فاعلیت به انحراف رفتهی ایرانی
مصرف. در ایران، خیلیها انتظار دارند وضعشان خوب باشد؛ در بالای شهر زندگی کنند؛ سوار ماشینهای آخرین سیستم شوند؛ ویلای شمال داشته باشند؛ به سفر تفریحی خارج از کشور بروند؛ در منزلشان آخرین امکانات و تجهیزات تکنولوژیک رفاهی را داشته باشند و بهترین كالاها و خدمات را مصرف کنند و اینها را بدون سختکوشی به دست بیاورند؛ جالب آنکه مسئولین هم، چنین تصوری را از خدمترسانی در ذهنشان میپرورانند.
سلطه. اگر رئیس هستند کارمندشان بدون چون و چرا حرفهایشان را گوش دهد؛ اگر کارمند هستند، رئیسشان به آنها امر و نهی نکند؛ اربابرجوعشان احساس طلبکاری نکند و ملتمسانه درخواست خود را مطرح نماید تا حس ترحم و اکرام به جوش آید و کمکی از سر منت صورت پذیرد؛ انتظار دارند از حقوق و مزایای مساوی برخوردار باشند و درصورت کسب افتخاری توسط سازمان، هر كس آن را از آن خود میداند و ناسزا نصیب رئیس که گیرنده مدال است میشود و درصورت شكست، هر كس تقصیر را بر گردن دیگری میاندازد و خود را مبری میداند.
ساختارشكنی. در رانندگی انتظار دارند همه به او راه دهند و او به کسی راه ندهد. اگر خود تخلف كنند برایشان قبیح نیست ولی اگر دیگران تخلف كنند ناسزا میگویند. هنگام تخلف، انتظار دارند جریمه نشوند و اگر شوند شاکی میشوند. از نبود قانون و ضابطهی فراگیر سر به شکایت میگذارند و در عین حالیکه انتظار دارند قانون برای همه اجرا شود اما نوبت خودشان كه میرسد، سر باز میزنند یا لااقل مایل به معاف شدن هستند.
دیگرسازی. حُسن کار خود را میبینند و برای دیگران را نه. تصور میکنند بزرگی و حسن دیگران نقصان و تحقیر خود است لذا در ناخودآگاه به اثبات خود و انکار دیگران میپردازند. برای حفظ جایگاه و شأن خود به هر کاری دست میزنند و به دنبال ساختن شخصیت و هویت آرمانی و قابل توجه و احترام برای دیگران هستند تا جایی که در اکثر کارها به تکلّف و اسراف و زحمت و اضطراب میافتند. درحالیکه دیگران را در ظاهر انکار میکنند و قبول ندارند اما خود را آنگونه میبینند و تعریف میکنند که دیگران آنان را آنگونه میبیند و تعریف مینمایند. لذا عاشق تمجید دیگرانند و مضطرب از تكذیب آنان.
تغافل. اینها را میدانند و خود را به غفلت میزنند؛ چرا که ترس مواجهه با حقیقت را دارند. پس خود را در آگاهی کاذب نگه میدارند. سختی حاصل از تفکر را با آسایش و لذت حاصل از غفلت معاوضه میکنند.
خودمرجعیت. اهل انتقاد کردن هستند و نپذیرفتن انتقاد؛ آنجور که خود تشخیص میدهند عمل میکنند و مشورت و توصیه را دخالت محسوب مینمایند؛ قاضی و داور را قبول ندارند و هر مسئولیت و مقامی را که دارند به کارکرد قضا ارتقا میدهند (مانند برنامههای ورزشی نود و سینمایی هفت)؛ در یک کلام خودمرجعاند و خودمختار؛ مگر ساختار نگذارد. میخواهند همه چیز در سیطرهشان باشد و همه را مصرف کنند. همه میخواهند بیشترین مصرف را داشته باشند یا لااقل بدشان نمیآید اگر چنین شود و این مهم نیست که تحصیلکرده یا بیسواد است، اصل و نسبدار یا بیاصل است، مجرب یا بیتجربه است، محق است یا بیحق، منزلت اجتماعی و دارایی دارد یا نه؛ هیچکدام از اینها ملاک نیست. تنها مهم، این است که انسان هستند و به این واسطه مستحق همهی بهرهمندیها؛ این فاعل خودمختار مستقل آزاد، این انسان ایرانی فارغ از اوصاف مثبتش مانند ایثار، خود را در این اوصاف منفی هویدا میکند.
فاعلیت كلیتیافتهی غربی
در ظاهر به نظر میرسد ویژگیهای فوق، نقطه مقابل ماهیت انسان انقلاب اسلامی باشد. اما حقیقت آنست که اینگونهی جدید از انسان مخلوق و حاصل انقلاب اسلامی است و در غرب چنین انسانی وجود ندارد. چرا که اگر بتوان چیزی شبیه چنین موجودی را در تاریخ غرب یافت در نظام اجتماعی و مناسبات و روابطی ساماندهی شده است که در کل محکوم نظمی است که سامان اجتماع را پایدار و ثابت میگرداند. لذا جامعهشان آشفته و پریشان نیست و پیشبینیپذیر و قابل محاسبه و آرام است. معیار این نظم هم میزان دارایی و سرمایه است. یعنی توزیع و آرایش مناصب اجتماعی، امکانات و تکنولوژی بر اساس کمیت سرمایه تنظیم میشود. پس کارگر میداند به یکسری از مناصب نمیتواند برسد؛ چون نمیتواند به آن مقدار از دارایی دست یابد پس هیچگاه همچون انسان انقلاب اسلامی انتظار ندارد و قضاوت و انتقاد و اعتراض نمیکند. فاعلیت انسان غربی خودبنیاد است و آرمان او اومانیته است به همین خاطر هم هست که فردگراست؛ ولی فردگرایی او منجر به نقض جمعگرایی نمیشود. فاعلیت او در کلیتی حد میخورد و با فاعلیت دیگران سازگار میشود. حقوق افراد باید رسیدگی شود ولی شمایل کلی زندگی همگون و دارای کلیت است. این را میتوان در معماری شهری، مسکن، زبان، پوشش، مدیریت و... مشاهده کرد. خلاصه ظاهر آراسته و همگونی دارند، باطنشان هم همینطور است؛ فقط ماندهاند در تطابقش با فطرت و طبیعت خلقت چه کنند؛ چیزی که هنوز به آن توجه ندارند و در خودآگاه نیاوردهاند.
اختلال در انسانسازی انقلاب اسلامی
اما چرا در ایران برخی انسانها اینگونه شدهاند؟ برخی پاسخ میدهند که ما غربی شدهایم اما به طرز ناهمگنی این اتفاق برای ما افتاده است. اما این نظری اشتباه است و اساساً ما غربی نشدهایم؛ زیرا انسان و عالم غربی، تاریخی را در خود دارد که در ما وجود ندارد. غربی شدن نیازمند همراه داشتن پشتوانهی تاریخی، فلسفی و اجتماعی است که امکان آن برای ما وجود نداشته و ندارد. صرف داشتن یکسری ویژگیهای به ظاهر مشابه همچون تمنای آزادی و تحقق فاعلیت و استقلال انسان و بهتبع مصرفگرایی و حتی سکولاریسم، ما را غربی نمیکند. انسان غربی در امتداد تاریخی پدید آمده است که برای ما امکان این تاریخ نیست و برای غربی شدن باید از این پس، تاریخ خود را در مسیر و امتداد تاریخ غرب نهاد که این هم محال است؛ مگر آنکه انسان ایرانی را به فراموشی تاریخی دچار کنیم و به پاک کردن هر چه رسوبات تاریخ ما در آن نشسته است، بپردازیم. در مقابل انسان ایرانی محصول و در امتداد تاریخی است که به علت ماهیت دینی قبل از اسلام آن و با گشایش افق جدیدی از آدم و عالم فراروی آن پس از اسلام، انسان دینی میسازد. افقی که توجهات انسان ایرانی را به سوی خود جلب کرده و مسائل تاریخی و فراز و فرودهای تاریخ او را ساخته است. در حقیقت تاریخ ایران اسلامی تاریخ تعقیب این توجه و مسائل بازتاب شده از آن است و انسان ایرانی، انسان برساختهی آن.
در مقابل غرب، انقلاب اسلامی گونهای جدید از انسان را در امتداد توجه تاریخی آن ساخت که مراحل کامل کمال خود را طی نکرده است و در شناخت مسائل و منطق شناخت آن در حوزهی خودآگاه دچار اختلال شده است که این اختلال محصول رسوخ مدرنیتهی فلسفی و تاریخی و عدم هضم آن بوده است؛ به همین خاطر هم هست که عالم جدید انقلاب اسلامی هنوز به تمامه خلق نشده است. قرار بوده و هست که در انقلاب فرهنگی این سیر تعقیب شود و تفسیری ناب از آن توجه ارائه شود. پس ما در شرایطی به نام غربزدگی بهسر میبریم نه غربی. از این رو دلیل هیئت جدید انسان ایرانی حاصل اختلال در شکلگیری انسان انقلاب اسلامی بوده است. انقلاب اسلامی، انسان ایرانی را به نهایت فاعلیت رساند؛ اما این فاعلیت خودبنیاد نیست. این فاعلیتی باواسطه و الهی است که در بستر نامتناسب آرمیده است. اگر ویروس غرب بر جان انسان انقلاب اسلامی نمینشست امکان به وجود آمدن ویژگیهای فوق نبود. پس هرچند که اوصاف فوق مذموماند اما علت مادی آنها مذموم نیست. انسان انقلاب اسلامی هیچگاه سرمایه و داراییهای مادی را اصل نمیداند و معیار نظم اجتماعی برای او، اخلاق و وجدان درونی است؛ اما چون سامان اجتماعی آن بر اساس الگوهای غربی است دچار دوپارگی در مبنای عمل است. فاعلیت، استقلال، آزادی ذیل مسئولیت الهی از ویژگیهای انسان انقلاب اسلامی است اما هنگامی که نظم و ترتیبات اجتماعی و تفکر ناهمگون و غیرمتناسب برای پرورش انقلاب قرار میگیرد، عوارض و پیامدهای نامطلوبی را از خود بروز میدهد. فساد، اعتراض، انتظار و قضاوتهای غیرمنصفانه از جملهی این عوارض است. این سامان اجتماعی نامتناسب این موجود را به موجودی تبدیل ساخته که در تاریخ ایران و غرب سابقهای از آن نداریم. در حقیقت، اعتراضها، انحراف از عدالتخواهیها؛ فساد، انحراف از ظلمستیزی و داوری خودمرجع، انحراف از مسئولیت فردی است. عدم بسط انقلاب و تفصیل آن در لایههای پیچیده و مختلف حیات اجتماعی موجب استقرار انسان انقلاب اسلامی در بستری نامناسب شد و ظهور یکسری اوصاف ناهنجار. این بسط و تفصیل بهواسطهی تفکر رخ میدهد و تفکر، توجه انسان را در عمل او جاری میکند و عمل مقوم تفکر و توجه است؛ پس اگر تفکر، تفکری اصیل نباشد موجب اختلال در شناخت و جریان توجه میگردد و در نتیجه انحراف مسئلهی تاریخی.
انقلاب اسلامی روزنهای در عصر تاریکی مدرن بود كه افق تاریخی جدیدی را به روی بشر گشود و توجهات انسان معاصر را به خود جلب کرد و مسلمان و غیرمسلمان هم نمیشناسد؛ چرا که فطرت بشر را به خود میخواند و هر کس که از محنت این عالم در عذاب باشد مشتاق آن است. پس دوران تاریخی جدیدی که جوهر آن بازگشت به فطرت الهی است آغاز شده است و تحولات چند دههی گذشته و آنچه که امروز در مصر و تحولات کشورهای عربی در جریان است دلالت بر آن دارد و حکایت از این میکند که سیر تاریخ جدید اسلامی با مردمی که خواهان بازگشت به فطرت و رهایی از محنت و تحقیر انسان در عصر مدرن هستند، در حال طی شدن است و این نه مسئلهای سیاسی و استراتژیک است. و آمریکا که با توسل به سیاست و استراتژی درصدد محاصرهی انقلاب اسلامی در منطقه بود خود بهواسطهی بازگشت انسان به فطرت و حقیقت باطنی عالم، به محاصرهی انقلاب اسلامی افتاد. اینکه علوم اجتماعی و فلسفهی مدرن عاجز از تحلیل انقلاب اسلامی است به خاطر اینست که آنها در افق عالم دیگری پدید آمدهاند؛ درحالیکه تحقق غایت انقلاب منتج به ویران کردن بنیاد و اصول مدرنیته میشود.
از این رو انقلاب خود حاصل توجه جدید انسان به ابعاد هستی و گشایش افق تاریخی دیگری فراروی آن بود و تاریخ آن تاریخ فراز و فرودهای این انسان تا رسیدن به آن افق تاریخی است. توجهی که حاصل تعقیب مسئلهی تاریخی انسان ایرانی بوده است. مسئلهای که با ورود اسلام به ایران و بهتبع شیعه شدن او در عصر صفوی رخ داده بود. البته انقلاب پاسخی به مسئلهی تاریخی انسان ایرانی اسلامی بود. این درحالیست که افق تاریخی مدرنیته فتح شده و بشر در انتظار افق دیگری است که صدور انقلاب اسلامی در یکی از مهمترین معانی خود بر این امر دلالت میکند که افق انقلاب اسلامی جهانی شود و انسان غربی نیز برای بیرون کشیدن از تاریخ قهقرایی خود مشتاق آن است.
انقلاب حاصل تعقیب مسئله و توجه تاریخی انسان ایرانی اسلامی بود كه گهگاه در فراز و فرودهایی در تاریخ ما پنهان یا پیدا میشد كه هنگام پیدایی، نقاط عطف تاریخ ما را رقم میزند. افقی که تاریخ ما در تعقیب آن و مسئلهای انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی پاسخی به آن بوده است. آن مسئله، عبودیت و تحقق انسان خلیفهالله، آن افق، عالم دینی و آن توجه، تصوری دینی از خدا، هستی، مبدا، معاد، انسان، اجتماع و طبیعت است. پس انقلاب اسلامی خود حاصل این توجه و تعقیب آن است که افق تاریخی گشودهشده را روشنتر و توجهات را خالصتر گردانده است. و تاریخ، تاریخ توجهات، تاریخ افقها و تاریخ مسائل و طرحهاست.
تاریخ؛ تاریخ توجهات انسان و معنابخشی آن
تاریخ را میتوان تاریخ طرحهای فلسفی، سبکهای هنری، الگوهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در نظام اجتماعی و سلوکهای زیست فردی دانست. اما بیش از همه، توجهات انسان است که اجتماع او و بهتبع تاریخ او را میسازد. توجهات انفسی و آفاقی او.
توجهات میان تعلقات و تفکرات انسان است که در هر دورهی تاریخی بهواسطهی تفسیری که به آن معنا میدهد، حجابی خاص به خود میگیرد و تفکر، توجهات ما را صورتبندی و معنابخشی میکند و بدین سان پیوست و گسست تاریخی ما شکل میگیرد و تاریخ، تاریخ پیوستهای توجه و گسستهای ناشی از اختلال در معنابخشی توجه میشود. توجهات لزوما در خودآگاه ما نیستند و در عین حالیکه توجهات امری تاریخی است، ممکن است فردِ متوجه، توجه خویش را امری فراتاریخی بداند و این کار فیلسوفان انتقادی است که به کشف و نمایش آن بپردازند.
افقها و مسائل در بستر توجهات ما شکل میگیرند و نقطهای که این امورِ ما رو به سوی آن دارند، مسائل تاریخی هستند که فلسفه، هنر، سیاست و اقتصاد حول آن همگرا میشوند و آرایش مییابند؛ غیر از معدودی که یا پشت به زمانهی خویش کردهاند، یا از آن غافلاند و یا به دلیل یکسری اختلالات در فهم مسئله، منطبق با توجه خویش در این آرایش دچار گسست و چندپارگی شدهاند.
البته توجهات، فارغ از تعلقات است؛ یعنی ضرورتی ندارد متوجه امری بودن به متعلق بودن به آن بیانجامد. هر چند توجه به حقیقت، به پذیرش آن باید منتهی گردد و اگر چنین نشود به انکار، سانسور و تغافل میانجامد.
تاریخ غرب تاریخ همین توجهات است؛ تاریخ ما نیز. تصوری که از خدا، مبدا، معاد، انسان، سعادت، خیر، اجتماع، فرد و طبیعت داریم در دورانهای اسطوره، فلسفه، مسیحیت و مدرن متفاوت بوده است. انسان غربی در دوران اسطوره در یونان باستان متوجه «خود»، «فرد» و «طبیعت جدا از اجتماع» نبوده است و فرد، اجتماع و طبیعت را یکی در نظر داشته است. با شکلگیری تفکر فلسفی و گذار از دوران اسطورهی طبیعت از اجتماع جدا میشود و مفهوم فرد و اجتماع در مقابل طبیعت قوام مییابد؛ اما هنوز فرد منحل در جامعه است. سرانجام در دوران مدرن فرد و جامعه و طبیعت از یکدیگر منفک میشوند و معنا و صورتی مستقل مییابند.
انقلاب فرهنگی؛ بسط و تفصیل انقلاب اسلامی
حال که تحقق توجه تاریخی ما با مدرنیتهی فلسفی و بیش از آن با مدرنیتهی ابزاری، دچار اختلال شده است تحولی دیگر لازم است تا با رفع این اختلال به بسط و تفصیل انقلاب اسلامی در لایههای مختلف و پیچیدهی حیات اجتماعی و فکری ما بپردازد؛ که مطمئنا به معنای نفی آن تمدن و ساختن از صفر نیست، بلکه هضم و استحالهی آن در تفکر خود است. در انقلاب فرهنگی، تدوام و تعقیب توجه راستین تاریخی ما و تفصیل هرچه بیشتر الگوی آرمانی انقلاب اسلامی از آدم و عالم مدنظر است.
ورود جریان روشنفکری از یک سو و تکنولوژی نرم و سخت غرب که تبعات فکری- فرهنگی خاص خود را دارد، از سوی دیگر در شناخت و تعقیب مسئلهی تاریخی انسان ایرانی اختلال ایجاد کرده است. نه اینکه نمیبایست وارد میشد، بلکه برخورد و تلقی از آن، انتقال و استفادهی از آن باید درست صورت گیرد.
بسط و تفصیل این توجه چه به شکل خودآگاه و چه به شکل ناخودآگاه در ساختارهای فکری، سازمانی و برنامهای، تحقق انقلاب فرهنگیست؛ تحقق نظمی اجتماعی بر مبنای دین
تصور غالب این است که در انقلاب فرهنگی، متخصصین متعهد جامعهی اسلامی دور هم مینشینند و به طراحی نظریهها، الگوها و مدلهای دینی میپردازند. نه اینکه این نباشد؛ بلکه مگر میتوان بسط انقلاب اسلامی را با انسانهایی که حقیقت انقلاب در وجودشان نیست، جلو برد. به همین خاطر هم هست که در بسیاری از زمانهای امتحان و حساس کشور، خواص از عوام عقب میمانند؛ چرا که در عرف ملاک خواص و عوام تنها بهرهمندی از سابقه و مناصب و مدارج سیاسی یا دانشگاهی یا اقتصادی است و نه گره خوردن جان خویش با حقیقت انقلاب اسلامی و در این صورت بسیاری از خواص، عوام میشوند و بسیاری از عوام، خواص. از این روست که حقیقت انقلاب اسلامی علت ریزشها و رویشهایی میشود که جز با تاریخ انقلاب اسلامی بستر هویدایی ندارد. عدم فهم مشترک از ماهیت انقلاب که علت بسیار از اختلافنظرها و مشکلات در ادارهی کشور و اتلاف انرژیهاست نیز در این نکته نهفته است.
آیا ما نیازمند الگوها و مدلهای دینی برای ادارهی جامعهمان هستیم؟
اما آیا ما برای انقلاب فرهنگی نیازمند الگو هستیم؟ یعنی اگر الگوهای اداره، ساختارها، برنامهها و دانش تحول یابند انقلاب فرهنگی محقق شده است؟
بیتردید به همین معناست؛ یعنی انقلاب فرهنگی بسط انقلاب اسلامی در لایههای باطنی حیات اجتماعی و برگردان سویهی این لایهها به توجه تاریخی ماست؛ ولی آیا برای تحقق این غایت نیازمند به طراحی الگو هستیم؟ به بیان عینی یعنی باید بنشینیم و نشستها و پروژههایی را تعریف کنیم که خروجی آنها الگوی پیشرفت و نقشه و راهبردهای مهندسی باشد؟
سخن در باب ضرورت یا عدم ضرورت این برنامهها نیست بلکه سخن در امکانپذیری طراحی و اجرای آن است. اگر قرار باشد پیشرفت ایران اسلامی که محمل مرکزی انقلاب اسلامی است منوط به طراحی الگوی پیشرفت و طراحی راهبردهایی برای آن باشد و کسانی بیایند آن را طراحی کنند و کسان دیگر اجرا و کسان سومی هم موضوع اجرا شوند، آنگاه چگونه است که منطق تکامل انقلاب اسلامی با منطق پیدایش آن که گشایش افق تاریخی جدیدی به روی انسان و دل سپردن به این افق و تذکرِ توجه تاریخی انسان ایرانی اسلامی است، متفاوت است! مگر آنکه انقلاب اسلامی را به یک تحول سیاسی فروکاسته باشیم؛ چرا که فکر انقلاب که بستر پیدایش الگوها و نظامهاست از جان کسانی که دل به این راه سپردهاند و دائمالفکر و دائمالذکر این مسیر گشتهاند میجوشد که این افراد ممکن است در هرجایی پیدا شوند و به تحصیلکردگان آکادمیک -آن هم تنها در تهران و قم- خلاصه نمیشوند.
پس مقدمه یا راه انقلاب فرهنگی، تفکرِ همگان است، نه الگویی همگانی؛ که در هر سطح و مقامی معنا و تجلی خاص مییابد. مثلا ما در سطح مدیران نیازمند پرورش مدیرفیلسوف هستیم؛ در مقام علوم انسانی نیازمند تفکیک تکنسینها از نظریهپردازان و پرورش فیلسوف اقتصاددان، فیلسوفجامعهشناس و... هستیم و قس علی هذا. مسلم، منظور ساخت فیلسوفشاه آرمانی افلاطون نیست؛ بلکه مواجههی حکمی با موضوعات متنوع بر اساس دریافتی حکمی از انقلاب اسلامی و غرب یا حیات اجتماعی متأملانه مقصود نظر است.
درصورت شکلگیری این تفکر که ذاتا متعهد به افق تاریخی انقلاب است، بستر پیدایش و اجرای الگوها، نقشهها، راهبردها و سیاستها مهیا میگردد. البته احالهی این معنا به فرهنگسازی یا جامعهپذیری، کار سخیفی است که تنها از پس غربزدگانِ غربستیز برمیآید. تفکر الگوسازی علاوه بر تردید در تحققش از مشکل دیگری برخوردار است و آن اینکه بر اساس این مبنا، مشارکت همگان در تحقق عدالت و پیشرفت در دههی چهارم امکانپذیر نیست. مشارکتی که از ویژگیهای ذاتی انقلاب اسلامی است.
مجلهی سوره؛ مجلهی خبری، مجلهی تحلیلی، ضمیمهی کتاب «اسفار» و ضمیمه ادبی هنری «اقالیم قلم»
مجلهی سوره بر اساس ترویج تفکر و شناخت راستین مسائل جامعهمان شکل گرفته است. لذا ملزم است با تمام موضوعات اجتماعی به شکل قاعدهمند مواجه شود. از این رو مجلهی تحلیلی به حوزههای سبک زندگی، نظام اجتماعی، نظریه اجتماعی، تفکر، هنر و تاریخ سازمان یافته است. سبک زندگی، ظاهر تمدن و مرئیترین وجه آن است و تجلی آنچه تمدن در باطن دارد، میباشد. نظام اجتماعی وجه باطنی سبک زندگی است و سبک زندگی را در میان خود گرفته است و بر اساس مبنا، غایت و ساختار آن، شیوه و سبک زندگی رقم میخورد. نظام اجتماعی، لایهای عمیقتر از سبک زندگی در واکاوی جامعه است و هر دو حوزهی تشکیلدهندهی عمل اجتماعی هستند. زیربنای نظام اجتماعی نیز نظریههای اجتماعیاند که آن را شکل دادهاند. نظریه کاربردیترین لایهی نظر است و تفصیل، تنظیم و ساختوساز و سامان دادن به عینیت را بر عهده دارد. تفکر رهآموز نظریهها و عمل اجتماعی است. تفکر است که امکانهای گوناگون را در اختیار نظریه و عمل میگذارد و باطنیترین حوزهی نظری است. عرفان، باطنیترین وجه تمدن است که در هنر تجلی مییابد و تفکر که رهآموز تمدن است خود رهین ذکر و عرفان است. تاریخ هم تمام ساحات فوق را به شیوهای تحلیلی تطبیقی در طول زمان مورد بررسی قرار خواهد داد.
در تمام این حوزهها بر اساس افق ترسیمشده سعی بر آن است که به صورتبندی مؤلفههای هر ساحت اشاره شود که ماهیت امروزین آن چیست؟ چگونه و در چه بستر تاریخی و بر اثر چه عوامل فلسفی، جامعهشناختی و تاریخی اینگونه شده است؟ با این وضعیت به چه سو میرود و چه چشمانداز و آیندهای برای آن قابل تصور است؟ چگونه نسبتی با صورتبندیهای حوزههای دیگر و با حوزههای رقیب خود در تمدن دیگر دارد؟ طرحهای تحولآفرین و نو در آن حوزه چیست و ارزیابی از آن چگونه است؟ بدینسان رویکرد ما در بررسی ساحات اجتماعی فوق، تاریخی، جامعهشناختی و فلسفی است. هر حوزه نیز در ساختار تأمل، غرب، ایران، اسلام و آینده سامان یافته است.
در این شماره، مجلهی خبری بر اساس قرار سابق و ضمیمهی کتاب اسفار علاوه بر ضمیمهی ادبی و هنری اقالیم قلم به محضر مخاطبین گرانقدر سوره تقدیم شده است. مجلهی خبری، رصد فضای فرهنگی را در چهار جهان ایران، اسلام، عرب و غرب بر عهده دارد و حاوی اخبار، یادداشت، مصاحبه و گزارشهایی است که مخاطب را در جریان برخی از مهمترین و آخرین تحولات فرهنگی قرار میدهد. ضمیمهی کتاب اسفار در بخش انتهایی مجلهی تحلیلی اضافه شده است که درصدد است به بررسی مؤلفان، کتب و انتشار آن در ایران و جهان بپردازد و بیشتر رنگ و بوی علوم انسانی و فلسفی دارد. اسفار در پنج سفر کاتب (معرفی یک نویسنده)، کتاب (معرفی تازههای کتاب)، مکاتبه (میزگرد کتاب)، مکتب (کتابشناسی) و کتیبه (بریده کتاب) تنظیم شده است. اقالیم قلم نیز که بخش ذوقی سوره است در هفت اقلیمِ طلیعه و طلایه، ساحت سیاحت، آستان داستان، «نما»نمای، چامه و چکامه، طرائف و ظرائف و نگاره و نگره عرضه میگردد که به ترتیب به یادداشت ماه، روایت، ادبیات داستانی، ادبیات نمایشی، شعر و ترانه، طنز و جستار ادبی- هنری اختصاص دارند.
{jcomments on}
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.