آنچه امروزه تحت عنوان علوم انسانی یا humanitiesنامیده میشود، از حیث تاریخی در اومانیتهی قرن 14 ریشه دارد. در عهد رنسانس، homo humanusدر تقابل با homo barbarousمعنی مییافت؛ homo humanusآدمی بود که مطابق تربیت رومی پرورش یافته بود و تجسم آن چیزی بود که یونانیان آن را «پائدیا1» مینامیدند.
این نحو تربیت و پرورش مبتنی بر «هنرهای آزاد2» هفتگانه بود که به دو دسته تقسیم میشدند: سهگانه3ی دستور زبان، جدل، خطابه و چهارگانه4ی حساب، هندسه، موسیقی، نجوم. اینها علومی بودند که کاسیودوروس، در کتاب «دربارهی هنر و ادب تحصیلات آزادگان5» آنها را «علوم مناظره6»(دستور زبان، خطابه، منطق) و «علوم واقع7» (حساب، هندسه، موسیقی و نجوم) نامیده بود. از منظر جدال بین فرهنگ یونانی ـ رومی و دیانت یهودی ـ مسیحی، تأکید بر «هنرهای آزاد» در تربیت آدمیان، به معنی رویآوردن به شیوهی زیستِ دنیازدهی یونانی ـ رومی و رویبرگرداندن از شیوهی زیستِ مبتنی بر دیانتِ یهودی ـمسیحی بود. دلالت تضمنی این تغییر تاریخی این بود که امور انسانی را میتوان به شیوهای غیردینی نیز تفسیر کرد.
تفسیر مبدأ و معاد زندگی آدمی در دیانت مسیحی قرون میانه، عمدتا بر عهدهی علم کلام بود. در کلام مسیحی مشخص میشد که جهان چگونه بر اثر عنایت و فیض ربانی ایجاد شده است و مشیت الهی چگونه از طریق «تجسد8» در تاریخ انسان مداخله میکند و او را به سوی «رستگاری9» سوق میدهد. وصول به این رستگاری نیز با سلوک در صراط دین و تنظیم مناسبات زندگی بر اساس شیوهی زیستِ دینی بود که در نهایت با برپایی ملکوت خدا در قیامت، انسان به جزای اعمال خود میرسید. اما با ظهور او.مانیتهی رنسانس و نیز با ظهور علوم انسانی و اجتماعی جدید در اواخر قرن 18 و قرن 19، علوم انسانی جای علم کلام را در معنیدهی به زندگی گرفت. علوم انسانی و اجتماعی جدید را نمیتوان به بررسی ابژکتیوِ انسان و اجتماع تحویل کرد؛ بلکه این علوم بار معنیدهی به حیات بشر مدرن را به دوش میکشند. ضرورتِ این نحو معنیدهی ناسوتی به بحرانهایی بازمیگردد که با ظهور انقلابهای اجتماعی، سیاسی و صنعتی دامنگیر بشر مدرن شده بود. علوم انسانی و اجتماعی جدید در غرب، دنبالهی تکاپوهای اومانیتهی قرن 14 برای ارائهی تفسیری بدیل از زندگی بشری در کرهی زمین است؛ تفسیری که با تفاسیر رهبانی مسیحی از زندگی انسانی کاملا مغایر است. علوم انسانی و اجتماعی جدید نوعی شأن دینی در جامعهی مدرن برای خود رقم زده است. توجه به شأن دینی این علوم، برای برقراری نسبتی صحیح با ذات و ماهیت آنها امری ضروری است.
اگر از این مطلب صرفنظر کنیم که در صدر تاریخ معاصر ما، عمدهی توجهات به علوم کاربردی از قبیل مهندسی و پزشکی معطوف بوده و علوم انسانی شأنی درجهی دوم داشتهاند، باید گفت که همان مواجههی جسته و گریختهای که ما با علوم انسانی داشتهایم، در فترت ناشی از گسست تاریخی با گذشته، از درک شأن دینی این علوم برای جهان متجدد ناتوان بوده است. قائلشدنِ خصلتِ جهانشمول01 برای علوم انسانی و اجتماعی جدید، عینیدانستنِ یافتههای این علوم و غفلت از ماهیت ایدئولوژیک آنها، نشانههایی از ناتوانی در مواجههی صحیح با علوم انسانی و اجتماعی است. رهایی از وضع موجود و بنانهادنِ بنیانِ تفکر آینده، در گرو مواجههای عقلانی و به دور از توهم با ذات علوم انسانی و اجتماعی جدید است.
اگر بناست انقلابی در عالم تفکر روی دهد، باید نحوهی تفکر در ذات و ماهیت علوم انسانی جدید را بیاموزیم. البته این تفکر، خود تفکری متأملانه(رفلکتیو) است که به نحو نقادانه در ماهیت امور مینگرد و لذا ماهوا مدرن است. تفکر در ذات علوم انسانی و اجتماعی جدید و مواجههی به دور از توهم با ماهیت این علوم، خود مستلزم کارورزی در تفکر مدرن و برخورداری از نگرشی مدرن در مواجهه با اشیاء و امور است. شرط برگذشتن از جهان مدرن تجربهی مدرنبودگی است و کسانی که ساحات مختلف مدرنیته را تجربه نکردهاند، اساسا از مواجهه با ذات علوم انسانی جدید نیز ناتوانند. بدینترتیب ناتوانی فکری ما در برقراری نسبتی صحیح و اصولی با علوم انسانی و اجتماعی جدید، خود فرع بر ناتوانی ما برای مدرنبودن است. ما هنوز مدرنبودگی را نزیستهایم و در فقدان شیوهی زیستِ مدرن، نمیتوان ذاتِ مدرنِ علوم انسانی جدید را بهنحو کامل و روشن درک کرد. لذا نخستین گام برای درک ماهیت علوم انسانی جدید، دستبرداشتن از کبر و نخوت و کینتوزی و زانوی ادبزدن در نزد متفکران غربی است تا بتوانیم از آنها بیاموزیم که چگونه دربارهی امور مدرن تفکر کنیم و چگونه دربارهی امور مدرن سخن بگوییم. با اعراض از تفکر و کینتوزی نسبت به متفکران غربی، به بهانهی جنبش نرمافزاری و نهضت تولید علم، هیچ گرهی از کار ما باز نخواهد شد. بزرگترین غربشناسان و بزرگترین آموزگاران تفکر که در باب خصلت مدرن زندگی در عصر جدید تأمل کردهاند، از غرب برآمدهاند و ما بینیاز از شاگردیکردن در نزد آنها نیستیم. در وضع کنونی، اگر بتوانیم مترجمان خوبی باشیم، کار بسیار بزرگی انجام دادهایم. پیششرط مواجههی اصلی با علوم انسانی و اجتماعی جدید در غرب، موفقیت در ترجمه و از آنِ خود کردنِ تفکری است که ما جدا با آن غریبهایم.
پی نوشت:
1- paedia
2- liberal arts
3- Trivium
4- Quadrivium
5- De artibus ac disciplinis liberalium litterarum
6- scientiae sermocinales
7- scientiae reales
8- incarnation
9- salvation
10- universal
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.