تاریخ محلی مطالعهی تاریخ بر بنیاد یک محل جغرافیایی خاص است. اغلب بر یک اجتماع محلی خاص تمرکز دارد و مشمول ابعاد اجتماعی و فرهنگی است. گونهای تاریخ که در معدود نوشتارهای فارسی تحت استدلالات گوناگونی به حیطهی کاربردی پیوند داده میشود. از نگارش تاریخ محلی بهمثابه قطعات ارزشمند برای تشکل تاریخ ملی و جایگاه نگرش محلی در جغرافیای سیاسی واحد گرفته تا تاریخ محلی بهمثابه پلاکهای مجزای هویتیــ مکانی. همچنین همگرایی و تمایزات روششناسانهی آن با تاریخ اجتماعی، جغرافیای تاریخی، فولکلور، جغرافیای انسانی و جامعهشناسی تاریخی مورد نظر قرار گرفته و نیز به تاریخ محلی چه در ایران و چه در نقاط دیگر جهان بر اساس دورهها و سیر دگردیسیهای گوناگون پرداخته شده است.
در ایران سیر زمانی بسیار گسترده بر اساس تاریخهای موجود محلی از پیش یا در بدو اسلام تا قرون متأخر، صفویه، افشار و زند، قاجاریه و مشروطیت و دهههای اخیر تحت دورهبندی قرار گرفته است. دورهبندیهایی که نهایت همگی بر اساس حوادث کلان تاریخیــ سیاسی شکل گرفتهاند. همچنین تواریخ محلی گوناگون را در دستهبندیهایی چون تواریخ فتوح و تاریخهای محلی دینی و تواریخ سلاسل و تاریخ انساب و فضایلنامهها، تواریخ محلی موضوعی چون پرداخت به موضوعی خاص مانند یک قیام یا شورش در غالب تاریخ محلی، و امور محوری دیگر دستهبندی کردهاند و بر این اساس تاریخهای محلی را در میانـپیوند با تاریخنامههای محلی عمومی و سلسلهای تاریخنگاری فتوح و تاریخهای محلی دینی روشناییبخش و یا شاکلهبخش تاریخ ملی قرار دادهاند. نقد و بررسی تاریخهای محلی را در بررسی تاریخهای محلی مکانها و معماریها برای شناخت در رشتههای گوناگون، شناخت دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی ایران زمین در واحد ملی، ارزیابی تغییرات در حیات اجتماعی ایران در مقیاس منطقهای، سهم تاریخی مناطق در تغییر و تحول واحدکشور، شناختساز وکارهای تغییر و تحول در جوامع، واکاوی و بیرون کشیدن مؤلفههای بدیع در اثرگذاری در حیات اجتماعی و سیاسی مناطق و بعضاً دولت مرکزی جزو مزایا و اهمیت تاریخهای محلی در نظر آوردهاند.
گونهای تاریخ که چنانکه اشاره شد به سبب نظر به مکان و محیط و جغرافیا و زمان و فرهنگ و اجتماع و سیاست و دین و زبان و ذکر مالیات و خراج و نظام اقتصاد، با قریب به اتفاق عرصههای مربوط به حیات انسانی جمعیت خاصی از مردم مرتبط بوده و هست.
اما علیرغم این نقاط عطف متنوع تاریخ محلی، مسلماً این تاریخنگاری چه در ایران و چه در جهان در سیر دوران تغیرات بسیاری هم به لحاظ فرم و هم محتوا، یافته است. این دگرگونی و دگردیسی از سنتها و شیوههای قدیم به شیوههای نوین در ایران و نورتاباندن به ظرایف عطف در دورانها و دستهبندیهای گوناگون ملتزم پژوهش و واکاوی دقیق متون در مقیاس خرد و گسترده و نیز تحلیل و منبعشناسی تاریخنگاریهای محلی در دورانهای گذار است.
اما در این سیر دگردیسی آنچه از 1950 در جهان و به تبع آن در تلاشهای معدودی در ایران مؤلفهی اساسی تاریخنگاری محلی قرار گرفته، عطف به آحاد مردم، یا در نظرگیری گروههای نادیده انگاشته شده و نیز زندگی روزمره یا به عبارتی امور واقع زندگی جاری گروهی از مردم است. رویکردی که در جریانهای مکتب تاریخنگاری آنال و توابع، بروزی مشخص و تام داشته و دارد و از آبا و پژوهشگران این مکتب به عنوان شناختهشدهترین بانیان تاریخ محلی نوین یاد میشود. اگرچه خود این مکتب تاریخنگاری میانـرشتهای در تعیین و تعیّن با رویکرد انسانشناختی و رشتهی انسانشناسی بوده و به عبارت صحیحتر چونانکه بخشی از رشتهی تاریخ است جزء زیر شاخههای انسانشناسی یعنی انسانشناسی تاریخی، تاریخ فرهنگی و تاریخ شفاهی نیز هست. مسئلهای که توجه به آن در ایران مورد اقبال و عطف دانشگاهیان رشتهی تاریخ قرار نگرفته است. یعنی توجه به انسانشناسی در مقام رشتهای که تاریخ محلی نوین و نیز مکتب آنال در دامن آن تناورده شدهاند. اما آنچه محل پردازش مقالهی حاضر است عطف به کنهکاوی و تبارشناسی، ورای بنیادهای انسانشناختی تاریخ محلی نوین است. مقالهی حاضر قصد دارد به بررسی و واکاوی آراء ویلهلم دیلتای بپردازد. متفکر بازلی که بنیادهای نه تنها تاریخ محلی نوین و مکتب آنال، که بنیادهای اندیشوی پدران و پدربزگان آنال چون ارنست بلوخ و ماکس وبر و نیز بنیادهای اندیشوی انسانشناسی تاریخی و تاریخ فرهنگی بر اندیشهی وی بنا شده است.
بازلیها همچون فردریش نیچه، یاکوب بوکهارت و ویلهلم دیلتای با در محوریت قرار دادن «انسان» و «زندگی» به نقد کوبندهی متافیزیک، ردِ متافیزیکِ تاریخ، ردِ فلسفهی تاریخ، نقد امر غایی، نقضِ تاریخ کلی با هدف شهروند و دولت جهانی، نقد تفکر مفهومی، نقدِآگاهی تاریخی و نقد آگاهی فوق فردی، نقد سوژهی عامِ ترافرازنده، نقض فرد، نقد دولت بهمثابه غایت و اهم، نقض دورهبندی و جهتمندی تاریخ، نقد اروپاسنتریسم و جهانشمولی، نقد و نقض تکامل و تطور تاریخی، نقد ایده و پیروزی ایده، رد اندیشهی پیشرفت، نقد اکنون در معنای هگلی با عطف به اندیشهی پیشرفت، نقد ایدهی عظمت بر حسب موفقیت، نقد روش خردمدار فراتجربی و آگاهی فرا تجربی، نقد روح عینی وروح زمان، نقد همسانیهای انتزاعی و به عبارتی نقد امر کلی با تأکید بر رد اعتبار عام پرداختند. اینچنین با بحران فلسفهی تاریخ بهمثابه میراثِ مسیحیـ روشنگری و قیام علیه آن نزد ایشان، اندکاندک زمینهها و آغازههای گردشِ تاریخ به امر خُرد، امر گسسته و عنصر انگارش چرخید و در حاشیهی فلسفه و دانش جهان شروع به تناوردگی کرد. اندک اندک دیدگاه انسانشناسانهی مبتنی بر تعریف مشخص آن بر اساس «محوریت امر مشخص و انضمامی»، «امرخُرد»، «عدم تعمیم»، «تکثر» و قرار داشتن «یک جزء در ارتباط با کل» و نه تحت سیطرهی «کل» و پردازش مفاهیم همپیوند با رشتهی انسانشناسی، انسانشناسی تاریخ و تاریخ تکوین یافت.[1]
اما در میان بازلیها این نزد ویلهلم دیلتای است که انسان بهمثابه موجودی تماماً تاریخی ظاهر میشود. چونانکه به زعم او هر چیز از روح بشر سر بر میآورد نشان تاریخی بودن با خود دارد. نزد وی هنگاهی كه مقولهی واقعیت از زمان حال سر بر میآورد با مقولهی امكان پیوند میخورد و منجر به امكانات بینهایت میگردد. با این استدلال تجربهی زیستهی زمان محتوای زندگی انسان را در تمام جهات تعیین میكند.
اما نزد دیلتای شبکهی واقعیت تاریخی امری زیسته و سرشار از زندگی است. تاریخی که به زعم دیلتای حقیقت انسان جدای از واقعیت آن نیست. در این قلمرو نزد دیلتای همه چیز به عنوان محصول تاریخ با عالم معنا در هم تافته است و اینچنین به زعم وی توزیع درختان در باغ، ترتیب خانهها در خیابان، ابزارهای صنعتگر و جملهای که در جلسهی دادگاه ادا میشود، همه مثالهای روزمرهای هستند که چگونه ما پیوسته با آنچه تاریخی شده است احاطه شدهایم. در منظر وی آنچه امروز روح بشر از خود بروز میدهد فردا که پیش روی ما قرار میگیرد، تاریخ خواهد بود و «تاریخ چیزی جدا از زندگی یا دور از زمان حال نیست»[2] به این صورت «انسان خود را در تاریخ باز میشناسد» [3] و «انسانها فقط در آینهی تاریخ خود را میشناسند»[4]. زندگی به جهان معنا میدهد و معنا در وجود افراد بشری و تاریخ آنها تحقق مییابد، اما نه در وجود منفک از تاریخ آنها که در وجود تاریخیِ آنها، چرا که «انسان موجودی تاریخی است»[5]. پس نزد دیلتای این در علوم انسانی بهمثابه علمی که در محور آن انسان بهمثابه موجودی تاریخی قرار دارد و بر تجربه ی زیسته، تعبیر این تجربه و فهم بنا شده است، «تشکّل جهان تاریخی» رخ میدهد؛
در نظر وی علوم انسانی یا علوم فرهنگی یا علوم تاریخی[6] تشکیل شبکهای از شناخت میدهد که میکوشد به شناخت مفهومیِ عیناً کاربردی و معتبر از پیوستگیِ درونیِ تجربههای زیسته در جهان انسانی تاریخی اجتماعی دست یابد[7]و تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی در واقع عبارت است از به هم پیوستن ساختارهای عمومی و مشترک زندگی تاریخی در پیوستگی با علوم انسانی.[8]
دیلتای علوم انسانی و علوم فرهنگی و علوم تاریخی را در یک معنا در مقابل علوم طبیعی به کار میبرد. او علوم طبیعی را به ادراک ظاهری باز میگرداند و از این رو آن را به ظاهریت ربط میدهد و در مقابل علوم انسانی را علومی میداند که با ادراک وجدانی[9]و تفهم و بدینگونه نه صرفاً با پدیدارها که با واقعیت سرو کار دارند، واقعیتی که یکسره مهر زمان و تاریخ را بر پیشانی دارد و اینگونه وی حتی فلسفه را «بیان ذاتیِ واقعیتی تاریخی» میداند.[10] امادیلتای انفصال متافیزیکی بین طبیعت و تاریخ در نظر نمیگیرد چرا که لاجرم محتوای روحیِ مورد مطالعهی علوم انسانی در فضایی مستقل از طبیعت معلق نمیماند چونانکه حوادث تاریخی در مکان طبیعی رخ میدهند.
دیلتای با خطا دانستن روششناسی فلسفهی تاریخ و نیز جامعهشناسی، توجه به امر جزئی و فردی و امر مشخص را که اکنون بهمثابه امر محوری در انسانشناسی خود را تعریف میکند به صورت قائدهمند میپروراند و روششناسیای مبنی بر توجه به امر واقع و مشخص و جزئیِ امور واقع ِ اجتماعی و تاریخی تناورده میکند و درک امر مشخص را بهمثابه هدفی مشخص برای علوم انسانی در نظر میگیرد. وی در عبارتی کلی مینویسد: «درک امر جزئی و فردی برای این علوم همانقدر غایتی نهایی است که تشریح همسانیهای انتزاعی»[11].
نزد دیلتای فرد انسان هیچگاه چیزی بیشتر از یک امکان رشد خود را تحقق نمیبخشد و همواره ممکن بوده است جهتی غیر از آنچه محقق شده بپیماید. برای او انسان فقط به شرط امکانات تحقق یافتهاش برای ما هستنده (موجود) است. وی این بینش را در بررسی نظامهای فرهنگی و جستوجوی ساختارها نیز تسری میدهد. به زعم وی ما «در نظامهای فرهنگی نیز در جستجوی ساختاری هستیم که از دیدگاه انسانشناسی تعین یافته است و در آن چیزی به مرحلهی تحقق رسیده است».[12]
علوم انسانی و مصداق آن تاریخ و انسانشناسی از زندگی و فهم و از پیوند واقعیت، ارزش و غایت مندرج در زندگی و نه غایتی فرای زندگی برآمده است. این رویکرد وجوه بنیادی نظام منطقی و معرفتیِ این علوم را در «تمامیت و جامعیت» آنها ترسیم کرده و اهمیت به حساب آوردن «امر فردی» را در «تاریخ» تثبیت میکند.
از جانبی وی دیدگاهی که مطلقاً منکر هر گونه اصل متافیزیکی برای فهم جهان روح بشری و معترف به نسبیت هرگونه دادهی انسانی و تاریخی بدون استثناست را نیز نقد میکند. نزد وی «انسجام جهان روح بشری از یک طرف فقط در موجودات روحیِ فردی داده میشود و از طرف دیگر، در گذر تاریخ و وضعیتهای اجتماعی»[13]. دیلتای بر فرد تأکید دارد اگرچه او روح جمعی را نقض نمیکند و بر آن تأکید میورزد. وی این نظر را نیز که غایت هر شخصی به عنوان یک فرد در درون خود او قرار دارد، فاقد ارزش علمی میداند. به زعم وی تجربههای زیستهی مشترک یک ملت یا گروه، اهداف مشترک و خاطرات مشترک اموری واقعی هستند و توجه به این امر لازم است که فقط افراد میتوانند حامل این خاطرات مشترک بوده و از اشتراک یک تجربهی زیسته آگاهی داشته باشند. اما دیلتای باز اضافه میکند که از آنچه در خصوص افراد میگوید این بر نمیآید که آنچه در افراد رخ میدهد فقط برای رضایت خاطر آنهاست و این نقد به نظر آنجایی را نشانه رفته است که هگل انگیزشِ خشنودیِ مردان ِ تاریخِ اش را طرح میکند. نزد دیلتای یک فرد اهداف ملی را به عنوان اهداف خود میخواهد، تجربههای ملی را به عنوان تجربههای خود تجربه میکند و خاطرات چنین تجربههایی را به عنوان خاطراتی که متعلق به اوست و خود حامل آنهاست باز میشناسد. دیلتای مینویسد: «وجود انفرادی اشخاص، بر اساس تعلقات آنها به محیط و مردم و اشیاء، بر غنای نامحدود زندگی گشوده میشود. اما هر فردی در عین حال نقطهی تقاطع نظامهایی است که هم در وجود او نفوذ میکنند و هم در وجود افراد دیگری که درون آن نظامها به سر میبرند؛ اما این نظامها همچنین فراتر از زندگی آنها میروند»[14]. اما میافزاید: «با این حال خطاست اگر تاریخ را به همکاری انسانها برای اهدافی مشترک محدود کنیم».[15] آنچه دیلتای در صدد ترویج آن در برابر دستگاه غالب است این است که افراد، اجتماعات کوچک و محلی و گروهها به اندازهی اجتماعات بزرگ و نظامها، موضوعات منطقیِ تاریخاند، یعنی پیوستار کلی که از افراد به نظامهای فرهنگی و اجتماعات و سرانجام به کل انسانیت میرسد. و علوم انسانی و تاریخ از زندگی افراد و اجتماعات بر میآید.
از جانبی گرچه این بوکهارت است که شرح حالهای خودنوشت (خودزندگینامهنگاری یا خودزیستنگاری) و شرححالها (زیستنگاری یا بیوگرافی)، شعر و ادبیات و متن و روایات را در نگارش نخستین تاریخ فرهنگی به کار میگیرد[16] اما این نزد دیلتای است که این امور در راه شناخت علمی محوریتی اساسی مییابد. دیلتای با فراهمآوری چنین فلسفهی روششناختی، و تبیین روششناختی و معرفتیِ علوم انسانی و انسانشناسی، بنیادهای اساسیِ رشد این سلسله از علوم را فراهم میآورد. بنیادهایی که آثار متأخرینترینِ نوآوران علوماجتماعی و انسانشناسی و تاریخنگاران محلی نیز برنهادِ آنها قرار دارد. دیلتای به سادگی مینویسد:
هر زندگی را میتوان توصیف کرد، اعم از بیاهمیت و نافذ، روزمره و فوقالعاده. خانوادهای خاطرات خود را حفظ میکند. نظریهپردازان حقوق جنایی میخواهند زندگیِ یک دزد را ثبت و ضبط کنند و روان درمانگران[17]زندگیِ یک شخص غیر عادی [بیمار روانی] را. هر چیزی در زندگی انسان سند و منبعی است در اختیار ما که یکی از امکانات بینهایت موجودیت [هستومندی] ما را تحقق میبخشد.[18]
نزد دیلتای همان نسبت میان تجربههای زیستهی خاص و معنای کل سیر زندگی و به عبارتی رابطهی معنای امر جزئی با فهم کردن متن تجربهی زیسته در شعر، حماسهی پهلوانی، حماسهی شهسواری، درام و تراژدی و هنرهای زیبا، انواع روایات، محیط، زمان و جغرافیا برقرار است. نزد وی تجربهی زیسته، فهم، شعر نظریهای در باب زندگی و تاریخ پدید میآورند که همواره در این امور حضور دارد و همراه آنهاست.
مصادیق:
نمونههای تاریخی مقاومت در تاریخ ایران
نمونههای تاریخی مقاومت در تاریخ ایران چه بوده و چه صورتهایی داشته است؟ آیا مقاومت همواره معنایی دولتی و حکومتی داشته است؟ آیا ما مقاومت را با مواجهات نظامی خرد و کلان میشناسیم؟ پرچمداران مقاومت در تاریخ جدید ایران چه کسانی هستند؟
آیا صورتهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی گویای امر مقاومت است؟ آیا میتوان گفت در تاریخ جدید ما و بعد از انقلاب همواره مقاومت با یکی از این صورتها معنی یافته است؟ اقتصاد مقاومتی چه نمونههای درخشانی در تاریخ جدید ما داشته است؟
[1]ـ ن.ک: نقاشیان،بیتا، 1391، بدن، دولت، مدرنیته؛ تجربه ی تجدد ایرانی و تعین آن در بدن، پایان نامهی کارشناسی ارشد رشته ی انسانشناسی، دانشگاه تهران، دانشکده ی علوم اجتماعی.
[2]ـ دیلتای، ویلهلم. تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی، ترجمهی منوچهر صانعی دره بیدی. تهران: ققنوس، 1389.، ص 253.
[3]ـ همان، ص 398.
[4]ـ همان، ص 441.
[5]ـ همان، ص 460.
[6]ـ دیلتای در جای جای آثارش این سه عبارت را در کنارهم و در یک معنای کلی می آورد. از جمله در ص 171 تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی مینویسد: «این هستهی مشترک علوم فوق [انسان] منبع تمام آن صفاتی است که در بحثهای مربوط به علوم انسانی، علوم فرهنگی یا علوم تاریخی برشمرده شده است». ( ن.ک: همان، ص 171)
[7]ـ ن.ک: دیلتای، تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی.
[8]ـ همان، مقدمه، ص 22.
[9]ـ Innewerden
[10]ـ ن.ک: ویلهلم دیلتای، ذات فلسفه، ترجمه حسن رحمانی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، 1383
[11]ـ ویلهلم دیلتای، مقدمه بر علوم انسانی، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: ققنوس، 1388؛صص 79ـ78.
[12]ـ دیلتای،تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی، ص 442.
[13]ـ همان، ص 211.
[14]ـ همان، ص 236ـ235.
[15]ـ همان، ص 236.
[16]ـ ن.ک : بیتا نقاشیان، تاریخ تمدن یا تاریخ فرهنگ؛ پیشرفت یا پویایی (بحثی در تقابل یاکوب بوکهارت با فلسفه تاریخ) ماهنامه تحلیلی سوره اندیشه زیر نظر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامیـ شماره 78ـ79، مهر و آبان 1393
[17]ـ Psychopathologists
[18]ـ دیلتای، تشکل جهان تاریخی در علوم انسانی، ص 393.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.