فرانسیس بیکن، که آتلانتیس نو و ارغنون نو را می نوشت، دریافته بود که در عالمی نو به سر می برد؛ عالمی که در آن شهر و منطقی تازه پا گرفته است. چندی بعد دکارت، «روش درست راه بردن عقل» را به رشتهی تحریر درآورد و در آن طعنهزنانه گفت که منطق[ارسطو] نمی تواند مجهول را معلوم کند. زان پس کلمه «روش» که بر تارک آن کتاب جا خوش کرده بود، هرگز کنار نرفت و تبدیل به قبلهی اهل فکر و تحقیق شد.
از آن زمان هر چه گذشت، علم و روش علمی بیشتر به معنای علم تجربی تحویل شد و پیوسته کمی تر گشت؛ تا اینکه روح علوم تجربی و طبیعی در تمام زوایا گسترش یافت. دیگر شما را با تکرار حرف های «آگوست کنت» که روش علم طبیعی را تنها روش درست می دانست، خسته نمی کنم.
در دورانی که حتی داستان نویس ها، نگران عناصر داستانیاند و شاعران مدام از پی هم مانیفست می دهند، دیگر تکلیف پژوهش گران معلوم است. «امیل زولا»، خود را ناتورالیست خواند و در مقدمهی رمان اش داستان را کار و باری علمی دانست. اگر در اواخر قرن بیستم «سوزان سانتاک»، در مقاله علیه تفسیر، نقد و تاویل هنر را متهم می کند، نگوییم بنیاد روش برکنده شده بلکه ببینیم چهقدر اعتیاد به روش ها غوغا می کند که عده ای کمر به نجات هنر بسته اند؛ البته این تلاش ها خود نشان از سیر زوال امپراطوری روش دارند. هیچ کس علیه امپراطوری که علامات فتورش آشکار نباشد، قیام نمی کند؛ ولی هنوز مانده تا روش بار و بندش را بچیند و از جهان خداحافظی کند.
بگذارید برای روشن شدن موضوع مثالی بیاوریم: یکی از دلالاتی که ضرورت کاربست روش های جدید دارد، این است که علم را تابع امکان توزیع ِعلم کرده است. یعنی چیزی علمی دانسته می شود که بتوان آن را با شیوه های آموزشی ِجدید مثلا در دانشگاه ها تدریس کرده و میان محصلین توزیع کرد. این یعنی علم، تابع سیاست های آموزشی جدید است. انگار می توان با سیاست های آموزشی، علم تولید کرد و ما کاری نداریم جز اینکه تکنیک خاص این کار را بیابیم و آن را ماهرانه به کار بندیم. این کار فوایدی دارد ولی اکنون در بند سود و زیان آن نیستم؛ فقط می خواهم ببینیم چه دشواری هایی دارد. اکنون در قم موسساتی پا گرفته که در آموزش، راهی مابین شیوه های حوزوی و دانشگاهی را پیش گرفته اند. برای داوری، باید صبر کرد و هنوز نمی توان موسساتی نظیر امام خمینی(ره) و باقرالعلوم را نتیجه پیشرفت ما در شیوه های آموزشی و احیانا تنبه از اکتفا به روش های قدیم دانست. منتهی فی الجمله می توان پی برد که روش های جدید آنقدر زورآور شده اند که با خیال راحت نمی توان چونان گذشته باقی ماند. می بینیم که عالم و زمانه چندان به روش های مرسوم بیربط نیست.
اصلا روش، فینفسه همیشه بوده و ما هم کوس بیروشی نمی زنیم؛ لیکن می بینیم که همیشه تاریخ اش بر یک نمط نبوده و مایلیم بدانیم در تاریخ جدید که با رنسانس رخ داد و پس از چند قرن بر سراسر عالم گسترش یافت، با کاربست روش چه بر ما رفته است.
تجدد که هر جایی شد، تمام ابنا بشر را بیش و کم به رسم خود راه برد؛ از جمله اینکه قرار گذاشت مردم کار و کردار خود را با او تنظیم کنند. لذا هر چه خارج از اسلوب های خود می دید را طرد کرد. در نتیجه هر کاری که خارج از شیوه های معهود باشد، نادرست پنداشته می شود؛ حال اینکه پاری از امور علی الاصول با این روش ها جور در نمی آید. چه، آدمی در عهد جدید از آسمان بریده و کردارش را صرفا با قوانین ناسوتی تنظیم می کند.
در این میانه فی المثل فقیه چگونه فقه را بیاستناد به وحی پیش برد؟ چگونه استاد اخلاق که تربیت را در نسخهپیچی محدود نمی داند، از ارتباط انفسی و روی در رو با متربی دم زند؟ و چگونه عارفی، سالک را به قوت مراقبه و محاسبه راه برد؟ این کارها که با تسلط روش های جدید مهجور مانده اند، چهطور متناسب با خود زندگی را بسازند؟
همین امروز فقها، متعلمین اخلاق و دستگیران راه سلوک در جامعه ما زندگی می کنند. اما راست این است که بانک ها بیتوجه چندانی کارهایی شبه ربا می کنند و مدرسین اخلاق در دانشگاه ها و مراکز، نسخه های اخلاق تحلیلی می پیچند و سالکین، غریب افتاده اند و عجیب می نمایند. توجه کنیم، جوامع قدیم که با فقه و اخلاق و عرفان ساخته می شده با جامعه ای که در آن متشرع و متخلق و سالک هم به هر حال زندگی می گذرانند، متفاوت است. وقتی این حرف ها را می زنیم به یاد داشته باشیم که عبارت «جامعه» چهقدر برای مردمانی که قرار بود در «امت» زندگی کنند، ناساز است.
معهذا ما سی و چند سال پیش به هوای تحقق امت واحده انقلاب کردیم و امروز هم مسلمین پرچم استقلال برداشته اند و چشم هر مسلمان سلیمی نگران این دو ماجراست. در این دور جدید خوب است ما و دیگران از راهی که در ایران طی شده درس بگیریم. پس از انقلاب ایران بعضی فکر کردند راه تازهای پیدا کرده اند. آن ها معتقد بودند می توانیم به سادگی در فقه و اخلاق و سلوک، روش های خاص همین امور را در پیش بگیریم، اما وقتی کار به پزشکی و فیزیک و تکنولوژی رسید به روش های مرسوم تن دهیم و این سان در صلح و صفای علمی و روشی، هر چه خوبان قدیم و جدید به صورت پراکنده دارند، یک جا جمع کنیم. اما این راه آنقدر که راحت در زبان میچرخید، صاف و پوستکنده به عمل نیامد. کسانی در این راه مثلا دستپاچه نوشته های پاپر را ترجمه و تبلیغ کردند. چون می شد از قولش گفت: گزاره های دینی لزوما مهمل نیستند و مهم نیست که علمی نباشند. همین مانده بود که دینداران، ایمان خود را به زور این حرف ها ضمان کنند! بسیاری از همین اشخاص رفتهرفته از انقلاب دور شدند. آن ها در نیافته بودند که عصر جدید به نفس روش کار ندارد. بلکه برخی از روش ها را نگاه می دارد و دیگران را دور می ریزد و در بوتهی بی اعتنایی می گذارد. اشتراک روش های جدید و قدیم اشتراک لفظی است و چه بسیار مواردی که اینها با هم نمی سازند. زیرا غیر از حوزه های متداخل مانند اقتصاد و سیاست و مدیریت در کل دو ماجرای متفاوت هستند که دو آدم و عالم گونهگون ساخته اند.
من در ابتدا نوشته ام که بیکن، شهر جدیدی را طلب کرده بود و بهر توصیف و تحققش زبان به نطق جدیدی گشود. حدیث بیکن در گوشهی عزلت نماند و زان بعد زبان به زبان چرخید. حتی در فرانسه اصحاب دایره المعارف هنگام وضع ترتیبات قوای دماغی، نظم پیشین را به هم زده، نظم تازه ای ثبت کردند؛ کنایه از اینکه عقل انسان دگرگون شده است.
کار آن ها شوخی و بازی با کلمات نبود و با لهو و لعب تمدن های تازه پا نمی گیرند. انسانی که روزی علم را مطلوب ذاتی می دانست، بدل به انسانی شد که سود و فایدت را سنجه علم می داند. فلاسفه در این راه بیشتر زبان زمانه بودند و البته آن را قوام بخشیدند. این ماجرا راه طبیعی خود را تا امروز طی کرده و هرچند سواد بحران را می توان در آتلانتیس نو از نزدیک دید، ولی هنوز این شهر نفس می کشد. اگر در قرون گذشته صدق نظریه و صحت روش، ضمانت کفایت ِعملی آن بود، در اواخر قرن بیستم رفتهرفته اجماعی صورت گرفته که براساس آن، کفایت ِعملی را نشانه صدق نظریه و صحت روش میدانند. این تحولات که از رنسانس تا امروز زندگی و علم و فلسفه و هنر را دستخوش تغییرات کرده سرسری نگیریم.
ما همچنان در حصار تمدن جدید گیر افتاده ایم؛ در اقتصاد با مفهوم و مصداق پول سر و کار داریم. پول، واقعی ست و نظام اقتصاد جهانی، کشورها را مثل ظروف مرتبط به هم مربوط کرده است؛ در ساحت سیاسی نیز حکومت اسلامی ایران قبول عام نیافته و در سراسر جهان مزاحمت هایی برای ما فراهم می کنند.
من نمی گویم از این توپ و تشرها بلرزیم و قافیه را ببازیم. اصلا هر چه امثال من بگویند، مردم نه از راه خود باز می ایستند و نه می توانند با تجدد کنار بیایند. «هراکلیتوس» گفته بود «خوی هرکس سرنوشت اوست». آنچه هستیم نتیجهی تمام تلاش ماست. خوی ما آمیخته با سنت و علوم سنتی ِارزشمندی ست که حامل آن هستیم؛ نیز با ضرورت ِدنیای جدید دست به گریبانیم. این زندگی دوگانه واقعیت زندگی ماست و باید آن را خوب بشناسیم. ادامهی حیات اسلامی برای مسلمین کاری بزرگ و راهی فتنهخیز است. به قول «نویرت»، هیچ بندری نیست که بتوانیم برای تعمیر کشتی خود در آن کناره بگیریم. کشتی را همین جا در تلاطم دریا باید ساخت.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.