سه شخصیت مشهوری که طبقهبندی آنها از علوم، بیشتر مورد توجه تاریخ تفکر قرار گرفته است، عبارتند از ارسطو، فارابی و کنت. این سه متفکر دارای اختلافهای قابل توجهی در دیدگاههای خود هستند. اما از نظر تاریخی، کمابیش شباهتهایی در وضع تاریخی خود دارند. این شباهتها میتواند ما را متوجه معیار یا شرط طبقهبندی علوم سازد.
ارسطو، فیلسوفی بزرگ و در عین حال متکی بر تفکر دیگرِ فیلسوف بزرگ و سرنوشتساز در تاریخ بشر است. ارسطو این توفیق را داشت که بتواند در مسیر فلسفه افلاطون قرار بگیرد و حرکت تفکر را بیش از پیش به سمت تفکر متافیزیکی رهنمون سازد. ارسطو را نمیتوان دقیقا مانند افلاطون یک متفکر مؤسس دانست. متافیزیک با سقراط و افلاطون تأسیس شده بود و حال باید شفاف شده و نظمی معقول میگرفت. ارسطو به نحوی با ابنسینا در فلسفه اسلامی قابل مقایسه است. هر دو، تفکرات طرح شده نزد اسلاف خود را تفصیل داده، موجه و منظم کردند و با تقویت آن تفکرات، زمینهساز بالندگی و رشد علمی در تمدن خویش شدند. طبقهبندی علوم ارسطو نقشی بیبدیل در فکر بشر زد و پس از این جایگاه علوم و معارف در بستر فکر فلسفی مشخص شد. این طبقهبندی محدود به تمدن یونانی باقی نماند؛ بلکه صورتی تغییر یافته از آن در تمدنهای بعدی از جمله تمدن اسلامی مورد بهرهبرداری قرار گرفت. البته باید دقت داشت که این طبقهبندی، به معنای مانیفستی نبود که همگان موظف باشند بر اساس آن به تعلیم و تعلم بپردازند. طبقهبندی علوم، در صدد تعیین جایگاه رشتهها و علومی بود که به وجود آمده بودند. بدیهی است که غنای این طبقهبندی خود مهمترین عامل جدی گرفتن آن توسط اندیشمندان بود. وسوسه برنامهریزی برای تحمیل چارچوبی خاص برای علوم و معارف، به ذهن کسی از پیشینیان خطور نمیکرد.
فارابی برخلاف ارسطو، فلیسوفی بود که نقش تأسیسی بیشتری در فلسفه و تفکر داشت. خلف مشهور او شیخ الرئیس، بیشتر از آن که به دنبال تأسیس باشد در پی تفصیل و تنظیم معارفی بود که فارابی به نحوی آنها را بنا گذاشته بود. بنابراین هر چند ابنسینا هم متعرض طبقهبندی علوم میشود، اما میتوان به این نظر مایل شد که شاید فارابی با طبقهبندی علوم، سرنوشت علوم را در تمدن اسلامی تعیین کرده باشد؛ مگر نه این که او را بنیانگذار فلسفهی اسلامی و فیلسوف سیاسی تمدن اسلامی دانستهاند؟
واقعیت این است که فارابی یک تفاوت عمده با فلاسفهی یونانی داشت. فلاسفهی یونانی به نحوی در حال تأسیس چیزی بودند که سابقهی چندانی از آن وجود نداشت. فلسفه مولود یونان است و البته از کتم عدم خارج نشده است و هیچ ایرادی ایجاد نمیشود اگر آموزههای اسطورهای و دینی هم در آن ببینیم. اما در هر صورت فلسفهی یونانی محصول عالم جدید یونانی است. اما در عالم اسلامی، فلسفه به صورت مستقیم در عالم اسلامی رخ نداد. فلسفه از عالم دیگری به عالم اسلامی وارد شد و متفکران مسلمان برای تحقق فلسفهی اسلامی، باید فلسفهای دیگر را مطالعه و در آن تفکر میکردند.
بار ایجاد وحدت بین فلسفهی یونانی و تفکر دینی بر عهدهی فارابی بود. اما این وحدت نه با انگیزهی مصلحتاندیشی صورت گرفت و نه با رویکردهای سیاسی و مذهبی مشابه. در واقع فارابی خود را در مقام احیای حکمت جاویدان باستان میدیده است. حکمتی که ازلی و ابدی است و در اتحاد با دیانت قرار دارد. کتاب الحروف او نیز به منظور نشان دادن نحوهی انتقال از فرهنگ عادی به سوی فرهنگ حکیمانه دینی و باز کردن راه همزبانی بین آنها نگاشته شده است. به ویژه که در عصر او مخالفان فلسفه و منطق به زبان عربی تمسک میکردند.2
تحقق این حکمت یا فلسفه به صورت تاریخی ممکن شده است. این تاریخ در واقع در مداین مختلف و در زبان هر مدینه ظهور میکند. به اعتقاد او زبان در مرحلهی اولیه تفکر مدینه، زبان تمثیل است. با روند رو به کمال جامعه، زبان خطابه و شعر نیز به وجود میآیند، اما هنوز فرهنگ مدون یا به قول فارابی ملت پدید نیامده است و رؤسای آن نیز از عوام جامعه هستند، هر چند که فنون و صناعات ادبی فراوانی پدید میآیند. با پیدایش جدل است که ملت پدید میآید، اما به دلیل وجود سفسطه و مغالطه در معرض انحراف است (مانند جامعه زمان افلاطون) تا این که جامعه حکیمان بر مبنای فلسفه یقینی پدید آید (مانند جامعه زمان ارسطو). (الفارابی؛ کتاب الحروف: 153-134)
به نظر میرسد فارابی به دنبال فهم علت تفاوتهای فرهنگی- فکری بین اقوام مختلف بوده است تا از این طریق، اساسی بیابد تا حکمتی کامل و در اتحاد با دین را احیا کند. در ادامهی همین طرز تفکر است که فارابی لازم میبیند نشان دهد تفاوتهای بین ارسطو و افلاطون ظاهری است و آن دو یک سخن بیشتر نداشتهاند. این یک سخن چیزی نیست جز حکمتی که فارابی آن را احیا میکند. این حکمت در جدایی از دین قرار ندارد، چرا که رئیس مدینه فاضله، نبی هم هست. البته به اعتقاد فارابی، کسانی ممکن است این اتحاد را در نیابند که در این صورت بر عهدهی اهل فلسفه است تا این مسئله را به دیگران تفهیم کنند و نشان دهند که دین پشتیبان فلسفه است و آنچه آنان به اشتباه از دین برداشت کردهاند، صرفا خیالات و تمثیلاتی از دین است. (همان: ص155)
بنابراین برخی صاحبنظران معتقدند که فارابی در کتاب الجمع بین رأی الحکیمین و آثار متشابه، در تلاش برای منحرف کردن یا سوء تفسیر دیدگاههای افلاطون و ارسطو نبوده است، همچنین تفسیر او صرفاً یک اشتباه تاریخی و سندی قلمداد نمیشود، بلکه تفسیر جدید فارابی از وجود است که باعث بنیادگذاری جدید او در فلسفه و مقوم تفسیر او از افلاطون و ارسطو شده است و حتی اگر او به آثار دیگر ارسطو و افلاطون هم دسترسی داشت، از کلیات این تفسیر عدول نمیکرد. چرا که فارابی شارح افلاطون و ارسطو نیست؛ مفسر آنهاست. (داوری اردکانی؛1382: 11-10)
طبقهبندی فارابی از علوم در همین بستر است که انجام میشود. فارابی برای این طبقهبندی، نسخه از پیش آماده شدهای را بازنویسی نمیکند، بلکه همانطور که کل فلسفهی یونانی را با حکمت اسلامی بازاندیشی و تفسیر میکند، طبقهبندی خود را از علم نیز بازسازی میکند. از این روست که فارابی برخلاف ارسطو زبان را جزو علوم میشمارد و آن را از منطق جدا میکند، در حالیکه ارسطو نیازی به این کار نمیبیند، زیرا زبان یونانی و فلسفهی یونانی به اتحاد نایل شده بودند، اما زبان عربی هنوز در راه اتحاد با فلسفهی اسلامی قرار داشت، فلسفهای که منطق را نیز برای خود ضروری فرض کرده بود. علوم شعری نیز در زبان قرار میگیرند، چون آنها ناشی از یک زبان خاص و تاریخ خاص مردمان هستند. علم مدنی، کلام و فقه نیز، جای اخلاق، سیاست مدن و تدبیر منزل را میگیرند. علم مدنی فارابی اتحاد بیشتری بین اخلاق و سیاست برقرار میکند. فقه مورد نظر فارابی در ادامه فلسفه بیان شده است و هدفی جز استنباط احکام حکیمانه رئیس مدینه فاضله ندارد. ترتیب طبقهبندی فارابی نیز سیری از نازل به عالی دارد، چرا که در آن نحوهای روش آموزش (از طبیعیات تا الهیات) منطوی است. (همان: 33-27)
آگوست کنت وضعی متفاوت با هر دوی آنها دارد، اما آنچه دربارهی فارابی و ارسطو گفته شد، برای کنت به طریق اولی صدق میکند. چرا که کنت در زمانهای زندگی میکرد که هم تفکر مدرن با دکارت و کانت و دیگران قوام یافته بود و هم علوم جدید به سرعت پیش میرفتند و کمابیش اقتضائات خود را مسلم ساخته بودند. بنابراین بود که کنت برای ارائه ملاک تدقیق جهت طبقهبندی علوم مشکل چندانی نداشت. معیار تدقیق کنت به هیچ عنوان معیاری مثالی و عقلانی نیست و عبارت دیگری از تدقیق تجربی است. بنابراین کنت بسی بیش از دو متفکر پیشین، مسبوق به تحقق عالم و علوم زمانه خویش است.
بنابراین تحقق طبقهبندی علوم از لحاظ نظری و تاریخی مسبوق به دو شرط قابل تحویل به یکدیگر است. نخست اینکه طبقهبندی علوم ممکن نیست، مگر آنکه تفکری که پدید آورندهی آن عالم است و یا روح آن عالم است، قوام یافته باشد. این قوام معمولا در آثار فلاسفه دیده میشود. زمانی که فیلسوفی بزرگ مانند افلاطون یا ارسطو یا فارابی یا دکارت یا کانت ظهور میکند، زمانی است که در مییابیم عالم جدید و تاریح جدیدی ظهور پیدا کرده است. در همین زمان است که شرط دوم هم دیده میشود. شرط دوم یعنی تحقق نسبی علوم جدید در عالم جدید. در زمانهی ارسطو و فارابی علوم متناسب با آن عالم تحقیق نسبی یافته بودند. در زمان کنت این تحقق قویتر و فراونتر بود. پس طبقهبندی را میتوان تسامحا نحوهای پردازش پسینی نسبت به علوم دانست. اما باید دقت داشت که این دو شرط در عین حال یک شرط هستند. زمانی که عالمی تحقق مییابد، علوم آن عالم نیز تحقق مییابند. همانطور که متفکران باید در آن عالم مشارکت داشته باشند تا متفکر آن عالم باشند، طبقهبندی از علوم نیز زمانی ممکن است که با علوم آن عالم مشارکت صورت گرفته باشد. بنابراین است که پردازش پسینی نسبت به علوم را نباید به این معنا دانست که علومی در جایی مستقل وجود داشته باشند و حال سوژهای مستقل، آنها را بتواند طبقهبندی کند. طبقهبندی زمانی رخ میدهد که فرد طبقهبندیکننده، در زمان و تاریخ مناسب، یعنی در زمان قوام یافتن عالم و علوم آن، به تفکر بپردازد و خود نیز بخشی از همین عالم باشد، بخشی فعال از علوم و از عالم علوم.
پرسش از نحوهی طبقهبندی علوم در زمانهی حاضر پرسش پراشکالی است. زمانهی کنونی زمانهی قوام عالم نیست، بلکه زمانهی انحطاط و تشتت رو به تزاید عالم غربی و تنها فرا روایت عصر حاضر است. در زمانهی کنونی روایتهای قبلی نسبت به علوم دچار تشتت و تزلزل شدهاند و تفکر رایج نیز هیچ چشماندازی برای امکانات جدید و گذار از بحران نشان نمیدهد. در واقع بحران کنونی در نظریههای علوم، ناشی از بحرانی در تفکر مدرن است. بحرانی که به سختی بتوان برای خروج از آن، نقطه اتکایی یافت. وقتی دربارهی عالم غربی و متفکران شرکتکننده در این عالم و علوم نتوان چشمانداز و افقی پیشبینی کرد، به طریق اولی نمیتوان از کسانی که اصلا مشارکتی در این عالم و علوم آن ندارند، انتظار داشت که به موضوعاتی چون طبقهبندی بپردازند.
منــابع:
الفارابی، ابونصر؛ کتاب الحروف؛ نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی، (نسخه انتشارات دارالمشرق)
داوری اردکانی، رضا (1382)؛ فارابی، فیلسوف فرهنگ؛ تهران؛ نشر ساقی؛ چاپ اول
پی نوشت:
1- دانشجوی دکتری فلسفه غرب
2- این نحوهی مخالفت، محدود به زمان فارابی نماند و بعدها هم ادامه یافت و ابنتیمیه با همین روش علیه منطق وارد عمل شد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.