شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (78-79) شماره هفدهم سبک زندگی کار و سرانجام کار در سنجهی خرد برتر
بسمالله و بالله و علی مله ابینا ابراهیم و صلی الله علی عمران و آل عمران فی الاولین و الآخرین سیّما امام الغیب و خلیفه الرّحمن و سلام علی جنوده فی المشارق و المغارب و الحمدلله الذی لیس کمثله شیء و له المثل الاعلی و کلمته هی العلیا.
خدایا چنان کن سرانجام کار/ تو خشنود باشی و ما رستگار
*
کار؟ آری. و سرانجام کار. همهی دشواریها در تمام امور از همینجا ریشه میگیرد؛ از کار و «سرانجام کار». «فرد منتشر» در تمام ادوار به کار اندیشیده و از سرانجام کار غفلت کرده یا آن را یکسره از یاد برده است. در روزگاران کهن، پیامبران و جانشینان آنان، پاکان، نیکان، جوانمردان، درویشان، حکیمان، خردمندانِ راه برده به «خرد برتر» و برگذشته از «خرد عام» و «فهم عام» و ردوقبول عامه، غفلت فرد منتشر را به آگاهی سوق میدادند، یا فراموشی عامه را به «ویر» برمیگرداندند یا به یاری «شهریاران» و «دینیاران»، از غلبهی عامی بر عارف و عام بر خاص و ظاهر بر باطن و در یک کلمه از چیرگی «کار» بر «ساحتِ سرانجام کار»، ممانعت میکردند.
روزگار ما، روزگارِ «میانداری کار» است و در هیچ سرزمینی «سرانجام کار» دائرمدار نیست و به عبارت سادهتر، دیگر «الدنیا مزرعه الآخره» معنا و مفهومی ندارد، بلکه دین، همانگونه که شهسوار «فرجامبنیان» و «سرانجامجویان» و سالار شهیدان میفرماید: «... لقلقه علی السنتهم» و چنانکه پیر و پدر و آموزگارِ خرد برتر میفرماید:
زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش
و فراتر از این، بدینسان که نور نخست و عقل اول، خواجهی کائنات و سرور موجودات صلواهاللهعلیهوآله میفرماید:
«یأتی زمان علی الناس دینهم دنانیرهم و قبلتهم نسائهم و آلهتهم بطونهم و... الخ»
*
اکنون بهراستی انسان گرگ انسان است و کار وی، «گرگپویی» و «ددمنشی» است. هم از اینرو در غرب و شرق عالم، بیاعتنا به «سرانجام کار»؛ در پی آن است که «کار» خود را تا آنجا که میشود به بیکاری بدل کند. در غرب ماشینها (از ابتدایی تا پیچیده و میکرو الکتریکی) این حرمان (آرمان) را تدارک کردهاند و دیگر نیازی به این نیست که به شرق لشکرکشی شود و علناً مستعمرات برای رفاه حال معیار بشریت (انسانِ موبورِ چشمتیلهایِ سرخروی) از هر حیث تاراج شوند؛ شرق خود با دست خود منابع و معادن و کارخانهها و پالایشگاهها و نیروگاهها و بازارها و حتی مواریثِ نیاکان را به کارشناسان غربی سپرده است تا هم به فراغ بال از «رفاه مدرن» بهرهمند باشد و تحت حمایت قدرتهای غربی؛ و در پناه رهنمودهای «بانک جهانی» و «صندوق بینالمللی پول» به «توسعه» برسد. توسعه؟ آری؛ توسعهی کارِ فارغ از «سرانجام کار». توسعه آن هم به کمک وامهایی که این دو نهاد اقتصادی بینالمللی (و صدالبته امپریالیستی) در اختیار دولتهای جهان سوم قرار میدهند و ظاهراً برای بهبود وضع معاش و ایجاد اشتغال و بالا بردن سطح رفاه و کنترل جمعیت و ترقی سطح دانش تکنیکی و در مجموع کم کردن فاصلهی میان کشورهای عقبمانده و کشورهای پیشرفته است؛ ولی به قول پروفسور سوزان جرج «وام، دام توسعهنیافتگی است». ظاهراً اینگونه تکاپوها حول محور کار و توابع آن، در گردشند. هر دولتی در هر کجای جهان با وعدهها و وعیدهایی در نسبت با کار و بیکاری، افزایش دستمزدها، پایین آوردن قیمتها، تأمین مسکن و ...، فرد منتشر را به حمایت از خود بر میانگیزد. در نظامهای دموکراتیک و شبهدموکراتیک، آرای تودهها با اینگونه مواعید شکار میشود و در نظامهای استبدادی و توتالیتر، به خیابان کشاندن تودهها و آنها را به حمایت شبهعاشقانه از ایدئولوژی حاکم و مظاهر آن برانگیختن و به جنگ و کشتار بیچشمداشت واداشتن، اینگونه مواعید را شکار میکند و... این سخن بگذار تا وقت دگر. در مجموع به هر وجهی از وجوه تمدن تکنولوژیک (از سیاست گرفته تا اقتصاد، از علم تا هنر و...) بنگریم، غایتی جز «کار» ندارد. از سیاستمداران بلندآوازه گرفته تا هنرمندان صاحبنام، یکایک مظاهر فرد منتشر، جز نمود یک شغل (کار) نیستند؛ فیلسوف «کار» میکند، کار او تدریس فلسفه است یا تألیف کتاب و مقاله. هنرمند کار میکند و در ازای کار خود دستمزد میگیرد، اما حتی در هنجارشکنانهترین وجه، دلالان و گالریداران یا تهیهکنندگان و مدیران فرهنگی، او را به پیش میرانند. راننده کار میکند، کار او باربری یا مسافرکشی است. سیاستمدار نیز همچون پیشهور باید مراقب باشد که کارش را از دستش نگیرند و... همگان کار میکنند تا نان بخورند و هزینههای زندگی مدرن را تأمین کنند و زندگی مدرن روزبهروز نیازهای تازهتری پدید میآورد که نادیده گرفتن آنها با اعراض از تمدن جدید مترادف است. روزی نیست که خوراکی تازهای وارد بازار نشود (باید لااقل یکبار امتحان کرد) یا لباس تازهای مد نشود (باید مطابق مد لباس پوشید وگرنه متهم به عقبماندگی و شلختگی شدن کمترین غرامت اعراض از مد و مدیستها است). فوتبال و دیگر ورزشها علیرغم لغو بودن، «کار»ند. فوتبالیست باید مدام در تکاپو باشد تا به درآمد خود بیفزاید. سیاستمدار نیز، استاد دانشگاه نیز، حلیمی و بقال و کلهپز نیز، و... الخ؛ اما در حقیقت غالباً بیکارند یا بهتر بگویم کار آنها بیکاری است. فوتبالیست درآمد هنگفت و افسانهای دارد، اما چیزی تولید نمیکند، فقط فشارخون مظاهر فرد منتشر را بالا و پایین میکند و به آنها هیجان میبخشد. در منظر اهل حکمت کار فوتبالیست یا شومنِ تلویزیون، تنیدن در دوزخ است و غفلت اهل ضلالت را ژرفای بیشتری بخشیدن. اما کدام کار است که در روزگار «سلطنت الدهماء» تنیدن در دوزخ نباشد؟
*
فرد منتشر با «سرانجام» کاری ندارد و در تمام جهان کنونی، جز به همین زندگی فانی دنیوی نمیاندیشد، از همینرو همهی کارهایش بیسرانجام است و جز به صورت تقویمی و ناپایدار به خوشبختی (که فرد منتشر در پی آن لهله میزند) نمیانجامد. دنیای بشر امروز آخرتی به دنبال ندارد و مناسبات اقتصادی و اخلاقی و سیاسی این دنیا بهنحوی است که از همان روزگار کودکی، بشر متدانی و نگونبخت را به کفر و انکار رهنمون میشود.
*
مارکس -بزرگترین فیلسوف مدرنیته- میگفت: «فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کردهاند، اکنون باید آن را تغییر دهند» و خود به یاری محرومترین و ستمدیدهترین طبقه در جهان مدرن برخاست و نخستین بیانیهی دادخواهان را -به یاری دوست جامعهشناس و اقتصاددان خویش فریدریش انگلس- چنین آغاز کرد: «پرولتاریای جهان متحد شوید» و کاری کرد کارستان. سراسر جهان نطع آشوب و دادخواهی کارگران و دهقانان شد و با تفاسیر ویژهای که ایلیا ایلیچ و تروتسکی و استالین و مائو و هوشیمین و فیدل کاسترو و انورخواجه و آنتونیوگرامشی و دیگر دادخواهان سیاستمدار، از دادنامهی (مانیفست) وی -در گفتار و کردار- پیش آوردند، جهان بهراستی تغییر یافت و بیدادگران را نخست در کشورهای صنعتی به خود آورد، چندانکه از خواب غفلت چندهزارساله سراسیمه بیدار شدند و خرد اهریمنی خود را به کار گرفتند و آنچه را قرنها از بردگان خود دریغ کرده بودند، بهصورت مطالبات قانونی آنها درآوردند. چرا؟ زیرا بیم داشتند که پیشگوییهای کارل مارکس واقعاً در کشورهای پیشرفته (از حیث صنعت و فن) اتفاق بیفتد و انگلستان و آلمان و فرانسه و امریکا و... نخستین سرزمینهایی باشند که به چنگ «پرولتاریا» بیفتند. انقلاب روسیه (نیمی اروپایی و پیشرفته و نیم دیگر ماقبل قرون وسطایی، یعنی «سرواژ»= فروش زمین همراه با رعایایی که برای ارباب در آنجا کشتوکار میکردند) سرمایهسالاران و سیاستمداران وابسته به خاندانهای صاحب سرمایه را آنچنان وحشتزده کرد که بهسرعت واکنش نشان دادند، ساعت کار کارگران از شانزده ساعت، به هشت ساعت تقلیل یافت. کار کودکان ممنوع اعلام شد. حقوق کارگران زن افزایش یافت. تعطیلات آخر هفته برای بردگان عصر جدید به رسمیت شناخته شد و تعطیلات سالیانه نیز. بیمهی درمانی، حق تقاعد، حق همسر و فرزند، حق مسکن، حق بدی آبوهوا، از کارافتادگی و... یکی پس از دیگری پذیرفته شدند. اکنون خدایگان از بنده هراس داشت و میترسید که بنده تمام حقوق خود را یکجا و بهزور خشونت انقلابی، به چنگ بیاورد و انتقام قرنها ستم کشیدن را از «زرپرستان» و «زورمداران» بگیرد، آنهم پیش از آنکه سالی نو شود یا ماهی سپری. انقلاب مائو در چین، وحشت جهان سرمایهداری و سرمایهداران جهان را صدبرابر کرد. خرد پتیاره به کار افتاد، «تزویر» به یاری «زر» و «زور» کمر بست، کلیسا و کنیسه و دیگر فراخواندگاهها به تکاپو افتادند؛ زیرا دیگر برای قیام لازم نبود پرولتاریا صبر کند تا جامعه صنعتی شود؛ دهقان نیز قرنهای متوالی ستمدیده و رنج برده و دسترنج خود را با سرافکندگی به ارباب سپرده بود. قیام مائو کارگران و دهقانان را در یک طبقه (رنجبران) قرار داد و یگانگی بخشید و سران جهان سوم را نیز به وحشت انداخت. زیرا آتش دادخواهی محرومان ممکن بود مستعمرات کشورهای صنعتی را نیز در کام خود فرو ببرد، ناچار خرد پتیاره، مثلث زر و زور و تزویر را گسترش داد، فلسفه و جامعهشناسی و روانشناسی و ژورنالیسم و رسانههای فراگیر شنیداری و دیداری دست در دست هم با تکیه بر دیگر دانشهای اهریمنی، به فریب محرومان و گسترش غفلت و دامن زدن به سکس و اعتیاد و تفریح ارزانقیمت (سینما و تلویزیون) در میان آنان، کمر بستند. کابارهها، کافهها، دیسکوها، سکسشاپها و دیگر مراکز فساد جای فراخواندگاهها را گرفتند و نمایندگان رسمی ادیان در مقابله با مارکسیسم و کمونیسم و مائوئیسم و فیدلیسم (و دیگر ایسمهایی که بر سوسیالیسم مبتنی بودند) ترجیح دادند جانب سرمایهداری (کاپیتالیسم) را بگیرند، زیرا مارکس ناپرهیزی کرده و گفته بود که: «دین افیون عوامالناس است» بدتر از این را نیچه گفته بود، اما آثار نیچه در تمام کشورها ترجمه میشد (به همهی زبانها) و هیچ دولت و حکومتی، و مهمتر از همه، هیچ خاخام یا برهمن یا موبد یا مفتی یا اسقف یا کشیشی، کاری به کار نیچه نداشت و خواندن آثارش منع نمیشد و در هیچ کجای جهان کسی به مقابله با وی بر نمیخواست و غایت مقابلهی مؤمنان همهی ادیان با «حکیم مؤمندل کافردِماغ» آلمانی (لهستانیالاصل به ادعای خودش) این بود که بگویند: «دیوانه بوده»، «از سفلیس مرده»، «غلط کرده» و با ذوقترین آنها بعد از انقلاب در همین سرزمین، بر دیواری نوشته بود: «خدا مرده است» و زیر آن آورده بود: «نیچه»، آنگاه پایینتر افزوده بود: «نیچه مرده است» و... بله: امضا کرده بود خدا. بگذریم، در تمام کشورها، نهتنها متولیان رسمی ادیان و مذاهب، بلکه هر مؤمنی که چندرقاز پول و چهار کلاس سواد داشت علیه کارل مارکس و مارکسیسم وارد معرکه شد و هیچکس در هیچکجای جهان با خود نگفت: «تو از مارکس چه خواندهای که علیه وی کمر بستهای؟ مبادا...» و هیچ عالمی (در هیچ دین و مذهب و کیش و آیینی) با خود نیندیشید که «خدا» نیازی به دفاع بنده ندارد و بهتر است لااقل در این موقف که پای حق و حقوق بندگان خدا (بهاصطلاح امت وسط: «حقالناس») در میان است، من خاموش بمانم و بگذارم کافر و ملحد (مارکسیست و کاپیتالیست) پدر یکدیگر را درآورند که از قدیم گفتهاند: «سزای مغز کافر پتک ملحد».
البته مارکس و مارکسیسم (با تمام نحلههایش) کار را تا آنجا پیش برده بودند که حتی سرمایهدارهای جهان سوم (در بخش خصوصی) ناز کارگران را میخریدند و با احترام از آنها میخواستند که بیمه شوند، خانوادهی آنها را هم بیمه میکردند و حق مسکن و...، بله و دیگر شامورتیبازیهای عبیدالدنیا که از حقوق دوزخیان روی زمین چندرقاز آن را پرداخت میکردند (که البته نسبت به قرن نوزدهم خیلی بود و همین مایهی فریب کارگران بخش صنعت و بخش کشاورزی شد). از آنسو، غرب سیاسی (بلوک سرمایهسالار و تقدس مالکیت) که صورت غالب بردههای عصر نیستانگاری را (از زنان خانهدار گرفته تا کارگران و کشاورزان و کاسبان جزء و طبقات متوسط و معلمان و نظامیان و دیگ مظاهر فرد منتشر و حتی بسیاری از اعضای خاندانهای نامدار همچون فورد و مورگان و راکفلر و شیف و سعودی و حریری و... ستارگان سینما و ورزش و ادبیات و سیاست و برخی فرزندان سناتورهای صاحب نفوذ در امریکا و انگلستان و حتی شاهزادههای پیر و جوان) در فساد و تباهی و پلیدی و پلشتی اخلاقی و فکری غرق کرده، بهمدد سینما و تلویزیون و روزنامهها و هفتهنامهها به رهنمونی ژورنالیستها و مجریان و کارشناسان همهفن حریف در شرق و غرب عالم، زنان را از پای گهوارهها به سالنهای رقص و بدنسازی، مردها را از کانون شبانهی خانواده، به مراکز عیش و عشرت ارزان (در همین سرزمین ویسکی پنج ریال بود، بله! امریکایی اصل، وایت هورس و بلاک هورس) کارگران مجرد را به دیسکوها و بارها، نوجوانها را اول به جشن تولد و رقص و شادی (و با اجازهی بزرگترها مزه کردن آبجو -البته قاطی با کوکاکولا و پپسیکولا و کانادادرای و فانتا و سونآب و...) و جوان که شدند و به دانشگاه رفتند دیگر از هفت دولت آزادند و کسی کاری به کارشان ندارد، با این تفاوت که در جهان اول و دوم، اگر دلشان خواست میتوانند ضمن بهرهمندی از آزادی (در تمام ساحات) درس هم بخوانند، اما در جهان سوم نه لازم است درس بخوانند نه حق دارند به عملکرد دانشگاه یا دستگاههای دیگر بپردازند و نه حق دارند از مارکس و مارکسیسم سخن به میان بیاورند. البته فحش دادن به مارکس و لنین و مائو و چهگوارا و کاسترو و انورخواجه و هوشیمین (عمو هُو) و دیگر دادخواهان و حقطلبان به منزلهی نقد علمی و کاربردی پذیرفته میشود و نمره هم دارد. تروتسکیست بودن (البته بهشرط افتخار کردن به همجنسبازی) بلامانع است، مگر اینکه از حد نقد ادبیات بگذرد و به سوسیالیستبازی جدی بدل شود، و الا تا هنگامی که میشود از موضع تروتسکیسم به نقد عملکرد استالین و جانشینانش پرداخت و به مائوئیسم حمله برد، خوب چیزی است و... چه میخواستم بگویم؟! بعله، همینطورها بود که اول در مهد آزادی، جناب مستطاب آندره ژید، پس از سفر به سرزمین شوراها، «بازگشت از شوروی» را منتشر کرد و بعد آرتور کویستلر، «از ره رسیدن و بازگشت» را و... الخ. مسلماً در برخی عرصهها اشتباه میکردند و در برخی عرصههای فرهنگی و اقتصادی حق با آنها بود و... ما را به دیگران چه؟! سید جلالالدین آل احمد که همچنان بزرگترین مظهر روشنفکری در این دیار است، به نمایندگی از نسل خود و نسل پیر و پدر و نسل ما فرزندان خود، به کشور شوراها رفت و خبر آورد که کمونیسم روسی دیگر یک مذهب ارتدوکس نیست، بلکه یک ایدئولوژی ورشکسته است؛ و خود ما را به راهی دیگر رهنمون شد، به خانهی پدری، به خانهای که «کار و سرانجام کار» در آن یگانهاند و اگر میان این دو «نسبت ربط و عطف» نباشد، کار (امور دنیوی) مختل میشود و سرانجام کار (جهان پس از مرگ، ایختلان، ملکوت، روزانجامش، رستاخیز، حشر، قیامت) به نیستانگاری میانجامد.
بعدالتحریر:
دوستان سؤال کردهاند: «در توجه به سرانجام کار و برقراری پیوند بین کار و سرانجام کار، چه تغییری در نحوهی انجام کار و نسبت کار و انسان ایجاد میشود؟ آیا فقط نیت انسان در هنگام کار عوض میشود یا نحوهی حضورش در کار و نحوهی انجام کارش هم عوض میشود؟» همچنین پرسیدهاند: آیا فقط در کارهای خاصی کار و سرانجام کار امکان یگانه شدن دارند یا هرنوع کاری فارغ از ماهیتش این امکان را دارد؟
*
پاسخ به چنین پرسشهایی کلنجار رفتن با ایدئولوژی است، با این وجود میگویم: وجه جمعی دگرگونی کار و انسان در مدینهی طاهرهی بقیهاللهالاعظم پدید میآید و هرگونه سخن گفتن در باب چنین اتفاقی، پندارگرایی است. هرگاه آفتاب دمید همهچیز روشن خواهد شد.
و اما وجه فردی؛ انسان در این ساحت، حتی در عصر غیبت حقتعالی و تقدس از دلها، و ناپدید بودن ورجاوندان و محرومیت مؤمنان از حضور علنی امامالغیب علیهالصلوهوالسلام، میتواند با التزام به شریعت (شریعت ربانی) قدم در وادی طریقت بگذارد و برای رسیدن به لقاءالله، چندان بکوشد که بهتعبیر حضرت لسانالغیب: «یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید».
تنها با یکی از این دو وجه است که نسبت کار و انسان عوض میشود. به عبارت دقیقتر، نخست انسان دگرگون میشود و در سیر الیالله به حق ملحق شده و به شنیدار و دیدار و کردار میرسد، آنگاه دست به هر کاری که بزند، آن کار بیدرنگ با سرانجام کار یگانه میشود. کارگر یا دهقان یا شبان یا مهندس یا آموزگار یا نویسنده یا کاسب، در این ساحت خود را در محضر حضرت حق میبیند، از همین رو در هر کنش جزئی یا کلی، جز حضرت حق سبحانه و تعالی غایتی نمیشناسد و به جان میکوشد تا در تمام لحظات بیداری خود، از یاد حقتعالی و تقدس غافل نشود و جز حق نگوید و جز حق نبیند و نشنود و کارهایش –حتی خور و خواب وی- برای حق باشد و به حق باشد و دنیا و آخرت در نظر همتش به جوی نیرزد و جز دوست نجوید و نخواهد و روزبهروز بر جد و جهد عاشقانه و حکیمانهی خود بیفزاید و تا رسیدن به «موتوا قبل أن تموتوا» و نیل به مقام وحدت از پای ننشیند که پس از آن را، حق سبحانهوتعالی خود تدارک خواهد کرد (و بی یسمع و بی یبصر و بی یبطش و...).
*
اکنون در مقام تفصیل، پرسش از نسبت کار و سرانجام کار را در ساحت خرد برتر، پیش میآوریم.
خرد برتر چیست؟ اگر خرد را بشناسیم خواهیم دید که در بلندترین پایگاه خود، جز جلب منفعت و دفع مضرت چیزی نیست و تمام موجودات در این مقامند (حتی باکتریها و ویروسها). پیامبران الهی (علیهمالسلام) نخست همین پایگاه (خرد عام ظلّ اسم الرّحمان) را (که به آن شریعت گفته میشود) انتظام میبخشند و پیروان خود را بر میانگیزند تا از دیگر موجودات فاصله بگیرند و مضرت و منفعت خود را اخروی ببینند و خود را به ظلّ اسم الرّحیم (خرد خاص) برسانند. پس از استقرار امت در این ساحت، سروکار «آخرتسبقان» با اوصیای الهی علیهمالسلام است. اوصیای حضرت حق سبحانه و تعالی، اهل استعداد را در ساحت شریعت بهنحوی تربیت میکنند تا از جلب منفعت اخروی (تمنای بهشت) و دفع مضرت اخروی (پروای دوزخ) نیز بگذرند و جز به الله (فارغ از اسم صفت و لطف و قهر) نیندیشند. کار کارستان این است و «خرد برتر» در این مقام گل میکند. در این مقام است که سرّ شرایع و چیستی احکام و اشیا (اللهم أرنی الأشیاء کما هی) آشکار میشود و سالک به چگونگی عقل و نفس خود پی میبرد (من عرف نفسه فقد عرف ربّه) و به معرفت امام زمان خود میرسد (من مات و لم یعرف امام زمانه فمات میته الجاهلیه) و به آن حضرت (انسان کامل) نهتنها اعتقاد، بلکه علمالیقین دارد و با نیل به ساحت عینالیقین، دیده به دیدار آن حضرت علیهالصلوهوالسلام باز میکند و اندکاندک بدان مقام میرسد که در هر کجای زمین و آسمان و موت و حیات باشد، خود را در سراپردهی آن حضرت و در کنار یاران وی میبیند (و لمثل هذا فلیعمل العاملون)
*
بدایت سیر با انبیا علیهمالصلوهوالسلام، اعراض از کفر و شرک جلی و اعتراف به توحید و نبوت شرعی است (قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا ...) و نهایت آن، ایمان به غیب، که ابتدای تقواست (ذالک الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین. الذین یؤمنون بالغیب...) در حالی که بدایت سیر با اوصیا علیهمالسلام وَلایت (به فتح واو) به معنای مهر و محبت و دوستی اولیای خداست و نهایت آن ولی خدا شدن و به زمرهی ورجاوندان و جاودانگان پیوستن و به تمام مراتب شهادت نایل آمدن و در واپسین موقف توحید (کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام) مستقر شدن که بزرگان حکمت تأویلی آن را «توحید هو بما هو» نامیدهاند. در این ساحت (ولایت به فتح واو) است که کار -هرچه باشد- اهمیت خود را در نسبت با سرانجام کار پیدا میکند و فینفسه هیچ ارج و اهمیتی ندارد و هرگاه سالک متوجه شود که در کسبوکار وی، غلبه با دنیاست آن را اصلاح یا رها میکند و به هیچوجه نگران سود و زیان اینجهانی نیست و جز به آخرت (در ظلّ اسم الرّحیم) یا آفریدگار دنیا و آخرت (الله جلّ جلاله المهیمن) نمیاندیشد. در این ساحت، سالک از حیث عقلی متابع اوصیا (علیهمالسلام) است و از حیث نفسانی، خود و مایملک خود را مظهر اسم ربّ (وصی و ولی معصوم) میشمرد (العبد و ما فی یده کان لمولاه) و در صلح و جنگ و مهر و قهر و شادی و غم و زندگی و مرگ، میکوشد که روزبهروز به مولای خود قرب بیشتری پیدا کند. لاجرم اینکه با چه کاری تأمین معاش میکند مهم نیست، مهم این است که کسبوکار وی حلال باشد، منافاتی با احکام نداشته باشد، مزاحم اوراد و اذکار سالک نباشد، مورد رضای مولای وی باشد و... مسلماً چنین چشماندازی در جهان امپریالیستی (اهریمنی) کنونی موجب استهزای شیاطین انس (اولئک کالانعام بل هم اضل) است و هیچ جایگاهی از حیث اقتصادی ندارد.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی
این عالم و آدم، هنگام تحقق آیهی شریفه: «یوم نحشر من کلّ امه فوجا» بنا خواهد شد و تا آن روز، برای کسانی که در ساحت خرد برتر (وَلایت به فتح واو) سلوک میکنند، چارهای باقی نمیماند مگر «فرد آمدن» و از «فرد منتشر» اعراض کردن و مرگ را مدام پیش چشم داشتن و پناه بردن به خدا و برای رضای وی (در هر کار مشروع) تکاپو کردن و به قضاوقدر حق تعالی و تقدس راضی بودن و پروای رزق نداشتن (و فی السماء رزقکم و ما توعدون) و در هر حال به حق سبحانه و تعالی توکل کردن و به «کسب هنر» دل خوش داشتن. تفصیل این معنا را (کسب هنر) در مقالی دیگر دنبال میکنیم ان شاء الله العلی العظیم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.