اگر پروندهای وجود داشته باشد که عنوان روی جلد آن «رشتهی تاریخ محلی»[1] باشد، قاعدتاً مفروض بوده است که واقعیتی با عنوان تاریخ محلی وجود دارد که این پرونده در صدد است مباحثی را دربارهی آن واقعیت عرضه کند. باور به واقعیت تاریخ محلی بدان معناست که در پیشینهی تاریخنگاری ما دقیقاً چیزی با عنوان «تاریخ محلی» به عنوان «یک نوع خاص» از تاریخنگاریـ وجود داشته است و بداهت داشتن مفهوم تاریخ محلی بدان معناست که امروزه وفاق و تفاهم فراگیری میان اعضای خانوادهی بزرگ تاریخ بر سر این مفهوم وجود دارد.
اما واقعیت آن است که نه آن واقعیت و نه این بداهت هیچکدام از وضعیت اطمینانآوری برخوردار نیستند! بنابراین قبل از نقد و بررسی واقعیت و بداهت تاریخ محلی، هر سخنی در این باب از جمله تأسیس رشتهای دانشگاهی با این عنوانــ جز دامن زدن به ظنیات و ذوقیات حاصل دیگری ندارد[2]. این هم که بخواهیم با تمسک به وجود رشتهای با عنوان (local history) در برخی دانشگاههای اروپا برای بیوجه دانستن هرگونه تأمل و درنگ در این زمینه استدلال کنیم نشان از آن دارد که هنوز به این باور نرسیدهایم که علوم انسانی علومی هستند که عمیقاً به بسترهای فرهنگی خود وابستهاند و فلسفهی وجودی آنها در پیوندی معنادار با تاریخ و فرهنگ زیست بومشان است و مانند گیاهی هستند که ای بسا نشا کردن آنها در زیست بوم فرهنگی متفاوت نه تنها نتایجی را که انتظار داریم به همراه نداشته باشد بلکه پیآمدهای غیر منتظرهای را موجب شود.
واژهی «محلی» در ترکیب «تاریخ محلی» از وضعیتی دشوار برخوردار است. لذا لازم است پیش از آنکه به ارائهی مفهوم اثباتی آن بپردازیم در سنت تاریخنگاری ایرانی اسلامی، برخی از مورخان با تمرکز بر یک محدودهی جغرافیایی (ولایت یا شهر) به ثبت و ضبط اطلاعات تاریخی پرداختهاند. هر چند نه در میان آثاری از قُدما که ضمن طبقهبندی علوم به دستهبندی علوم مرتبط با تاریخ پرداختهاند با اصطلاح تاریخ محلی مواجه میشویم[3] مورخان قدیم که تاریخ یک شهر و یا یک ولایت را نگاشتهاند از این اصطلاح استفاده نکردهاند[4]ـو این نکته بسیار مهم است ولی برخی از نویسندگان متأخر، محصولاتِ چنین رویکردی به تاریخنویسی را ذیل عنوان تاریخ محلی درج کردهاند. بنابرین طرح این پرسش فوریت مییابد که مفهوم «محلیت»[5] در اصطلاح تاریخ محلی، چه محلی از اِعراب دارد؟! آیا نامیدن دستهای از نوشتارهای تاریخی با عنوان «تاریخ محلی» از پشتوانه و منطق معرفت شناختی مُکفی برخوردار است یا عمدتاً نوعی ابراز سلیقه است که به تدریج جدی گرفته شده و برای برخی این تصور را ایجاد کرده است که میتوانند از این اصطلاح برای اشاره به یک گونه از «انواع تاریخنگاری»[6] و یا «صورتها یا اشکال تاریخنگاری»[7] استفاده کنند. یک سؤال مهم در این مسیر این خواهد بود که بپرسیم: آیا حتی اگر به این نتیجه برسیم که در سنت تاریخنگاری ایرانی اسلامی چیزی با عنوان تاریخ محلی وجود نداشته است این بدان معنا خواهد بود که زین پس هم چنین اصطلاحی را نباید به کار برد؟!
در یک تقسیمبندی دو وجهی از انواع تاریخنگاری، اگر قرار باشد یکی از قسمتها تاریخ محلی باشد قاعدتاً قسمت دیگر «تاریخ عمومی» خواهد بود. در این صورت تاریخ عمومی به لحاظ چارچوب مکانی موضوعاتش و نه خود موضوعاتشـ فراگیرتر از تاریخهای محلی خواهد بود؛ نظیر نسبتی که در منطق در بارهی «عموم و خصوص مطلق» مطرح میشود. البته با این تفاوت که در این تقسیم بندی، مرز میان عمومی و محلی دقیقاً مشخص نیست! اما در یک تقسیم بندی سه وجهی، قسیمهای دیگر تاریخ محلی میتواند مثلاً «تاریخ ملی» و «تاریخ جهانی» باشد. در این صورت به نظر میرسد تاریخ محلی، تاریخی است «فرو ملی» و تاریخ جهانی، تاریخی است «فرا ملی». طبعاً چنین برداشتی از گونهشناسی نگارشهای تاریخی به مفاهیم ملت و ملیت[8] برای مشخصکردن جایگاه تاریخهای محلی محوریت میبخشد. درک اینکه مفاهیم ملت و ملیت برخاسته از تجربهی مدرنیته و در پیوند با قومانگاری[9]اندیشهی اروپائیان است نکتهای نیست که نیاز به تفصیل داشته باشد، آنچه در خور تأمل است آن است که اگر این رویکرد به گونهشناسی تاریخنگاری ایرانی اسلامی را پذیرا باشیم، محوریت را به مفاهیمی دادهایم که از تجربهی تاریخی ایرانی اسلامی بر نیامده است. مگر در کدام مقطع از تاریخ اسلام و ایران ملت به مفهوم قومانگارانهی آن ملاک عمل عالمان و حاکمان بوده است که بخواهیم آن را ملاک عمل مورخان بدانیم؟!
هر چند در تاریخ اسلام و ایران محوریت ملیگرایانه و قومانگارانه در عمل عالمان و حاکمان ملاک عمل نبوده است و یک فرد مسلمان همهی دارالاسلام را وطن خود میدانسته است ولی به هرحال به واسطهی حُبّ الوطن مِن الایمان، تعلقات قومی و سرزمینی چیزی نبوده است که قابل انکار باشد و بر همین اساس میتوانیم از تاریخهای محلی به عنوان تاریخهایی که نویسندگان آنها با انگیزهی حب وطن قلم به دست گرفتهاند یاد کنیم. این پاسخ هر چند در کلیت آن ناصواب نیست اما این نکتهی ظریف را از نظرها پنهان میدارد که «وطن» در قاموس ایرانی اسلامی در دو ساحت ابدانی و ایمانی متجلی میشد که هیچکدام از این دو ساحت بر تلقی قومانگارانهای که مولود مدرنیته است منطبق نیست. وطن در ساحت ابدانی عمدتاً به «شهر محل تولد و بالندگی» افراد اشاره داشت درحالیکه وطن در ساحت ایمانی همان «دارالاسلام» بود. در هیچکدام از این دو ساحت، وطن به مفهوم گسترهی قلمروی زبانی، نژادی و یا سیاسی که افراد در آن میزیستند مد نظر نبود. در اینکه تاریخهایی که کلیت دارالاسلام را موضوع نگارش خود قرار میدادند در زمرهی تاریخهای عمومی (یا به تعبیری تاریخ جهان) و نه اصطلاحاً تاریخهای محلی قرار میگرفتند تردیدی نیست و بنابرین اینگونه آثار خارج از بحث ما قرار میگیرد. ولی آنان که با تعلقات وطندوستانه به نگارش تاریخ میپرداختند منظورشان از وطن، مولدشان بود و نه قلمروی فراتر از آن. کتابهایی نظیر اخبار مکه اثر الازرقی (م: بعد از 244 ق)، تاریخ بغداد اثر خطیب بغدادی (م: 463 ق) و تاریخ دمشق اثر ابن عساکر (م: 571 ق) و یا الاحاطه فی اخبار غرناطه اثر ابن الخطیب (م: 776 ق) بنا به مندرجاتشان همگی مولود تعصب و شیفتگی نویسندگان آنها به شهرهای مذکور بودهاند. بنابرایناگر در سنت تاریخنگاری ایرانی اسلامی بخواهیم روحیهی وطن دوستی را عامل اصلی پدید آمدن آثارِ موسوم به تواریخ محلی بدانیم تنها میتوانیم این روحیه را در مورد برخی و نه حتی همهی شهرنگاریها (تواریخ شهرها) دارای اعتبار بدانیم. آثاری که در خصوص مناطق گستردهتری نظیر «ولایت» همچون اخبار وُلاه خراسان اثر سلّامی (م: 374 ق) و یا یک قلمرو سیاسی محدود نظیر سِمطُ العُلی لِلحَضرَةِ العُلیا در تاریخ قراختائیان کرمان اثر ناصرالدین منشی کرمانی (تولد: 668 ق) پدید میآمدند از دلایل و ضرورتهای مهمتری نشأت میگرفت که عمدتاً دلایل و ضرورتهای سیاسیـ اداری بودند. بنابراین لحاظ کردن تواریخ مربوط به پهنههای وسیعتر از «شهر» نظیر تواریخ ولایتها ذیل آثاری که انگیزهی اولیه و اصلی نویسندهگانشان گرایشهای ملی و قوممدارانه بوده است خالی از مسامحه نیست. اینگونه اندراجِ تواریخ مختلف ذیل اصطلاح تواریخ محلی، علیالقاعده بر این اساس استوار است که اصطلاح تاریخ محلی میتواند به عنوان تاریخ فرو ملی تعریف و تحدید شود در حالی که اینچنین نیست. بنابراین هنوز به نظر میرسد که در اصطلاح تاریخ محلی ابهاماتی وجود دارد. بنابراین به جهت روشنتر شدن این اصطلاح باید در باب مفهوم «محل» کندوکاو بیشتری صورت پذیرد.
تلقی غالب از تاریخ محلی عبارت است از: نگارش اطلاعات تاریخی با تقید به یک چارچوب مکانی یا یک عرصهی جغرافیایی محدود. این تلقی هر چند در ابتدا بدیهی مینماید اما بلافاصله به برخی پرسشها دامن میزند:
اولین پرسش این است که مگر عرصهی جغرافیایی نامحدود هم داریم؟! به هر حال هر تاریخی در بستر و ظرف مکان و جغرافیا معنا مییابد و هر جغرافیایی هم لاجرم محدود خواهد بود! پس بدین معنا هر تاریخی لاجرم تاریخ مکانمند و محلی است حتی اگر تاریخ جهان باشد. بنابراین اگر به تاریخ محلی به عنوان یکی از قسیمهای تاریخنگاری قائلیم منطقی خواهد بود که از خودمان بپرسیم که دامنهی کمّی این محدودیت چگونه تعیین میشود و قبض و بسط این چارچوب مکانی از چه قاعده و منطقی تبعیت میکند؟ آیا میتوان گفت تاریخ محلی فقط تاریخ یک شهر و یا ایالت را شامل میشود ولی تاریخ یک کشور را شامل نمیشود؟ اگر نسبت یک شهر به ایالت و یا نسبت یک ایالت به کشور، نسبت محلی به عمومی است آیا یک کشور هم در قیاس با جهان نسبت محلی به عمومی ندارد؟ به هر حال آنچه که به دامنهی مکانی محل در اصطلاح تاریخ محلی تشخص و محدودیت میبخشد چیست؟
پرسش دیگر برای درک مفهوم و محتوای اصطلاح تاریخ محلی آن است که بدانیم کلمهی تاریخ در این اصطلاح از چه شأنی برخوردار است. آیا تاریخ در اینجا به یک «روش رسیدن به واقعیتها» اشاره دارد و یا به «خود واقعیتها»، به عبارت دیگر آیا تاریخ محلی درصدد است، گذشتهی یک محل جغرافیایی را با استفاده از روش تاریخی روشن سازد (تاریخ بهمثابه روش) و یا میخواهد وقایع مربوط به انسانهای گذشته (واقعیتها) را با تقید به یک چارچوب جغرافیایی محدود عرضه بدارد؟ هر کدام از این دو گزینه را که انتخاب کنیم ارزیابی متفاوتی از ماهیت و سرشت تاریخ محلی خواهیم داشت. به نظر میرسد در تلقی متعارف از تاریخ محلی، تصور دوم غالب است؛ یعنی تاریخ، موضوعی است که در قالب و محدودهی «یک محل» عرضه میشود و از آنجایی که رکن قویم تاریخ (بهمثابه موضوع) انسان است، لامحاله تلقی از آنچه تاریخ محلیاش مینامیم عبارت بوده است از شرح حالِ اولاً: انسانهای شهیر و ثانیاً: رخدادهای مشهور یک محل. شاید به همین دلیل آنچه را اصطلاحاً اولین تاریخهای محلی در بستر تاریخنگاری اسلامی ایرانی مینامند غالباً آثاری بوده است در زمینه رجالشناسی شهرها. از همین رو در جمعبندی راجع به ماهیت نمونههای تاریخنگاری محلی در سدههای اولیهی هجری گفته شده است که این «تاریخهای محلی را باید در زمرهی کتب رجال به شمار آورد» (ناجی، 1389: 53). نتیجه اینکه در نزد باورمندان به وجاهتِ اصطلاح تاریخ محلی، واژهی محل تنها نقش مقید و محدود ساختن موضوع را دارد (نقش عَرَضی) و نه نقش معرفتی و روشی (نقش ذاتی). به عبارت روشنتر با چنین تلقیای از تاریخ محلی نمیتوان گفت ما با گونهای جدید و متفاوت از تاریخنگاری مواجهیم. زیرا از هر جنبهای که بنگریم تاریخنگاری محلی تافتهای جدابافته از بستر عمومی تاریخنگاری نیست، جز از حیث محدودهی جغرافیایی مباحثی که دنبال میکند و مسلماً این محدودیت مکانی نمیتواند تأثیر معناداری در سرشت اصلی تاریخنگاری (که همانا پایبندی به فهم زمانمند پدیدههاست) به وجود بیاورد.
نکتهای دیگر که با پرسش قبلی در پیوند است آن است که بدانیم وقتی اصطلاحِ مرکبِ تاریخ محلی را در گفتار و نوشتار خود به کار میبریم، تأکید ما بر کدام جزءِ این ترکیب است؛ تاریخ محلی و یا تاریخ محلی؟! تفاوتی که از این دو گونه خوانش حاصل میشود راهگشای ما در درک ماهیت و سرشت تاریخ محلی خواهد بود. در اولی قاعدتاً تکیه بر روش فهم زمانمند مقولات محلی است. بدینسان تاریخ محلی متمایز خواهد بود از ادبیات محلی و یا موسیقی محلی و نظایر آن. در حالی که در تاریخ محلی تکیه بر مکانمندی موضوعِ دانش تاریخ است. ولی نخستین نکتهای که این خوانش دوم در مقابل ما مینهد آن است که مگر تاریخِ غیر مکانمند هم قابل تصور است که بخواهیم با قید محلی بر مکانمندی تاریخ تأکید بگذاریم؟ آیا نه مگر هر گونه نوشتار تاریخی، به ناگزیر مقید به یک ظرف مکانی است؛ چه تاریخ جهان باشد و چه تاریخ یک کشور و چه تاریخ یک شهر و یا روستا؟ پس دیگر چه نیازی به لفظ محلی وجود دارد؟ شاید پاسخ داده شود که کلمهی محلی در ترکیبِ تاریخ محلی به محدودههای جغرافیایی کموسعت مانند شهر و روستا و حداکثر یک ولایت میپردازد و نه به قلمروهای گستردهای نظیر کشور و یا جهان. ولی وقتی مشاهده میکنیم در فهرست آثاری که متأخران از تاریخهای محلی تهیه کردهاند عناوینی مانند تاریخ خراسان و یا تاریخ مصر و تاریخ آندلس وجود دارد و به خوبی میدانیم پهنهی جغرافیایی هرکدام از این مناطق از وسعت بسیاری از کشورهای متعارف بیشتر است باز هم با این پرسش بنیادی مواجه میشویم که: محدودهی محل چگونه تعیین میشود؟
پرسش دیگر آن است که: نسبت مقولهی «زمان» با مفهوم «محلیت» در اصطلاح تاریخ محلی چیست؟ گذر زمان چه تأثیری در درک ما از مفهوم محل دارد؟ مثلاً در حالی که اگر کسی «امروزه» تاریخ اسپانیا و یا تاریخ مصر را بنگارد مسلماً اثر وی را بنا به تلقی غالب، تاریخ محلی ارزیابی نمیکنند اما چگونه است که بسیاری از آثاری را که در قرون گذشته با تمرکز بر چارچوب مکانی مصر و یا آندلس (اسپانیای مسلمان) به نگارش درآمدهاند در زمرهی تواریخ محلی محسوب میکنند؟ واقعاً از لحاظ مکانمندی و محلیت، چه تفاوتی میان مصر قرن نهم هجری و مصر معاصر وجود دارد که باعث میشود کتابی چون الخطط مقریزی (م: 845 ق) تاریخ محلی محسوب شود[10] ولی کتابی با عنوان تاریخ معاصر مصر، تاریخ محلی محسوب نشود؟ یا میتوان پرسید با چه معیاری کتاب البیان المُغرِب فی اخبار االاندلس و المَغرِب از ابو عبدالله احمد عذاری (م: 720 ق) که حوزهی جغرافیایی وسیع شبه جزیره ایبری و شمال غربی آفریقا را در بر میگیرد جزو تواریخ محلی محسوب میشود[11] ولی مثلاً کتابی با عنوان تاریخ جنگ داخلی اسپانیا که حوزهی جغرافیایی محدودتری را هم در بر میگیرد جزو تواریخ محلی محسوب نمیشود بلکه در زمرهی کتابهای تاریخ ملی قرار میگیرد.
بنابراین به نظر میرسد حتی اگر برخورداری از چارچوب مکانی محدود را هم به عنوان اصلیترین شاخصهی تاریخ محلی بپذیریم، درک و دریافت ما از این «محدودیت مکانی» میتواند تابعی از «مؤلفههای زمانی» باشد؛ بدین معنا که آنچه محلی بودن یک تاریخ را مشخص میسازد عمدتاً در گرو تلقی هر عصری از مفهوم محلی است و نه انحصاراً در گرو چارچوب مکانمند و موضوعیت داشتن محل؛ «زمانی» نگاه مورخان به مصر یا آندلس نشأت گرفته از تلقی آنان از جایگاه این دو سرزمین در بستر عمومی دارالاسلام بود از این رو محلی بودن مصر و آندلس در قیاس با کلیت دارالاسلام، شاید موجه مینمود اما در «زمانه»ای که نگرش مورخان تحت تأثیر مفاهیم ناسیونالیستی قرار دارد، مصر و یا اسپانیا نوعی واحدهای جغرافیایی و فرهنگی و سیاسی خود بسنده انگاشته میشوند که دیگر قرار گرفتن ذیل مفهوم تاریخ محلی را برنمیتابند. این عصری است که محلیت را ذیل و زیر مجموعهی مفهوم ملیت قرار داده است. بر این اساس میتوان گفت: این ذهن ماست که مفهوم محلیت را برمیسازد و نه اینکه لزوماً مکان، محلیت را مشخص کرده باشد. این نکته ما را وامی دارد که کند و کاو در مفهوم محل را نه از بستر هستیشناختی جغرافیایی بلکه در ساحت معرفتشناسی تاریخی دنبال کنیم.
هنگامی که از بستر هستیشناختی جغرافیایی سخن میرود منظور الزامات، ویژگیها، شرایط و ظرفیتهای مکانی است که به «رویداد» این امکان را میبخشد که به عنوان یک موضوع جواز ورود به علم تاریخ را دریافت کند. با چنین رویکردی مکانمند بودن در چارچوب یک شهر و یا منطقهی محدود میتواند از الزامات، ویژگیها، شرایط و ظرفیتهایی باشد که به یک رویداد این قابلیت را ببخشد که ذیل مفهوم تاریخ محلی اندراج یابد. محلیت در چنین رویکردی به سان یک «واقعیت جغرافیایی» است که از سوی موضوع مورد شناسایی به علم تاریخ سمتوسو میبخشد و آن را به شکل تاریخ محلی در میآورد. از این جنبه کاربرد اصطلاح تاریخ محلی هنگامی توجیهپذیر است که بتوانیم محدوده و چارچوب مکانی عرصهای که آن را محل و منسوب به آن را محلی مینامیم دقیقاً مشخص سازیم. در این صورت چارهای نداریم جز اینکه محل را به حصار فیزیکی یک «شهر» و یا محدودهی اداری یک ایالت محدود سازیم همانگونه که ابوالحسن بیهقی در تاریخ بیهق از «تاریخ شهرها و ولایتها» سخن میگوید و نه از تاریخ محلی[12].
اما هنگامی که در ساحت معرفتشناسی علم تاریخ به مفهوم محلی نظر میافکنیم قاعدتاً باید پی جوی الزامات، ویژگیها، شرایط و ظرفیتهایی باشیم که ذهن شناسای مورخ را احاطه کرده است و مورخ، تحت تأثیرِ این الزامات، ویژگیها و شرایط و ظرفیتها، به سراغ شناسایی پدیدههای تاریخی میرود و سرانجام محصول فکری وی برخی رویدادها را دارای ظرفیتهای جهانی (عمومی و فراگیر) و برخی دیگر را محلی (محدود) ارزیابی میکند. مثلاً وقتی ابوالحسن بیهقی مینویسد که: «شهر دنیا بغداد است و حکم دیگر شهرها نسبت به وی حکم دیه است»[13] پیش از آنکه واقعیت جغرافیایی بغداد را بازتاب دهد تعلق خاطر خویش به آن شهر را به نمایش میگذارد و عملاً به این تلقی صحه میگذارد که از نظر او رویدادهایی که در بغداد روی میدهند دیگر محلی (به معنای محدود) نیستند بلکه اثراتی به مراتب فراتر از حصارهای شعر بغداد دارند و با این بیان خود تکلیف بسیاری از شهرنگاریهای حوزه تمدنی دارالاسلام را معین میکند! از نظر او این حکم نه فقط در حوزهی سیاست و دین و علم بلکه حتی در مورد پیش پا افتادهترین مناسبات انسانی در بغداد نیز ساری و جاری میشود؛ گدایان و دزدان بغداد هم مثل اعلای گدایان و دزدان در دارالاسلام میشوند. با این تلقی بغداد ذیل مفهوم محلی قرار نمیگیرد بلکه پدیدهای فرا محلی و عمومی تصور میشود. اینجا صرفاً محدود بودن فیزیکی و یا اداری یک مکان جغرافیایی نیست که مفهوم محلیت را شکل میدهد بلکه این تلقی مورخ از اهمیت و دامنهی تأثیرگذاری رویدادهاست که به عمومی (فراگیر) بودن و یا محلی (محدود) بودن رویداد معنا میبخشد. از این منظر محلیت در ساحت معرفت شناسی تاریخی متأثر از آن چنان انگارههایی است که به ترسیم ملاکهای «برتری» و «فروتری» اقدام میکند؛ برتری و فروتری در قدرت سیاسی، تأثیرگذاری فرهنگی، توان اقتصادی و الگوسازی اخلاقی و رفتاری و سایر شاخصهایی که به یک سامانهی اجتماعی انتظام میبخشند. هر چه این شاخصها قدرتمندتر، تأثیرگذارتر و توانمندتر ظاهر شود، فراتر از تلقی محلی بودن قرار میگیرد و بالعکس هر چه ضعیفتر و کم تأثیرتر و ناتوانتر ظاهر شود به سمت محلی بودن سوق مییابد. اینجا میتوان از دو اصطلاح جدید کمک گرفت: «در متن تاریخ» و «در حاشیهی تاریخ». منظور از در متن تاریخ آنچنان وضعیتی است که باعث میشود یک ناحیهی جغرافیایی چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی بیشترین بسامد را در نوشتارها و رخدادهای تاریخی داشته باشند و درک عمومی تاریخ بدون توجه به آن ناحیهی جغرافیایی ناممکن باشد. به عکس در حاشیهی تاریخ بودنِ یک ناحیهی جغرافیایی ناظر به وضعیتی است که میتوان به درک عمومی تاریخ نائل شد بدون اینکه نیازی به پرداختن به رویدادهای آن ناحیهی حاشیهای باشد. مناطقی که در حاشیهی تاریخ قرار میگیرند محملی برای تاریخنگاریهای محلی (به معنای فرعی و دارای تأثیر گذاریهای محدود) خواهند شد و مناطقی که در متن قرار میگیرند بستر ساز تحولات عمومی و فراگیر خواهند بود. با این تلقی آنچه که به یک مکان موقعیت محدود (محلی) و یا فراگیر (عمومی) میبخشد نه ناشی از کالبد فیزیکی و چارچوب جغرافیایی آن مکان بلکه برخاسته از برداشتی است که ناظران از رویدادهایی که در آن مکان روی میدهد دارند و این رویدادها به فراخور تأثیر گذاریهای فراگیر و یا محدود، پذیرای صفت جهانی (عمومی) و یا محلی (محدود) میشوند.
در این مجال بیش از آنکه به ترسیم مفهوم و ابعاد اصطلاح تاریخ محلی پرداخته شود به طرح پرسشهایی برای ورود به دایرهی مفهومی این اصطلاح و شناسایی ابهامات آن پرداخته شد. هرچند میتوان برای تکتک این پرسشها و پرسشهایی که هنوز طرح نشدهاند مجالی فراهم آورد تا به پاسخ برسندــ و چنین اشتهایی برای صاحب این قلم وجود داردــ اما این نوشتار بنا بر سهمیهی واژگانی که بدان اختصاص داده شده است ظرفیت بیش از این را ندارد و ادامهی مطلب را میتوان در نوشتار دیگری پی گرفت. اما حتی اگر نوشتار دیگری هم در پی نباشد طرح این پرسشها به خودی خود موضوعیت دارد. اهمیت این پرسشها هنگامی بیشتر درک خواهد شد که میبینیم در برخی محافل دانشگاهی تلاشهایی برای ایجاد رشتهای خاص با عنوان «رشتهی[14]تاریخ محلی» در حال انجام است. این تلاشها قاعدتاً باید کسانی را که دلبستهی آیندهی رشته تاریخ به عنوان یک رشتهی پایهای در علوم انسانی هستند به تکاپو وادارد. این تکاپوها لزوماً همه از یک سنخ نیستند. برخی تکاپوها برای ممانعت از ایجاد چنین رشتهای به هر دلیلیــ است و برخی دیگر برای تأسیس آن باز هم به هر دلیلی. نویسندهی این نوشتار پیش از آنکه در بندِ تأسیس و یا مخالفت با تأسیس چنین رشتهای باشد احساس میکند حتی اگر دلایل مکفی برای تأسیس چنین رشتهای در ذهن و فکر حامیان این ایده وجود دارد، این دلایل به قدر کافی نقد و بررسی نشده است تا بتواند وفاقی نسبی را در میان اعضای خانوادهی بزرگ تاریخ در خصوص مفهوم، روش و ضرورت تأسیس این رشته فراهم آورد. به نظر میرسد هنوز ادبیات تخصصی و مباحث فلسفهی علمِ چنین رشتهای به قدر کافی پردازش و حلاجی نشده است. تأکید میکنم این سخن البته به معنای مخالفت با تأسیس این رشته نیست بلکه به مفهوم فراخوانی برای تأمل و گفتوگو در باب مفهوم، ابعاد، پیشینه، چهارچوب، مبانی، روشها و غایات این رشتهی پیشنهادی است. ایدهی تاریخ محلی به سان یک رشتهی آکادمیک قبل از ظهور و بروز در فضای آموزشی ما باید در بوتهی آزمون نهاده شود؛ آزمونی که از یک سو پیشینهی این اصطلاح را در سنت تاریخ نگاری ایرانی اسلامی واکاوی کند و از دیگر سو ضرورتها و اهداف تأسیس چنین رشتهای را با توجه به ظرفیتها و نیازمندیهای زیست بوم فرهنگی جامعه ما تبیین نماید و نه اینکه به صرف وجود چنین رشتهای در برخی دانشگاههای اروپا و آمریکا به تأسیس این رشته در فضای دانشگاهی ما اقدام شود. اگر باور داریم که قبل از انجام هر اقدامی باید کارِ کارشناسانه بر روی آن انجام شود قاعدتاً این فراخوان باید مورد استقبال استادان و همهی دانشوران رشتهی تاریخ قرار گیرد تا مبادا با اقدامی شتابزده پدیدهای را در نظام آموزش عالی خود شاهد باشیم که از قوت و استحکام علمی مناسبی برخوردار نیست.
[1]ـ local history
[2]ـهر چند این پدیده که بر سر موضوعات مختلف در علوم انسانی، شاهد اظهار نظرهای مختلف باشیم امری طبیعی است اما توجه کردن و توجه دادن به این امر که هر کدام از این اظهار نظرها آیا برخاسته از دغدغههای عمیقاً علمی و مبتنی بر در نظر گرفتن فلسفهی علم در آن موضوعِ بخصوص است و یا ناشی از ذوقیات فردی و ضرورتهای آنی و فضاسازیهای رسانهای، شاید بتواند به بیاعتنایی تدریجی به اظهار نظرهای غیر علمی و فراهم ساختن فضای گفتمانی مناسبی برای اظهار نظرهای علمی منجر شود. نظرات برخاسته از دغدغههای عمیقاً علمی ضمن اینکه به پویایی فضای علمی یاری میرسانند، حس خوبی را هم در فضای گفتمانی منتشر میسازند. اما اظهار نظرهای ناشی از ذوقیات فردی و ضرورتهای آنی و فضاسازیهای رسانهای نه تنها محصول قابل توجهی برای اعتلای جامعهی علمی ما نخواهند داشت مشارکتکنندگان در این اظهار نظرها را در نوعی حس فرسایش روحی و بیثمری علمی فرو میبرند. باز کردن پرونده تاریخ محلی قبل از درنگ و تأمل در باب «مفهوم پر ابهام تاریخ محلی» میتواند ما را به چنین فضایی بکشاند!
[3]ـ برای نمونه ر. ک: الفهرست اثر ابن ندیم و مفاتیح العلوم اثر خوارزمی و مراتب العلوم اثر ابن حزم.
[4]ـ هر چند ادعای استقصای کامل در این زمینه را ندارم اما در مجالی که داشتم از میان 16 کتابی که در این حوزه در دسترس داشتم حتی به یک مورد استفاده از اصطلاح «تاریخ محلی» توسط نویسندگان این آثار برخورد نکردم. و به نظر میرسد، این اصطلاح جعل متأخرین است و نه وضع متقدمین. کتابهای ملاحظه شده عبارتند از: تاریخ سیستان. تاریخ بخارا. تاریخ بیهق. ترجمهی محاسن اصفهان. شیراز نامه. تاریخ شاهی قراختائیان کرمان. سمط العلی للحضره العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان. تاریخنامه هرات. روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات. تاریخ یزد. تاریخ جدید یزد. مقصد الاقبال سلطانیه و مرصد آلامال خاقانیه. احیاءالملوک در تاریخ سیستان. قندیه و سمریه. نصف جهان فی تعریف الاصفهان و تاریخ بوشهر. از این میان تنها در کتاب تاریخ بیهق اثر ابوالحسن علی بن زید بیهقی با اصطلاح «تواریخ شهرها و ولایتها» مواجه میشویم. که تا حدی دقیقتر از اصطلاحِ مبهم تاریخ محلی است. با توجه به اینکه ابوالحسن بیهقی قبل از آنکه چهرهای تاریخ نگار باشد شخصیتی فیلسوف و حکیم است این دقت نظر او معنادارتر میشود!
[5]ـ locality
[6]ــ ر. ک: سجادی و عالم زاده (1380): تاریخنگاری در اسلام، سمت، تهران، ص 129.
[7]ـر. ک: آئینه وند، صادق (1387): علم تاریخ در گسترهی تمدن اسلامی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ص 105 به بعد
[8]ـ Nation و Nationality
[9]ـ Nationalism
[10]ـ ر. ک: ناجی و دیگران (1389): تاریخ و تاریخ نگاری، نشر کتاب مرجع، ص 61.
[11]ـ سجادی و عالم زاده، 1380: 133.
[12]ـ بیهقی، ابوالحسن علی بن زید (1361): تاریخ بیهق، با تصحیح و تعلیقات احمد بهمنیار، کتابفروشی فروغی، تهران، ص 20. دکتر زرین کوب نیز وقتی به «تنوع تاریخ نویسی در نزد مسلمین» اشاره میکند از تعبیر «تاریخ امصار و بلاد» استفاده میکند که برگردانی است از همان تعبیر «تاریخ شهرها و ولایتها» (زرین کوب، عبدالحسین (1370): تاریخ در ترازو، امیر کبیر، تهران، ص 67)
[13]ـ همان، همانجا.
[14]ـ Discipline
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.