شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (50-51) شماره سوم سبک زندگی ایران سـر عقل آمده هر بنده که دیوانهی توسـت
با توجه به توضیحاتی که در بحثهای گذشته فرمودید مشخص شد که جنبهی محبت در عشق ستودنی و جنبهی انحصار در آن مشکلساز و ناپذیرفتنی است. این سؤال پیش میآید که در عشق به خداوند نیز باید چنین انحصاری باشد.زیرا در صورت نبودن چنین انحصاری عشق معنی ندارد. حال با توجه به مذموم دانستن انحصار و تبعات منفی آن، انحصار در محبت به خداوند چگونه قابل توجیه است؟
اگر بخواهیم سیر صعودی یک انسان را از نازلترین مرتبه به بالاترین مرتبه نسبت به محبت به آفریدگان خدا بیان کنیم، نازلترین مرتبه خودخواهی است.
انسانی که نمیتواند جز خودش کسی را دوست داشته باشد از جهت محبتورزی در پایینترین سطح قرار دارد. در مرتبه بعدی انسانی است که فقط یک نفر را غیر خود دوست دارد و در مرتبهی شدید آن عاشق قرار دارد، منظورم از عاشق، عاشق غیرخداست، عاشق یک انسان دیگر، عاشق نگاهش یک گام از خود بیرون میآید، افزون بر خود میتواند دیگری را هم دوست داشته باشد اما باز هم گرفتار نحوهای از خودخواهی است؛ زیرا در حد بسیار محدودی از خود فراتر رفته است.
در مرتبهی بالاتر کسی قرار دارد که از خود به کلی بیرون آمده است و میتواند همگان را دوست داشته باشد. و مرتبهی دیگر این است که انسان از محبتی که به آفریدگان خدا پیدا کرده است بالاتر بیاید و به عشق برسد؛ اما این عشق، عشق به آفریدگان نیست، بلکه عشق به خالق آفریدگان است.
وضعیت در مراتب مختلف نسبت به انحصاری بودن محبت متفاوت است. در مرتبهی اول انحصار در خود است. در مرتبهی بعد انحصار در یک شخص است و در مرتبهی دیگر اگرچه انحصار از یک شخص برداشته شده است اما هنوز محبت محدود است؛ زیرا هنوز به سرزمین عشق به منشأ اصلی کمالات پا ننهاده است. انحصار در همهی این موارد به معنای منحصر دیدن کمالات در موضوع عشق یا همان معشوق و محبوب است.
همانطور که توضیح دادیم این انحصاری دیدن کمالات یک پندار و وهم بیش نیست؛ زیرا به واقع کمالات در کمال معشوق من خلاصه نشده و دیگرانی هستند که کمالات بسیار دیگر و نیز مراتب بالاتری از کمال محبوب عاشق را دارند.
محدودیت کمال معشوق از یک سو و منحصر شدن عاشق در آن کمال از سوی دیگر موجب میشود که یک انحصار وهمی و خیالی پدید آید و از آنجا که عاشق، کمال محدود را نامحدود دیده است و کمال غیرمطلق را مطلق پنداشته است، با تنگناهای جدی مواجه میشود. اظطراب موجود در عشق به این وهم نادرست باز میگردد.
انسان البته به دنبال کمالی میگردد که بینهایت باشد. این مطلقخواهی و بینهایتطلبی وقتی با معشوق محدود و غیرمطلق تلاقی میکند منشأ ناملایمات میشود. نظیر آن است که کسی آب یک حوضچه را با آب اقیانوسهای آزاد اشتباه بگیرد، تبعا به مشکلات متعددی برمیخورد. باید به او گفت که این حوضچهی محدود ظرفیت طلب نامحدود شما را ندارد.
حصر در محبت آفریدگان حصر نادرستی است چون در واقعیت کمال منحصر در معشوق من نیست. و این باعث ندیدن کمالات بزرگتر و سایر کمالات میشود. قبلا توضیح دادیم که ممکن است عاشق با عقلش تشخیص دهد که دیگران هم کمال دارند یا معشوق کمالش محدود است؛ اما وجود و دل او با عقل وی همراه نیست.
اما کسی که عاشق خدا میشود به حکم عقل، حصرش، حصر حقیقی است، چون کمالاتی که شهود میکند و مشاهده میکند فقط در خداست.
فقط خدا صاحب کمالات بیکران است، لذا اشکالی در عاشق خدا شدن نیست، ولی در عاشق غیرخدا شدن اشکال وجود دارد. انحصاری دانستن کمال در خداوند نهتنها ایرادی ندارد؛ بلکه عین حقیقت است. عاشق خداوند بهدرستی کمال غیر خدا را نمیبیند، نه اینکه کمالی در غیر هست و او نمیبیند؛ بلکه واقعیت ایناست که غیر از خداوند کمالی نیست.
طلب مطلق و بینهایت از بینهایت مشکلی ایجاد نمیکند. و با طلب بینهایت از غیربینهایت کاملا متفاوت است. عاشق غیر خدا شدن حصرش پنداری است، عاشق خدا شدن حصرش واقعی است. این میشود عالیترین مرتبه محبت. عالیترین مرتبه محبت عشق است, اما عشقی که هیچ شائبهی پندار و توهم در آن وجود نداشته باشد، میشود عشق پاکیزه و طاهر از وهم و پندار.
با این توضیح عشق به اولیاء الهی چه جایگاهی پیدا میکند؟
اگر ما کمال خداوند را در کنار کمالات دیگران ببینیم و بعد بگوییم کمال خداوند بینهایت و کمال دیگران محدود است و باید به کمال نامحدود عشق ورزید، این اشکال پیش میآید که چرا نباید کمالات دیگران را دید؟ و اساسا اگر کمال دیگران خارج از کمال خداوند است، پس چگونه میتوان کمال خدا را نامحدود دید؟ این به اشتباه تصور ما از خداوند باز میگردد. ما خداوند را موجودی در کنار سایر موجودات تصور میکنیم درحالیکه این تصور کاملا اشتباه است.
بحثی تحت عنوان وحدت سعی مطرح است که دراینجا مجال شرح آن نیست. وقتی میگوییم کمال خداوند نامحدود است به این معناست که همهی کمالات را شامل میشود. و محبت به کمال مطلق و بینهایت محبت به همهی کمالات است.
حال باید توجه کرد که ما اولیاء خدا را به خاطر خودشان دوست نداریم، بلکه به خاطر آن که منتسب به خدا هستند دوست داریم. شما شخص رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) را در نظر بگیرید، شخص (امیرالمومنین علیه السلام) را در نظر بگیرید، جمعی شیفته رسول اللهاند، یک سری عاشق امیرالمومنیناند، یا پایینتر از عشق، محب امیرالمومنیناند، محب رسولاللهاند.
آنها كه رسولالله و امیرالمومنین و سایر حضرات معصومین علیهمالسلام را دوست دارند؛ آیا عشقشان به خاطر چشم و ابرو و قد و قیافه آنهاست؟ آنها كه اصلا رسولالله و امیرالمومنین را ندیدهاند.
این به خاطر چیزی نیست جز آن که رسولالله را عبدالله میدانند؛ یعنی میگویند او بنده خاص خداست، میگویند در امیرالمومنین صفات الهی متجلی شده است. بندهی محض خداست. چون بندهی محض خداست و کمالات خدا در او متجلی شده است ما دوستش داریم و به او عشق میورزیم ـ البته اگر کسی به عشق رسیده باشد، چراکه عشق ادعای سنگینی است ـ بنابراین ما رسول الله را دوست داریم چون منتسب به خداست و این یعنی دوست داشتن خدا، چون رنگ خدا دارد دوستش داریم، این را در اصطلاح روایی میگویند حب لله ؛ ما چند اصطلاح داریم، حب بالله، حب فیلله و حب لله، همهاش در روایات ما هست. یعنی حب به رسول الله، حب لنفسه نیست، حب بنفسه نیست؛ بلکه حب بغیره است که این غیر, خداست، حب بالله است، حب لله است، حب فی الله است و در نتیجه این میشود حب الله؛ دوست داشتن خدا.
این را میگویند دوست داشتن در طول، اولیاء خدا در طول خدا دوست داشتنی هستند، این دوست داشتن یعنی دوست داشتن خدا.
دوست داشتن در عرض، یعنی کسی را به خاطر خودش دوست داشته باشیم و نه به خاطر کس دیگر. وقتی که ما از عشق مجازی سخن میگوییم، یعنی از عشق به کسی بدون آن که منتسب به خدا باشد. وقتی از این عشق یاد میکنیم این عشق به خاطر خدا نیست و چون به خاطر خدا نیست، حصر، حصر پنداری است.
حصر نگاه، حصر وهمی است، اما من رسول الله را دوست دارم چون همه کمالات خدا را در او میبینم. این عشق همان عشق خداست؛ یعنی اگر کسی بگوید که من هم عاشق خدایم و هم عاشق رسول اللهام و هم عاشق امیرالمومنینم و هم عاشق دیگر معصومان (علیهم السلام) ما به او اشكال نمیگیریم که مگر در یک دل چند عشق میتواند وجود داشته باشد، اتفاقا میبینیم که خودش میگوید که هیچ فرقی بین عشق رسول الله با عشق امیرالمومنین نیست، چون اینها در طول یکدیگرند، یک عشقاند و همه عشق به خداست.
بر اساس آنچه كه شما فرمودید قاعدتا باید در همهی این موارد شدت عشق به خدا از شدت عشق به معصومان بیشتر باشد. اما میبینیم كه بسیاری از مؤمنین نسبت به ائمهی اطهار محبت شدیدتری دارند تا نسبت به خدا. مثلا به راحتی با امام حسین(علیه السلام) صمیمانه درد دل میكنند و قربان صدقهی حضرت میروند اما با خدا چنین رابطهای را ندارند.
نگاه كنید آنچه که ما در وجود امام حسین، امیرالمومنین و رسول الله میبینیم کمالات خداست. حضرت سیدالشهداء کلامی دارند خیلی زیبا و دقیق، میفرمایند کسانی که ما را دوست دارند به دو دسته تقسیم میشوند، گروهی که ما را به خاطر خودمان دوست دارند، و گروهی که ما را به خاطر حوائجشان دوست دارند.
مضمون کلام این است كه میفرمایند آنها که ما را به خاطر حوائج شان دوست دارند، بالاخره دنیا نصیب مردم است، اما آنها که ما را به خاطر خودمان دوست دارند، با ما خواهند بود.
آنها که معصومین را به خاطر خود آن حضرات دوست دارند به چه خاطر است؟ به خاطر کمالاتی که در وجود آنها میبینند. مثلا کمال شجاعت و شهامت. اما شجاعت و شهامت در راه چه کسی؟ این مهم است.
بالاخره در پهلوانان شجاع جاهل و کافر عرب هم شجاعت و شهامت بوده است، اما ما به صرف شجاعت و شهامت آنها را دوست نداریم، این شجاعت و شهامت برای ما وقتی دوست داشتنی است که در راه خدا باشد، یعنی کسی حاضر باشد از همهکس و همه چیزش شجاعانه در راه خدا بگذرد، برای همین دوست داشتن ائمه به خاطر کمالاتی که درونشان هست، دوست داشتن خداست.
منتهی کمالات خدا در وجود آنها متبلور شده است، خدا نادیدنی است، کمالاتش در چه کسی دیده میشود؟ یعنی آینه خدا کیست؟ آینهای که خدا را به ما نشان بدهد؟ حضرات معصومیناند. انسان تصور میکند که آینه را دوست دارد، درحالیکه آن تصویری که در آینه منتقل شده است, آن است که دوست داشتنی است و آن خداست.
روایتی هست كه تناسبی دارد با بحث ما؛ در روایت هست که روزی ملکی از ملائک پروردگار در زمین به سراغ مؤمنی آمد؛ مؤمنی که در خانهی مؤمن دیگر رفته بود و مشغول كوبیدن در بود. ملك از او پرسید چرا در میزنی؟
مؤمن گفت به دیدار برادر ایمانی خودم آمدهام.
ـ از او خواسته و حاجتی داری که در خانهاش آمدهای؟
ـ نه، هیچ حاجتی ندارم.
ـ از خویشاوندانت است؟ به خاطر رابطهی نسبی آمدهای كه او را ببینی؟
ـ نه، خویشم هم نیست، فقط به خاطر این که مؤمن است آمدهام به دیدنش، چون ایمان دارد.
ملک به او خطاب کرد که خدایت سلام رساند و گفت اکنون به زیارت من آمدی!
خیلی جالب است؛ یعنی اگر به خاطر حاجتی بود، به خاطر خودت رفته بودی، اگر به خاطر این که خویشاوندت بود که باز هم رابطهی نسبیات بود و علایق خویشاوندی بود که تو را برای دیدار این مؤمن کشانده بود، البته ایرادی ندارد، اما تو به خاطر این که او مؤمن است رفتی دیدارش!
چون ایمان دارد، ایمان به چه کسی دارد؟ به من خدا! یعنی ایمان به من، تو را به دیدار این برادرت کشانده است، خب پس تو به دیدار من آمدهای، من را دوست داری، این را میگویند زیارت الله، میگوید تو زائر منی، تو به زیارت مؤمن رفتی؛ دیدار مؤمن، اما در حقیقت به دیدار من آمدی، خیلی روایت جالبی است، یعنی اگر کسی مؤمن را به خاطر ایمانش دوست داشته باشد این حب الله است، دوست داشتن خداست.
در مورد محبت زن و شوهر به هم چطور؟ البته سؤال را میشود به محبت مادر به فرزند، محبت فرزند به پدر و مادر و موارد دیگر هم تعمیم داد.
همهی اینها محبتهایی هستند كه ممكن است در عرض محبت خدا باشند و ممكن است در طول آن قرار بگیرند. البته در عرض بودن به معنای این نیست که نبودنش بهتر است، مگر اینکه به عشق برسد، اگر به عشق برسد یک توهم با آن ممزوج میشود، همان توهم حصر کمال در محبوب غیرالهی.
محبت ممکن است هیچ ایرادی نداشته باشد، یک مادر به فرزندش محبت دارد، کسی هم او را توبیخ نمیکند، ایرادی هم ندارد، محبت زن به شوهر، یا شوهر به زن، اگر به خاطر خدا هم نباشد، پسندیده است اما باید تلاش بر این باشد که رنگ خدایی بگیرد؛ زیرا وجود محبتی در عرض محبت خدا موجب شکست در آزمونها میشود. اگر چنین محبت سالمی به عشق هم برسد و رنگ الهی نگیرد باز هم ایرادی بر آن نیست. اما خطر شکست در آزمون الهی جدیتر میشود.
اگر زنی به شوهرش و شوهری به زنش عشق بورزد، یعنی عاشق زنش باشد و یا زن عاشق شوهرش باشد، خدا هم در میان نباشد، این حرام شرعی نیست، مکروه شرعی هم شاید نباشد، اما بالاخره توهم و پندار حصر در آن وجود دارد. وقتی محبت عاشقانه در عرض خدا باشد ایراد توهم و پندار همراهش هست و میتواند محل آزمون انسان قرار بگیرد و اگر محل آزمون انسان قرار بگیرد انسان عاشق ممکن است در این آزمون الهی پیروز از میدان بیرون نیاید و شکست بخورد. مثل مادری که عاشق فرزندش است اما در میدان آزمون به خاطر عشق فرزند، تکالیف الهی را زیر پا بگذارد، عشق به فرزندش دارد و به خاطر عشق به فرزندش، فرزندش را از رفتن به میدان جهاد فی سبیل الله باز بدارد.
مهم آن است که انسان عشقش را در طول عشق خدا قرار بدهد، یعنی سعی کند و تلاش کند تا محبتها در طول محبت خدا معنا پیدا کند.
محبتها رنگ الهی بگیرد؛ وگرنه آزمونها خیلی سخت است. چون ممکن است در دل انسان محبتهایی باشد و احیانا این محبتها با هم در تعارض قرار بگیرند، باید محبت به خدا بالاترین محبت و شدیدترین محبت در دل انسان باشد تا اگر محبت دیگری با او در تعارض یا تزاحم قرار گرفت، آنچه که ترجیح داده میشود محبت خدا باشد، در این صورت انسان در میادین آزمون پیروز خواهد بود، یعنی همیشه محبت خدا ترجیح پیدا میکند.
اگر محبتهای انسان در طول محبت خدا نشود چه بسا محبت غیرخدا غلبه کند بر محبت خدا و البته وقتی که غلبه کند رفتهرفته جای محبت خدا را به طور كامل میگیرد.
برای همین حتی در محبتهای سالم مثلا مادری که عاشق فرزندش است، یا زنی که عاشق شوهرش است، یا شوهری که عاشق زنش است، حتی به این محبتهای سالم، باید رنگ الهی بدهیم، اگر رنگ الهی نگیرد ممكن است در خیلی از آزمونهای الهی شکست بخوریم.
عاشق خداوند به درستی کمال غیر خدا را نمیبیند، نه اینکه کمالی در غیر هست و او نمیبیند؛ بلکه واقعیت ایناست که غیر از خداوند کمالی نیست.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.