نواندیشی دینی، نوعی فهم از دین و اجرای آن است که از سویی دارای یک متدلوژی شرعی عقلی و از سوی دیگر ناظر به مستحدثات زمانه است. در واقع نواندیشی دینی یک جریان یا یک رویکرد مطالعه و اجرای دین است که الزامات تحقق هر پیشرفتی در جامعه را ابتدا از منطق درونی تحول معرفت دینی میجوید. برای نمونه گاه انسان برای هماهنگ کردن خود با اتفاقاتی که در بیرون از او رخ داده تلاش میکند خود را تغییر دهد، اما گاهی نیز انسان به مرحلهای از علم و اندیشه میرسد که احساس میکند برای اینکه بتواند در مقایسه با گذشته بهصورت حداکثری نقشآفرینی کند، باید صورت جدیدی از خود ارائه دهد.
نواندیشی دینی جریانی است که هرچند ناظر به مستحدثات بیرونی هست، اما نقطهی عزیمتش برای حرکت، منطق درونی تحولات دینی است. یعنی بهعبارتی خود را در یک موقعیت و منزلت تاریخی میبیند که این منزلت به او زاویهی دیدی به دین میدهد که درمییابد پیش از این، زاویههای دید به دین غلط یا ناقص بوده و اگر بخواهد از دین یک کارکرد حداکثری در جامعه اقامه بکند، باید زاویهی دیگری در نگاه به دین طرح و ایجاد شود. چراکه این نوع نگاه به دین، راهحلهای کارآمدتری برای مشکلات مستحدث و بیرونی ارائه میکند.
الف) ترکیب احیاگرایی و تمدنگرایی
یکی از مفاهیم مشابه بحث نواندیشی دینی، احیاگرایی دینی است. بحث احیاگرایی اسلامی هم در عالم سنی و هم در عالم شیعه سابقه داشته و تجربههای متنوعی در جهان اسلام از خود بروز داده است. البته نه با مبانی متفاوت بلکه با رویکردهای متفاوت. بعضی از آن رویکردها به نتیجهی منفی رسیده، برای مثال سر از وهابیت درآورده است، اما بعضی دیگر از این رویکردها دارای یک تجربهی موفق نسبی بودهاند. لذا مسئلهی احیاگرایی اسلامی یک مسئلهی قدیمیاست. لکن آنچه در احیاگرایی دینی هست و نواندیشی دینی تمایل دارد از آن بهره برد، استفاده از ظرفیتهای مثبت گذشته و تجربه و تراث پیشینیان است. بنابراین یکی از ویژگیهای جریان نواندیشی توجه به تبار و تاریخ تجربههای اسلامی بوده و بدین معنا نمیخواهد حرکت خود را از صفر آغاز کند.
اما دیگر مفهوم مشابه این بحث، تمدنگرایی اسلامی است. هر چند تمدنگرایان نیز به گذشته بیتوجه نیستند و از تراث احیاگرایان دینی بهره میبرند، ولی تمرکز نگاهشان نه به گذشته بلکه به آینده است. یعنی یک نگاه اجمالی به گذشتهو در عین حال یک نگاه تفصیلی به آیندهدارند. اما احیاگران دینی بالعکس، به گذشتهنگاه تفصیلی و به آینده نگاه اجمالی دارند. تمدنگرایی اسلامی نیز معلول انقلاب اسلامی بوده و ما را در موقعیت و منزلتی از تاریخ قرار داده و درجهای از خودآگاهی تاریخی را به ما بخشیده است که افق دغدغههای دینی ما تنها پاسداری از وضعیت موجود دین نباشد، بلکه بتوانیم این وضعیت موجود را به نفع آیندهای دینی مهندسی کنیم. لذا تمدنگرایی اسلامی روی آیندهپردازی و آیندهشناسی سرمایهگذاری کرده و خود را محدود به وضعیت موجود نمیکند و دغدغهاش تنها رفع شبهات و دفاع از وضع موجود دین و شناسایی خطِ ناب گذشته نیست، بلکه ضمن این کارها به فراتر از اینها یعنی به آینده و مهندسی آن میاندیشد.
بر این اساس جریان نواندیشی دینی از سویی به دنبال جذب ظرفیتهای مثبت احیاگرایی دینی و از سوی دیگر به دنبال ظرفیتهای مثبت تمدنگرایان اسلامی است. اما در مقابل این جریان، حداقل دو جریان فکری شاخص و بزرگ قرار میگیرند، یکی جریان روشنفکری دینی یا تجددگرایی اسلامی و دیگری جریان دینداران به اصطلاح سنتی است.
ب) تقابل با روشنفکری دینی و دینداری سنتی
تفاوت نواندیشی دینی با روشنفکری دینی در این است که در حالی که نواندیشی دینی اصرار دارد نوعی انضباط روشی داشته باشد، روشنفکری دینی فاقد یک انضباط روشی است. چراکه جریان روشنفکری دینی در یک موقعیت تاریخی خاص قرار دارد که اگر هم بخواهد، نمیتواند انضباط روشی پیدا کند. در واقع چون این جریان بهتعبیری در میانهی عالم تجدد و سنت ایستاده، نتوانسته همهی ظرفیتهای عالم تجدد و عالم سنت را احصا کرده و به آنها حتی بهطور روشی و منطقی پایبند باشد. زیرا خاستگاه روشنفکری دینی، جریان دینی نیست، بلکه جریان روشنفکری سکولار است که زیر فشار عالم اسلامی خواستهخود را ناب سازد. نه اینکه دیندارانی باشند که زیر فشار عالم مدرن تجددگرا شده باشند. لذا آنها با اصالت دغدغههای مدرن پدید آمدهاند و بدین معنا در مواجهه با چالش میان مؤلفههای عالم دین و عالم مدرن، راهحلهایی میدهند که این راهحلها به نفع دین نیست، بلکه به نفع عالم مدرن است. چراکه مفروض گرفتهاند، عالم مدرن عالمی است که یا بر حق است و یا اگر بر باطل هم باشد، نمیتوان در آن تصرف کرد. لذا برای تضمین بقا در عالم دین، باید دین را به گونهای تفسیر کنند که با عالم مدرن هماهنگ بشود.
دغدغهی روشنفکران در نسبت با دین، دغدغهی پویایی دین است. یعنی در ساحت متغیرات دین، جاییکه خود دین اجازهی تغییر داده است، متناسب با عالم مدرن تغییر داده شود. بنابراین تفاوت این دو جریان در نقطهی عزیمت است. نقطهی عزیمت جریان نواندیش دینی عالم مدرن نیست، نقطهی عزیمت آن عالم دین است.
جریان نواندیشی دینی با جریان دینداران بهاصطلاح سنتی نیز غیریت دارد. جریان دینداران سنتی، جریانی است که بهشدت دارای انضباط روشی است. یعنی سعی کردهاند مؤلفههای منطقی روششان را استخراج کنند و در جاهایی هم که نتوانستهاند استخراج کنند، احتیاطهای عملی شدیدی دارند که مانع از خروج سبکسرانهیشان از دایرهی روش شود. بنابراین در این جریان، اصالت با دغدغههای دینی است و به همین علت برخلاف جریان روشنفکری دینی، یک رویکرد اثباتی در برابر مؤلفههای غربی دارند. یعنی مؤلفههای غربی را بنابر کارآمدیهایی که در عالم غرب داشتهاند، ارزیابی نمیکنند. بدین معنا اگر یک مؤلفهی غربی درون بستر غربی کارآمد باشد، جریان روشنفکری دینی همان کارآمدی را دلیل صحت این مؤلفه میداند. اما جریان دینداران سنتی در رویکرد اثباتی خود، مؤلفههای غربی را بهصورت جدای از بستر غرب و در درون عالم دینی ارزیابی میکنند، چون به غرب بهصورت بخشی، جزیرهای و تجزیهای نگاه میکنند. این در حالی است که بسیاری از نتایج و پیامدها نتیجهی حضور انحصاری یک مؤلفه در یک سیستم نیست، بلکه نتیجهی حضور شمولگرایانهی یک مؤلفه در یک سیستم است. یعنی آن نتیجه، نتیجهی این مؤلفه نیست، بلکه نتیجهی این مؤلفه و مجموعهی ارتباطاتش با مؤلفههای دیگر است.
اما وقتی بهصورت جزیرهای و تجزیهای به یک مؤلفه نگاه شود، حیث ارتباطی این مؤلفه و دیگر مؤلفههای سیستم را نمیتوان ارزیابی کرد. پس جریان دینداران سنتی در مواجهه با مؤلفههای غربی از دو حیث کارکرد را حداقلی ارزیابی و استفاده میکند. اول آنکه همهی نتایج و پیامدهای مؤلفهای را که بهصورت تجزیهای از غرب میآورد نمیتواند رصد بکند و دوم آنکه آن دسته از پیامدهایی را هم که رصد میکند به دلیل قطع شبکهی ارتباطیآن با عالم غربی و قراردادن آن مؤلفه درون عالم دینی، کارکرد حداقلی به آن میبخشد.
اما نکتهی قابل توجه در توجهشان به دین این است که برخلاف جریان روشنفکران دینی که دغدغهی اصلیشان پویایی دین بود، دغدغهی جریان دینداران سنتی، پایایی دین است. یعنی بیشتر به لایهی ثابتات دین تأکید میکنند، در حالی که روشنفکران دینی بیشتر به آن لایهی متغیرات دین تأکید میکردند. بدین معنا جریان دینداران سنتی، دغدغهی ثبات و استقرار دارد و این را هم میخواهد از طریق نسبتی که با آن ثابتات دینی برقرار میکند، تأمین نماید. بدین لحاظ برخلاف روشنفکران دینی که بسیار نگران مستحدثات زمانه بودند، ایشان نسبت به مستحدثات زمانه زیاد از حد بیتفاوت هستند.
بنابراین نواندیشی دینی ترکیبی از روشنفکری دینی و دینداری سنتی است که هم دغدغهی پایایی و هم دغدغهی پویایی دین را دارد. برای نمونه در تضادهای میان آن دو، در بحث روش به دینداری سنتی توجه میکند و سعی میکند انضباط روش داشته باشد؛ اما در بحث مسائل مستحدث زمانه به جریان روشنفکری دینی نزدیک میشود و از جریان دینداری سنتی فاصله میگیرد.
ج) معیارهای تمایز نواندیشی دینی
سه مفهوم کلیدی قوامبخش جریان نواندیش دینی که در واقع معیارهای اساسی برای ارزیابی استقرار و تثبیت انضباط شرعی و عقلی در جریان نواندیش دینی و تمایز آن با روشنفکری و دینداری سنتی است شامل: 1. ظرفیت، 2. کارآمدی و 3. جهت است. ترکیب اینها در نسبت با نواندیشی دینی این خواهد بود که این جریان ظرفیت دین را تشدید و کارآمدیآن را اثبات و جهتش را حفظ میکند.
تشدید ظرفیت دین، یعنی دین درست مثل یک انسان، صورتهای متعددی از حضور در عالم تاریخ را تجربه کرده است. نواندیشی دینی جریانی است که میخواهد دین را از وضعیت قبلی خود به وضعیت جدید کنونی انتقال بدهد. چنانکه دین پیش از این حضور متفاوتی در تاریخ داشته است. البته این درست است که دین یک مابهازای عینی در بیرون ندارد. اما نشانهها یا مؤلفهها و یا آثاری در عالم عینیت دارد. لذا با همین مؤلفهها و آثارش به یک صورت در عالم و در ساحت تاریخ ظهور و بروز پیدا نکرده است.
در این راستا جریان نواندیشی دینی به مجموعهی دین نظر میکند و بر این اساس این مسئله را طرح میکند که آیا میتواند این مجموعهی دین را به گونهای به ساحت تاریخ بیاورد که ارتباطات و کارکردهایش حداکثری شده و همهی نتایج و اهداف آن در یک مقیاس کلانتر به دست آید؟
یکی از ساحتهایی که میتواند ظرفیت دینی را تشدید کند، ساحت حکومت است. وقتیکه دین در کرسی حکومت نشیند، در معرض سؤالات بسیاری قرار میگیرد که اگر برای مثال در حاشیهی جریان قدرت سیاسی مینشست آن سؤالات پرسیده نمیشد. بنابراین اهل دین ناچار خواهند بود پاسخ آن سؤالات پاسخ را پیدا کنند. در این رابطه اگر دین در تجربهی تاریخ ایران به حکومت نمیرسید، آیا به ذهن مردم و شهروندان متدین میرسید که برای نمونه حل مشکل ترافیک را هم از دین مطالبه کنند؟ این در حالی است که امروز مکرراً این استنطاق صورت میگیرد. نکتهی قابل توجه آنکه از دل همهی پاسخهای داده شده، سرانجام پاسخهایی بیرون میآید که این پاسخها اگر نگوییم در عمل، حداقل در نظر ساحت دین را بسط میدهد.
بنابراین جریان نواندیش دینی جریانی است که دائماً تلاش میکند ظرفیت دین را تشدید کند. در این زمینه یکی از روشهای تشدید ظرفیت دین این است که منزلت تاریخی دین را به صورت مدام ارتقا دهیم. لذا هرچه کرسی دین کلانتر شده و رسالتش مهمتر شود، توجه به آن نیز بیشتر میشود و اگر این کار جواب داد، بهطور طبیعی نیز کارکردهای دین بسیار بیشتر میشود.
معیار دوم در نواندیشی دینی، اثبات کارآمدی است. اگر دین در مقیاس حکومت نیاید، حداقلی میماند. دین تا زمانی که دارای کارکرد آموزهای هست، تبدیل به برنامه نمیشود. لذا نواندیشی دینی دغدغه دارد که آموزهی دین را تبدیل به برنامهی دین بکند. بدین لحاظ دنبال برهان اثبات ولایت فقیه نیست، بلکه به دنبال ایجاد یک ساختار عینی است که در بلندمدت این پرسش طرح گردد که در مقایسه با کشورهای اسلامی که نظام ولایت فقیه وجود ندارد، آیا در اینجا نظام کارآمدتر و بهتری به وجود آمده است یا خیر؟ بدین صورت اثبات ولایت فقیه بهصورت پرسش عینی و از طریق یک تجربهی تاریخی رخ خواهد داد. از این حیث این جریان همچنانکه دغدغهی اثبات مشروعیت نظام را دارد، دغدغهی اثبات کارآمدی نظام را هم دارد.
معیار سوم نیز در نواندیشی دینی، مسئلهی تحفظ بر شرعیت عمل است. اینجا آنجایی است که نواندیشی دینی از روشنفکری دینی فاصله میگیرد، چراکه نواندیش دینی جریانی است که دغدغهی تشدید ظرفیت و اثبات کارآمدی در جهت دینی را دارد.
نواندیشی دینی جریان اصلاحات در گذشتهی تاریخ اسلامی نیست. جریان اصلاحات نیز دین را یک مجموعه تلقی میکرد و بعد آن را طبقهبندی کرده و سپس از منظر خودش مؤلفههای با اهمیتتر را اولویتبندی کرده و میخواست تنها همین مؤلفهها را اصلاح کند. اما جریان نواندیشی دینی یک تغییر نگاه به کل دین است، مانند تغییر نگاهی که با امام خمینی (ره) در حوزهی فقهی ما صورت گرفت. امام (ره) نگاه عمدهی فقیهان ما را از حوزهی فقه فردی به حکومتی ارتقا داد. البته در نواندیشی دینی قرار نیست احکام جدیدی آورده شود، این تفاوت آنها با روشنفکری دینی است. نواندیشی دینی نمیخواهد بدعت ایجاد کند، بلکه احکام صادر شده از آن، استمرار احکام قبلی از منظری دیگر، در نسبتی دیگر، از جایگاهی دیگر، با روشی کارآمدتر و معطوف به افق دیگری است. بدین معنا فقه حکومتی چیز جدیدی نسبت به فقه فردی نیست، بلکه یک ورژن غنی شده از فقه فردی است.
مرحوم عمید زنجانی نقلی از حضرت امام داشتند که امام فرموده بودند: صورت تام تحقق نظریهی ولایت فقیهی که ارائه دادهاند، زمانی است که هر مسئولی در هر پستی که در این مملکت است، نسبت به الزامات عملی پستش مجتهد باشد. آن زمان حکومت ولایت فقیه خواهیم داشت. البته این بدان معنا نیست که باید همهی کارشناسان و مدیران طلبه شوند، بلکه اگر آن وقت فقه ما خود را در مقیاس حکومتی به اندازهی کافی رشد داده باشد، فهم بدنهی کارشناسی نیز فهم اجتهادی میشود. در حال حاضر جهتگیری کلان نظام و مبانی آن دینی است، اما در حوزهی اجرا و مصادیق، بسیاری از اوقات انحراف وجود دارد. لذا کل حوزهی کارشناسی یک جامعهباید سوگیری دینی پیدا کند، یعنی ظرفیت، کارآمدیو جهت دینی آن تقویت شود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.