سنت تاریخنویسی محلی در ایران قدمتی دیرینه دارد (سدهی سوم هجری) که بالطبع آثار ارزندهای در زمینهی تاریخ محلی به بار آورده است. این نوع تواریخ با اولویت مکاننگاری، اطلاعات وسیعی از تاریخ تمدنی، تحولات اجتماعی، اقتصادی یا منطقهای و جغرافیایی به ثبت رساندهاند. نمونههای آن دامنهی گستردهای در تاریخ ایالات و ولایات (ولایات دارالمرز گیلان)، بلدان (معجم البلدان)، مزارات (شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار یا مزارات شیراز)، رجال (مفاخر خراسان)، سیاحات (بستان السیاحه)، فتوحنگاریها (فتوح البلدان) جوامع (جامع مفیدی)، جغرافیانویسی (جغرافیای حافظ ابرو) و... ایجاد کرده است که جملگی ذیل تاریخ محلی قرار میگیرند[1].
ساختار تواریخ محلی بهطور عمده بر سه محور اطلاعات جغرافیایی، تاریخی و رجالی استوار است. لکن انگیزههای تاریخنگاری محلی متفاوت بوده است و از بین آنها حب وطن و تفاخر ملی از تمایزی ویژه برخوردارند؛ دورههایی از حیات تاریخی ایران موجب تقویت یا برعکس، عامل تخفیف انگیزههایی از این دست بودهاند.[2] البته سفارش قدرتهای حاکم نیز از انگیزههای بارز این نوع تواریخ بوده است. بهطور مثال سیاست تمرکزگرایی صفویه، نیاز به مشروعیتبخشی به حاکمیت سلسله، و برافتادن حکومتهای محلی، موجب تقویت تمایل به تاریخنویسیِ رسمی در قیاس با تاریخ محلی در این دوره شد، در حالی که چنانکه در سطور بعدی خواهیم دید، تشکیل حکومتهای ایالات روند دیگری از گسترش تاریخنگاری محلی را نشان داده است.
در تمام این دورهها اشتغال به تاریخ محلی، راه مطلوب بیان ادبی و آگاهی جمعی بوده است. تمام گروههای مختلف مردمی که در قلمرو اسلام سُکنا داشتند، وابستگی و تعلق توانمندی را که میان انسان و محل تولدش پیوندی ایجاد میکند احساس کرده و بیان داشتهاند[3]. این گونهی تاریخنگاری به رغم تحولات و فراز و فرودهایی که به خود دیده، از سدهی سوم هجری تا کنون تداوم داشته و جایگاه ویژهای در نگاه زیستـقومـتاریخی به خود اختصاص داده است. تاریخنگاری ایرانی با رویکردهای متنوع علمی، فرهنگی، سیاسی، منطقهای و... میتوانند علاوه بر آگاهیهای ذکر شده، در کنار باقی تواریخ عمومی، رسمی، سیاسی و سلسلهای که رویکردهای سیاسیـنظامی را برجسته میکنند، خلأهای موجود را پر کند.
تاریخ محلی نزد تاریخنگاران مسلمان گزارشی از زندگی جوامعی بود که جهان اسلام از آنها تشکیل میشد[4]، نظیر بغداد، حلب، مصر، خراسان، ری، نیشابور، فارس و... به زعم باسورث، تاریخنگاری محلی ایرانی را در کنار تاریخنگاری عمومی که از منظر سترگی به تاریخ کبیر میماند، به تاریخ صغیر میتوان تعبیر کرد. او شکفتگی خاص اینگونه تاریخنویسی را بازتاب زندگی پرجوش و خروش شهری فلات ایران، بهویژه شرق ایرانزمین شناسایی میکند که مراکز فعال علم و تحقیق اهل سنت و کانونهای سادات علوی در برخی نقاط آنجا دایر بود و درکی کلی از احساسات مثبت اسلامی و پویایی به علت قرب جوار به دارالکفر، در شمال شرقی و مشرق آن ناحیه وجود داشت و غیرت مقابله با سرزمینهای کافر نشین مایهی بازارگرمی غازیان و مطوّیان که در پی تشفّی روحیهی دینداری جنگجویان خود بودند میشد[5].
دو دیدگاه در باب تاریخنگاری محلی ایرانی وجود دارد. به زعم عدهای تاریخنگاری محلی ایرانی جزئی از تاریخنگاری ملی و ایرانی شمرده میشود که هدف مؤلفان این تواریخ را ارتباط بخشیدن جغرافیا و تاریخ منطقه با محلیت تاریخی و جغرافیایی ایران و پیوند آن با هویت ملی ارزیابی میکنند[6]. برای برخی نیز تاریخنگاری محلی، ثبت وقایع محل زندگی مؤلف است که به انگیزهی کسب افتخار برای زادوبوم خویش از طریق شناساندنِ آن به خواننده انجام میشود[7]. استاد ارجمند جهانبخش ثواقب در مقالهی ارزشمند خود به نحوی شایسته به دستهبندی تاریخهای محلی از دیدگاه متخصصین مختلف پرداخته است. مجال یادآوری این دیدگاهها در اینجا فراهم نیست و تنها به اشارهای از پژوهش ثواقب به دیدگاه روزنتال بسنده میکنیم که تاریخنگاری محلی ایرانی را به دو نوع دنیوی و دینی تقسیم میکند. به اعتقاد روزنتال غالب تاریخنویسیهای محلی ایرانی از نوع دنیوی است: «در مشرق ایران، تاریخنگاری محلی دنیوی شکوفایی داشت که سنگ بنای حفظ میهنپرستی ایرانی به شمار میآمد.»
با اینکه پیشینهی تاریخنگاری محلی به سدهی سوم هجری میرسد، تعداد آنها چندان نیست و عملا این آثار امروزه در دسترس نیستند. همانطور که جهانبخش ثواقب به درستی اشاره میکند، دلیل این امر به رواج جهانوطنی اسلامی در آن دوره برمیگردد که با جانشین شدن احساسات وطندوستی محلی و منطقهای که انگیزهی بنیادین در تاریخنگاری محلی است، به تدریج این سنت رو به رشد نهاده است:
«علت اندک بودن این نوع تاریخنویسی در آن سده شاید این باشد که هنوز احساسات و تعلقات جهانوطنی اسلامی جای خود را به وطن دوستی محلی و منطقهای که انگیزهی اساسی نگارش تاریخهای محلی محسوب میشود نداده بود. در این دوره، آثار جغرافیایی تاریخی متعدد پدید میآید که نشان دهندهی نگرش جغرافینگاران و مورخان مسلمانی است که به سراسر قلمرو اسلامی به عنوان یک کلیت واحد و یکپارچه مینگریستند و درست از زمانی که این نگرش، بهویژه در سرزمینهای دور از مرکز خلافت ـاز جمله ماوراءالنهرـ رو به سستی نهاد، زمینههای اساسی برای تدوین تاریخهای محلی ایجاد شد. این امر از سدهی چهارم به بعد نمود جدی یافت»[8].
این امر در مقیاسی جهانی نیز به همین منوال به نظر میرسد چنانچه به عنوان نمونه، کازیمیرا وودز[9]در مقالهای که نقش دولت در کشورهای سابق بلوک کمونیست را به چالش کشیده است، نشان میدهد که امروز پویایی هویتی منطقهای دو حالت متمایز دارد: فسخ سیاسیِ تمرکزگرایی ایالتی، و ادعایی فرهنگی مبنی بر به رسمیتـ شناختنِ ویژگیهای محلی.
تجزیهی خلافت در قلمرو اسلام دوران عباسی و تشکیل حکومتهای محلی نظیر صفاریان، طاهریان، غزنویان و... از عوامل ایجاد و برجستگی یافتن انگیزهی وطنخواهی و تعصبات منطقهای شد و در تاریخنگاریهای محلی مجالِ نمود و بروز یافت. همین امر در تحول و تغییر زبانی این نوع نگارشها نیز بیتأثیر نبود و نگارش یا ترجمهی آنها را از عربی به فارسی تغییر داد. این رویکرد موجب شد مخاطبان بیشتری که عموماً فارسی زبان بودند و به زبان عربی آشنایی نداشتند به این منابع دسترسی پیدا کنند[10].
چگونگی شکلگیری و فراگیر شدن تواریخ محلی در برابر تاریخنگاری جهانی موضوعی است که رابینسن در تاریخنگاری اسلامی به آن پرداخته است.[11] به عقیدهی رابینسن گسترهی تاریخنگاری جهانی سدهی چهارم، منعکس کنندهی ادعاهای حکومت مطلقه و تاریخـ سیاسی خود خلافت بود. در سطح روایی، تاریخ پیش از اسلام بر اساس مسائل اسلامی مجدداً شکل گرفت و تاریخ اسلام از الگوی تاریخ توحیدی پیروی میکرد. ارتباط میان سیاست و فرهنگ از یک سو و روایت و شکل تاریخنگاری از سوی دیگر را میتوان جای دیگر تشخیص داد. اگر فهرست رویدادهای جهانی، نماد مطلقگرایی عباسیان در سدهی سوم و چهارم هجری باشد، زماننگاری محلی و زیستنگاری غیر نبوی، نماد سدههای چهارم تا هفتم هجری، مربوط به اواخر دوران عباسیان و پس از آن است که در طی آن سازمانهای مشترکالمنافع سیاسی جانشین دولت یکپارچه شده بودند. با غلبهی حکومتهای ایالتی بر خلافت (نظیر آل بویه) و ضعف اقتدار دینی و نفوذ سیاسی خلافت، پرسشهای جدیدی پیرامون رابطهی این حکومتها با خلافت پدید آمد که مورخان در پاسخ به آنها نقش داشتهاند. تاریخ جهانی همچنان نوشته میشد ولی اینک در دنیای متشکل از حکومتهای ایالتی که از لحاظ سیاسی تجزیه شده و از لحاظ فرهنگی با هم در رقابت بودند، افقهای این تاریخنگاری محدودتر میشد. در این میان زماننگاری، زیستنگاری و نامنگاری محلی برای تثبیت سلسلهها و بنیادهای مشترکالمنافع حقوقی و فرهنگی مربوط به اواخر حکومت عباسیان به کار میرفت.[12]
توجه سنت تاریخنگاری به جهان اسلام بیشتر معطوف به شهرهای بزرگ بود چرا که اینان با قدرت سیاسی و ثروت هنگفت خود در آموزههای فقهی و در علم حدیث منابع ارزشمندی را میپرداختند. از اینرو کتابهای تاریخِ شهرهایی نظیر بغداد، دمشق و نیز قاهره را که در دورههای مختلف، علاوه بر اهمیت سیاسی، از اعتبار فقهی و حدیثی برخوردار بودند، کانون توجه خود قرار دادند[13]. کتابهای رجال بر هویت جمعی و منزلت علما تأکید داشتند و از آنجا که این دانشمندان از طبقهی بازرگانان و ملاکین بودند این رویکرد اهمیت سیاسی مییافت[14].
اگر دو دیدگاه مطرح شده در تاریخنگاری محلی ایرانی را که بالاتر اشاره شد مورد مداقه قرار دهیم، چه برشمردن آن به عنوان جزئی از تاریخنگاری ملی و ایرانی و مرتبط ساختن جغرافیا و تاریخ منطقهی مورد نظر با محلیت تاریخی و جغرافیایی ایران و پیوند آن با هویت ملی مورد نظر باشد و چه ثبت وقایع محل زندگی مؤلف با انگیزهی شناسایی آن به دیگران و کسب افتخار برای زادوبوم خویش و اثبات اینکه رویدادهای سرزمیناش شایستهی ضبط در تاریخ است، در هر حال برخورداری از درونمایهی هویت محلی شخیصهی بارز و مشترک خواهد بود.
سدههای سوم و چهارم که آغاز نگارش اینگونه تواریخ است، با پاگیری دولتهای خرد و کلانی که فلات ایران به خود میدید، دولتها برای کسب هویت شهروطنی، نگارندگان را ترغیب و تشویق به این کار میکردند. اما مطالعات آماری نشان داده که چشمگیرترین دورهی رشد کمی و کیفی این تواریخ، عصر قاجار بوده است. دلایل این رشد را چنین برشمردهاند[15]
ـ سیاسی (حفظ و اهمیت تمامیت ارضی برای دولتمردان)
ـ رشد دانش جغرافیا
ـ اقتصادی (اقدامات عمرانی، ایجاد تأسیسات در ایالات که نیازمند اطلاعات بود)
ـ علمی (ضرورت گردآوری اطلاعات ایالات و ممالک محروسه)
ـ علایق شخصی
ـ پراکندگی دربارها
ـ دلایل آموزشی
تاریخ محلی هم میتواند واکنشی به تمرکزگرایی تلقی شود و هم برای تببین این عقیده که سهم نواحی کوچکتر در شکلگیری تاریخ عمومی شایان ذکر است و تاریخ آنها به رغم تاریخ واحدهای سیاسی بزرگتر نماینده یا بازتاب قدرت یا نیروی کل اجتماع است. نگاه اجمالی به سیر تحول تاریخنگاری محلی و دلایل فراگیر شدن یا فروکاستن این سنت با انگیزههای محلی یا ملی، ارتباط مستقیم آن را با سیاست دولتی برملا میکند. هر زمان این سنت اوج گرفته، مسئلهی گسترش ایالات و ممالک در میان بوده و در جایی که حکومتی یکپارچه بر سر کار بوده، از رواج این سنت کاسته است. چنین به نظر میرسد که با مطرح نمودن مسئلهی «جهانی شدن» و از بین رفتن مرزها که از موضوعات جذاب امروزی انسان است، تقابلی بین دو پدیدهی جهانی شدن و تاریخ/هویت محلی به میان نمیآید؛ از آنجا که امر جهانی شدن در مرحلهی اول مقابل دولتهای یکپارچه است و به وقوع پیوستنِ آن به معنای در سایه قرار گرفتنِ تاریخ و حکومتِ یکپارچهی ملی، و به تبعِ آن، برجستگیِ قدرت یا تاریخهای محلی است. از این منظر نه تنها تاریخ محلی و به دنبالِ آن هویتِ محلی تقابلی ایجاد نمیکند، که هم راستا هستند.
هویت محلی جزئی از بازشناسی فرهنگی به حساب میآید لذا بازخوانی مفهوم تاریخ محلی بخشی از کوششی گستردهتر برای بازیابی هویت فرهنگی است که البته تلاش متخصصان این حوزه در غرب، مؤید این امر بوده است که چندمعناییِ این مفهوم، تمام تجزیه تحلیلها را به چالش میگیرد.[16] در عین حال، در حیطهی تاریخنگاری رسمی، تاریخنگاری محلی از چارچوبهای تخصصی کمرنگتری در قیاس با تاریخنگاری رسمی برخوردار است و تاریخنگاران محلی غالباً علاقهمندانِ مستقل و کمتر متخصصی هستند که بیش از هر چیز علقهها و دلبستگیهای محلیشان مایهی کوشش برای تاریخنگاری است. سنت تاریخنگاری محلی ایرانی را در میان معاصرین کسانی چون جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی پی گرفتند. این در حالی است که بخش عمدهای از آنچه مردمنگاری و زیستبومنگاری محسوب میشود از طریق ادبیات داستانی به ثبت و ضبط رسیده است. به عبارت دیگر، هویت محلی در برابر هویتهای برساختهی جهان جدید، شیوههای مقاومت خود را از طریق ادبیات داستانی سامانمند کرده است.
[1]ـ برای فهرستی تفصیلی از تواریخ محلی بین دیگر آثار، نک: دانشنامهی جهان اسلام، 1375، جلد 6؛ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، 1363: 58ـ101؛ سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم اهل التاریخ، دراسهوالتحقیق: محمدعثمان الخشت، القاهره: مکتبه ابن سینا، 1409.
[2]ـ جهانبخش ثواقب، «نگرشی بر جایگاه و اهمیت سنت تاریخنویسی محلی ایرانی»، در دوفصلنامهی پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، سال دوم، بهار و تابستان 1393: 5ـ20.
[3]ـ نک: فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخنگاری در اسلام، ترجمهی اسدالله آزاد، جلد 1، مشهد، 1366: 173.
[4]ـ عبدالعظیم عبدالرحمن، خضر، مسلمانان و نگارش تاریخ، پژوهشی در تاریخنگاری اسلامی، ترجمهی صادق عبادی، تهران، 1389: 65.
[5]ـ کلیفورد ادموند، باسورث، «سهم ایرانیان در تاریخنگاری دورهی اسلامی پیش از حمله مغول»، درحضور ایرانیان در جهان اسلام، احسان یارشاطر و دیگران، ویراستهی ریچارد هوانسیان و جورج صباغ، ترجمهی فریدون بدرهای، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1381: 319.
[6]ـ نک: عبدالرسول خیراندیش، «تاریخ شهری و موقعیت تاریخهای محلی در تاریخنگاری ایران»، در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال چهارم، شماره 10/11، 1380: 3.
[7]ـمحمدرضا ناجی و دیگران، تاریخ و تاریخنگاری، تهران: نشر کتاب مرجع، 1389: 113؛ دانشنامه جهان اسلام، 1375: 6/138؛ فاطمه رستمی، «شاخصهای تاریخنگاری محلی در ایران»، در نامه انجمن «ویژه تاریخ»، فصلنامهی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سال هفتم، شماره چهارم، زمستان 1386: 62.
[8]ـجهانبخش ثواقب، «نگرشی بر جایگاه و اهمیت سنت تاریخنویسی محلی ایرانی»، در دوفصلنامهی پژوهشنامهی تاریخهای محلی ایران، سال دوم، بهار و تابستان 1393: 10.
[9]ـ KazimieraWods, «La revendication identitaire en Pologne», in L’identitépolitique, Presses Universitaires de France, 1994, pp. 365-378.
[10]ـکلیفورد ادموند، باسورث، «سهم ایرانیان در تاریخنگاری دورهی اسلامی پیش از حملهی مغول»، حضور ایرانیان در جهان اسلام، احسان یارشاطر و دیگران، ویراستهی ریچارد هوانسیان و جورج صباغ، ترجمهی فریدون بدرهای، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1381: 322؛ جولی اسکات میثمی، تاریخنگاری فارسی: سامانیان، سلجوقیان، غزنویان، ترجمهی محمد دهقانی، تهران، 1391: 22.
[11]ـ چیس. اف. رابینسن، تاریخنگاری اسلامی، ترجمهی مصطفی سبحانی، تهران: پژوهشکدهی تاریخ اسلام، 1389: 237ـ238.
[12]ـهمان.
[13]ـهمان، 239.
[14]ـهمان، 242؛ نیز جهانبخش ثواقب، 1393: 11ـ12.
[15]ـ عبدالمهدی رجایی، محمدعلی چلونگر و مرتضی نورایی، «تاریخنگاری محلی عصر قاجار و مؤلفههای آن»، در مطالعات اسلامی، تاریخ و فرهنگ، سال چهل و سوم، شماره پیاپی 4/86، 1390: 31ـ48.
[16]ـElisabeth Dupoirier et H.D. Schajer, «L’identitérégionale, problèmes théoriques, perspectives politiques», in L’identitépolitique, Presses Universitaires de France, 1994, pp. 330-344.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.