گزارش حكمی تاریخ، بیانحقیقت و ماهیت آن است. چون گزارش به معنی گزارندهی معانی است. اما، سخن از تاریخ به معنی سخن از وجود است و تجلی ادواری آن بر موجود انسانی و گزارهی اصلی آنكه تاریخ، تاریخ وجود است.
زمان، افق درك وجود است و زمان بدون انسان معنی ندارد. در عالم، حدوث هر چیز یعنی وقوع آن در زمان. از اینجاست كه انسان تاریخ دارد، چون موجودی تاریخی است. لذا در آیینهی تصور ما نیست كه انسانی بدون تاریخ باشد و هر جا سخن از بیوقتی و بیتاریخی میرود، منظور تاریخ مجازی و عاری از معنا و فنازده است.
انسان میان حق و باطل سیر میكند، اهل قربوبعد است و بر این مبنا، وقت او یا رحمانی است یا شیطانی. وقت رحمانی، ایام شریف قدسی و مرتبهی تجلی اسم اعظم است. لذا، عهد اصیلی كه انسان دارد عهد الست است نه عهد فلكزده. در عالم انسان، تاریخ حقیقی یعنی وقتیابی، یعنی یاد حضوری و نه یاد حصولی. بدین معنا، تاریخ حضوری عبارت است از یاد وقت ساحت اقدس. در این ساحت، دیدار، دیدار حق است و انسان بر حسب فطرت خود و در سرّ سویدایش طالب این دیدار است. در این مرتبه، فنا و وارستگی و داناشدن انسان به احوال اشیاء و امور یعنی علم او به اعیان اشیا، چشم غیببینش را باز میكند و وجه خدا منظر نظرش میشود. اما، تاریخ حصولی یعنی یاد پریشان و وقت مشوش. یاد حصولی بدون ذكر امانی است. از این دو منظر، عالم انسانی هم عالم دیدار و هم عالم بیدیدار است. در اشاره به دیدار، حافظ میگوید:
تاریخ عیش ما شب دیدار دوست بود
عهد شباب و صحبت احباب یاد باد
در عالم امكان، هر تحققی موقوف به وقت است و دور زمان عرصهی ظهور و خفای حقیقت. فقهالغه «اتیمولوژی»1 كلمهی «تاریخ» بیانگر آن است كه حقیقت، باطن واقعیت است و حقیقت، تاریخی است. اصل آن بر حسب زبان قبائل قدیم عرب، اَرَخ یا وَرَخَ است كه با orasیونانی و «هور» فارسی همریشه است. هور در زبان فارسی به معنی وقت و بخت بوده و oralogiesیعنی ساعت، زمان، وقت. ذات اصیل انسان، زمان خاص خود را دارد. اصل ذات انسان بقیهالله است، چون او متعلق به زمان باقی است. از اینجاست كه وقت با حقیقت مرتبط است و تاریخ انبیاء دامنه و ادامهی آن است. تاریخ انبیا، تاریخ فاعلیت به غیب و قضای الهی است و امت واحدهی سرآغاز تاریخ و حقیقت شرق، تجلی همین معناست.
پیامبران، عهد فطری خلق با خداوند را به آنان متذكر میشوند و تاریخی را آغاز میكنند كه قضای الهی رقم میزند. انسان، تاریخساز نیست، بلكه عهدی كه با جانان دارد، تاریخ را ساری و جاری میكند و از آنجا كه انسان میان حق و باطل سیر میكند، عالم هم مختص به اوست و هیچ موجود دیگری عالم ندارد، لذا وقتی انسان به سوی باطل سیر میكند، عالم هم برای او رنگ میبازد و بیمعنی میشود، همانگونه كه برای حیوان محدود و به منزلهی بیعالمی است. انسان موجودی است كه با تفكر و تدین و تاریخ، معنا مییابد. در زبان سانسكریت و زبانهای اصیل باستانی، دین و تفكر یك معنی داشته و كلمة «دئنا» از آن جمله است. در یونان قدیم نیز تا مدتها این معنا حضور داشته، چنانكه در نظر پارمنیدس وجود و تفكر یك چیز است و وجود در تفكر به زبان میآید. در لسانانبیاء، تفكر و دین یك مبنا و یك معنا دارند. دعوت قرآنكریم به دین و به تفكر هم در یك جهت و یك مقصد است. از این حقیقت قدسی و متعالی است كه وقت رحمانی به سراغ انسان میآید و انسان موحد مظهر اسماء حسنی و تاریخ اصیل میشود كه مهمترین مشخصهاش تشكیل جامعهی توحیدی و امت واحده است. تاریخ حقیقی، تاریخ تجلی اسم اعظم و كل مطلق است.
تاریخ، قضای الهی است و هر حادثهای ممكن است راضی به رضای خداوند باشد و یا نباشد، یعنی فقط مقتضی به قضای او باشد. در تاریخ، همچراغ مصطفوی هست، هم شرار بولهبی. هم فرّ یزدانی هست،هم شرّ شیطانی. انسان، جامع میان كفر و ایمان است و از اینجاست كه چون تاریخ مطرح میشود، زمان فانی و باقی و ادوار نیز مطرح میگردند. ادیان قائل به ادوارند و ادوار به معنی آن است كه تاریخ، دوری است. لازمهی توجه به ادوار آن است كه ما عالم را بر حسب گذشته و حال و آینده ببینیم و درك كنیم. تاریخ عین حقیقت یا ناحقیقت است،چون حقیقت را به هر دوری ظهوری است با یك اسم، اعم از آنكه اسم هادی باشد یا اسم مضل. هر یك از انبیا مظهر اسمی است و خود مردم را به همان اسم دعوت میكند. در هر دور، عالم انسان نیز تغییر میكند، چون مظهر اسمی دیگر میشود. وقت و دوره با عالم ارتباط دارد و وقت هر دوره غیر از وقت دورهی دیگر است. چون تاریخ وجود، تاریخ ظهور و خفای حقیقت است. انسان هر چه از حقیقت دورتر میشود، خود را در یك ناامنی تاریخی مییابد و حسرت ایام گذشته را میخورد. پس از سپری شدن دورهیامت واحدهی آغاز تاریخ، عصر اساطیر آغاز میشود و به دنبال آن دورهی فلسفه و دورهی پس از فلسفه ظاهر میگردد. دورهی امت واحدهی پایان تاریخ، آخرین دوره خواهد بود كه همچون آغاز، تجلی اسم اعظم را در پی خواهد داشت. هندیها، ادوار تاریخی را تا پایان آخرالزمان به چهار دوره تقسیم كردهاند كه چهارمین آنها كالییوگا یا عصر ظلمت نامیده شده است.
تفكر، تاریخی است و حكمت دینی و فلسفه، گواه این حقیقتاند. هر دورهی تاریخی با آگاهی، خودآگاهی و دلآگاهی آغاز میشود و چون دورهی بزرگواری فرهنگ آن به سر میرسد، تمدن جانشین آن میشود. اشپنگلر معتقد است كه تمدن مومیایی فرهنگ است و كلا تمدن، جهانی میشود، اما فرهنگ جهانی نمیشود. تحقق حقیقت، حقیقتی كه در سرّ سویدای بنیآدم است، بدون فكر و ذكر، بدون علم به حقیقت اشیا و بدون آشنایی با علمالاسماء تاریخ میسر نمیگردد.
بشر هر چه از عصر انبیاء دورتر میشود، به تفرقه گرفتار میآید. در جوامع توحیدی دین و ملت اصالت دارند، اما در جوامع شرك، كیش و نحله كه معناهای متفاوت دارند، جانشین آنها میشوند. كیشداری در مقابل دینداری و بازگشت آن به ظاهرپرستی است و بازگشت ملل به كتاب و سنت است، در حالی كه بازگشت نحل، دیگر به كتاب و سنت نیست.
تاریخ هم به معنی ظهور زمان باقی اخروی است و هم به معنی ظهور زمان فانی دنیوی. تاریخ رحمانی، نورانی است، لطیف است، فیاض است و در بُن بخشی خود، راه مینماید و انسان را به بهجت و سعادت میرساند. اما تاریخ شیطانی، قهرآمیز و ظلمانی است و طریق باطل آن به فجایع و مصائب ختم میشود.
تاریخ حصولی، در غایت خود، تاریخ زمانهی غیبت حق و كفر جلی است. تاریخ كنونی غرب و ماهیت آخرالزمانی آن معطوف به این غایت است. این تاریخ هم دوری از ادوار است، اما تاریخنویس غربی و فیلسوف مدرن قائل به ادوار نیست و تاریخ را در كلیت خود بهصورت خطی مشاهده میكند. تاریخ خطی،جنبهی كمّی دارد،غایتش دنیوی و معطوف به پیشرفت مادی است.
تاریخ غرب، نمونهی بارز یاد حصولی است. این تاریخ، كه فراگیر و جهانگیر است، ماجرای بیسابقهای را رقم زده است، چنانكه همهی اقوام و ملل كنونی جهان را یك صورت نوعی غربی است و اختلاف اقوام و ملل همه در مواد تاریخی آنهاست نه صورت نوعی آنها كه همان صورت نوعی غرب است. به عبارت دیگر، اختلاف تمدنهای شرقی كنونی در مواد است نه در صورتها و صورت نوعی همهی تمدنهای مشرقزمین امروز همان صورت نوعی تمدن غرب است.
در عصر حاضر، برای متفكر اصیل، پرسش از حقیقت تاریخ همانقدر مطرح است كه پرسش از حقیقت وجود و ذات انسان. اینك كه تاریخ غرب سایر فرهنگها و تمدنهای جهان را تحت تأثیر قرار داده و تابع حوالت خود ساخته است، اقوام و ملتها با بحران هویت مواجه شدهاند، چون تفكر متافیزیك غربی بر آن است كه همهی وقتها یكی است و آن وقت غربی است. بر این مبنا، تاریخ سیر خطی دارد و عالم انسانی كلا بر یك منوال است. در این تاریخ كه استوار است به علم مدرن، بشری ظاهر میشود كه تكساحتی است، دل در گرو واقعیات و كثرات این جهانی دارد و جز به نفس خویش به چیزی اصالت نمیدهد. در این میان، تاریخ مفهومی نیستانگارانه (nihilistic)مییابد و وجه حصولی و ظاهری و كژاندیشانهی آن برجسته میشود. تاریخنویس كه خود عنوان سوژه را دارد، انبوهی از حوادث گوناگون را، كه مربوط به گذشتهی مردهاند، بر اساس طرح ذهنی خود تنظیم كرده و ارائه میدهد. در اینجا، دیگر مجالی برای یاد و تذكر نیست و گذشته، تابع اكنون است. البته، این شیوه صورتی وسیع، متنوع، متضاد و نظریهپردازانه دارد كه از آن به علم مدرن تعبیر میشود و تابع وقایعنگاری (historiograghy)است.
از عهد باستان تاكنون همة اقوام و ملل بر اساس دین و سننفكری خود درکی از معنای تاریخ داشتهاند كه جنبة اساسی داشته و هویت آنها را مشخص میكرده است. با ظهور تاریخ جدید غرب و تهاجم استعماری و تكنیكی غربیها به سرزمینهای دیگر، تاریخ سایر اقوام و ملل از سیر خود بازماند و معنای خود را نهان ساخت. چون این اقوام و ملتها ناگزیر شدند در حاشیهی تمدن غرب و بسته به آن به حیات خود ادامه دهند، راه تقلید در پیش گیرند و در ذیل تاریخ غرب، خود را توجیه و معنا كنند. برای بسیاری از آنها تاریخ تجدد، تاریخ ازهمگسیختگی و پریشانی بوده و بحرانهای مصیبتباری را پدید آورده است.
در طی دوران چهارصدسالهی مدرن، برخی از متفكران اروپایی به انتقاد از زمانه و بینش تاریخی مدرن پرداخته و همواره در مورد تشدید بحران هشدار داده و تا آنجا پیشرفتهاند كه این تاریخ را تاریخ فاوستی لقب داده و عصر را عصر ظلمت نامیدهاند. چون به عقیدهی آنها اینك دهر و زمان فانی است كه اصالت یافته و انسان را در دام خود اسیر ساخته است. اشپنگلر و نیچه نهتنها افول غرب را مطرح كردهاند، بلكه معتقدند كه تفكرغربی از دورهی یونان به بعد در سراشیبی بوده است. به دنبال آنها، مارتینهیدگر با تفكری جدی و اصیل به بازنگری تفكرغرب و مآثر و سنن آن میپردازد و با اتكا به مبادی حكمتانسی باب تازهای را در این زمینه میگشاید. در تاریخ معاصر غرب، تفكر هیدگر استثنایی و خلافآمد عادت است و نظر او در باب تاریخ، مقابل نظر مرسوم و رایج مدرن است. تفكر هیدگر در كنار همهی وجوه جامعش، برای غرب جنبهی خودشناسی و برای دیگران جنبهی غربشناسی دارد.
دنیای مدرن امروز، دنیایی آخرالزمانی است كه با ظهور فرد منتشر و جمع منتشر، خود را مینمایاند. حیوان، تاریخ ندارد. اما فرد منتشر نیز تشبه به حیوان میكند و بهتبع آن تفكرستیز و تفكرگریز است. بدیهی است كه دور او، دور فانی و تاریخش، تاریخ مجازی است. فرد منتشر، قائل به كل و ماهیت نیست. او وضع موجود و اصلاح جزئی در آن را بهترین وضعیت میداند، غافل از آنكه با مسخ و نسخ و فسخ این تاریخ، بنبست و فروپاشی در پیش خواهد بود. بحرانهای حاد كنونی، پیشدرآمد آیندهی پستمدرنیسم است.
وجود انسان، ساحات مختلف دارد. به نظر حكمای انسی، انسان هم غربِ وجودِ خود را دارد و هم شرقِ وجودِ خود را. یعنی هم اهل تحقیق است و هم اهل تحقق. انسان چون سیر میكند، میتواند ساكن در مقام شرقیه باشد و یا ساكن در مقام غربیه و یا یك وجه بر وجه دیگر غلبه داشته باشد. ظهور غرب بعد از یونان و غلبهی آن بر جهان پس از رنسانس، شرق وجود آدمی را محجوب ساخته است. در این دوره، مفهوم به جای معنا نشسته و حصول در جای حضور. اینك، كلمهی تاریخ مفهومی انتزاعی است تا معنایی انضمامی. علم تاریخ، تابع علوم انسانی جدید و فاقد فكر و ذكر متعالی است. در زبان آلمانی، دو كلمهیgeschichte و historieبرای تاریخ به كار میرود كه اولی به معنی ماجرا و دومی بهمعنی خبر دادن از گذشته است. geschichteیاد حضوری، تاریخ حضوری و تاریخ به معنی قدوسی وماورایی لفظ است، اما historieیعنی تاریخ حصولی. از لحاظ اتیمولوژی، اسطوره با historieیكی است و historismeرا میتوان به اصالت اسطوره تعبیر كرد. از این منظر است كه عصر حاضر، عصر اساطیر و امانی است و غرب در موقف و میقات خود، چهرهی historicدارد. هیدگر، دو كلمهی geschichteوhistorieرا بسیار به كار برده و معتقد است كه historieمرگ تاریخی است، در حالی كه غربی امروز و به تبع آن جهان زیر سلطهاش، هیستوریك فكر میكنند. همین بحران سبب گردیده كه تاریخ مدرن همچون تاریخ نیستانگاری نمایان شود. در این دور، تاریخ حقیقی چنان بیرنگ و كند میشود كه انسان را در یك شبه عالم مصنوعی و مكانیكی و مجازی به مرز بیتاریخی سوق میدهد. از این منظر، تاریخ غرب، تاریخ بیوقتی است و انسان دلآگاه ناگزیر است كه در این عسرت و بیوقتی طلب وقت كند.
تاریخپرستی جدید، اصرار بر هیستوریسم دارد و تحریف تاریخ است. باطن غرب، خودبنیادی(subjectivite) است و خودبنیادی، حجاب میان انسان و وجود است. خودبنیادی زبان را ویران میكند. زبان هم كه ویران شد، تاریخ مسخ و نسخ میشود. زندگیكردن در یك تمدن ضد معنوی و غیر وحیانی عین مخاطره است. انسان یا باید با مظاهر دجالی آن به مبارزه برخیزد و یا مقهور و منكوب آن گردد و راه فنا در پیش گیرد. در اینجا نیز مانند هر جای دیگر، انسان خود را در تاریخ مییابد و شناسایی میكند و بهتبع آن راه سعادت یا شقاوت در پیش میگیرد.
گسستتاریخی به معنی گسست یاد و خاطره است. این گسست سبب به وجود آمدن انسانهایی میشود كه نه تاریخی دارند و نه ریشهای. در این ورطه، همدلی و همزبانی از میان میرود و تفرقه و نفاق و شتاب و شتات جای آن را میگیرد. اما، وضع موجود را هیچكس و هیچ چیز نمیتواند حفظ كند. چون، این كارخانهای است كه تغییر میكند و در هر گشتگاه یا منقلب تاریخ، حوالت جدیدی رقم میخورد و وجود، چیزی دیگر میگوید. تاریخ تكرارناپذیر است. چون هر روز، روزی نو به زبانی نو است و (كلُ یوما هو فی شأن).
هر تاریخی، بر حسب سیر و مرتبهی باطلش، با بحران و تب و مرگ به پایان رسیده است. اما، تاریخكنونی غرب كه با بحران آخرالزمان نمایان است، ورای همهی تاریخهاست و بحران آن گستردهتر از تمامی بحرانهای تواریخ اقوام و ملل گذشتهی جهان است. غرب، مدعی علم است و صورت نوعی آن، غیر از صورت كفر و نفاق قدیم است كه رنگ جاهلیت و بدویت داشته است. این دوره به نامهای مختلف مانند عصر تكنولوژی، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فضا و غیره نامیده شدهاست كه همه در دل یك تاریخ قرار دارند و آن تاریخ مدرنیته است. عقلی كه بشر غربی از آن بهره میبرد، عقل انتزاعی است و نه عقل انضمامی. بر پایهی این عقل، تفكر به سیبرنتیك یعنی به دانش گردآوری و پردازش اطلاعات افول كرده است. از این عقل، علم و تكنولوژی به وجود آمده و تاریخ اتوماسیون و مكانیزاسیون رقم خورده است. اینك، در عصر فراصنعتی و دورهی پستمدرن كه جامعهی اطلاعاتی و انقلاب الكترونیكی تحقق پذیرفته، بحران ماهوی مدرنیته نیز عمیقتر و حادتر شده است. طبقهی حاكمهی این جامعه را فنسالاران، دیوانسالاران و سرمایهداران تشكیل میدهند كه بر پایهی رقابت و اختلاف طبقاتی به تنظیم و ادارهی امور مشغولاند. اینان با اندیشهی غلبه بر طبیعت، تسخیر عالم و ارضاء اهواء نفسانی خواستهاند كه جهان را بدون خدا بفهمند و در آن بدون اعتقاد به او زندگیكنند و مردم را هم در این دایره نگه دارند. نتیجهی زندگی در چنین فضایی، برای انسان بهجز خلأ معنوی، ازخودبیگانگی، سقوط در بیمعنایی و بیخانمانی چیزی در پی نداشته است. امروزه، نیستانگاری به حدّ نصاب خود نزدیك شده و آثار استیصال در جوامع مدرن و مدنی آشكار گشتهاست، تا آنجا كه برخی تمنای گذشت از دورهی جدید را دارند، چون دریافتهاند كه دوری از حقیقت و جدایی از تقدس، مترادف با مهجوری و بیخانمانی است و انسان در كنهذات خود، در ژرفترین و پنهانترین بنیاد هستی و نهایت خلوص و سادگی خود، طالب كل مطلق و هویت غیب است.
عصر حاضر، عصر اضطراب و اضطرار است. مدرنیته از حقیقت تاریخ و گذشته فرار میكند و بهصورت عجیبی گرفتار اكنونزدگی و ناپایداری است. به عبارت دیگر، مدرنیته، به معنی سوبژكتیویته، عدم قطعیت و بیم و مخاطره است و تاریخ آن، تاریخ تهی از تقدس و آخرتبینی است.
تاریخ غرب كه تاكنون انانیت بشری را رشد داده و همهی امكانات خود را به كار گرفته و به پایان برده است، دورهی مسخ خود را میگذراند و هنوز به نسخ نرسیده است. در دورهی مسخ، دیگر تاریخ رشد نمیكند و فساد در كار میآید.
این فساد، بدبختی و نكبتبه بار میآورد و علائم پایان تاریخ و آخرالزمان را عیانتر میسازد. قارعه، زمان دارد و چون ساعت آن فرارسد، حادثهی بزرگ رخ خواهد داد. در روایات عمیق شرق و اسلام آمدهاست كه در آخرالزمان، به واسطة مصائب و مضایق دهر،موجودیت كل بشر به خطر میافتد و همه چیز به مویی بند میشود، اما نهایتا این مو پاره نمیشود. آخرالزمان یعنی نهایت ظلمت شب كثرت. آشكار است كه اسم و صورت نوعی چنین زمانی به آسانی هم از میان نمیرود، اما در ظلمات آن است كه نوری شروع به درخشیدن میگیرد. با این نور است كه تاریخ عوض میشود، چون بشر بار دیگر از عهد فلكی میگذرد و میرود به عهد الست و پیمان قدیم، به آنجا كه انسانیت و عین ثابت او قرار دارد، به رواق موجود. به همین جهت در مورد فرج بعد از شدت گفتهاند كه نجات از جایی میآید كه خطر آمده است.
پی نوشت:
1-. در این مقاله، در باب اتیمولوژی، از معادلگذاری دقیق و عالمانة مرحوم استاد سید احمد فردید بهره گرفته و در جهت طرح موضوع نیز از تعابیر و اصطلاحات و معنای باطنی تقریرات و اشارات حكمی استاد به قدر بضاعت استفاده شده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.