بحث در خصوص روش تفکر و رابطهی آن با منطق است. آیا درست است که منطق را روش صحیح تفکر بدانیم؟
علم قطعا تابع روش است؛ البته تمایز علم اینگونه نیست؛ بلکه حرکت علمی را بیان میکنم چون تمایز علوم میتواند به غایت یا به روش باشد. این بحثی تخصصی است که در سنت ما هم وجود داشته که تمایز علوم به چیست؟ سالهاست که دربارهی این بحث میکنیم که موضوع علم، عامل تمایز است و در هر علمی از عوامل ذاتی آن موضوع بحث میکنیم و مباحث تخصصی و آکادمیک را انجام میدهیم؛ اما جریان علم به این بحثهای تخصصی توجه نکرده است و راه خودش را رفته است و این فاصلهای که بین فلسفهی علم و علم ما وجود دارد نیز به این خاطر است که فلسفهی ما منجمد است و فیلسوف مسئلهای را مطرح میکند که میتواند هیچ وقت کاربرد نداشته باشد یا اگر کاربرد دارد آنقدر در جزئیات و مسائل ریز توجه میکنند که مسئله منتفی میشود. الآن قرنهاست که در ارتباط با علوم بحث میکنیم؛ در حالیکه علوم بدون توجه به این بحثها راه خودشان را رفتهاند. در اینکه علم تابع روش است، هیچ تردیدی نیست؛ هرعلمی، روش خاص خودش را دارد.
در فلسفه مبتنی بر عقل مستقل انسان است و هیچ حجتی را بیرون از عقل نمیپذیرد که همان راسیونالیسم محض افراطی میشود، باید براساس متد و روش عمل کرد؛ مقصد هم معلوم نیست و به هرجایی که روش راه ببرد، بایستی پذیرفت و قدم گذاشت و تعهدی نسبت به مقصد هم وجود ندارد. اما آنچه در سنت فلسفهی اسلامی اتفاق افتاده است و در ابنسینا و فارابی و سپس در عرفان هم هست،1 این است که حرکت بر اساس سلوک است و نه براساس متد. سلوک یعنی اینکه از ابتدای راه مقصد مشخص است و معلوم است که به کجا باید رفت. ابنسینا میگوید غایت مابعدالطبیعه، معرفتالله است؛ یعنی سلوک عقلی در جریان شناخت مابعدالطبیعه برای رسیدن به معرفتالله. برای فهم بهتر یک مثال میزنم: مثلا میخواهید بیاباننوردی کنید؛ طریقهی راه رفتن در بیابان را بیان میکنید که قدم قدم یا با ماشین میروم و وسایل لازم برای بیاباننوردی را بیان میکنید ولی اینکه به کجا میروید، مشخص نیست. این روندی است که در فلسفه بهکار گرفته میشود؛ اما زمانی در همان بیابان قدم میگذارید ولی هدفتان مشخص است؛ مثلا میخواهید به کعبه بروید. مقصد معلوم است؛ مهم این است که در راهی قدم میگذارید که به کعبه برسید؛ حالا قدمهایتان را میتوانید تند یا کند بردارید یا از ماشین استفاده کنید. این بستگی به احوالات شما دارد. در فاصله بین مبداء تا مقصد از هر روشی میتوانید استفاده کنید. در اینجا دیگر روش مهم نیست و هر روشی انتخاب کنید، مقید است. از منطق ارسطویی یا دکارتی یا هر روش دیگر استفاده کنید، بلامانع است و فرقی نمیکند چون مقصد معلوم است.
اینجا سوالی مطرح میشود که از ابتدا راه از کجا بدانیم که به کجا میخواهیم برویم؟ توضیح این مطلب زمان و فرصت دیگری میطلبد اما در یک جمله اینکه بنده به ضرورت ایمان میرسم و اساسا آنچیزی که من از آن سخن میگویم، ضرورت و اهمیت ایمان است و اینکه بایستی ایمان در تفکر نقش داشته باشد و در فضای کاملا ایمانی است که میتوانیم فکر کنیم و این به معنای جزمیت نیست. اتفاقا ایمان، ضد جزم است؛ «چو بید بر سر ایمان خویش میلرزیم» اینگونه نیست که مقصد اگر از پیش مشخص باشد، با جزمیت حرکت میکنیم و این ضد تفکر است و سر از خشونت در میآورد. اتفاقا در این فضای ایمانی که حرکت میکنید، کاملا ضد جزمی و اهل تسامح هستید؛ چون با مشکلات مسیر آشنایید و میدانید از راههای مختلف میتوان به مقصد رسید. بنابراین در این حالت دیگران بهتر تحمل میشوند.
اگر براساس سلوک حرکت کنیم، آنگونه که ابنسینا حرکت میکند و میگوید غایت مابعدالطبیعه معرفت الله است، آن وقت دیگر روش آنچنان اهمیت نمییابد. همین ابنسینا منطق عظیم شفا را نوشته است و از منطق ارسطویی پیرویی میکند؛ منتها چون مقصدش معرفتالله است، آن وقت به سادگی میتواند منطق ارسطویی را نقادی کند. اگر آن مقصد عظیم و چشمانداز سترگ را نداشته باشد، ممکن است در منطق ارسطویی بماند. اما برای ابنسینا منطق، مقصد نیست. بنابراین میتواند آنرا نقد کند و از آن گذر نماید. این یعنی اینکه منطق ما تا نقطهای میرساند و از آنجا به بعد دیگر این منطق کارایی ندارد. این حرف در ارتباط با دیگر منطقها هم صادق است. از منطق دکارتی استفاده میکنید و میبینید که شما را جلو میبرد؛ اما چون مقصد دارید میبینید این منطق نیز شما را تا جایی جلو میبرد؛ اما راه همچنان ادامه دارد. چهقدر زیباست! چون انسان را وادار میکند تا منطق دکارتی را بشناسد، بفهمد و آسیبشناسی و نقادی کند و سپس بفهمد این منطق با تمام عظمتاش، کارایی رساندن انسان به مقصد را ندارد و کارایی محدودی دارد. ما از سلوک به عنوان معیار استفاده میکنیم و آن مشخص میکند که چه چیزهایی در این مسیر همراه ما هستند و چه چیزهایی نمیتوانند ما را همراهی کنند و در میانه راه بایستی جدا شوند.
به این مطلب کمی وسیعتر میتوان نگریست. یعنی در جامعهای که دین هست و دین حضور دارد و نه ظهور2؛ تبعا زمینههای رسیدن انسان به خیر فراهم میشود و در جامعهای که غیر دینی است و مقاصد و اغراض دیگری حضور داشته باشد، تبعا در آن جامعه زمینهی چیزهای دیگر مهیا و فراهم میشود. اگر مراد از دین و دینی همین ظواهر و معانی خاص است در مورد آن به یک صورت میتوان بحث کرد؛ اما اگر مراد از دین، ایمان است و جامعه دینی، جامعه ایمانی است و نه جامعهای که تقلیل به شریعت پیدا کرده است آنگاه متفاوت میشود. اگر چه ایمان امری قلبی است اما ظهورات نیز دارد. اگر وارد فضای ایمانی شویم، همه مردم به سمت پاکی و درستی _ نه با جبر بلکه با اراده و اختیارشان _ میروند. زیرا انسان فطرتا پاکی، صداقت، زیبایی، درستی و خوبیها را دوست دارد و اهمیت آن در جامعه را میفهمد و با کمال میل و با اراده خود انتخاب میکند و به سمت آن میرود.
پی نوشت:
1- بنده به هیچ وجه حکمت مشاع و اشراق و عرفان را از هم جدا نمیکنم. اینها حلقات یک سلسلهاند. ابنعربی ادامه فارابی و ابنسینا است اینجوری نیست که بگوییم آن ها از مشاعاند و این عارف است. از آنجایی که فارابی تمام کرده است، ابنسینا شروع کرده و این جریان همینگونه ادامه داشته است.
2- بنده بحثی دارم در ارتباط با حضور و ظهور دین؛ در جامعهای ممکن است دین ظهور داشته باشد، اما حضور نداشته باشد؛ جامعهای که در آن دیانت با قلبشان و با تمام وجودشان میخواهند در آنجا حضور دارد و البته هر حضوری ظهورات خودش را دارد. خیلی از جوامع ممکن است ظاهر دینی داشته باشند، اما دین در آن جوامع حضور نداشته باشد و این خطرناک است و این ریا و تظاهر را به بار خواهد آورد. آیا اگر نباشید باز هم نماز میخواند؟ زمانی میخواند که دین در او حضور داشته باشد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.