در این نوشتار برای نشان دادن مفهوم و معنای کار در مشاغل، شیوهی زیست دو فرد مثالی به نامهای سلمان و آرش را مورد خوانش قرار میدهیم. سلمان کشاورز است و در روستا مشغول امور زراعت و باغداری است و آرش کارمند یک سازمان دولتی است. میخواهیم با مرکز قرار دادن نوع کار، انگارهها، رفتار و عمل این دو فرد را در زندگی روزمره نشان دهیم.
کار و مدرسه
آرش کارش را چند سالی آغاز کرده است؛ آرزوی چنین شغلی، به دورهی نوجوانی او بر میگردد که میخواست کارمند یا بهاصطلاح پشتمیزنشین شود. کارمندی، امری از پیش موجود نیست بلکه موقعیتی است که باید کسب کرد. عنصر آگاهی و تلاش برای رسیدن به آن موقعیت از ضروریات کارمند شدن است. نمیتوان با هر کیفیتی وارد این موقعیت شد؛ الزاماتی دارد. بنابراین پرسش «در آینده میخواهی چهکاره شوی؟» پرسشی است معطوف به موقعیت بوروکراتیک یا اکتسابی. این موقعیت و وضعیت اکتسابی بهواسطهی مدرسه و دانشگاه ممکن میشود. اساساً نهاد مدرسه واسطی است برای تحرک اجتماعی. به بیان دقیقتر این مدرسه است که با ممکن کردن طرح پرسش از آیندهی مطلوبِ فرد، به قواعد و نظم و سازوکارهای خود مشروعیت میبخشد. آرش به این خاطر سختیها و سختگیری های مدرسه را تحمل کرده که میخواست ابتدا خلبان و سپس مدیر شود. در طی این فرایند آرش برای رسیدن به شغل تلاش میکند، وقت میگذارد، مدرسه میرود و... . در واقع مدرسه توانسته است بین انتسابی بودن شغل و طبیعی بودن آن و بهاصطلاح فرایند وردستی فاصله بیندازد و منزلت اجتماعی دانشآموزان را در ورای آنچه هست، به آرزو و خواستن درآورد. آرش با این تفاسیر، سالها ممارست در مدرسه و دانشگاه، شاغل شده است، به بیان دیگر شغلی یافته است؛ شغل یافتن، نقطهی عزیمت کار در این سبک زندگی است.
سلمان از کودکی با کشاورزی عجین بوده نه در تصورش بلکه وردست پدرش در زراعت و باغداری. او هرچند تا دیپلم درس خوانده در کنار درس کمکدست پدر بوده است. بهتر بگویم سلمان در کنار کار، مدرسه رفته است. تابستان موقعی که امتحانات تمام میشد همچون دیگر همکلاسیهایش با میل و رغبت وارد کار کشاورزی میشد و کارهای سبکتر را در کنار پدر انجام میداد. روزهای تعطیل و بعدازظهرها که مدرسه تعطیل میشد هم در باغداری کمکحال پدر بود. او هم آموزش رسمی و هم آموزش غیررسمی دیده بود، انگار یک دیپلم باغداری و کشاورزی هم دارد چراکه پدرش تمام فوتوفنها را به سلمان یاد داده است. الآن تشکیل خانواده داده و چند فرزند دارد چونکه تا دیپلم بیشتر ادامهی تحصیل نداده است. نگاه سلمان و پدرش به مدرسه، برای باسواد کردن بوده نه برای یافتن شغل. به این خاطر هدف سلمان برای مدرسه رفتن، یاد گرفتن «سواد خواندن و نوشتن» بوده است؛ هیچوقت در کنکور شرکت نکرده، دوستانش نیز بیشتر از دیپلم درس نخواندهاند، دانشگاه برایش چندان موضوعیتی ندارد. دورهی دبیرستان را که در مدرسه به اتمام رساند، بلافاصله به خدمت سربازی رفته است. سلمان از کودکی با کار عجین بود و در مدرسه هم جدای از کار نبود. در حقیقت زندگی اقتضا میکرد، مدرسه حتی وقت سلمان را برای کار کردن میگرفت اما لازمهی باسواد شدن مدرسه رفتن بود. در واقع برای سلمان پرسش «میخواهی در آینده چهکاره شوی؟» قابل فهم نبود چون مبتنی بر زمینهای که سلمان میزیست، نبود. گویا این پرسش، مسئله و سؤال شهری است. فلسفهی درس خواندن برای آرش کارمند شدن بود، گویا هدف مدرسه فراهم کردن زمینهی ورود به دانشگاه است تا از این طریق تخصص و مهارتی برای کار یافتن و یا کارمند شدن به دست آورد. سلمان کار داشت فقط باید انجامش میداد. مشروعیت مدرسه در اجتماع روستایی از طریق باسواد کردن به دست میآید نه از طریق ممکن کردن ورود به دانشگاه. دغدغهی سلمان، خواندن و نوشتن بود که مدرسه به آن پاسخ داشت. سلمان بهمحض تمام کردن خدمت سربازی به کشاورزی مشغول شده است. او میتواند با مسئولان مسائلش را در میان بگذارد و مطالباتش را از طریق نامه دنبال نماید. حالا پدرش کمتر سر مزارع میآید، بازنشسته نیست بلکه دیگر نمیتواند کار کند. تابستان و بهار کارش بیشتر از پاییز و زمستان است، پس باید بهوقتش کار کند و بهوقتش استراحت؛ تعادل بین زحمت و استراحت فصل است نه روز.
کار، زمان، فراغت
آرش به آینده میاندیشد، میداند میخواهد چهکاره شود؛ او ادامهی تحصیل داده و وارد دانشگاه شده و در رشتهی حسابداری لیسانسش را به اتمام رسانده است. برای اینکه در جای خوب استخدام شود به دنبال قبولی در کارشناسی ارشد و بالاتر بوده است. با ادامهی تحصیل نهتنها مدارک دانشگاهی بالایی میگیرد، بلکه میتواند از این طریق، سربازی را به تعویق بیندازد که شاید در آینده فرجی شود. آرش چندان بیگانه از کار هم نبوده و برای تأمین هزینههای تحصیل در دورهی دانشجویی بهصورت پارهوقت در یک سازمان دولتی مشغول به کار بوده است. همین کار پارهوقت زمینهساز ادامهی همکاری آرش با این سازمان شد. او سربازیاش را بهصورت امریه در اینجا گذرانده است. انگارهی اصلی خدمت سربازی این است که با افزایش میزان تحصیلات مدت خدمت کم یا آسان میشود، بر این اساس خدمت همواره از سوی دانشگاهیان به تعویق میافتد. بعد از سربازی پنج سالی با این سازمان بهصورت قراردادی کار کرده است، اما وضعیت استخدامیاش چندان مشخص نشده است. دغدغهی آرش تثبیت و تحکیم شرایط مناسبات حقوقی کار و شغلش است. بر این اساس با دوستانش تصمیم میگیرند برای رئیس سازمان در خصوص تبدیل وضعیت نامه بنویسند:
آقای... ، برای شما آرزوی توفیق و موفقیت داریم، لیکن چند سالی است که نامه مینویسیم، مکاتبه میکنیم که آزمونی خاص برای قراردادیهای مدت معین، گذاشته شود. عدهای از ما چند سال است که منتظر آزمون هستیم، لیکن جز وعده در این هفت سال چیزی عایدمان نشده و... آیا اینهمه سال انتظار بس نیست. چندی دیگر نیایند بگویند سن این افراد بالاست، نمیشود. این تعلل مسئولینِ وقت را نشان میدهد. بار دیگر از محضرتان خواهش میکنیم به این مسئله رسیدگی شود و آزمونی خاص جهت قراردادیهای... برگزار شود و با رعایت سابقه و تجربه و امتیازات خاص، احیای حق شود.
همانطور که گفته شد، دغدغهی اصلی آرش استخدامش است. یافتن کار و محکم کردن آن مهمترین دلنگرانی آرش در این مرحله است. به قول خودش «اگر این مرحله را بگذراند خیالش راحت میشود» چونکه یک شغل ثابت، خاطرجمعش میکند؛ میداند آخر ماه بهطور منظم چیزی ته حساب بانکیاش هست. بیدلیل نیست که کارهای دولتی اینقدر طرفدار دارد. چون اولویت اول دولت پرداخت حقوق کارمندانش است، مسائل و مشکلات دیگر کشور در رتبهی بعدی قرار دارند. کار برای آرش، دولتی شدن و در دولت بودن و ورود به دولت است. همگی میدانند که نیروی شرکتی فایده ندارد، کارش زیاد است یا زیاد کار میکشند و در مقابل، پیمانکار تعهد کمی در قبال حقوق کارکنان دارد. آرش و دوستانش به دنبال این هستند که این وضعیت کاری را به نفع خود تغییر بدهند. یعنی کار کم یا سبکتری داشته باشند و سازمان تعهد حقوقی بیشتری را تقبل نماید. در واقع استخدام رسمی وضعیت کاری را بهتر میکند و فشار کاری را کمتر.
آرش برای رسمی شدن خیلی دوندگی کرده است؛ از مسئول بخشاش نامه آورده، از استادش توصیهنامه آورده، رزومهی خوبی هم درست کرده است. علاوه بر این، یک دوستی هم داخل سازمان دارد که نیروی رسمی است و از طریق او در جریان روند کارش هست. خودش خیلی خوب میداند که رمز موفقیت در رسمی شدن «پیگیری و نامهنگاری» است. یعنی خودش باید دنبال کار بیفتد.
بعد از اینهمه دوندگی، حالا کار آرش درست شده و کارمند رسمی شده است. با تغییر وضعیت حقوقیاش وضعیت کاریاش نیز تغییر یافته است؛ هشت صبح در محل کار حاضر میشود، با همکارانش صبحانه را در اداره میخورد، حدوداً تا ساعت نُه صبح طول میکشد. بعد از صبحانه آرش رایانهاش را روشن، و شروع به کار میکند. ظهر یک ساعت برای نماز و نهار فرصت دارد. بعد از آن ساعت چهار اداره تعطیل میشود و به خانه بر میگردد. در حالی که قبلاً که کارش ساعتی بود، شرایط فرق می کرد؛ صبحانه را در خانه میخورد و روزهایی که کار زیادی داشت تا غروب کارها را رتقوفتق میکرد. ولی الآن دیگر حضورش متناسب با میزان کار اداره نیست. فشار کاری کمتر شده و خیالش راحتتر شده است. اما آرش به هدفش رسیده است، از این به بعد تکرار است. این روزها آنقدر باید تکرار شود تا سی سال کامل شده و بازنشسته شود. او شغل پیدا کرده یعنی وضع شغلی و جایگاه اهمیت دارد نه انجام کار. از این پس حفظ این وضع مهم است تا انجام وظیفه.
دغدغهی آرش با ذائقهاش متفاوت است؛ حال لذت آرش «کار» نیست بلکه فراغت از کار است. کالای کمیاب در زندگی آرش بعد از کارمند شدن فراغت و بیکاری است. همین کالای کمیاب، ارزشمند است. برای فراغت برنامه میریزد، دوست دارد از مرخصیهای استحقاقی استفاده کند. تعطیلات آخر هفته برایش مطلوب است و ایدهآلترین تعطیلات، تعطیلات وسط هفته و یا بینالتعطیلین است که با دو روز مرخصی، میتواند چند روز به مسافرت برود. کار معادل مشغله یا مشغولیت است، به همین دلیل آرش در گفتار نیز دو واژهی «وقت» و «زندگی» را معادل هم میگیرد که در مقابل کار قرار دارد و میگوید کار، بیشترِ وقت و زندگیاش را میگیرد.
سلمان برخلاف آرش که دغدغهی پیدا کردن کار نداشت، حالا فراغبالتر از آرش است؛ در حقیقت کشاورزی شغل نیست کار است، شاید کاری پارهوقت و فصلی. آرش از اینکه همهی روزها باید سر کار برود، همواره احساس محدودیت، قیدوبند و دلتنگی میکند، اینجاست که کار دولتی در مقابل کار آزاد قرار میگیرد. برای آرش فراغت از کار یعنی آزادی، اما برای سلمان، وقت و کار و زندگی به یک معناست. برای سلمان تمایزی میان هفت صبح با هشت صبح یا غروب وجود ندارد؛ زندگی در جریان است، وقفهای در تداوم زندگی وجود ندارد؛ کار در درون زندگی معمولی و عادی در جریان است و اوج و فرودی دارد. غالباً برای روستاییان و کشاورزان، تغییر ساعت در سال موضوعیتی ندارد. اغلب آنان ساعت خود را تغییر نمیدهند. یعنی در اول فروردین ساعتشان را یک ساعت به جلو نمیکشند. برای آنها ساعت قدیم مبناست و اعتبار دارد و اگر در این فضا کسی کار اداری داشته باشد و از کسی ساعت بپرسد، بلافاصله تصریح میکند که قدیم یا جدید؟ زندگی روزمرهی سلمان عجین طبیعت است و صبح و ظهر و شام معیار اصلی تنظیم زمان است. بین ساعت «هشت و هشت ویک دقیقه[1]» تفاوتی نمیگذارند. آنها نمیخواهند رأس ساعتی وارد کار شوند و رأس ساعتی خارج، بلکه بهوقتش وارد میشوند و بهوقتش رها میکنند. اولویت با کار است نه حضور. آرش رأس ساعتی حضور مییابد و رأس ساعتی محل کار را ترک میکند.
کارمند و سازمان، کشاورز و دولت
تفاوت تنها به زمان ختم نمیشود، در سازمانی که آرش کار میکند با همکارانش رقابت دارند، خیلی وقتها بیکارند؛ در موقع کاری هم بعضیها میخواهند از زیر کار در بروند. کارمندان هم میخواهند کم کار کنند و هم ارتقای شغلی پیدا کنند. حفظ و ارتقای شغل، هم استراتژی است و هم تاکتیک. طبیعت بوروکراسی این است که میل به ارتقای شغلی را به وجود میآورد. بهطور طنزآمیزی همه میخواهند مدیر شوند. منطق حفظ شغل در بوروکراسی از طریق سازگاری و ارتقا از طریق عملکرد است. نظام بوروکراسی همچون بازی ماروپله میماند که منطق بازی مبتنی بر ارتقا است، اما ممکن است در فرایند ارتقا، سقوط نیز بکند. بسیاری از طریق عملکرد خوب ارتقا مییابند اما برخی تنها به دنبال حفظ کارند و بهاصطلاح «تن به کار» نمیدهند و سنگینی کار به دوش دیگر همکارانشان میافتد. یکی از کارمندان این سازمان تصمیم میگیرد به رئیس سازمان نامه بنویسد و شرایط اداره را برایش شرح دهد:
اینجانب یکی از پرسنل هستم و از شما استدعا دارم وقت گرانبهای خود را به من بدهید... در ردههای بالا نمیدانم وضعیت چگونه است ولی در ردههای پایین که ما آن را با تمام وجود لمس میکنیم، متأسفانه برخی مسائل باب شده است. نکاتی... که حتی ممکن است به قانون تبدیل شود؛ و آن نکات عبارتاند از: اول؛ کار نکن، دزدی نکن، هیچکس با شما کاری ندارد. دوم؛ در هر قسمتی دو نفر کار میکنند ولی 6 نفر حقوق میگیرند. سوم؛ اگر کار کنی باید جواب پس بدهی و اگر کار نکنی جواب هم پس نمیدهی و چهارم؛ حقوق قسمتهای پرکار، پرتردد و پراسترس با قسمتهای کمکار، کمریسک و کمتردد، تناسب ندارد[2].
آنطور که از نامه بر میآید کمکاری، بیکاری، نابرابری و... در سازمانی که آرش کارمند آن است وجود دارد. کارمندانی که نفع شخصی را بر کار جمعی، تعهد کاری و روح سازمانی تقدم میدارند. پیگیری نفعشخصی و تکروی در یک سازمان نه تنها بر عملکرد دیگر کارکنان تأثیر سوئی دارد بلکه بر رضایت ارباب رجوع و بهرهوری آن سازمان اثر منفی میگذارد؛ سازمان بهمثابهی کلی است که اگر اجزا همسو با اهداف سازمان عمل نکنند نهتنها خود سازمان بلکه دیگران نیز آسیب میبینند. اما چنین تبعاتی هیچگاه کارکنان را به خودفهمی و بازاندیشی در رفتار وانمیدارد تنها با مداخلهی مدیر و بهکارگیری سازوکارهای تنبیهی و تشویقی است که وضعیت را بهطور مقطعی اصلاح و یا تعدیل مینماید. در مقابل سلمان در مزرعه شخصیاش کار میکند و نتیجهی کار متوجه خودش است. در حقیقت اولین منتفع و متضرر از عملکرد سلمان خود و خانوادهاش است. یک واحد تولید کشاورزی بر بنیاد فردی استوار است ازاینرو کشاورز برای بهرهوری بیشتر با دیگر افراد همکاری میکند؛ کشاورزان نهتنها در شرایط سخت، بلکه در کارهایی که از عهده و توان یک فرد خارج است همکاری و مشارکت دارند و به کمک همدیگر کارها را پیش میبرند. در حالی که بنیاد سازمان بر عمل جمعی است و نفع شخصی عارضهی آن است که عملکرد سازمان را با اختلال مواجه میسازد. در واقع سواری مجانی[3] در سازمان ممکن و در کشاورزی نامحتمل است. این به معنای وضع مطلوب سلمان نیست او هم ممکن است ناراضی باشد، ناراضی از روزگار، نه از مدیر و همکاران. همچون آرش بیکاری دارد؛ بیکاری فصلی نه بیکاری پنهان. فصلی تلاش میکند و فصلی فراغت دارد. زمان ساعت و دقیقه برایش مطرح نیست، یک روز کاری اهمیت دارد، معیار یک روز است. زمانش دورانی است و زندگیاش نیز دورانی است؛ سالی محصولش خوب است و سال دیگر ممکن است آفت بزند. از قضا امسال محصول باغش خوب نیست. سلمان بههمراه همروستاییانش برای رفع مشکل آفتزدگی باغات به مسئولان نامهای تنظیم کردهاند:
جناب آقای دکتر سالاری استاندار محترم استان بوشهر
شاید کمتر جایی از جهان، خرمایی به مرغوبیت خرمای دشت فاریاب[4] ... وجود داشته باشد، ولی حیف و صدحیف پیارسال مشکلات ناشی از افت قیمت محصول، پارسال از عدم فروش محصول، تأثیر فراوانی بر اقتصاد کشاورزان این خطهی خرماخیز که اکثراً از قشر محروم جامعه و از خرده مالکان هستند گذاشته است. کشاورزانی که برای سال جدید، یا مقروض سمفروشان و کودفروشانند و یا در انتظار سررسید وامهای کشاورزی، در این میان بارندگیهای خوب سال جدید بارقهای از امید در دل کشاورزان ایجاد کرد. اینان به امید سالی بهتر برای تولید محصولاتی مرغوبتر مجبور شدهاند افزایش قیمتهای نهادههای تولید را به جان بخرند و در گرمای جانسوز جنوب ساعتها در باغ کار و تلاش کنند... امسال زنجیرهی خرما و آفت عسلک خرما، کورسوی امید را نیز در دل کشاورزان رو به خاموشی گرداند. اگر در سالهای گذشته ثمری بود ولی قیمت نداشت و یا فروش نمیرفت، دلخوشی کشاورزان درخت خرمایشان بود. ولی این بار آفت، درخت خرمایشان را در آستانهی مرگ کشانده است... ما از دولت خدمتگزار انتظار جبران نداریم اما انتظار داریم هیئت ویژهای به منظور بررسی وضعیت بحرانی نخلستانهای دشت فاریاب انتخاب شود... به امید اینکه تلاش دولت کریمهی اسلامی... زمینهساز خروج کشاورزان از وضعیت نامطلوب کنونی شود[5].
نامهای که سلمان و دیگر باغداران به استاندار نوشتهاند، نشان میدهد که کشاورز نیازمند دولت است و از آن کمک میخواهد، اما کارمند وابسته به دولت است و از آن طلب دارد. کشاورز بهطور طبیعی نیازی به دولت ندارد و زندگی روزمرهاش را خود میچرخاند و بهتعبیری گلیمش را از آب بیرون میکشد، اما در شرایط سخت و بحرانی از دولت کمک میطلبد و انتظار دارد دولت اخلاقاً به رفع آن مشکل مبادرت نماید. اگر دولت هم در این شرایط به او کمک کند، از سر لطف میبیند نه از سر طلبکاری و وظیفه دولت. اما آرش کاملاً وابسته به دولت است چه در شرایط عادی و چه در شرایط سخت و بحرانی؛ چون حقوقبگیر دولت است و خود را در برابر دولت ذیحق میداند. به نظر میرسد نحوهی مواجههی دولت با سلمان و آرش نیز متفاوت است؛ ممکن است به مشکلات سلمان رسیدگی شود یا نشود، اما آرش از دولت طلب دارد و وظیفه دولت میداند که مسائلش را حل نماید و در این راستا دولت نیز حقوق آرش را بهعنوان «دیون ممتازی» میبیند و در ردیف بودجهی عمومی لحاظ میکند که مبادا روزی حقوق کارمند عقب بیفتد. از اینرو،کارمندی نوعی ضمانت است.
کار، درآمد، زندگی
درآمد سلمان بسیار متغیر است، سه سال است که آفت و کسادی بازار و... قیمت محصولش را پایین آورده است، برخلاف آرش که هرساله پانزده الی بیست درصد به حقوقش اضافه میشود. سلمان آوردهی ثابتی ندارد، درآمدش فصلی است و در طول سال از آن استفاده میکند؛ بنابراین سلمان دارایی دارد و آرش درآمد. سلمان ثروت دارد و آرش سرمایه. ثروت مولد نیست، برای تداوم زندگی است، اما سرمایه مولد است. آرش پولش را در بانک یا جای دیگر سرمایهگذاری کرده است. از اینرو آرش برای آینده برنامه دارد و میخواهد پسانداز کند تا چند سال دیگر خانه بخرد. حسابوکتاب دستش است؛ خرجش را از دولت میگیرد؛ از خشکسالی و آفت باکی ندارد.
آرش به حفظ کار و ارتقای جایگاهش میاندیشد و در «جای دیگر» زندگیاش را میسازد. در واقع «زندگی جای دیگری است»؛ اما سلمان کار را برای زندگیاش انجام میدهد، اگر کارش زمین بماند، بخشی از زندگیاش زمین میماند. حتی اگر مشکل معیشتی هم نداشته باشد باز به نوعی احساس خلأ میکند. کار عین زندگی است. سلمان چه در کار و چه در بیکاری زندگی میکند. اما کارمند کار میکند تا زندگی کند؛ زندگی یعنی فراغت و لذت، بیرون از کار واقع شده است. برای سلمان کار درون زندگی است و زندگی نیز درون کار است. برای سلمان فاصلهی عمیقی بین فراغت و کار وجود ندارد. بنابراین از کار و فراغت بهیکسان لذت میبرد، لذتش در طول روز منتشر است، اما برای آرش تمایزی بین کار و فراغت وجود دارد و بیشتر از فراغت لذت میبرد. هرچه فراغت بیشتری داشته باشد رضایتش از زندگی بیشتر است. به همین دلیل سلمان آنچه در توان دارد برای کارش صرف میکند، اما آرش میداند در صورت کمکاری هم حقوقش را دریافت میکند.
میل اجتماعی به شغل دولتی به «تعمیق بوروکراسی» در ایران انجامیده است. یعنی از آنجاکه عنصر اشتغال دقیقاً به معنای کار نیست، بلکه صورتی از کار است، سازمانها به بهانهی کار یا اشتغالزایی فربه شدهاند. در واقع، دلیل فربهشدن بوروکراسی هم دولتی است و هم اجتماعی. دولت برای اشتغالزایی ظرفیت سازمانها را افزایش داده است و جامعه نیز از طریق سازوکارهای آشناییات و روابط در درون سازمانها، نیاز به نیروی کار را ایجاد نمودهاند. نتیجه این است که برای انجام همان کار، سازمان به نیروهای بیشتری نیاز پیدا کرده است.در اینجا، بازتولید کارمندی بر سود و زیان سازمان و یا بنگاه استوار نیست.
در مقابلِ فربهشدن بوروکراسی، کشاورزی روزبهروز نحیفتر میشود؛ درگذشته کشاورز برای معیشت و بقای خانواده اندیشه میکرد. با این خاطر در تلاش بود تا تمام اعضای خانواده را بهعنوان واحد تولید حفظ کند و به کار گیرد. امروزه با گسترش نهادهای آموزشی، گسترش راههای ارتباطی، مهاجرت و فناوری، برای تداوم کار کشاورزی مشارکت همهی اعضای خانواده ضروری نیست؛ نوعی رهاسازی نیروی کار صورت گرفته است. از اینرو مدرسه بین فرزند و زمین فاصله انداخته است، در اینجا نهتنها وردستی تضعیف شده بلکه فرزندان کار را در جای دیگر و در شهر جستوجو میکنند. بنابراین کشاورزی سرمایه تولید میکند، اما اشتغال ایجاد نمیکند. فناوری جایگزین فرزندان کشاورز میشود. با این تحولات تداوم کار کشاورزی مبتنی بر بقا و معاش خانواده نیست، بلکه مبتنی بر هزینه و فایده است، از اینرو به اندازهی نیاز از نیروی انسانی بهره میگیرد.
کشاورزی، کارمندی، تکنولوژی
مواجههی سلمان و آرش با تکنولوژی نیز متفاوت است؛ کشاورزان وابسته به زمین و طبیعتند. باوجود اینکه انتظار میرود سلمان نسبت خوبی با تکنولوژی نداشته باشد، اما وی با تکنولوژی عجین است؛ چراکه کارهای سلمان را سبک کرده است. در واقع کشاورزان امروزی، به همان اندازه که به زمین وابستهاند به تکنولوژی هم نیاز دارند؛ زمین تعلق و تکنولوژی تحرک را برای آنها فراهم آورده است. استفاده از ابزار و آلات کشاورزی، برای سلمان فراغت به همراه داشته و نیازش را به کمک اعضای خانواده در امور کشاورزی مرتفع ساخته است. با وجود این، روند کلی مشاغل انتقال از کشاورزی به خدمات و صنعت است.
در مقابل برای آرش تکنولوژی بیکاری پنهان را به همراه داشته است؛ با ورود تکنولوژی نیروی انسانی سازمانها کاهش پیدا نکرده بلکه ابزار و شیوهی کار آنها تغییر یافته است. یکی از بارزترین فناوریها، اینترنت و رایانه است که بسیاری از کارها را آسان نموده است، اما عارضهی پرسهزنی اینترنتی[6] در سازمانها شایع شده است. «درحقیقت پرسهزنی اینترنتی عارضهی کارکنانی است که بیانگیزهاند و سازمان آنطور که باید و شاید آنها را با کار درگیر نمیکند. این امر، بهرهوری را پایین میآورد که اخلاق پایین کاری و عدم وجود انگیزهی لازم از عوامل اصلی آن هستند[7]».
اخلاق پایین کاری و عدم تعهد کاری در سازمانها میتواند دلایل مختلفی داشته باشد؛ به نظر میرسد بوروکراسی بر خلاف کشاورزی نسبت بین زحمت (خلق ارزش) و مالکیت ( تصاحب ارزش) را مختل میکند. در واقع برای آرش، کار تنها به شکل زحمت نمودار می شود اما برای سلمان کار بهمثابهی دستاورد دیده میشود. به این خاطر سلمان میتواند با کار عجین شده و نسبت حقیقی با آن برقرار نماید، اما بین آرش و کارش نسبت تصنعی وجود دارد. رنج و زحمت بودن کار در همین است، چون یافتن و داشتن کار هدف است تا کار کردن. در حالی که که برای سلمان کار داشتن از پیش موجود است، از این رو کار بهمثابه کار موضوعیت مییابد.
بنیاد اصلی زندگی کارمندی گرهخورده با دولت است، کارمندی به دنبال حفظ وضع موجود است، در واقع بوروکراسی برای حفظ وضع موجود به وجود آمده است. از اینرو کارمندی با روح بلندپرواز انسانی پیوندی ندارد. این مسئله در برخی کارها خود را بیشتر نشان میدهد. مثلاً در کار خبرنگاری که فعالیت هنری هست اگر روحیات کارمندی غلبه یابد، خلاقیت تضعیف می شود. درحالیکه اساس چنین کارهایی ذوقی است و باید برای تهیه یک خبر بسیاری از مشکلات و خطرات را به جان خرید و اکتفا کردن به وظیفهی محوله کفایت نمیکند. در واقع کارمند محاسبهگر است و میخواهد قدمهای کوچک و بیخطر بردارد، بلندپرواز نیست و به اصطلاح نیازی هم نمیبیند که کاسهی داغتر از آش باشد، میخواهد شغلش را تداوم دهد؛ چون چرخ زندگیاش با حفظ شغلش پیوند خورده است. علاوه بر این، درآمد شغل دولتی برخلاف درآمد شغل آزاد ثابت است؛ حقوق ثابت هم فرصت است هم تهدید. ثابت بودن حقوق، امنیت خاطر را به همراه دارد، اما در مقایسه با دیگر شغلها، رضایت خاطر را در بلندمدت کاهش میدهد؛ چراکه دست کارمند برای کسب درآمد بیشتر بسته است. اگر سلمان بیشتر کار کند، بهتر از محصولاتش مراقبت کند و از شیوههای جدید و علمی بیشتر بهره ببرد و خلاقیت به خرج بدهد ممکن است محصولش چندبرابر شود اما این امکان برای آرش وجود ندارد یا بسیار محدود است. آرش چه خوب کار کند و یا بد حقوقش همان است، آوردهاش بیشتر نمیشود. اگر بخواهد حقوق بیشتری کسب کند باید وقت بیشتری صرف کند و بهاصطلاح «اضافهکاری» داشته باشد. آرش در قبال صرف وقت حقوق میگیرد و درآمد کسب میکند، در حالی که برای سلمان مفهوم اضافهکاری بیمعناست ممکن است «کارش طول بکشد».
سبک زندگی کارمندی زادهی جهان نو است و نمیتوان از آن اجتناب نمود. اما میتوان در کیفیت و کمیتش اندیشه کرد. برای اینکه امورات شهری شدن و شهرنشینی بچرخد باید قاعدهمندی، عقلانیت، پیشبینیپذیری، نظم، سلسلهمراتب و... وجود داشته باشد که بوروکراسی یعنی همین. اما باید پذیرفت که تبعات و بهای بوروکراسی، خشک شدن روح انسانیت است و به بیان دیگر غیرِمعمول شدن زندگی از طریق حاشیهای شدن ذوق، علاقه، تعلق و... برای کارمندان. علاوه بر این، عدم تکریم اربابرجوع، مقاومت روزمره، بیکاری پنهان و... از دیگر تبعات منفی کار سازمانی در زندگی روزمرهی کارمندی است. در مقابل، کشاورز بهسان انسان معمولی، زندگی روزمرهی خود را در تناسب با طبیعت میگذراند، اختیار دخل و تصرف در زمان دارد، به تعبیری آزاد است و این آزادی در کار است که کار کردن را به امری درونی تبدیل میکند. بنابراین میتوان گفت که وضع زیست آرش و سلمان است که انگاره، رفتار و کردار آنها را متمایز مینماید و در این میان آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، وسعت یافتن وضع زیست کارمندی در جامعه است.
[1]- برگرفته از متن تقدیم کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران، محمود سریع القلم در تقدیم به «دانشجویانی که فرق بین هشت و هشت و یک دقیقه را میدانند».
[2]- برگرفته و تلخیص از «نامهی یک همکار به مدیر عامل» که یکی از کارمندان به مدیرعامل بانک تجارت نوشته و وضعیت یکی از شعب را برای وی تشریح نموده است.
[3]- FreeRiding
[4]- فاریاب روستای بزرگی از توابع بخش کوخرد شهرستان بستک هرمزگان است که در 18 کیلومتری جنوب غربی شهرستان بستک واقع است.
[5]- نامهی کشاورزان روستای فاریاب شهرستان دستشستان به استاندار بوشهرhttp://www.jonoubnews.ir/showpage.aspx?id=134040
[6]- Cyber Loafing
[7]- چرایی و چگونگی پرسهزنی اینترنتی http://vista.ir/article
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.