سؤالی که هر سال با آغار ماه محرم شایسته است در آن تأمل گردد و بزرگان نیز پاسخهای جامع و مناسبی به آن دادهاند این است که چه انحرافی در امت اسلامی رخ داد که در سال 61 هجری مسلمانها حاضر شدند با كمال آگاهی و بصیرت و بدون هیچگونه جهالت نسبت به شخصیت سیدالشهداء(ع) ایشان را به شهادت برسانند.
چه تحول و انحرافی در جامعهی مسلمانها ایجاد شد كه تنها پس از گذشت نیم قرن از رحلت وجود مقدس رسول الله(ص) كسانی كه خود را امت حضرت و مسلم به دین او میدانستند نوه ایشان را كه روی دوش او دیده بودند، كسی را كه در آغوش حضرت دیده بودند، كسی را كه فضائل و مناقب بلندش را بارها از زبان مقدس نبی اكرم(ص) شنیده بودند و یا برایشان نقل شده بود، به فجیعترین شكل به قتل برسانند و بعد اهلبیت ایشان را به عنوان خارجی به اسارت ببرند؟ آنها بهحدی ظلم کردند كه امام سجاد(ع) هنگام بازگشت از کربلا در ورودی شهر مدینه فرمودند: اگر جد ما سفارش میكرد ما را آزار دهند بیش از این متصور نبود. مخالفت و عناد با نبیاکرم(ص) حتی از جانب دشمنان حضرت نیز بیش از این ممكن نبود. مسلمانها بهخوبی میدانستند که سیدالشهداء(ع) از مصادیق آیات تطهیر و مباهله است و كسی است كه پیامبر (ص) دربارهی ایشان فرمودند: «الْحَسَنُ وَالْحُسَینُ سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهیِ».
هیچ كس نمیتواند ادعا کند كه قاتلین حضرت ایشان را نمیشناختند و یا مسلمانها نمیدانستند که سیدالشهداء (ع) با یزید بیعت نكرده و نخواهد کرد. فعالیتهای حضرت در عدم بیعت با یزید پنهانی نبود. خروج ایشان از مدینه وحرکتشان بهسوی مکه برای همه آشکار بود. این در حالی است که شخصیتی مانند پسر زبیر که از بیعت با یزید سر باز زده بود مخفیانه از مدینه گریخت، اما حضرت راه خود را بهسوی مكه که محل رفت و آمد مسلمانهاست انتخاب كردند. حضرت حدود چهار ماه در مكه ماندند تا جایکه همه از حضور ایشان مطلع شدند.
با این وجود چرا مسلمانان به حمایت از حضرت به کربلا نیامدند و چرا آنان كه آمدند همگی روی حضرت شمشیر كشیدند؟ بیتردید حجت بر همهی آنان که در کربلا حاضر شدند تمام بود. حضرت صبح روز عاشورا دو بار خطاب به لشکر دشمن سخنرانی کردند که این برخورد حضرت نیز از قواعد استثنائی عاشورا محسوب میشود؛ قاعدهی جنگ مكارم اخلاق با رذائل اخلاقی. ابن زیاد بهشدت مردم را تهدید کرده بود؛ اموال را به تاراج و زنها و بچهها را به اسارت میبرد. حضرت طی این دو خطابه پس از موعظهی لشکر، با آنها اتمام حجت كردند تا کسی، با این توجیه که بالاخره حضرت وادار به صلح میشود،گمان نبرد هم دنیا و هم آخرت را بهدست خواهد آورد.
حضرت در خطابهی نخست با قاطعیت فرمودند: «وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیكُمْ بِیدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أُقِرُّ لَكُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ»؛ امروز نه از پیش شما میگریزم و نه دست بیعت میدهم؛ امروز روز كشته شدن و كشتن است؛ اگر بمانید باید در خون من شریك شوید.
آنانكه صدای غربت حضرت را شنیدند و اجابت نكردند در آتش جهنماند. وقتی عبیدالله حر جعفی حضرت را اجابت نكرد حضرت به او فرمودند: از کربلا دور شو؛ مبادا صدای هل من ناصر مرا بشنوی؛ از امام عسكری (ع) نقل است که فرمودند: «لَعَنَ اللهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَكَ فَلَمْ یجِبْكَ وَلَمْ ینْصُرْكَ»؛ لعنت خدا بر كسی كه ندای غربت تو را شنید و تو را یاری نکرد.
امام حسین(ع) محتاج یاری هیچكس نبود؛ وقتی ملائكه برای یاری ایشان حاضر شدند به آنها فرمودند: بروید. گفتند: ما جد شما را نیز یاری میدادیم. اما حضرت دوباره فرمودند: بروید. سران اجنه آمدند و گفتند: ما برای یاری شما آمدهایم و به تنهایی دشمنان شما را نابود میکنیم. حضرت به آنها نیز فرمودند: من بر این كار تواناترم اما مسئله چیز دیگری است.
عدهای که صدای این غربت را شنیدند و اجابت نكردند مصداق «لَعَنَ اللهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیتَكَ فَلَمْ یجِبْكَ وَلَمْ ینْصُرْكَ» بودند؛ چراکه حضرت به آنها فرموده بودند: اگر بمانید مجبورید خون مرا بریزید.
حضرت در بخشی دیگری از خطابهی خود فرمودند: «أَلَا وَإنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَكَزَ بَینَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه». وقتی از ایشان پرسیده شد: چرا با یزید بیعت نمیکنید، فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیتِ الْأُمَّهیُ بِرَاعٍ مِثْلِ یزِیدَ»؛ پس آنها موضع حضرت و ایستادگی ایشان بر این موضع را میدانستند.
گذشته از وجود انگیزههای شخصی، سؤال این است که وقوع چه تحولی در جامعهی مؤمنین باعث شد تا واقعهی عاشورا بهدست مسلمانها رقم بخورد؟ واضح است که محبت به دنیا بالاخره راه انسان را از ولی خدا جدا میكند و بهتدریج او را در مقابل ولی خدا قرار میدهد. بزرگی میفرمود: محرم كه میشود یكی از گریههای جدی من این است كه نكند روز عاشورا دنیای من، مرا مقابل سیدالشهداء(ع) قرار دهد؛ این گریهی خوف است. بسیاری از لشکریان عمرسعد کسانی بودند که برای حضرت نامهی دعوت نوشته بودند. حضرت نامهها را نشان میدادند و میفرمودند: مگر شما این نامهها را ننوشتهاید؟ با این وجود چه شد كه همین دعوت کنندگان وقتی مطامع دنیایی شان به خطر افتاد راهشان تغییر كرد؛ ابتداء مسلم را تنها گذاشتند و بعد هم در كربلا مقابل حضرت ایستادند.
تعلق به دنیا اساس این انحراف است. نفسپرستی نه تنها انسان را از اولیاء خدا جدا میكند، بلكه آدمی را در مقابل اولیاء خدا قرار میدهد تا آنجا که حتی ممكن است انسان برای کسب مطامع دنیا، خیمههای سیدالشهداء(ع) را به آتش بكشد و اهلبیت ایشان را هم به اسارت ببرد. مگر اینها همان كسانی نبودند كه خون خود را در ركاب رسول الله(ص) نثار میکردند؟ پس چگونه دنیاپرستی در آنها رسوخ كرد؟ چه شد که امت رسول الله(ص) به دنیا چنان تعلقی پیدا كرد كه حاضر شد برای آن، این ننگ را بهجان بخرد و این رسوایی را به بار آورد؟ پاسخ این سؤال در یك كلمه این است كه دستگاه سقیفه دین را به شکلی تحریف كرد که میشد هم دین داشت و مسلمان بود و هم خون سیدالشهداء (ع) را ریخت. این مهمترین تحول و انحرافی بود كه در امت رسول الله (ص) پیش آمد.
جریان الوهیت خدای متعال از طریق ولایت اولیاء خدا در عالم جاری میشود. شریعت و احكام، مناسك و آداب دینداری هستند. سرّ دین، الوهیت خدای متعال است؛ از این رو قرآن کریم وقتی در آیت الكرسی توحید را معرفی میكند بعد از تفسیر الوهیت خدای متعال با «الله لا إله إلا هو الحی القیوم» میفرماید: «لا إكراه فی الدین». الوهیت خدا در باطن مورد قبول همهی انسانهاست اما اگر كسی میخواهد موحد باشد باید با اختیار خود بپذیرد.
سرّ دین الوهیت است اما این الوهیت چگونه در جامعه و ارواح جاری میشود؟ طریق جریان الوهیت خلافت الهی و ولایت اولیاء معصوم (ع) است. تنها از این طریق است كه جریان توحید در عالم جاری میشود. اگر گفته میشود امام صراط است بههمین معناست؛ معنای «بنا عُرف الله، بنا عُبدالله» همین است؛ اگر گفته میشود امام وجهالله و جنبالله و بابالله و باب توحید است، مقصود همین است. كتب روایی شیعه مالامال از این معارف است.
امام(ع) طریق تحقق توحید در عالم است. اگر امام(ع) نبود، هرگز توحید در عالم محقق نمیشد. نماز، روزه، حج، جهاد و عمل به واجبات و ترك محرمات مناسك دینداری هستند.این مناسک شعبی هستند كه انسان را به حقیقت توحید و ولایت میرسانند؛ رشتههای اتصال به امامت هستند. فرمودهاند: «نَحْنُ أصْلُ كُلِّ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ»؛ سپس فرمودند: «صلاه، حج، جهاد»؛ همهی اینها از فروع معصوم(ع) هستند. نقطهی آغاز انحراف آنجایی است که جایگاه فروع با اصول عوض شود.
توحید از طریق جریان ولایت حقه در عالم جاری میشود. رسالت اولیاء خدا جاری ساختن توحید است و لاغیر. البته نه اینكه نیاز دنیایی را تأمین نكنند و در عصر ظهور نیز نیازهای بشر نادیده گرفته شود! بلکه در عصر ظهور نیازهای بشر تعدیل و اصلاح میشوند. همهی نیازهای انسان طریق تقرب به خدای متعال هستند. این نیازها باید تبدیل شوند و در جایگاه اصلی خود قرارگیرند.از سوی دیگر طریق تأمین این نیازمندیها باید ولایت حقه باشد. اگر رزق حرام بد است به این دلیل است كه ادامهی ولایت اولیاء طاغوت و ظلمانی به ظلمت آنهاست؛ بنابراین عاملی که توحید را در عالم، از جمله در عالم انسانی و در جامعهی انسانی، محقق میكند ولایت معصوم(ع) است؛ مقصد لقاءالله است. از طرف دیگر مسیر انسان نیز برای لقاءالله از صراط اولیاء خدا که همان صراط مستقیم است میگذرد.
اهل صراط مستقیم انبیاء(ع) هستند؛ «مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ»؛ اینان منعم علیهم آنها هستند؛ انبیاء الهی، ابراهیم خلیل، موسای كلیم، عیسای مسیح. نعمتی که خدای متعال به اینها داده است چیست؟ این نعمت همان صراط مستقیم و وجود مقدس امام(ع) است؛ «الذین انعمت علیهم» یعنی: «شیعهی علی الذین أنعمت علیهم بولایهی علی بن أبی طالب ع لم تغضب علیهم و لم یضلوا». امیرالمؤمنین(ع) صراطی است كه همهی انبیاء و اولیاء با سیر در عوالم وجودی او و درجات او به توحید میرسند. امام(ع) طریق تحقق توحید در عالم است. مسیر تعالی بشر تا خدا نیز از امام(ع) میگذرد. از این رو در بعضی از روایات آمده است: اگر كسی نماز صبح را خوب بخواند از مسیر سیدالشهداء(ع) عبور كرده و حضرت را زیارت كرده است. در هر عبادتی اگر قُربی هست، از معبر ولایت امام(ع) عبور میكند و موجب تقرب انسان میشود. اگر فرمودند: «نَحْنُ الصَّلَاهیُ فِی كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّكَاهیُ وَ نَحْنُ الصِّیامُ وَ نَحْنُ الْحَجُّ» به این معناست که نماز و حج و زکات و... باید از ولایت عبور كند تا راهی از مسیر ولایت حضرت برای انسان به سوی معرفتالله و لقاءالله گشوده شود. از این رو خدای متعال شرط لقاءالله را اخلاص در ولایت و همچنین معرفت قرار داده است؛ «فَمَنْ كانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِكْ بِعِبادَهیِ رَبِّهِ أَحَداً»؛ باید خالص بود و بندگی خالص كرد. روایت علی بن ابراهیم باطن آیه را اینگونه معنا میكند: «لایتخذ مع ولایهی آل محمد ولایهی غیرهم و ولایتهم العمل الصالح»؛ عمل صالح هم معرفه الإمام است؛ لقاءالله و توحید جز با معرفت امام(ع) حاصل نمیشود.
بنابراین در قوس صعود باید به شریعت عمل كرد تا از طریق شریعت به وادی ولایت هدایت شد و با سیر در وادی ولایت به توحید رسید. ظاهر دینداری تشرع به شریعت است؛ باطن آن تولی به ولایت و سرّ آن سجدهی تام در مقابل خدای متعال و خضوع و خشوع و بندگی و تعلق به الوهیت و در مقابل الوهیت حضرت حق سجده كردن است. او اله است و ماسوا عبد. عبودیت اینگونه حاصل میشود؛ كما اینكه جریان سرپرستی خدای متعال و توحید در عالم نیز اینگونه است. به یك معنا الوهیت خدای متعال در همهی عالم جاری است؛ «هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»؛ همهی عالم مستظهر به الوهیت است ولی انوار توحید زمانی در عالم اختیار انسانی جاری میشود كه انسان سجدهی تام كند و این سجدهی تام وقتی واقع میشود كه انسان تعظیم تام در مقابل خلیفهالله نماید. ملائكهی الهی با همین تعظیم و سجده به انوار توحید رسیدهاند. خدای متعال در ابتداء قرآن راه و تكلیف همه را معین كرده است؛ خدای متعال به ملائکه فرمان سجده بر آدم میدهد؛ این سجده دعوت به بتپرستی یا پرستش غیر خدا نبوده بلکه دعوت به توحید است. طریق رسیدن ملائكهی مقرب به توحید، سجده بر آدم است؛ چراکه شعاعی از كلمهی روح در جناب آدم وجود دارد كه امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «نحن روح الله». تعظیم در مقابل شعاع این روح است كه ملائکه آنها را به توحید میرساند و انوار توحید را در قلب آنها ظاهر میسازد. اگر این مطلب مورد پذیرش باشد كه طریق تحقق توحید در جامعهی انسانی ولایت حقه است بنابراین تحمل این ولایت طریق رسیدن به حقیقت توحید است و واجبات و محرمات مناسك آنند.
تحریفی كه در سقیفه اتفاق افتاد این بود كه حلقهی اتصال توحید و شریعت با توجیه پرستش خدا از طریق شریعت حذف شد؛ گفتند: حسبنا كتاب الله؛ به این ترتیب حلقهی اتصال شریعت به توحید برداشته شد و شریعت بهدست اولیاء طاغوت مصادره شد؛ نماز دكّان نفاق شد؛ وقتی این حلقهی اتصال برداشته شود، شریعت به یك پوسته تبدیل میشود. پوستهای که میتوان آن را در جریان نفاق قرار داد. در خلوت خود نماز شب و قرآن میخواندند؛ حتی برای فریب اجنه هم نقشه داشتند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.