نواندیشی دینی، نوعی فهم از دین و اجرای آن است که از سویی دارای یک متدلوژی شرعی عقلی و از سوی دیگر ناظر به مستحدثات زمانه است. در واقع نواندیشی دینی یک جریان یا یک رویکرد مطالعه و اجرای دین است که الزامات تحقق هر پیشرفتی در جامعه را ابتدا از منطق درونی تحول معرفت دینی میجوید. برای نمونه گاه انسان برای هماهنگ کردن خود با اتفاقاتی که در بیرون از او رخ داده تلاش میکند خود را تغییر دهد، اما گاهی نیز انسان به مرحلهای از علم و اندیشه میرسد که احساس میکند برای اینکه بتواند در مقایسه با گذشته بهصورت حداکثری نقشآفرینی کند، باید صورت جدیدی از خود ارائه دهد.
مقدمه
متفکران اروپایی اذعان میدارند که رنسانس در اروپا انقطاع بین افراد تحصیلکرده و عامهی مردم را موجب شد؛ اما با جدا کردن فرهنگ از سنت ملی، دستکم فرهنگ را در سنت یونانی غرق میکرد. از آن پس، رشتههای ارتباط با سنتهای ملی دوباره گره نخوردند اما یونان هم فراموش شد. نتیجهی این فرآیند، فرهنگی شد در محیطی بس محدود، دور از جهان، در اتمسفری ساختگی و القا شده؛ فرهنگی که بهطرز قابل توجهی به سمت تکنیک و تحتتأثیرِ آن سوق داده میشد، فرهنگی با رنگ و لعاب عملگرایی، که به بهانهی تخصصی شدن پارهپاره شده بود؛ کاملاً بیبهره از هرگونه ارتباط با این جهان یا گشایشی به سوی جهان دیگر.
بسته به اینکه «احیا» را چگونه تعریف کنیم و ببینیم، میتوانیم مواضع مختلفی نسبت به آن داشته باشیم. در این نوشتار، از «احیا» همان چیزی مراد شده است که شاید در وهلهی اول به ذهن متبادر شود: زنده کردن و بازگرداندن چیزی که پیش از این موجود بوده و اکنون نیست، یا بهنحو دیگری وجود دارد که مورد پسند ما نیست. این نوشتار تلاش دارد نگرش «آرامش دوستدار» به چنین مسئلهای در حیطهی فرهنگیمان (خصوصاً در دورهی معاصر) را با استفادهی مستقیم و غیرِمستقیم از متونش روایت کند.
لطیفهای منتسب است به عبید زاکانی و من صرفاً شنیدهام. البته مهم نیست که این حکایت واقعاً از عُبید است یا نه اما مسئله، نکتهای است که در آن است: «خوابی دیدم. دیدم که در جهنمم و هر ملتی را به چاهی درافکنده و بر آن نگهبانانی گماشتهاند تا مبادا بگریزند. بهجز یک چاه که نگهبان نداشت. پرسیدم اینان چرا نگهبان ندارند، خب میگریزند؟ پاسخ دادند که نگران نباش اینان ایرانیانند، هرگز میل به گریز ندارند و اگر هم احیاناً کسی بخواهد در برود، دیگران پایش را کشیده و نمیگذارند بالا بیاید!»
هیدگر در رسالهی «تفسیر پدیدارشناختی ارسطو» جملهای دارد که شاید بیشترین تأثیر «روشی» را از آن در زندگی علمی خود گرفته باشم. میگوید: «پرسشگری، بالذات امری دینی نیست، اما ممکن است به یک وضعیت دینی منجر شود. فلسفه بهمثابهی پرسشگری قائم به خویش، اساساً الحادی است و باید چنین باشد».
مقدمه
وقتی یک جامعه در برههای از تاریخش به مرحلهای برسد که اولاً کنترل قابل قبولی بر تناسبات درونی خودش داشته باشد و در ثانی در عرصهی ارتباط با جوامع دیگر، در مقایسه با بیشتر جوامع، بر شرایط و رویدادها مسلطتر باشد، آن جامعه را در مقام تمدنی شکوفا شده قرار میدهیم. به عبارت دیگر، جامعهای را متمدن مینامیم که در یک دورهی خاص تاریخی و یا بهطور کلی در افق تاریخ، تأثیرگذاریاش بر جوامع دیگر، به میزان چشمگیری بیشتر از تأثیرپذیریاش باشد. در میان دولتشهرهای یونان باستان، آتن دستکم به مدت یک قرن (قرن پنجم پ. م) در نقش پرچمدار چنین تمدنی ظاهر شد؛ البته در همین دوره، پرچمدار بیبدیل عرصهی فرهنگ نیز بود. این مقاله در صدد آن است که اندیشهی اجتماعی افلاطون را در بستر افول فرهنگی و سیاسی آتنِ قرن چهارم پ.م بررسی کند.
درآمد:
آدم و حوا پس از هبوط از عدن به ناچار دست به کار ساختن خانه و شخم زدن زمین و کاشت گندم شدند و گذشته بود زمان حضور خوش و خرمشان در بهشت برین؛ زمین و خاک، یکسره نیازشان ساخته بود. این روایت قدسی الگویی دقیق است از ورود انسان به ساحت مدنیت؛ حضوری که بهلحاظ باستانشناختی از یکجانشینی وی و تولید غذا بهواسطهی کشاورزی کلید خورده بود (دورهای که در ادبیات باستانشناختی به «نوسنگی»[1] نامبردار است). صناعت و کار جزئی جداییناپذیر از حضور متمدنانهی انسان در جهان است؛ هرچند هر صناعتی لزوماً مدنیت را در پی ندارد.
پرسش از تمدن و چگونگی شكلگیری آن پرسشی است كه اندیشمندان بسیاری در باب آن تفكرات خود را طرح كردهاند و آن را در نسبت با فرهنگ كه كمتر واجد ویژگی عقلانی و بیشتر مبتنی بر خودانگیختگی، عواطف، سوائق و عناصر زندگی روزمره است، سنجیدهاند. بعضی از این متفكران از جمله هگل تمدن را محصول تعین خرد تاریخی و تجسم روح در جهان میداند،كسانی چون ماركس آن را بر اساس تغییر در شیوهی تولید و ساختار اقتصادی از جامعهی فئودالی به جامعهی سرمایهداری توضیح میدهند و نقش كنشگر آگاه فردی را در آن از نظر دور میدارند.
گرچه این یوهان گوتفرید فون هردر (Johann Gottfried von Herder) (1803-1744) است که برای نخستینبار واژهی فرهنگ را با کیفیتی ویژه و با ضمیر جمع به کار میبرد تا آن را از معنای تکخطی سیر تاریخ به تمدن که معنایی فائق در فلسفه و تاریخ قرن هجدهمی بود متمایز سازد؛ و گرچه این اوست که از عبارت «فرهنگها» در تقابل تلویحی با دوگانهی بربریت-تمدن بهره میگیرد و به جای درنظرگیری سیر تک خطی بربریت و توحش، به دوران فرهنگ و تمدن بهمثابهی دوران غایی نزد ملل اروپایی، تجلی فرهنگهای دورانها را بهمثابهی حاملان فراگردهای تاریخ در نظر میآورد. اما این نزد یاکوب بوکهارت (Jacob Burckhardt) (1897-1818) است که فرهنگ در برهههای مشخص تاریخ، فارق از تمنای تاریخ کلی رو به پیشرفت و فارق از بینش غایتانگار زمینهی پردازش مییابد.
مفهوم تمدن، به مؤلفههای گوناگون و متنوع و متکثر از زندگی انسان اشاره دارد، به مجموعهی شناخت علمی، ابعاد متفاوت جامعهی انسانی، تکنیک و تکنولوژی، تناوردگی شناخت علمی به ایدههای دینی و مذهبی، عرفها و رسوم، به سبک زندگی کردن جمعی انسانها، به نحوهی تعامل کردن انسانها باهم، به شیوهی ساختن خانه و شهر و سرانجام به تبیین و تعریف این مناسبات که در فرم نظام حقوقی تعین پیدا میکند، که در مجموع به آنها تمدن میگویند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.