اگر بخواهیم مواجههای را که نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی با غرب داشته، صورتبندی کنیم به این نتیجه میرسیم که با غرب ـبه عنوان یک جبههـ مواجههی مرکبی داشتهایم. یعنی نمیتوان اینگونه تفکیک کرد که در مقطعی مواجهه سیاسی بوده، بعد به مواجههی اقتصادی تبدیل شده و بعد به مواجههی فرهنگی یا صورت دیگر. حقیقت این است که تمدن غرب کلیتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگیاست. مجموعهای منسجم که علیرغم اختلافات نظرها و تاکتیکهای مختلف و اختلاف سلیقههایی که در آن وجود دارد، در مواجهه با انقلاب اسلامی و نظام اسلامی ثابت قدم بوده و نظر مشخصی داشته است.
کل جهان صنعتی در این پروسه شریک بودهاند از کرهی جنوبی و ژاپن تا کانادا و ایالات متحده، دلایلی هم دارد، از جمله اینه، اگر جمهوری اسلامی میتوانست به شعارها و آرمانهای خودش از جمله استقلال دست پیدا کند، با توجه به موقعیت حساس منطقهی خلیجفارس و ایران، تقسیم کار جهانیِ بین جهان صنعتی و جهان مصرف جهان سومـ دچار تزلزل میشد و حتی ممکن بود این تقسیم کار اقتصادی فرو بریزد. به همین خاطر کشورهای صنعتی یا به تعبیر دقیقتر کل تمدن غرب در مواجهه با انقلاب اسلامی و پیشگیری از دستیابی جمهوری اسلامی به آرمانها و اهدافش همقدم و همظر بودند. البته ما ادعا نمیکنیم که یک اتاق فکر کل این مواجهه را راهبری میکند. اما آن تفکر مسلط بر تمدن غرب یعنی اندیشهی لیبرال دموکراسی، اندیشه سرمایهداری و اندیشهی لیبرالیسم فرهنگی به عنوان یک نرم افزار مشترک در بین اذهان حاکمان جهان غرب باعث شده که حاکمان جهان غرب صرفنظر از اینکه به کدام حزب و گروه و دستهای تعلق دارند، رویهای مشترک و واحد برای مواجهه با جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی در نظر بگیرند. از ابتدای انقلاب اسلامی غربیها سعی کردند فقط به یک عرصه بسنده نکنند و از هر ابزاری که صلاح و بهصرفه دانستند سود بردند. هرجا و عرصهای که فکر میکردند امکان مقابله با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هست و میتوان از آن طریق در گسترش انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی خلل وارد کرد، آنها سرمایهگذاری کردند. همزمان در عرصهی سیاست داخلی هم وارد شدند و حمایت از گروههای نزدیک به خودشان و جریان لیبرال را در ساختار سیاسی کشور دنبال کردند. حتی در قالب استخدام برخی از سیاستمداران، که اسناد این استخدامها در لانهی جاسوسی کشف شد. همزمان با این حرکت تجزیهطلبی در کشور را رونق دادند. در کردستان، بلوچستان و خوزستان و همزمان با اینها رژیم بعث عراق را تحریک کردند و همزمان با اینها هجوم رسانهای خود را در قالب رسانههای آن زمان هماهنگ کردند و علیه انقلاب اسلامی شدت دادند. و البته با تهدید اقتصادی تمام این موارد را تکمیل کردند. حالا هر چقدر که به امروز نزدیک میشویم و ماهیت مواجههی آنها با خودمان را جستوجو میکنیم میبینیم زمانی نبوده که این صورتبندی مواجهه، بُعدی از این ابعاد خالی باشد. هرچند که در هر مقطعی ممکن است یکی از این ابعاد پررنگتر شده باشد. مثلا در مقطع امروز به ظاهر اینگونه است که غربیها بحث تحریمها و فشار اقتصادی را در اولویت گذاشتهاند. البته ظاهر قضیه این است و در حالی که توجه بسیاری به مسئلهی تحریمها و فشار اقتصادی در کشور است، هجوم خیلی سنگینتری در عرصهی فرهنگ قابل مشاهده است و شاید بتوانم ادعا بکنم که در برخی از مقاطع، طرف غربی برای مخفی کردن هدف خود، به دروغ و با فریب بخشی را برجسته میکند که توجه مسئولان نظام و تصمیمگیران نظام به آن سمت جلب شود و در عرصهی دیگری که جای را خالی میبیند و توجهات از آنجا برمیگردد، عملیات اصلیشان را انجام میدهند. یعنی بدون هیچ اغراقی عرض میکنم که در طول دو دههی بعد از جنگ از 1990 میلادی تا به امروز بیش از دو دهه تمرکز و تلاش جبههی غرب در تهاجم به فرهنگ جامعهی ما بوده اما همیشه سعی کردند که عرصههای دیگر را محل مواجهه نشان دهند، یعنی اقتصاد و یا سیاست را. اتفاقاً بیشترین آسیبها را هم در این عرصه دیدیم. چون عملا مدافعی وجود نداشته و عملاً سامانی برای پدافند و مقابله با تهاجم در عرصهی فرهنگ دشمن نداشتهایم. لذا آسیبهایی که دیدیم بسیار گستردهتر از آسیبهایی است که در حوزهی تهاجمات دیپلماتیک و نظامی و سیاسی بوده است. در جمعبندی عرض میکنم که آنها از هر ابزاری که توانستند بهره گرفتند و همهی ابزارها را با هم استفاده کردند؛ اما اینکه کدام یک از این ابزارها تأثیر بیشتری داشته بحث دیگری است.
میتوان گفت که شما غرب را کلی میبینید اما موضع سیاسی در مقابل آن دارید. اگر غرب کلی را شامل سطوحی ببنیم مثلاً بگوییم غرب یک علوم انسانی دارد، یک فلسفه دارد و یک هنر و... آنگاه میتوان برای همهی این سطوح شکل تهاجمی قائل بود؟
غرب را اگر یک بستهی تمدنی در نظر بگیریم به این معنا که این غرب یک مبادی فکری دارد علومی دارد، حاکمانی دارد، هنری دارد، اقتصادی دارد، منافعی دارد و غیره، اما تمامی عرصهها به مبادی فکری برمیگردند. مبادی فکری تمدن غرب عبارت است از لیبرالیسم فرهنگی، لیبرال دموکراسی و سرمایهداری. این سه به عنوان سه عرصهی تفکر با مبانی انقلاب اسلامی و به تبع آن جمهوری اسلامی و آنچه که به رسمیت شناخته، تعارض بنیادین دارد. طبیعیاست که این زیربناها و زیرساختها باعث میشوند که هر آنچه از اینها نشأت بگیرد از سینما، میلیتاریست و نظامیگری و حاکمیت تا دیپلماسی همه در جهت مواجهه با انقلاب اسلامی صفآرایی کنند.
اما عرصهای مثل علوم انسانی یا علوم سیاسیــ که شما در آن تخصص داریدــ یا فلسفه، به صورت طبیعی و در بستر فرهنگی خود تولد یافتهاند، آیا میتوان گفت تهاجمی بودهاند؟
اینها در غرب نشأت گرفته، متولد شده، رشد کرده و جهانگیری و جهانداری کرده و از دل یک نفر هم زاده نشده است و از دل مجموعهای از انسانها تراوش کرده و به تدریج تکمیل یافته است اما برای خودش و در نقطهی مقابل خودش دشمنی را ترسیم کرده که آن دشمن مصداقش در روزگار معاصر ما وجود دارد. دموکراسی برای خودش دشمنانی فرض میکند، جامعهی باز برای خودش دشمنانی فرض میکند چه به روایت پوپر و چه به هر روایت دیگری.
یعنی با یک «دیگری» معنا پیدا میکنند؟
نه با دیگری معنا پیدا نمیکند، او هست اما دشمنانش را هم میشناسد. نظام سرمایهداری میداند و واقف است که چه چیزی ممکن است او را مستهلک و مضمحل کند. سرمایهداری دشمن درجهی یک خودش را عدالت در بعد جهانی فرض میکند. اندیشهی عدالت در بعد فراگیر جهانی نقطهی مقابل تفکر سرمایهداری است. لیبرالیسم در حوزهی فرهنگ، نقطه مقابلش را تعبد و بندگی خدا قرار داده و تعبد و بندگی و تسلیم بودن در برابر خداوند را برنمیتابد. همینطور لیبرال دموکراسی، نظام دینی و یک حکومت برخاسته و برآمده از دین و وفادار به دین را برنمیتابد. چه مصداق این امر جمهوری اسلامی ایران باشد، چه هر چیز دیگری. اگر شصت سال پیش هم یک حکومت دینی مبتنی بر بنیادهای اسلام نبوی در یک گوشه از دنیا مثلاً در آفریقا تأسیس میشد باز هم تمدن غرب با آن مقابله و مشکل داشت.
مشکل سرمایهداری با مارکسیست بنیادی نبود. به تعبیر دقیق مارکسیست، مسیری است از تمدن غرب که اختلافات جزئی با مبنای اصلی آن دارد. مارکسیست هم، سرمایه را عامل سعادت انسان میداند اما سرمایهای که در دست دولت باشد. برخلاف کاپیتالیست که سرمایهای را که در دست شهروندان باشد عامل خوشبختی و سعادت میداند. لیبرال دموکراسی میگوید که اگر قدرت در دست هیئت حاکمهی برآمدهی از شهروندان باشد موجب نظم و سعادت جامعه میشود اما مارکسیست قدرت در دست هیئت حاکمهی برآمده از آراء زحمتکشان را مایهی سعادت میداند. مارکسیسم شاخهی زائدی است برآمده از درخت تمدن غرب، که بخشی از آن حرس شد، لذا الان مارکسیسم فرهنگی در تمدن غرب را شاهد هستیم که البته تعارضی هم با اصل خودش ندارد، در آغوش تمدن غرب زندگی میکند و از آن ارتزاق میکند. آنتونی گرامشی از این وضعیت به هژمونی یاد میکند و روایتی از مارکسیست است که دیگر تعارض و تناقضی با اصل تمدن غرب ندارد. مواجههای که تمدن غرب با مارکسیست داشته یک مواجههی درونی است مثل مواجههی پدر و فرزندی یا مواجههی یک پدر با فرزند نامشروعش. اما مواجههای که تمدن غرب با انقلاب اسلامی و به تبع آن جمهوری اسلامی داشته مواجههای کاملاً خصمانه است، مواجههی غیرقابل آشتی و سازش است. اندیشههای مبنایی تمدن غرب این نکته را رسیدهاند که اگر قرار باشد در دنیا آنها حاکم باشند باید اندیشهی انقلاب اسلامی حذف شود و اگر اندیشه انقلاب اسلامی باشد آنها مجبورند حذف شوند.
اگر از دورهی کنونی بگذریم یعنی به خود تاریخ سرمایهداری رجوع کنیم، سرمایهداری بالاخره تطوراتی داشته، خود این تضاد با تفکراتی که بوده باعث رشد و بالندگیاش شده، مثلا مکتب فرانکفورتیها بوده و یا مکاتب دیگر، آن موقع که خبری از جمهوری اسلامی یا مکاتب توحیدی دیگر نبوده است چگونه موضع داشتهاند؟
سرمایهداری محصول عقل بشری است که خودش را از آسمان منتزع میکند. یعنی انسان از لحظهای که از آسمان جدا میشود و به این نتیجه میرسد که خود میتواند محور عالم باشد، ذهنش شروع به تراوش میکند و این تراوشات در حوزهی اقتصاد سرمایهداری میشود. هرچقدر این تراوشات تداوم پیدا کرده آن بستهی فکری حجیمتر و منسجمتر و کاملتر شده است. سرمایهداری در قرن شانزده و هفده و هجده و نوزده و قرن بیست، رشد کرده و تکمیل شده و هزاران نفر در تکمیل شدن آن و در فربه شدن این بستهی اندیشهای نقش داشتهاند. این بستهی اندیشهای در زندگی مردم مغربزمین و در سطح جهان اثر گذاشته است ولی الان تفکر انقلاب اسلامی با تفکری جامع اعلان وجود کرده است و سرمایهداری آن را کاملاً متضاد با خود میداند. یعنی این اعلان خطر از همان فردای پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است. آنها متوجه شدند که اگر تفکری که در انقلاب اسلامی ایران عرضه شده رشد بکند، رشد او مساوی تحلیل رفتن و نابودی سرمایهداری است. اندیشهوران نگاهبان سرمایهداری خیلی زود و دقیق متوجه این امر شدند که نه میتوان با انقلاب اسلامی به سازش رسید و نه نمیتوان آن را تحمل کرد. به همین خاطر زنگ خطر را به صدا در آوردند و طبیعی است که حاکمان جهان غرب این زنگ خطر را شنیدند. کل تمدن غرب همهی امکاناتش را برای مواجهه با این تفکر انقلاب اسلامی بسیج کرد. شاخصهای انقلاب اسلامی را که بررسی کردند فهمیدند که در این دنیا یا جای تفکر انقلاب اسلامی است یا جای آنها و آنها تمایل جدی داشتند که بمانند. به همین خاطر به دنبال نابودی تفکر انقلاب اسلامی یا حداقل توقف آن و یا احیاناً انحراف آن از گذشته، تا به امروز هستند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.