فرهنگ اجتماعی، حلقهی واسط ثروت اقتصادی و اقتدار اجتماعی
وقتی قرار است یک سیستم اجتماعی با همهی پیچیدگیهایش هدایت شود و تغییراتش هدایتشده پیش برود، یک مسیر اساسی وجود دارد و آن هم اینکه در تغییر ابتدا باید پدیده از ثبات اولیه خارج شود، به حالتی از میعان برسد که قابلیت شکلگیری مجدد داشته باشد و سپس شکل جدید به آن داده شود. اینکه پدیده بهنحوی به حالت میعان برسد که برآیند کلی تغییرات منجر به فروپاشی نظام اجتماعی نشود، مهمترین نکتهای است که رهبران جوامع و سازمانها با آن مواجه هستند. همهی رهبران اجتماعی مایل هستند که متناسب با شرایط و اقتضائات جدید، تغییراتی ایجاد کنند، اما چرا تأخیرهایی به وجود میآید؟ چون در مرحلهی میعان و در برخی شرایط، نسبت به توانایی نظام اجتماعی برای انتقال به حالتی تغییریافته تردید پیش میآید.
در تغییرات اجتماعی وقتی قرار است بافت تعاملات اجتماعی تغییر کند به گونهای که منجر به بهرهوری و ثروت و توانایی اقتصادی بیشتر بشود، باید به نحوی عمل شود که محوریت یکپارچهی فرهنگ اجتماعی که رابط بین ثروت اقتصادی و اقتدار اجتماعی است، از بین نرود. این را رهبران اجتماعی بهصرافت درمییابند که هرچقدر بهرهوری و ثروت اقتصادی بیشتر شود، اما یک فرهنگ اجتماعی این ثروت را تبدیل به اقتدار کلان نکند، این ثروت لزوماً موجب افزایش جایگاه نظام اجتماعی در نظام بینالملل نخواهد شد. لذا باید بین ساختار معیشتی و فرهنگ اجتماعی تناسب باشد و عدم تناسب موجب حرکت جامعه به سمت واگرایی و فروپاشی میشود.
یکی از مؤلفههای این فرهنگ اجتماعی نظام تمایلات بدنهی جامعه و تودهی مردم است که قرار است مسیر تغییر را بپیماید، اما این تمایلات لزوماً ثابت نیست. اگر به تغییرات تمایلات توجه نکنیم، افزایش ثروت و بهرهوری اقتصادی لزوماً موجب افزایش اقتدار اجتماعی نخواهد شد. باید بررسی کنیم که در این چندسال بعد از انقلاب که تلاشهایی برای تولید و مصرف کالای داخلی صورت گرفته است، آیا فرهنگ پشتیبان این حرکت وجود داشته که رونق اقتصادی را به افزایش اقتدار اجتماعی برساند؟
پیوند مصرف کالای داخلی با سیاست
ما شرایط خاص سیاسی داریم؛ ما نمیتوانیم در نظام جهانی حل بشویم در حالی که کشورهای اروپایی و حتی کشورهایی مثل کره و ژاپن همه اعضای نظام جهانی غربی هستند. این تقابلی که ما در دنیا با برخی کشورها داریم و به ساحت اقتصاد هم کشیده میشود در بسیاری کشورهای دیگر نیست. البته این یک واقعیت است و کشورهایی وجود دارند که میخواهند سر به تن ما نباشد. وقتی کالای چنین کشوری وارد شود، بخشی از مردم نگاه مثبتی به این کالا نخواهند داشت. این مختص افرادی با گرایشهای سیاسی خاص نیست، بلکه ما نوعی وازدگی را نسبت به نظم حاکم جهانی در تودههای مردم میبینیم.
لذا مصرف کالای داخلی معنای خاصی برای ما پیدا کرده است و گویی وقتی کالای داخلی را مصرف میکنیم، بهنوعی با این رفتار سیاست میتواند وارد زندگی روزمرهی ما بشود. اما شما برای یک انسان اروپایی یا آمریکایی اصلاً چنین حالتی را نمیبینید. زندگی در آنجا بهکلی سیاستزدایی شده است. مصرف کالا توسط آنها، معنایی که مصرف کالای ایرانی در ایران دارد نمیتواند داشته باشد. وقتی یک سوئدی مثلاً کالای آمریکایی مصرف میکند اصلاً برایش مهم نیست که کالای یک کشور دیگری را مصرف میکند. او از هرچه که بیشتر خوشش بیاید استفاده میکند.
از طرف دیگر وقتی شخص اول مملکت نسبت به مصرف کالای داخلی توصیه میکند، سطح حساسیتها نسبت به این کار را بالا میبرد، حالا اینکه این حساسیت در جهت مثبت است یا منفی، مسئلهی بعدی است، ولی بالاخره حساسیت اجتماعی نسبت به این مسئله برانگیخته شده است. اما در کشور دیگری مثل فرانسه شما نمیبینید که مثلاً رئیس جمهورش بیاید و اینچنین تأکیدی بکند، چراکه اصلاً در آنجا چنین بحثی موضوعیت ندارد. نظام سیاسی و اقتصادی در آنجا به یک توازن با نظام جهانی رسیده است که اساساً چنین مسئلهی مطرح نمیشود. اما برای ما این مسئله یعنی نسبت بین نظام سیاسیمان و نظام اقتصادیمان و رابطهاش با نظام جهانی پیچیده است. فرض کنید که سهامدار فرانسوی بیاید و تمام سهام پژو در ایران را بخرد و خودش در ایران خودرو تولید کند، در اینصورت آیا این خودرو ایرانی خواهد بود؟ آیا در این صورت استفاده از پژو معنا و تأثیر مصرف کالای داخلی را خواهد داشت؟ آیا ایرانی بودن به مکان جغرافیایی تولید محصول است؟ آیا ما قرار است که مثل سایر کشورهای دنیا توازنی خاص بین اقتصاد محلیمان و اقتصاد جهانی ایجاد کنیم؟ آیا با توجه به شرایط خاص سیاسیمان چنین توازنی ممکن است؟ اینها سؤالاتی است که در عرصهی تولید و مصرف کالای داخلی با آن مواجه هستیم.
روی دیگر سکهی جنبهی سیاسی مصرفِ کالای داخلی این است که وقتی این رفتار اجتماعی قابلیت سیاسی شدن پیدا میکند، عدم مصرف کالای داخلی هم این قابلیت را پیدا میکند که نوعی اعتراض سیاسی تلقی شود. درصدی از افراد جامعه هستند -که البته زیاد نیستند ولی تأثیرگذار هستند و در آمارها محاسبه میشوند- که کالای خارجی را لزوماً بهخاطر کیفیت بهتر آن و بهینه بودن قیمتش انتخاب نمیکنند، یعنی با منطق اقتصادی سراغ کالای خارجی نمیروند، بلکه با منطق سیاسی یا فرهنگی عمل میکنند. نه بهخاطر لجاجت، بلکه بهنوعی میخواهند به سیاستگذاران اعلام کنند که بهدلیل ناتوانی شما برای هدایت جریان تولید و ارضای نیازها اگر نتوانیم کار خاصی انجام دهیم، ولی این کار را میتوانیم بکنیم که آن چیزی که شما میگویید مصرف کنید، مصرف نکنیم.
راحتطلبی در قضاوت و غلبهی نشانهگرایی
ما طبقههایی را در جامعهمان داریم که به قیمتهای افسانهای، خودروهای روز دنیا را سوار میشوند. این قیمت البته هیچ منطقی ندارد. یعنی در خارج از کشور چنین خواب سرمایهای توجیه ندارد. تازه کسی که چنین خودرویی دارد مگر چند ساعت از روز میتواند در شهر تهران از آن استفاده کند.
بخشی از این رفتارهای مصرفی بر میگردد به نشانهشناسیهایی که امروز بهشدت در زندگی ما رواج پیدا کرده است. در اولین مواجهه با افراد، ما به لباس، محل سکونت، مدل ماشین و... توجه میکنیم و بر این اساس دربارهشان قضاوت میکنیم. این نوع نشانهشناسی در دنیا مطرود است. اینگونه نیست که مثلاً در کشورهای اروپایی وقتی کسی سوار لامبورگینی میشود یا وقتی سوار خودرویی با مدل خیلی پایینتر میشود، نشانهی چیزی باشد، این نشانهی هییز نیست. هرکسی ممکن است از یک خودروی خاص لذت ببرد. درواقع در آنجا نشانهشناسی مبنای قضاوت نیست، اما در کشور ما هست. این توجه به نشانهها بهحدی رواج یافته که بهشدت بر رفتارهای مصرفی تأثیر گذاشته است. من افرادی را دیدهام که کت میخرند، ولی مارک روی آستین را جدا نمیکنند. خودشان به من گفتند که اساساً این کت را بهخاطر مارکش خریدهاند؛ چراکه در تعاملات و ارتباطات، این نشانهها اصل هستند. او مبلغ بالایی را برای کت هزینه کرده است که وقتی بخواهد برای کاری تجاری رایزنی کند، طرف مقابل بر اساس کت او بفهمد که میتواند با او وارد تجارت شود. یا مثلاً شما دیدهاید خانوادهای سوار خودرویی به قیمت 600 میلیون تومان میشوند، بعد از سه ساعت که در ترافیک هستند، مدتها نیز در صف پارکینگ هایپراستار منتظر میمانند و سپس با 800 هزار تومان خرید یک ماهشان را انجام میدهند. در تمام دنیا کسی که سوار ماشین 600 میلیونی میشود، امکان ندارد که در خانه ننشیند و از طریق تلفن خریدهایش را انجام ندهد. چرا این رفتار در ایران رخ میدهد؟ چون خودروی گرانقیمت نشانهای است که میتواند نوعی از هویت اجتماعی و حتی هویت تجاری ایجاد کند. چرا بازارِ اجارهی ساعتی خودروهای گرانقیمت تا این اندازه در تهران داغ است؟ زیرا با سوار شدن یک اتومبیل خاص در چشم اکثر افراد جامعه که بر اساس نشانهها قضاوت میکنند و تصمیم میگیرند، میتوان هویت خاصی کسب کرد. شاید یکی از علل تمایل زیاد به استفاده از برندهای خارجی همین ارزیابیها و شناختهایی است که از طریق نشانهها صورت میگیرد. این نوعی راحتطلبی علمی در شناخت است که در جامعه تبدیل به راحتطلبی اجتماعی در مواجههی افراد با یکدیگر شده و در تودهی مردم از طریق نشانهگرایی بروز کرده است.
کالای ایرانی در چه صورتی خارجی نیست!
ما خودروهای زیادی را در خیابانها ریختیم ولی زیرساختهای فرهنگی و امکاناتی آن را فراهم نکردیم. در چنین شرایطی آن کالا را با آرامشی که یک انسان غربی استفاده میکند، استفاده نمیکنیم. اتومبیل نوعی آرامش در غرب به فرد میدهد که در ایران نمیدهد. در اینجا اضطراب مضاعف میآورد، چون زیرساختهای فرهنگی و امکانات لازم برای پشتیبانی مصرف خودرو وجود ندارد. در ایران نمیتوانید انسانها را مجبور کنید که بین دو تا خط برانند، هرجا که جای خالی پیدا کنند به آنجا میپیچند. اما در غرب اگر کسی چنین کاری کند در حد یک تخلف اخلاقی تعجب میکنند مثل اینکه در ملأ عام کسی لُخت بیرون بیاید. لذا با عدم ایجاد زیرساختهای لازم هرچه تکنولوژی در جامعهی ما بیشتر رشد میکند، میزان دغدغه بیشتر میشود. البته تأمین زیرساختها هم به این راحتی نیست و گاهی تکنولوژی لایفاستایلی با خود میآورد که با جوهرهی وجودی ما ناهماهنگ است.
یادم است که در گذشته در تهران پیکان سوار میشدیم و این ماشین هم خیلی کم بود. در تمام کوچهی ما فقط یک نفر پیکان داشت. اما این اتفاق میافتاد که ساعت 3 صبح همسایهای زنگ خانهی صاحب پیکان را میزد که زن من مریض است و او هم میآمد و تا صبح پیگیر کارهای همسایه میشد. چیزی به نام آژانس وجود نداشت. اما میزان آرامش آن زمان با الان قابل مقایسه نیست.
نکتهی پایانی اینکه گام اول در مصرف کالای داخلی شاید به افراد این حس خاص را بدهد که تولید کشور خودشان را مصرف میکنند و این از لحاظ روانی تأثیرات مثبتی دارد. اما باید دربارهی گام بعدی بیندیشیم و آن هم اینکه وقتی ایرانی بودن کالا، صرفاً بر اساس مکان جغرافیاییِ تولید باشد ولی کالا بهلحاظ فرهنگی ایرانی نباشد، در درازمدت حتی توسط کالای ایرانی، ترویج بیشتر فرهنگ غربی را شاهد خواهیم بود. کالا خنثی نیست بلکه نوعی لایفاستایل را همراه خود میآورد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.