تکنولوژی نگذاریم. این تعبیر عقلانیت که همه جا شایع شده است و در دهانها پیوسته میگردد تعبیری است که ماکس وبر آن را صفت لازم بوروکراسی (و البته نظم تکنولوژیک) میدانست. ما غالباً آن را با عقل و فهم شخصی و رعایت منطق عادی اشتباه میکنیم. این عقلانیت، عقلانیت نظام اداری- مالی و تکنیکی تجدد است و با عقلی که آن را فصل ممیز انسان میدانند نباید اشتباه شود. این قبیل اشتباهها اشتباه در فهم معنی یک یا چند لفظ نیست بلکه اشتباه در تشخیص راه و مانع فهم چه میتوان کرد و چه باید کرد است. این عقلانیت نمیتواند تکنولوژی را در راهی که میرود راهنمایی کند و چشم پیشبین آن باشد اما در هماهنگ کردن تکنیک با سیاست و فرهنگ کم و بیش کارساز است کشورهایی که تکنیک را به عنوان وسیله به عاریت گرفتهاند متأسفانه کمتر در اندیشهی این عقلانیت و رعایت تناسب بودهاند. اینجا دیگر از مدرنیته و اندیشه پست مدرن نباید بحث کرد و مخصوصاً از سودای غلبه بر تجدد از طریق تحکم و توسل به شعار باید گذشت. تکنیک را یا میخواهیم که اگر میخواهیم باید شرایط بنیاد شدن و رشد آن را فراهم آوریم و اگر نمیخواهیم تکلیف خود را با زندگی بدون تکنیک روشن کنیم. اگر قرار نیست یا نمیتوانیم که میان آنچه در غرب تحقق یافته است و رسوم و ترتیباتی از گذشتهی تاریخی خودمان وضعی را انتخاب کنیم باید به دوران آمادگی و اندیشهی آمادهگر فکر کنیم. امکانهای آمادهگری را هم نه فقط در کتابها بلکه در روح و فکر و زبان و زندگی جاری مردمان باید جستجو کرد. این سادگی و نگاه کردن مستقیم به چیزها را معمولاً نشانه سطحی بودن میدانند. شاید هم چنین باشد اما از گرفتاری در چنگال الفاظ و مفاهیم انتزاعی بدتر نیست ولی چه کنیم که فلسفه زبان خاص دارد و من به آن زبان نمینویسم. پس طبیعی است که:
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه کاین خمار خام است
این اولین بار نیست که من ملامت میشوم که چرا از امور جزئی پیش پا افتاده گفتهام چنان که اشاره شد در امور پیشپاافتاده گاهی میتوان گوهرهای گرانبها یافت، وانگهی جزئی وقتی جزئی بیاهمیت است که آن را از اطراف و جوانب و شرایطش جدا کنند و آن را به صورت انتزاعی در نظر آورند و این جزئی است که در تفکر ما ناچیز تلقی شده است. ما هم گاهی رجوع به زندگی واقعی را با جزئیبینی اشتباه میکنیم. من جزئیبین نیستم و جزئیهایی که از آنها میگویم نشانهی امور کلی هستند. البته در نظر کسی که فکر میکند در سیاست کنونی زندگی آدمی چندان تنزل یافته است که همهجا از بیمعنایی آن میگویند سیاست دیگر نمیتواند تدبیر معاش مردمان باشد و با توجه به این معنی است که تدبیر را بیهوده میخوانند. من هم فکر نمیکنم کار این جهان با تدابیر معمولی و عقل مشترک افسرده سامان بیابد اما اولاً در مقام حکومت و سیاست تدبیر را نفی نمیتوان کرد زیرا این نفی شاید اثبات ایلغار باشد. ثانیاً اگر اصل را بر نفی قهر جهانی میگذارند باید بدانند که سیاست غالب با نفی تدبیر و ترک آن از میان نمیرود اگر نگاه سیاست غالب کنونی به زندگی و جان و تن آدمیان را نمیپسندیم البته فکر نمیکنم چندان به این سیاست فکر کنیم زیرا ما سیاست را بیشتر در مصر و سوریه و افغانستان و اوکراین و گوانتانامو و ... میبینیم چرا باید آلودگی هوا را بیاهمیت بدانیم و گمان کنیم که فساد اداری را به آسانی علاج میتوان کرد.
5. اگر ما از وضع فقر و بیماری و تنهایی و بیاعتمادی به یکدیگر و پر مشتری شدن محاکم قضایی و بیمارستانها پریشان نمیشویم باید نگران باشیم که مبادا علیرغم مبادی اعتقادی- سیاسی خود سیاست را از دین جدا کردهایم یا سیاست دینی را در حد برگزاری و رعایت بعضی مراسم و مناسک و آداب و حفظ این یا آن ارزش محدود ساختهایم. باید به تحولی که امر سیاسی در سیاست دینی پیدا میکند فکر کرد و اگر چنین فکری وجود ندارد باید تذکر داد. دوستان دولت و حکومت باید به جای اظهار و عرضهی تحکمآمیز پندارهای خود، اگر میتوانند توجه به امر اساسی سیاست و مهمترین مسائل سیاسی و عوامل و شرایط پیروزی و شکست را یادآوری کنند. پوشاندن عیبها و دیدن حسنهای دوست فضیلت است اما عیبپوشی نباید مایه غفلت شود و اگر احتمال غفلت باشد وظیفهی دوست تذکر دادن است. اگر در جامعهای غفلت و دروغ و ریا و سهلانگاری و ناکارآمدی سازمانها و سستی پیوندهای خانوادگی و مدنی و به طور کلی فساد از حد بگذرد، بیم آن است که به اساس کشور و ملت آسیب برسد. به نام ارزشها از این معانی غفلت نمیتوان کرد و مگر رذائل اخلاقی و فساد سازمانی ضد ارزش نیستند و ارزشها را از میان نمیبرند؟ مجال دادن به فساد، تنها گذاشتن ارزشها در میدان دشمن و در محاصره اوست. از ارزشها صرفاً با حرف و لفظ نمیتوان دفاع کرد. وقتی یک نظام دینی در جهان کنونی بخواهد قوام پیدا کند و ببالد باید با نیروی روحی و فکری و مادی و تکنیکی یک نظام مؤسس بر سکولاریسم مقابله کند. نظامی که تن و جان مردمان را بیآنکه خود دریابند راه میبرد. این فرمانروایی و نظارت اختصاص به این یا آن منطقه جغرافیایی ندارد. در زمان ما راه بردن تن و جان گرفتار اکنون، رسم همه جایی شده است و چیزی از آن را در میان خودمان هم میتوانیم بیابیم و شاید صورتهای مبدل هم داشته باشد پس بعضی همانندسازیها را هم نباید از نظر دور داشت.
6. سخنی را که پایان ندارد به پایان برسانم. با اعتقاد و ایمان کارهای بزرگ میتوان کرد و شاید بهتر باشد که بگویم هیچ کار بزرگی در تاریخ بشر بدون تعلق خاطر و بیاعتقاد صورت نگرفته است. زندگی سیاسی هم در سایهی همبستگیها تحقق مییابد این هم معلوم است که وقتی به اعتقادات و ایمان دینی مردم تعرض شود، معتقدان به صورتهای گوناگون و مخصوصاً با احساسات دینی عکسالعمل نشان میدهند اما به هوش باشیم که سیاست را نمیتوان بر مبنای احساسات بنا کرد. احساسات را با همبستگی و پیوستگی اشتباه نکنیم. نظم سیاسی و شیوهی زندگی در سایهی اعتقاد و نه با پیروی از احساسات قوام مییابد و پاسداری و محافظت میشود.
یک بار دیگر تکرار یا تصریح میکنم که در اشاره به بعضی ناملایمات و نارواییها قصدم هرگز ورود به مسائل اجتماعی و سیاسی نبوده است و اگر اینجا و آنجا از سیاست و جامعه و ورزش و ترافیک و درس و مدرسه و ... گفتهام همواره اصول و مبادی و قواعدی را در نظر داشتهام و آنها را در شرایط متفاوت میآزمودهام. فلسفه سیر و سلوک از عرش به فرش و از فرش به عرش و درک نسبت میان زمین و آسمان است. در گزارش مورد بحث اگر نفی و اثبات و مخالفت و موافقتی شده باشد همه در پرتو تأمل در پرسشهایی صورت گرفته است که اهم آنها را در اینجا میآورم:
سیاست و نظم و صورت و شیوهی زندگی چگونه بنیاد میشود؟ آیا در هر جا و هر زمان و در میان هر مردمی، هر شیوهای میتواند معمول باشد؟
تجدد چگونه قوام یافته و چرا سیاست در آن به یک اعتبار هیچ (آدام اسمیت و مارکس هر دو حکومت و دولت را امر زائد میدانستند) و به اعتبار دیگر همه چیز است.
فرد و فردیت از کی پدید آمده و آزادی سیاسی با آزادی فردی چه مناسبت دارد؟
آیا تجدد از هم میپاشد و نظم دیگری جای آن را میگیرد؟ این نظم چه میتواند باشد و نمایندگانش کجا هستند و چه میکنند و چه میگویند؟ آیا تجدد را با مخالفت سیاسی و نظامی میتوان از پا در آورد و اگر از پا در آید چه نظمی میَتواند جای آن را بگیرد؟ (مرادم از نظم، نظم جامع زندگی و اندیشه و رفتار و مناسبات است نه نظم صرفاً سیاسی)
آیا سکولاریسم، آوردهی مخالفان دین و معاندان با مدینه الهی و امری عرضی است یا از اوصاف ذاتی تجدد و لازمهی توسعه و بسط آن است؟
همهی ما از عقل میگوییم کسانی هم ذات جهان متجدد را عقلانیت دانستهاند، ما که عقل میگوییم چه نسبتی میان عقل قرآنی یا خرد فلسفی بوعلی سینایی با قشر افسرده عقل کارساز جدید و عقلانیت وبری قائلیم؟
مبادی و غایات و وسایل چه نسبتی با هم دارند و آیا میتوان با هر مبنایی و با هر وسیلهای به هر غایتی رسید؟
آیا نابسامانیهای جهان توسعهنیافته صرفاً ناشی از مداخلات قدرتهای جهانی است یا بهرهی این جهان از خردی که لازمهی توسعه اقتصاد و تکنیک است کافی نیست؟
اگر بتوان از تجدد و مبادی و اصول و غایات آن گذشت، این گذشت چگونه است و راه آن از کجا میگذرد و آیا این گذشت با شعار دادن میتواند صورت گیرد و همه کس میتواند داعیهی این گذشت را داشته باشد؟
در مدینهی الهی (اگر بنیاد شود) آیا سیاست و علم و اخلاق و شریعت به عنوان امور متباین و مستقل زائد بر یکدیگرند یا به نحوی در یک نظام با هم جمع میشوند و به وحدت میرسند؟ این جمع و وحدت چگونه صورت میگیرد؟
اگر در سیاست این پرسشها به کارمان نمیآید برای تعرض به آینده چارهای نداریم که به آنها بیندیشیم. بعضی سیاستمداران میتوانند با درک شهودی تصمیمهای مهم تاریخی بگیرند اما برای اینکه یک نظم سیاسی بنیاد شود و تناسب و هماهنگی و یکجهتی در کارها پدید آید اصول و قواعد راهنما و راهگشایی باید باشد که مرجع رأی و عمل سازمانها و اشخاص و سامانبخش روابط و مناسبات باشد. فلسفه تفنن خاص گروهی از مردم نیست بلکه درک جایگاه آدمی در جهان و نسبت او با آغاز و انجام و شناخت دایرهی امکانها و تواناییهای اوست و با این درک است که میتوان به پرسشهای چه میدانیم و چه میتوانیم بکنیم و چه باید بکنیم پاسخ داد.
شماره 77-76 ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد(خبر شماره 16)
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.