بحث در خصوص روش تفکر و رابطهی آن با منطق است. آیا درست است که منطق را روش صحیح تفکر بدانیم؟
ابتدا بهتر است مراد خود را از منطق روشن کنیم. منطق به معنای که در عرف مراد میشود در اینجا مورد بحث ما نیست. سخن ما در خصوص رشتهی علمی خاصی است که به نام منطق معروف است. البته باید توجه کرد که منطق به این معنا نیز تنها یک مصداق ندارد، در حال حاضر ما با دو منطق؛ یعنی دو رشتهی علمی مواجه هستیم، یکی منطق ارسطو است که بیش از 22 قرن عمر دارد و دیگری منطق ریاضی است که حدود 130 سال از عمر آن میگذرد.
آنطور که مشهور است منطق در مقام بیان قواعد استدلال صحیح است، یعنی قواعدی را در خصوص استدلال بیان میکند که افراد بتوانند اولا با رعایت آن، استدلال خود را صحیح انجام دهند و از خطا مصون بمانند و ثانیا استدلالهای دیگران را ارزیابی کنند و صحیح را از خطا تشخیص دهند و از این طریق معرفت خود را به صورت صحیح افزایش دهند و پیش ببرند. برای همین نیز بسیاری منطق را روش تفکر میدانند؛ یعنی قواعدی که مجموع آن ها روش تفکر را مشخص میسازد.
آنچه گذشت سخن مشهور دربارهی منطق است. صرفنظر از ورود در مناقشات مطرح در این زمینه، صرفا اشاره میکنم که آیا این دو مصداق از منطق؛ یعنی منطق قدیم و منطق جدید، واقعا چنین جایگاهی دارند؟ وقتی به مباحث مختلفی که در منطق طرح شده است و مورد آموزش و پژوهش قرار میگیرد توجه کنیم، در مییابیم که هرچند درخصوص موضوعاتی روشی و قواعد استدلال صحبت میشود اما این مباحث اساسا از جنبهی کاربردی و روشی و ابزاری دور هستند. یعنی منطق برای خود تبدیل به دانشی مستقل شده است و موضوعاتی دارد که به آن میپردازد و چنین نیست که قواعد و روش تفکر و استدلال را در اختیار اهل استدلال و تفکر قرار دهد. منطق قدیم و جدید دانشهایی هستند مثل هندسه، و فیزیک، آیا فیزیک خواندن ضرورت دارد؟ بلی، آیا همه لازم است فیزیک بخوانند؟ خیر. همچنان که همه لازم نیست متخصص هندسه یا فیزیک باشند، لازم نیست که همه متخصص منطق شوند. چرا که ما همه با قواعد منطق مفطور هستیم. یعنی قواعد منطق به طور فطری در وجود ما هست. احتیاج به اندکی تدقیق دارد. حرفهایی که در منطق زده شده است، اصلا منطق را از حالت ابزاری بودن انداخته است. منطق اکنون یک علم مستقل شده است. از ابتدا بنا نبود که اینچنین باشد.
آیا اساسا مشکل اندیشهی بشر به نادرست بودن استدلالها باز میگردد؟ آیا اگر دانشی عهدهدار بیان قواعد صحیح تفکر نباشد، بشر قادر به تفکر نیست؟ آیا واقعا دانش منطق قدیم و جدید است که به انسآنها امکان فکر و استدلال میدهد و روش تفکر صحیح را در اختیار آنان قرار میدهد؟
اینکه ما در معرفت خود دچار اشتباه میشویم قابل انکار نیست. در بسیاری از موارد ما در استدلالهای خود اشتباه میکنیم و یا استدلال نادرست دیگری را میپذیریم یا استدلال درست طرف مقابل را نمیپذیریم. اما آیا این اشتباهات به علت فقدان اطلاع و آگاهی نسبت به قواعد صحیح استدلال است؟ و یا روش استدلال را نمیدانیم که در استدلال خود و ارزیابی استدلال دیگران دچار اشتباه میشویم؟
به نظر من مشکل این نیست که ما استدلال بلد نیستیم. چرا این حرف را به راحتی بیان میکنم، برای اینکه قبل از به دنیا آمدن ارسطو نیز دانشمندان وجود داشتهاند، علم بوده است و اهل علم استدلال نیز میکردهاند که اسنادش در تاریخ موجود است. بعد از ارسطو نیز مگر همه افرادی که استدلال میکردند، ارسطو خوانده بودند؟ اصلا خود ارسطو وقتی میخواست منطق خودش را اثبات کند و هنوز منطق خودش را پایهریزی نکرده بود، برای اثبات آن از چه چیزی استفاده میکرد؟ همچنین آیا اساتیدی که منطق ارسطو را درس میدهند، بیرون از کلاس که میخواهند خرید کنند، یا کارهای دیگری انجام دهند، آیا دائم توجه میکنند که شکل چندم قیاس را که به کار میبرند!؟ آیا ایجاب صغری و کلیت کبری را کنترل میکنند!؟ این منطق، فقط محدود به کلاس منطق است. بیرون از کلاس همه زندگی میکنند و البته فکر و استدلال نیز میکنند، بدون اینکه لازم باشد منطق ارسطو یا منطق ریاضی روش تفکر را به آنان بیاموزد.
بنابراین اگر توجه کنیم در مییابیم که همه ما استدلال کردن را بلدیم. نیاز به منطق نیز مثل نیاز به فیزیک و هندسه جایگاه خود را دارد، اما تفکر و استدلال متوقف به منطق نیست.
شما از طرفی وجود خطا در معرفت و استدلال بشر را غیرقابل انکار میدانید، و از طرفی منطق را که برای جلوگیری از بروز این خطا و اصلاح آن است، و به تعبیر رایج، علم مصون نگه داشتن فکر از خطا است، فاقد این جایگاه و کارکرد میبینید، به اینترتیب باید گفت که انسان راهی برای مصون ماندن از خطا در معرفت، و تمیز استدلال صحیح از استدلال نادرست ندارد. و به تعبیر دیگر، روشی برای مصون ماندن از خطا در تفکر در دست نیست.
برای دستیابی به روشی برای مصون نگه داشتن تفکر از خطا باید ابتدا منشأ لغزش در تفکر را بیابیم. چرا ما در اندیشه، تفکر و استدلال خود دچار خطا میشویم؟ اگر پاسخ این باشد که ما بهواسطهی اطلاع نداشتن، و نشناختن شکل استدلال معتبر از استدلال نامعتبر، و ندانستن قواعد استدلال دچار لغزش در تفکر و خطا در معرفت میشویم، آنگاه منطق در صورتی که جنبهی ابزاری آن مدنظر قرار گیرد میتوان علم مصون نگه داشتن تفکر از خطا باشد. اما همانطور که گذشت، ما همگی روش استدلال را میدانیم، بنابراین منشأ خطا در معرفت و استدلال، ندانستن قواعد استدلال نیست.
ما گاه استدلال خیلی واضح طرف مقابل را نمیپذیریم. شما کدام مباحثهی جدی را دیدهاید که بعد از مباحثه، یکی از طرفین بگوید الحمدللّه من منحرف بودم و هدایت شدم و از عقاید خودم دست برمیدارم. اگر دقت کرده باشید در بحثهای سیاسی، بهخصوص در مواقع انتخابات، دو نفر که پای مطامع سیاسی یا منافعشان نیز در میان نیست صرفا به علت جانبداری از شخص مورد علاقهی خود، وقتی که وارد استدلال پیرامون کاندیدای مورد نظر خود میشوند، صددرصد به نفع خود و علیه رقیب استدلال میکنند و نهایتا هیچکدام حرف دیگری را قبول نمیکنند. این موارد مسلما بهواسطهی ندانستن قواعد استدلال نیست، پس چرا اتفاق میافتد؟
تاریخ اندیشه نشان میدهد که انسانها نمیتوانند بهراحتی از مواضع خودشان دست بردارند و به تعبیر دقیقتر، انسانها بدون موضع نیستند. وقتی انسانها موضع دارند، طبیعی است که استدلالهایشان هم در راستای مواضعشان باشد. یعنی سعی میکنند استدلالهایی را پیدا کنند که از آن موضع دفاع میکند و موضع طرف مقابل را نقد میکند. این امر، منحصر به بحثهای عمومی نیست. دانشمندان، فلاسفه، حکما، ریاضیدانان و همه در مباحثشان چنین چیزی وجود دارد. گاهی اوقات گفته میشود که تفاوت کلام با فلسفه در این است که متکلم از همان اول موضعی دارد، اما فیلسوف آزاد است. من هر چه فکر میکنم متوجه نمیشوم که کدام فیلسوف آزاد است. آزاد است یعنی چه؟ یعنی فیلسوف تمام مواضع خودش را کنار میگذارد؟ اولا این محال است؛ به فرض هم که بتواند این کار را بکند، آیا بیهدف از نقطهای شروع میکند و جلو میرود و میگوید هر چه پیش آید خوش آید!؟ اینکه فلسفه نمیشود. کسانی که این حرف را میزنند، اصلا با فلسفه آشنا نیستند. فلسفه یعنی نظام فلسفی؛ نظام فلسفی یعنی اینکه شما معرفتشناسی، هستیشناسی و روششناسی خود را بچینی و از اینها قدم به قدم، اصول اولیه و سپس اصول ثانویه و در نهایت قضایایی را نتیجه بگیری. اگر کسی بخواهد این کار را بکند باید آن نهایت، از قبل، در نظرش باشد. مگر میشود نهایت در ذهن نباشد ولی برای رسیدن به آن برنامهریزی کرد؟ این حرف مانند این است که معمارانی که میخواهند ساختمانی را بسازند بگویند که ما از مصالح خیلی خوب و محکمی استفاده میکنیم و شروع به ساختن میکنیم تا ببینیم که در انتها چه چیزی از آب در میآید. مثلا هیوم، دکارت یا هایدگر و همه آن کسانی که امروز بهعنوان فیلسوف نامیده میشوند، از همان اول میدانستنند که چه کار میخواهند بکنند، از همان اول مبانی خودشان را چنان چیدهاند تا به همان جایی که میخواستند برسند. لذا در این مسئله که فرد موضع و هدف دارد و میخواهد به هدف خود برساند، بین کلام و فلسفه هیچ فرقی نیست. منتها ممکن است هدف متکلم، اثبات خدا باشد هدف فیلسوف، انکار خدا. پس اصل هدف داشتن، ایراد نیست.
این توضیحات برای آن بود که بگوییم مشکل ناشی از ندانستن قواعد استدلال نیست. برای فکر و استدلال قواعد فطری استدلال لازم است که خداوند به همهی ما عطا فرموده است. قرآن کریم اصلا به قواعد استدلال نپرداخته است؛ بلکه موانعی برای اندیشه مطرح کرده است، و لغزشگاههای اندیشه را بحث کرده است. یعنی مواردی که مبتلابه همهی ماست. ما باید بیش از قواعد منطقی استدلال، تمرکزمان را روی قواعدی که در قرآن کریم گفته شده بگذاریم. ابتدا لازم است که موانع اندیشه را که قرآن تصریح کرده، به خوبی بشناسیم. البته باید از دانشگاهها و حوزهها گله کرد که چرا بیش از این به این مباحث نمیپردازند.
پیش از وارد شدن به ادامهی بحث بفرمایید با چه روشی میتوان به سراغ قرآن رفت و لغزشگاههای تفکر را از نظر قرآن به دست آورد؟
ما وقتی به قرآن کریم رجوع میکنیم، نباید با پیشفرضها و عادتهای ذهنی خودمان وارد قرآن شویم. یکی از مهمترین عادتهای ذهنی که من و امثال من، امروز با آن وارد قرآن میشویم، منطق و فلسفهی موجود است. یعنی ما با منطقها و فلسفههای موجود آشنا هستیم و سعی میکنیم بفهمیم که قرآن کریم چگونه استدلال کرده است، با این عینک میگردیم که قرآن در شکل اول، دوم یا سوم قیاس ارسطویی چه مطالبی بیان کرده است. یا در منطق گزارهها چه کار کرده است. در حالی که قرآن کریم یک کتاب آسمانی است و برای هدایت ما آمده است و اگر این چنین است که هست، خود بهتر از همه روش خود را بیان میکند. امیدوارم از این بحث، برداشتی که امروز معروف نگاه تفکیکی است، یا برداشت اخباری، نشود. سخن این است که چه نیازی هست که قرآن کریم و سخنان اهل بیت(علیهمالسلام) را حتما با منطق ارسطو یا منطق ابنسینا بشناسیم. وقتی به قرآن کریم نگاه میکنیم، میبینیم که قرآن کریم چنان دست روی استدلال گذاشته و چنان بزنگاههای استدلالها را نشان داده که اگر فقط ما بودیم و قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)، تمدن اسلامی خیلی زودتر از اینها و خیلی وسیعتر و خیلی عظیمتر، همه وجوه مثبتی که در تمدن مغرب زمین میبینیم را همراه خودش میآورد. من اصلا دعوی یونانی ستیزی ندارم. اما خود فلسفه به ما یاد داده است که باید به همه چیز مجدد نگاه کنیم. خب اگر بناست به خدا و دلایل اثبات خدا، دین، معاد، نبوت و دلایل نبوت و امامت مجددا نگاه کنیم، اجازه بدهید که نگاه مجددی به خود منطق، به خود استدلال نیز داشته باشیم. ببینیم که آیا اسیر اینها هستیم یا نه. اگر اینها را کنار بگذاریم و خالیالذهن سراغ قرآن کریم برویم، متوجه میشویم که اتفاقا قرآن کریم به نکاتی که در منطقهای رایج خیلی به آن ها اهمیت میدهند، اصلا اهمیت نداده است. قرآن کریم به جای مسائل صوری، موانع اندیشه را مطرح کرده است و از لغزشگاههای اندیشه صحبت کرده است.
سخن به لغزشگاههای تفکر در قرآن رسیده بود. فرمودید که قرآن به قواعد استدلال تکیه نکرده است. پس برای مصون ماندن تفکر از خطا چه روشی را ارائه فرموده است؟
قرآن کریم چهار لغزشگاه برای اندیشه برشمرده است:
پیروی از هوای نفس
مهمترین لغزشگاه، پیروی از هوای نفس است. قرآن در آیات متعددی گفته است اگر انسان از هوای نفسش پیروی کند، نمیتواند حق را ببیند و راه مقابله با آن را تقوا ذکر کرده است. تقوا یک بعد اخلاقی دارد ـ که اکنون محل بحث ما نیست ـ و یک بعد معرفتی. بعد معرفتی یعنی اینکه من وقتی هوای نفس دارم، وقتی خودم را دوست دارم، امیال من، فامیل من، برادر من، تیم من، جناح من و حتی ملّت من، فرقی نمیکند؛ برای من مطرح است، نمیتوانم بدیهای آنان را ببینم، عیبهایشان را ببینم. همچنان که نمیتوانم حسن طرف مقابل را ببینم. وقتی که او شما را بهصورت دشمن در مقابل محبوب خود میبیند، خب اگر شما صد نوع استدلال نیز بیاورید، نمیپذیرد. چرا که میگوید مگر محبوب من میتواند اشکال و اشتباه داشته باشد؟ وقتی دوست من است یعنی خیلی خوب است. لذا اگر کسی از او انتقاد کند، انتقادش خیلی برای من سخت خواهد بود. نسبت به طرف مقابل نیز، فرد همینگونه است. یعنی وقتی کسی رقیب من شد، دیگر گویا کاملا از هر جهت از چشم میافتد. البته این امر، یک مبنای معرفتشناختی دارد و آن نیز بحث مهم مطلقنگری است. یعنی ما انسانها، هم عادت کردهایم و هم برایمان راحت است که مطلقنگر باشیم؛ یعنی چیزها را یا کاملا سیاه یا کاملا سفید ببینیم. وقتی سیاه یا سفید نگاه کردیم، اگر گفتیم یک نفر بد است، دیگر بد است. یعنی هیچ وجه مثبتی ندارد.
پیروی از آباء
دومین لغزشگاهی که در قرآن کریم مطرح شده است، پیروی از آباء است. چند جا از جمله در آیهی شریفهی 170 سورهی بقره2، قرآن بیان کرده است که ما هر وقت به آن ها میگوییم که از خدا تبعیت کنید، میگویند: ما از پدران خود تبعیت میکنیم. خدا میفرماید که آباء شما نادان بودند و نمیفهمیدند. تاکید قرآن بر مسئلهی تقلید از آباء و گذشتگان، خیلی شگفتانگیز است. آیهی 74 سورهی یونس3 بسیار خاص است و میفرماید که ما بینات را که به معنی معجزات آشکار است، برای آن ها فرستادیم، اما اینها کسانی نیستند که به چیزی که قبلا تکذیب کردهاند ایمان بیاورند. در واقع مردم عادت ندارند به چیزی که قبلا تکذیب کردهاند، حتی دوباره فکر کنند. حالا این موارد میتواند شامل خودشان، آباء و اجدادشان، جناحشان و... باشد. قسمت آخر آیه میفرماید که خدا بر قلبهایشان مهر میزند. برای اینکه فکر نمیکنند؛ میگویند همین است دیگر. عقلی که خدا به آن ها داده است را به کار نمیگیرند. حالا یا خودشان را دوست دارند یا سنتهایشان را یا تنبلی میکنند. ممکن است ما در عاداتمان یا سنتهایمان فکر کنیم و دوباره همان را بپذیریم اما توجه کنید که آن، دیگر عادت نمیشود بلکه با فکر خود آنرا پذیرفتهایم. لذا میتوان از قرآن کریم، تحلیل مردمشناختی، جامعهشناختی و تحلیل معرفتشناختی آموخت. اما متاسفانه با این اهداف به قرآن رجوع نمیشود.
پیروی از ظن
سومین لغزشگاهی که ما در قرآن کریم داریم، پیروی از گمان است. «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیئا 4» به خود معنای گمان توجه کنید. اگر ما دربارهی مطلبی صددرصد مطمئن باشیم، به آن یقین میگوییم؛ مانند اینکه امروز دوشنبه است. اما وقتی درستی مطلبی برای ما، پنجاه پنجاه باشد، میگویم شک داریم. یعنی هیچ حرفی در آن مورد نمیتوان زد و هیچ اذعانی نمیتوان کرد. مثلا در منطقهای که گاهی برق میرود، اینکه آیا امشب برق میرود یا نه، پنجاه پنجاه است. یعنی ممکن است برود و ممکن است هم نرود. اما بالاتر از 50 تا 99 درصد اطمینان را گمان یا ظن میگوییم و پایینتر از 50 درصد هم، وهم است. خب با این تعریف، عموم باورهای ما، در دستهی گمانها قرار میگیرند. یعنی میدانیم 60 درصد فلانی آدم خوبی است؛ 80 درصد این اتفاق میافتد؛ 90 درصد این درس را میافتم. ما با این گمانها که حتی ممکن است تا 95 درصد هم برسند، معاملهی یقین میکنیم. یعنی یکبار اگر از مغازهای خرید کردیم و او جنسی را گران به ما فروخت، تا آخر عمر دیگر از آن خرید نمیکنیم. اگر کمی موشکافانه بررسی کنیم، معلوم میشود که بحثهای یقینی ما، بسیار کم است و بحثهای گمانی ما بسیار زیاد است و ما با گمانهایمان مانند یقینیات عمل میکنیم. یعنی صددرصد روی آن ها میایستیم و به هیچ نحو از آن ها کوتاه نمیآییم. خب طبیعی است که آن مقداری که ممکن است آن مطلب خطا باشد، هرچند بسیار کم، جای انحراف و جای لغزش است.
پیروی از امراء
چهارمین لغزشی که قرآن کریم از آن یاد میکند، که البته با دومین لغزشی که نام بردیم، هممخرج است، پیروی از بزرگان است. (وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا5) که چون مانند پیروی از آباء است، توضیح بیشتری نمیدهیم.
این نکاتی که شما اشاره فرمودید، بیشتر بهعنوان مباحث اخلاقی مطرح است؛ در حالیکه اینها موضوعات معرفتی نیز هستند؛ مانند آیهی شریفه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهی وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیم6» آیا میشود اینها، جزء قواعد تفکر بشود؟ یا وارد روش تحقیق بشود؟ آیا منطق باید به این مباحث بپردازد؟
اگر ما به قرآن اعتقاد واقعی داشته باشیم، متوجه میشویم که قرآن کریم خودش روش دارد. ما فکر میکنیم باید روش خودمان را به آن تحمیل کنیم؛ مثلا با روش فلسفی یا روش تجربی یا یک روش عرفانی باید آن را بفهمیم. من معتقد هستم که قرآن کریم خود برای خود روش دارد. قرآن کریم برای مؤمن کردن مردم، برای تربیت جوانها، برای تربیت سیاسی، برای تربیت اقتصادی، برای روابط بینالملل و برای همه چیز روش دارد.
بهعنوان یک نمونه که آمیختهای از روش تفکر و روش تربیت است به آموزش معارف اسلامی در مدرسه و دانشگاه اشاره میکنم. امروزه در کلاسهای درسی همهی معلمان خودشان را موظف میدانند اول خدا را ثابت کنند. در کلاسهای دانشگاهی استاد مجبور است ابتدا مقداری مباحث معرفتشناسی بگوید و به این بپردازد که اصلا حس چیست، عقل چیست، منابع معرفت چیست، استدلال چیست. اینها را بگوید تازه نوبت به اثبات خدا میرسد.
روحانیهای فارغالتحصیل از حوزهی علمیه نیز کلاس معارف خود را با مباحث معرفتشناسی شروع میکنند. دو سه جلسه معرفتشناسی میگوییم، بعد وارد مباحث توحیدی میشویم، بعد از آن، ایرادات اصلی و اساسی اندیشههای هیوم و کانت و ارسطو را بحث میکنیم. یعنی کلاسهای خداشناسی ما کاملا مباحث معرفتشناسی است. اصلا به خداشناسی نمیپردازد. تازه اگر به خداشناسی برسد، فقط برهان وجوب و امکان را میگوید و اصلا بحث نمیکند که آیا از این برهان، خدا اثبات میشود یا نه. در این کلاسها، بیان ایرادات فلسفی و هزاران نکتهی دقیق و باریکتر از مو، از اثبات خدا مهمتر شده است. میبینید که ما روش را خودمان تعیین میکنیم.
بسیاری هم میگویند که ایشان چهقدر فاضل است! غافل از اینکه هر سطحی از جامعه، تهاجم فرهنگی خاص خود را دارد. یکی از آسیبهایی که اکنون ما بهشدت در معرضش قرار گرفتهایم، این است که ما ناخواسته قواعد بازی آن ها را پذیرفتهایم. چون غربیها اینگونه شروع میکنند، ما نیز از اینجا شروع میکنیم و پیش میرویم تا ببینیم به خدا میرسیم یا نه. غافل از اینکه به جد اگر از مباحث عقلانی شروع کنیم، هیچوقت به خدا نمیرسیم چه رسد به معاد و مسائلی مانند «الرحمن الرحیم».
جا دارد از استاد معارف بپرسیم که در این چند سالی که شما تدریس میکنی، آیا شده است که آخر ترم یکی از آنهایی که نماز نمیخواند، نمازخوان شده باشد!؟ اما عکسش خیلی اتفاق افتاده است. یعنی بچههایی که چادری بودند، نمازخوان بودند، نماز جماعت میرفتند، وقتی در کلاسهای خداشناسی شرکت کردند و نظرات هیوم و کانت را شنیدند، در همان ایمان اولیهشان هم شک کردند.
حال روش خداشناسی قرآن را ببینیم: سورهی حمد با حمد خدا شروع میشود. یعنی چه؟ یعنی شما مخاطبین خود را کافر فرض نکنید. همه به خدا ایمان دارند و مؤمن هستند. منتها برای استحکام ایمانشان، معرفت نیز به آن ها بدهید. «الحمد لله رب العالمین» ربوبیت خدا برای عالمیان را به آن ها گوشزد کنید. معلوم نیست این نشان دادن صرفا فلسفی باشد. اصلا شاید فلسفی نباشد. «رب العالمین» یک مقداریاش فلسفی است و مقدار زیاد دیگری از آن، مباحث تجربی، استقرایی و طبیعتشناسی، خداشناسی و انسانشناسی است، تا مخاطب سر ذوق بیاید. بگوید عجب رب العالمینی. اما خدا میگوید در این متوقف نشوید. بحث «الرحمن الرحیم» را مطرح کنید. «الرحمن الرحیم» به رابطهی درونی انسان با خدا برمیگردد. الرحمن یعنی کسی هست که فوق رحمت است. یعنی صد بار اگر توبه شکستی بازآی. ما انسانها هستیم که اگر یکبار کسی خلف وعده کند، بار دوم دیگر او را تحویل نمیگیریم. خدا میگوید: هر کاری هم که کرده باشی، باید اینجا بیایی چون جای دیگری نداری. این اشاره به رحمانیت خدا، حتما باید در مباحث باشد. ملاحظه میکنید که بحث پیرامون روششناسی قرآن است. اما همهی این مباحث، در شرف «مالک یوم الدین» است. این بحث را ما شوخی گرفتهایم. سه ترم خداشناسی درس میدهیم، توحید میگوییم اما اصلا به معاد نمیپردازیم. انسان در خدا شک میکند، در پیغمبر شک میکند، در بقیه چیزها شک میکند، اما در یک چیز شک ندارد و جالب اینکه آن، مؤثرترین مقولهای است که در عالم وجود دارد، و آن مرگ است. اگر توحید را گفتی ولی به «یوم الدین» نرسیدی، توحیدت ناقص است؛ وقتی قیامت مطرح شود آنگاه لاجرم به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» اقرار میشود. این روش قرآن است. لذا وقتی اینها را میگوییم، اندیشهی مخاطب آنگونه که قرآن میخواهد هدایت پیدا میکند. اما ما این کار را نمیکنیم.
بیان این نمونه برای نشان دادن این بود که ما حتی در موضوعی مانند خداشناسی، روش تفکر و روش تربیت و آموزش خود را از قرآن اخذ نمیکنیم. این مثال ضرورت نگاهی دوباره به قرآن را روشنتر میکند. باید رجوعی دوباره به قرآن داشته باشیم و روش صحیح تفکر را در قرآن جستوجو نماییم.
پی نوشت:
1- عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
2- وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَینَا عَلَیهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ کاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَا یعْقِلُونَ شَیا وَ لَا یهْتَدُون
3- ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلیَ قَوْمِهِمْ فجََاءُوهُم بِالْبَینَاتِ فَمَا کاَنُواْ لِیؤْمِنُواْ بِمَا کذَّبُواْ بِهِ مِن قَبْلُ کذَالِک نَطْبَعُ عَلیَ قُلُوبِ الْمُعْتَدِین
4- نجم / 28
5- احزاب / 76
6- بقره / 7
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.