X

ارمیا؛ به مثابه نحوه‌ی بودن ما در زمانه‌ی انقلاب اسلامی در دوره‌ی پساجنگ

 
مهدی مظفری‌نیا
تأملی در آینده‌ی انسان انقلاب اسلامی، در آینه‌ی رمان‌های «ارمیا» و «بیوتن»
اشــــاره انسان انقلاب اسلامی در زیست و نحوه‌ی بودن خود روالی یکنواخت طی ننموده است، و گویی که از عالمی که در معرکه‌ی انقلاب و جنگ برای خود ساخته بود، هوایی شد و در پی عالمی دیگر اوفتاد. ولکن شدن‌هایی یافت؛ که این شدن‌ها هر کدام، انسانی و جریانی در پی داشت. اما کدامین بودن، سزای انسان انقلابی اسلامی بود؟ جواب این سئوال آسان نیست و گویا پاسخ‌های داده شده به این سئوال، باعث «بیوتن»ی و گم‌گشتگی انسان انقلاب اسلامی است.

ارمیا و بیوتن

رمان «ارمیا» نخستین رمان رضا امیرخانی است که در سال ۱۳۷۴ منتشر شده و جایزه‌ی بیست سال داستان‌نویسی دفاعِ مقدس سال 79 را گرفت و تقدیرِ ویژه‌ی اولین جشنواره‌ی مهر و دومین کتابِ سالِ دفاعِ مقدس را از آن خود کرد. رمان «بیوتن» نیز در فروردین‌ماه ۱۳۸۷ به چاپ رسید و به سالِ 87 برنده‌ی جایزه‌ی اول جشنواره‌ی حبیب غنی‌پور شد.

ارمیا، انسان انقلاب اسلامی است که روایت‌گر سرگشتگی ما در زمانه‌ی انقلاب اسلامی در دوره‌ی پساجنگ است. سرگشتگی‌ای که گاه خود را در اهل شرم از گذشته، اهل انزوا، اهل عمل یا اهل قیام تجلی می‌بخشد. رمان‌های «ارمیا» و «بیوتن» را می‌توان به مثابه دو نحوه‌ی بودن ما به حساب آورد که هر دو حاصل وضع بی‌وطنی و تمنای جامعه‌ی موعود در عین پریشانی است.

ارمیا و بیوتن در امتداد همند و باید با یکدیگر تحلیل گردند؛ هرچند نویسنده این دو را مجزا می‌داند. شاید اگر داستان اول هم بیوتن نام داشت، مناسب‌تر بود؛ چراکه نقلِ دورافتادگی انسان از عالم خویش است. عالمی که با انقلاب اسلامی شروع می‌شود و با جنگ به اوج می‌رسد و بعد از جنگ به محاق می‌رود. بیوتن مواجهه با خود غرب است و در حاشیه‌اش غربزدگی و ارمیا مواجهه با غربزدگی است و هر دو تعقیب یک ماجرا. داستان ارمیا اواخر جنگ و کمی پس از آن است و داستان بیوتن در فاصله‌ا‌ی ده‌ـ‌پانزده ساله و در سفر به آمریکا.

ارمیا با ورود به جنگ، با عالمی دیگر آشنا می‌شود که نه در سنت و نه در مدرنیته‌ای است که او تا حال تجربه کرده است. او به‌واسطه‌ی دوستش «مصطفی» متحول شده و آنجایی می‌شود. جنگ برای او نه دفاعی مقدس بلکه شیوه‌ی زیست دیگری است. او عالمی را که انقلاب اسلامی در پی آنست، در جنگ می‌یابد و شیفته‌ی آن می‌شود؛ به‌نحوی‌که بدون آن، زندگی برایش بی‌معنی است. تز اصلی داستان نیز از اینجا شکل می‌گیرد: آدمی دیگر در جست‌وجوی عالمی دیگر. دو داستان، شرح جست‌وجوهای اوست و «بی‌وطنی» صفتی درخور او؛ وطن به معنای عالمی که در آن هویت و معنا می‌یابیم، نه سرزمین مادری که ادنی درجه‌ی وطن است.

او در پی عالمی دیگر، از جای تمدن‌نرسیده‌ای چون جنگل، تا انتهای تمدن یعنی آمریکا، جست‌وجو می‌کند که همراه است با نقدهایی بر وضع کنونی ایران، مدرنیته و سنت و بر خودش به‌عنوان مسافر و جوینده. او در نهایت می‌یابد که می‌باید آدمی دیگر شد؛ لذا در سیری آفاقی، سیری انفسی را نیز طی می‌کند.

 

 ارمیا: عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

داستان «ارمیا»، ماجرای جوان جنگ‌رفته‌ای است که به‌شدت شیفته‌ی دوست شهیدش است، در حدی که در حسرت او بعد از جنگ نیز در جبهه می‌ماند تا اینکه پدرش او را به خانه برمی‌گرداند. او که سرگشته و غمناک از فراق است در مواجهه با دنیای بعد و بیرون از جنگ غافل‌‌گیر می‌شود و به سرگشتگی و حیرانیش می‌افزاید. به‌طوری‌که در مواجهه با صاحب رستوان، مسئولین دانشگاه و خانواده واکنش‌های خلاف عادت از خود بروز می‌دهد.

ارمیا مدام در ذهن، عالم جبهه و شهر را مقایسه می‌کند و سرگشته و بی‌تاب عالم خویش است: «علم می‌گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می‌میرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می‌کند که ماهی از بی‌آبی به دلیل طبیعی نمی‌میرد. ماهی به خاطر آب خودش را می‌کشد. خشم، عجز، تنهایی، خفقان... این‌ها لغاتی علمی نیستند. ارمیا ماهی بی‌دست‌وپای حلال‌گوشتی شده بود روی زمین!»

او دنیای بیرون جنگ را برای خود مانند خشکی برای ماهی می‌داند که او را می‌کشد و جمله‌ی «خاک جنوب مثل آب دریاست» که چندین بار تکرار می‌شود مدام تصویر جان کندن ماهی را تداعی می‌کند و اینکه ماهی به‌خاطر بی‌آبی نمی‌میرد.

ارمیا با ورود به جنگ، با عالمی دیگر آشنا می‌شود که نه در سنت و نه در مدرنیته‌ای است که او تا حال تجربه کرده است. او به‌واسطه‌ی دوستش «مصطفی» متحول شده و آنجایی می‌شود. جنگ برای او نه دفاعی مقدس بلکه شیوه‌ی زیست دیگری است

شهر بعد از جنگ، محل زیست مناسبی برای آدم‌های از جنس جنگ نیست و از اینجا نویسنده دنیای پس از جنگ را نقد می‌کند. ارمیا که از سویی، درد فراق را می‌کشد و از سوی دیگر بار سنگین دنیای متضاد با دنیای جنگ، تابش تمام می‌شود و سر به کوه و بیابان می‌گذارد و به جنگل می‌رود؛ جایی که از وضع موجود خبری نباشد. در نهایت با شنیدن خبر رحلت امام به شهر می‌آید و با سرنوشتی نامعلوم زیر دست‌وپای عزاداران می‌ماند. «ارمیا» داستان سرگشتی و حیرانی آدم‌های اهل جنگ و مصائب و رنجهای آنان در مواجهه با دنیای غربزده است که هیچ‌گاه به آرامش نمی‌‌رسند؛ چراکه بی‌وطنند.

 

 آرایش صحنه: جبهه، شهر، جنگل

جبهه، نشان از اصالت نداشتن این جهان و اعتقاد به عالم غیب است. انسان اصالتی ندارد و با فنا شدن در موجود کامل‌تر به سعادت می‌رسد، نه با رسیدن به امیال و علایق خود. تشبیه خود به ناخن در گفت‌وگو با دکتر به‌خاطر عدم توفیق شهادت، ردیه‌ای بر اومانیسم، خودخواهی و خودبنیادی ارمیاست: «و ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی».

شهر، شیوه‌ای از زیست است که تمناهای نفسانی به شکل ساختارمند و قانون‌مند پی‌گیری می‌شوند. ارزش‌های شهری متفاوت از جبهه است و بر مدار عقلانیت می‌چرخد. عقلانیتی که هزینه‌ـ‌فایده‌ی مادی می‌کند و ایثار را نمی‌فهمد. در ماجرای ارمیا، شبه‌مدرنِ دنیای شهری، رستوران، دانشگاه و تاکسی است.

جنگل، نماد نزدیک‌ترین آدم‌ها به طبیعت و استضعاف و استثمار جهان‌سومی‌هایی است که مدرنیته آن‌ها را ابژه‌ی خود کرده و از آن‌ها بهره‌کشی می‌کند. جنگل، دورترین نقطه به تمدن سیطره‌یافته بر جهان است. او به آنجا می‌رود تا شاید از این حکومت بگریزد. اما همچون «لامفر مِن حکومت»ِ خدا، هیچ جایی از سیطره‌ی حکومت مدرنیته خالی نیست. جنگل همچون «وضع طبیعی» لاک و روسو است که آزادی انسان، هم ضمانت ندارد و هم به‌واسطه‌ی وضع اقتصادی، مخدوش شده است. جنگل جایگاه معدن‌چیانی سخت‌کوش و روستایی است که حضور ارمیای «طعم شهر آسمانی چشیده»، بر زندگی آن‌ها تأثیر می‌گذارد.

 

 وضع کنونی ما: غربزدگی

حضور ارمیا در رستوران، آموزش دانشگاه، فوتبال، تاکسی و درگیری او با آن‌ها بر نقد او از فضای موجود دلالت می‌کند. ارمیا از سیطره‌ی فایده‌گرایی، فردگرایی، سکولاریسم، تظاهر و سرمایه‌داری رنج می‌برد. در نظر او عالم دینی به محاق رفته است و غرب سیطره یافته است. در این شرایط، سیاست عرصه‌ی قدرت و نزاع می‌شود.

ارمیا در بازگشت از جنگ خلاف تصورش را می‌بیند: «اصلاً اینجا انگار جنگی در کار نیست». مداح حسینیه که گرفتار تظاهر است و از حقیقت دعا بی‌بهره، نقد فضای دینداری ماست. مواجهه‌ی توهین‌آمیز مسئول آموزش و القاء حس منفعت‌طلبی، نقد بوروکراسی اداری ماست. بی‌احترامی‌های راننده‌ی تاکسی و خام‌اندیشی مسافر دموکرات و روشنفکر که به نوعی سکولار است و در نهایت ترجیح می‌دهد با ارمیا می‌بود تا بقیه، نقد فضای روشفکری و بهره‌کشی صاحب معدن از کارگران که نشان از سیطره‌ی سرمایه‌داری دارد، نقد اقتصاد ماست.

 

 آرمان‌شهر: بازگشت به عهد قدیم

وضع مطلوب ارمیا، وضعی شبیه وضع جبهه دارد. وضعی که در آن ایثار و محبت و اخلاص و از خودگذشتگی حرف اول را می‌زنند و هم‌صحبتی با انسان کامل‌تر به تعالی و سعادت او می‌انجامد. وضعی مبتنی بر احوال نیک انسان‌ها همانند روسو و در کلیتی نیک همانند هگل. وضع مطلوب ارمیا وضعی آزاد نیست، بلکه فنا در موجود والاتر تحقق آزادی انسان را تأمین می‌کند؛ وضعی که با از میان برداشتن خود نفسانی محقق است.

آمریکا، نیشن آو نیشن، سرزمین فرصت‌ها و آزادی، پایتخت مدرنیته و سرزمین تحقق آرمان تاریخی غرب است؛ لذا بهترین جا برای نشان دادن حقیقت ارمیاست. ارمیا می‌توانست در شلمچه باشد و آخر داستان هم شهید بشود، یا نشود؛ ولی ارمیا در وسط معرکه است -آمریکا- و شاید بهترین جا برای تحقق آرزوی او بعد از جنگ: «دوست داشت تا جور دیگری دل از دنیا بکند. تنهای تنها. در میان خیل حرامی و وحشی»

 راهبرد بودن ما: انزوا

سیاست به‌طور صریح در مواجهه‌‌ی ارمیا با مسئولین آموزش و مسافرین شمال مورد تعرض قرار می‌گیرد. سیاست موجود مورد پسند او نیست: «والله ما کارمان گیر شما نیست، یعنی اصولاً آنقدر کارمان پهلوی خدا گیر است که دیگر بنده‌های خدا به حساب نمی‌آیند». یا در ماجرای سفر او به شمال: «دوباره نگاهی به راننده کرد و گفت: آقا من پیاده می‌شوم. نگه دارید!».

سیاست، به‌واسطه‌ی منفعت‌طلبی، عافیت‌طلبی، بوروکراسی و دموکراسی و عدم توجه و قدرنشناسی نسبت به جنگ، با فریاد و سکوت طرد می‌شود. فرهنگ و بینش سیاسی اهالی سیاست و مردم بعد از جنگ، هابزی شده است. قائل شدن به حکومت اکثریت بر اقلیت مبتنی بر پذیرش اصالت حقوق طبیعی است و نشان از عرفی شدن سیاست. ارمیا با اشاره به معنای ترانه‌ی ماشین و نگذاشتن از گذشتن از حق فرد دموکرات، درصدد تذکر این نکته است که ارجحیت اکثریت بر اقلیت، حقانیتی ندارد؛ چراکه ممکن است جایی اکثریت رأی داشته باشند که به موجب آن ناموس انسان فدا شود.

ارمیا نه مدافع سنت است و نه تجدد. اتفاقاً بیزاری او از فضای شهری و عدم قرار او در فضاهای سنتی جنگل نشان از تعلق او به عالمی دیگر دارد. عالمی که در جنگ تحقق یافت و با پایان آن، پایان. اکنون ارمیا سرگشته و حیران از فقدان آن خود را به این سو و آن سو می‌زند.

 

 بیوتن: این وطن مصر و عراق و شام نیست/ این وطن جایی است کان را نام نیست

داستان «بیوتن» از ورود ارمیا به آمریکا در جست‌وجوی گمشده‌اش آغاز می‌شود. او که در انتهای «ارمیا» رها شد، تا جایی که خواننده گمان به مرگ او برد، در پی معشوقه‌اش «آرمیتا»، به آمریکا سفر و با او در کاندومینیومِ (آپارتمان تک‌نفره) آرمیتا زندگی می‌کند و در این بین رخدادهای داستان شکل می‌گیرند؛ از کار پیداکردن ارمیا تا آشنایی‌ با افراد مختلف و شوکه شدنش از رسوم پر از نیرنگ و فریب جامعه‌ی جدید.

ارمیا، بعد از دو ماه زندگی در آمریکا، راننده‌ی لموزین می‌شود. یک روز «خَشی»، لموزین را برای یک هفته کرایه می‌کند و با آرمیتا و ارمیا همسفر می‌شوند به مقصد لاس‌وگاس. در این سفر اتفاقی همچون حضور در قمارخانه می‌افتد.

بعد از بازگشت، «جانی» لیموزین را به قصد رفتن به دیسکو ریسکو اجاره می‌کند و «میان‌دار» ـ‌یک ایرانی قبلِ‌انقلابی‌ـ با پرداخت کرایه‌ی یک ماشین معمولی با آن‌ها همراه می‌شود. ارمیا شب نیمه‌ی شعبان به دیسکو ریسکو می‌رود. «سوزی» جزء کسانی است که در دیسکو ریسکو می‌رقصد. سوزی هم که ایرانی است قرار است با جانی ازدواج کند، البته به‌شرط ختنه شدن.

ارمیا، آرمیتا را در دیسکو ریسکو می‌بیند و متأثر می‌شود. ارمیا «سهراب» ـ‌دوست شهیدش‌ـ را در دیسکو ریسکو می‌بیند و با صحبت می‌کند (جایی که توقع ورود سهراب را ندارد). سهراب می‌گوید: «از سگ کمترم اگر جنازه‌ی رفیقم را توی دیسکو ریسکوی منهتن نیویورک پیدا نکنم» و می‌گوید راجع به آرمیتا و سوزی قضاوت نکند و عبارت «بنده‌شناس دیگری است» را تکرار می‌کند.

ارمیا فردای قضیه‌ی دیسکو ریسکو تصمیم می‌گیرد سر کار شوفری نرود. خشی از دوستان کاندومینیوم، از جمله ارمیا می‌خواهد که به شرکت تحقیقاتی آن‌ها بروند و در قبال گرفتن پول، به او در جابه‌جا کردن وسایلش کمک کنند. ارمیا بر سر حلال بودن غذایی که برایش در محل کار خشی سفارش داده‌اند بحث می‌کند و از آن نمی‌خورد. همانجا برای شغل جدیدش به نتیجه می‌رسد و تصمیم می‌گیرد توزیع‌کننده‌ی گوشت حلال شود.

او با پس‌اندازش یک ون مازدا برای حمل گوشت می‌خرد و با «رضا» ـ‌دوست لبنانیش که غذای حلال می‌فروخت‌ـ برای همکاری تماس می‌گیرد. ماه رمضان فرا می‌رسد و چراغ نوک امپایر استیت با اجاره‌ی یک میلیون دلاری عرب‌ها سبز می‌شود. شب نیمه‌ی رمضان ارمیا باید برای مهمانی افطاری عرب‌ها گوشت ببرد، ولی «جیسن» بدون اینکه به او بگوید، از مزرعه‌ای که ارمیا گوسفندان را به‌صورت شرعی ذبح می‌کنند، گوسفندی را بدون رعایت آداب اسلامی، ذبح می‌کند و به مراسم می‌برد.

ارمیا سعی می‌کند مهمانان را از این جریان آگاه کند ولی او را به دلیل به هم‌زدن مراسم از افطاری بیرون می‌کنند و با تصور اینکه او برای گدایی آمده، به‌عنوان صدقه تعداد زیادی سکه به او می‌دهند. ارمیا سکه‌ها را در پارکومترهای سر راهش می‌اندازد که پلیس بعداً به او یک تذکر امنیت اجتماعی می‌دهد. او هنگام خروج از مراسم، «حاج مهدی» ـ‌از رزمندگان دوران جنگ‌ـ را می‌بیند. شب قدر را هم در گوشه‌ی تاریک یک خیابان می‌گذراند.

عروسی ارمیا و آرمیتا قرار است روز عید فطر برگزار شود. اهالی کاندومینیوم برای آرمیتا و ارمیا سفره‌ی عقد می‌اندازند که مخارجش توسط خشی محاسبه شده و از آن‌ها گرفته می‌شود. «بیل» هم قرار است عاقد باشد. ارمیا بی‌حوصله است و برای درمان، به دیسکو ریسکو می‌رود. سراغ سوزی را از «گنده‌بک» می‌گیرد که او می‌گوید: سوزی گفته دیگر به دیسکو نمی‌آید.

سوزی نامه‌ای برای ارمیا نوشته که به آرمیتا می‌دهد، ارمیا با خواندن نامه به سراغ سوزی می‌رود؛ ولی جانی می‌گوید که او در منزل نیست. جانی و ارمیا برای پیدا کردن او به نیویورک می‌روند. ارمیا به دنبال نشانه‌ای از سوزی به جنگل‌های اسموکی‌ـ‌ماون‌تین رفته و شب را در جنگل می‌گذراند. او سوزی را نمی‌یابد و این در حالی است که سوزی در جنگل با یک طناب کنفی که همه آن را در ماشین ارمیا دیده‌اند، خودکشی کرده است. به دلیل ضبط فیلمی از حضور ارمیا در جنگل، او مظنون به قتل سوزی می‌شود. ارمیا به دادگاه احضار می‌شود. آرمیتا و حاج مهدی به سراغ آقای «گاورمنت» می‌روند تا از محکومیت ارمیا جلوگیری کنند، ولی با بی‌تفاوتی او مواجه می‌شوند و در نتیجه کاری از پیش نمی‌برند.

 

 آرایش صحنه: جبهه، آمریکا

آمریکا، نیشن آو نیشن، سرزمین فرصت‌ها و آزادی، پایتخت مدرنیته و سرزمین تحقق آرمان تاریخی غرب است؛ لذا بهترین جا برای نشان دادن حقیقت ارمیاست. ارمیا می‌توانست در شلمچه باشد و آخر داستان هم شهید بشود، یا نشود؛ ولی ارمیا در وسط معرکه است -آمریکا- و شاید بهترین جا برای تحقق آرزوی او بعد از جنگ: «دوست داشت تا جور دیگری دل از دنیا بکند. تنهای تنها. در میان خیل حرامی و وحشی»1.

جامعه‌ی عرب، نماد عالم نفاق است اگر جبهه نماد عالم ایمان باشد و آمریکا نماد عالم کفر؛ به ظاهر دین توجه دارند و گزینش دین می‌کنند و نماد دین‌های مقهور تمدن غرب. و حقیقت آن را درک نکرده‌اند.

کاندمینیوم، نماد حاشیه‌ی مرکز است و وجه مکمل زندگی آمریکایی که امکان زندگی هالیوودی را محقق ساخته است؛ شهروندان درجه دویی که کامل غربی نشده یا معادلات آن را نپذیرفته‌اند؛ نماد زندگی حاشیه‌ای مدرنیته. ارمیا که با ورود به آمریکا با خود می‌گوید «دیگر آسمان را نخواهی دید» که دلالت بر بشرساخته‌بودن تمدن آمریکایی دارد و غیبت امر متعالی، با حضور در کاندومینیوم و دیدن آسمان از پنجره2 نشان می‌دهد که در اینجا مقداری از تمدن دور شده‌ایم و شاید امر متعالی معنا داشته باشد.

آرمیتا، تعلقی به عالم ارمیا ندارد، هرچند که ارمیا را دوست دارد؛ مخاطب انتظار دارد او زن فوق‌العاده‌ای باشد که ارمیا عاشق او شده است اما با وجود اینکه تنها همراه ارمیا است، در دادگاه نسبت به قاتل بودن او شک می‌کند. آرمیتا شاید خود نفسانی ارمیا باشد.

او که عالم دیگری را وجدان کرده است، نمی‌تواند آن را در حوزه‌ی فهم بیاورد تا در مواجهه با عالم جدید، آن را فهم کند و عمل خود را متناسب با فضای جدید تنظیم نماید؛ لذا وقتی درمانده می‌شود به کوه و بیابان سر می‌گذارد. او بعد از رحلت امام به‌تدریج با جامعه اخت می‌گیرد اما نمی‌تواند تدبیر کند؛ لذا حرکتی وجدانی‌ـ‌تجربی دارد. گویا سیری وجودی در تکامل روح مدنظر است

جانی و سوزی قرار است به‌شرط ختنه شدن جانی، ازدواج کنند و این نشان می‌دهد که سوزی آدم معتقدی است و اجباراً در دیسکو ریسکو می‌رقصد. جانی نیز آدم فداکاری است و به‌خاطر اینکه سوزی خودکشی نکند قصد ازدواج با او دارد. ارمیا با دیدن رقصِ سوزی می‌آموزد برخی نمازها هیچ فرقی با آن رقص تاپ‌لس ندارند!... ثواب آن‌ها هم همان قدر بالا می‌روند که گناه این یکی!

سوزی و سیلورمن نماد مستضعفین غرب هستند و به دلیل استکبارستیزی عالم ارمیا، او با این دو شخصیت ارتباط نزدیکی پیدا می‌کند. سیلورمن‌ها در تقابل با آسمان‌خراش‌ها و اتومبیل‌های آنچنانی دنیای سرمایه‌داری، تضادی جالب دارند. سوزی شاید مثبت‌ترین شخصیت به‌ظاهر منفی داستان است و نکته همین است که آن‌ها بر خلاف ظاهرشان، انگیزه‌ها و نیات متفاوتی دارند؛ به همین خاطر است که بنده‌شناس تنها خداست!

سهراب، مهم‌ترین خاطره‌ی ذهنی ارمیا از جبهه است که با او دیالوگ دارد. مصطفی نرم و آرام و عاشقانه بود و به درد فضای دوزخی بیوتن نمی‌خورد. با حضور سهراب هر لحظه و جایی ممکن است بیاید و بوی بهشت (جبهه) را به مشام ارمیا و خواننده برساند.

خشی استادـ‌تاجر است و نماینده‌ی دین آمریکایی که بهایی، مسلمان، یهودی و مسیحی ندارد و حقیقت شریعت در آن مسخ شده است و به آن علمی نگریسته می‌شود. فایده‌ی دین در مزیت‌های روان‌شناسانه‌ی آن است که موجب آرامش و کاستن از درد و رنج او می‌شود. خشی همانند آمریکا و به دلیل بی‌اعتقادی، بی‌تاریخ است. او نام خود را عوض کرده تا گذشته را فراموش کند3. این از کنایه‌ی راننده‌ی تراک که به او پوتیتو می‌گوید، معلوم است. او از منظر عالم خود که تکامل یافته‌ترین عالم است به عالم ارمیا که تاریخ‌گذشته است، نظر می‌کند.

خشی نماینده‌ی آدم‌های محاسبه‌گر مادی است؛ نماد انسان اقتصادی که یکسره در کارش هزینه‌ـ‌فایده می‌کند؛ نماد عقلانیت مدرن قرن هجدهمی اروپا که هنگامی که به دیگری نظر می‌کند شرق‌شناسی را پدید می‌آورد؛ نگاهی که شرق را در حاشیه و سیطره‌ی غرب تفسیر می‌کند؛ لذا می‌توان گفت نسبت خشی و ارمیا نسبت غرب و شرق است.

حاج عبدالغنی نماد پادشاهان عرب خاورمیانه است. انتخاب این نام برای او دلالت بر ویژگی خاص اینگونه افراد دارد که با تفسیر منفعت‌طلبانه از دین، غنی بودن خداوند را به سرمایه‌داری تفسیر و خودشان را اینگونه توجیه می‌کنند.

گاورمنت نماد تزویر و زور است اگر عبدالغنی نماد زر و ثروت باشد و خشی نماد علم. او در داستان «ارمیا» هم بود و به نظر می‌رسد او نماینده‌ی اهالی سیاست امروزی است و آدم‌های فرصت‌طلب و ریاکار و بی‌عرضه و مغضوب همیشگی نویسنده.

 

 وضع کنونی ما: وضعیت بی‌وطنی؛ وضع غربی

بی‌وطنی نه از سر اختیار و اراده، بلکه به جبر زمانه و اقتضای شرایط تاریخی اجتماعی روزگار ماست. هرچند بی‌وطنی شاید اشاره به آمریکا رفتن او و جدایی از ایران دارد، اما آمریکا که ملت ملت‌هاست، نمی‌تواند از وجهه‌ی جغرافیایی، دلالت بر بی‌وطنی او کند. البته آنان که فرهنگ و تمدن غرب را پذیرفته‌اند آرزو دارند روزی به آمریکا بروند. همانطور که خشی می‌گوید: «ببین آرمی جان! ارمی من را قبول ندارد، من هم او را... حالا که باید یک نفر بایستد، اصلاً بیا و خودت بایست جلو... به من اگر باشد، نماز را در ایالات متحده کامل باید خواند. حتی در سفر. چون اینجا وطن آدم است. اگر1400 سال پیش مکه، وطن هر آدمی بود و هنوز هم در مکه نماز شکسته نیست، حالا هم آمریکا می‌تواند همان جور باشد».

ارمیا پیش از پا گذاشتن به آمریکا، به ادراک بیوتن بودن رسیده است و این عالم برای او زندان است. فراق عالم مطلوب، او را بیوتن کرده است؛ هرجا که می‌خواهد باشد، باشد، باز بی‌وطن است:

این وطن مصر و عراق و شام نیست

این وطن جایی است کآن را نام نیست

ارمیا به‌شدت تنهاست؛ به همین دلیل شاید او می‌خواهد بی‌وطنی خویش را با ازدواج بپوشاند. اما حتی ازدواج و آن عشق نیم‌بند هم نمی‌تواند او را از تنهایی دربیاورد: «شب، خانه و همسر آرامم نمی‌کند»4.

بیوتن دنیای تقابل‌هاست که در میان آن امکان‌های پنهان ارمیا بروز می‌کند. این سفر، سفری روحانی و درونی است؛ اما این تقابل‌های بیرونی است که درون را فعال کرده است؛ تقابل سنت‌ـ‌مدرنیته، تقابل شرق و غرب، تقابل عشق غربی و شرقی، تقابل طب شرقی و غربی و تقابل مادیت و روحانیت.

وضع موجود در این رمان، تنها وضع موجود ایران نیست. ارمیا بیشتر وضع موجود غرب را نقد می‌کند و به‌تبع آن وضع ایران را که گرفتار غربزدگی شده است. در نظر او در دنیا عالم دینی به محاق رفته است و غرب سیطره یافته است. در این شرایط سیاست عرصه‌ی قدرت و نزاع است. او در نقد و تحلیل‌هایش از وضع موجود در غرب و ایران که در نقد بوروکراسی، اقتصاد، رسانه، رقابت سیاسی احزاب، دموکراسی فرهنگی و نیز نقد نظم آمریکایی و... تجلی داشت از اومانیسم، سکولاریسم، پلورالیسم، سرمایه‌داری، سیانتیسم، فردگرایی و فایده‌گرایی پنهان در آن‌ها شکایت داشت. او به‌گونه‌ای ‌نمایش می‌دهد که این‌ها حاصل شرایط تاریخی‌ـ‌اجتماعی عصر ماست و گویی تنها با مرگ از آن می‌توان گذر کرد.

 

 آرمان‌شهر: بازگشت به عهد قدیم

ارمیا همچون آگوستین، در جست‌وجوی شهر آسمانی است؛ شهری که شهدا آنجایند و تنها با مرگ قابل دسترسی است. گویا تز اصلی نویسنده در برقراری جامعه‌ی مطلوب، مرگ‌آگاهی است؛ جایی که شهروندانش مرگ‌آگاهند و گذار به آن با مرگ‌آگاهی رخ می‌دهد. لذا مرگ و دادگاه ارمیا همچون سقراط، نماد جبر شرایط تاریخی حاکم و تنها ابزار برای گذار به وضع مطلوب است که با ارجاع به شهادت امام حسین (ع) واضح می‌شود. ارمیا با مرگ‌آگاهی به تکامل رسید و جامعه نیز با مرگ ارمیا به بیداری. آرمان‌شهر ارمیا جبهه و مناسباتش است که زمان آن گذشته است و او در آرزوی بازگشت به آن زمان در پی مرگ است.

 

 راهبرد بودن ما: عامل به دین بودن

آمریکا متعارض‌ترین جا با دنیای دینی ارمیا و در حقیقت دنیای ولایت سرمایه5 است و بهترین بستر برای جهاد اکبر؛ جایی که تعارض‌های بیرونی (جهاد اصغر) شدیدتر است و فرصت خوبی برای نویسنده که نشان دهد تعارض‌های اصلی، جای دیگری است؛ نه در بیرون؛ بلکه در درون. بر خلاف انتظار درگیری بیرونی که از ارمیا می‌رود: «بدان که تو را امروز بر امت‌ها و ممالک مبعوث کردم تا از ریشه برکنی و منهدم سازی و هلاک کنی و خراب نمایی و بنا کنی و غرس بنمایی».

او نه‌تنها آمریکا را درهم نکوبید، سازگار هم شد و مسکن و شغل هم پیدا کرد. حداقل انتظار هجرت بود؛ اما ماند تا با نفس بجنگد: «اصلاح، اول از خود بعد دیگران»6.

با ورود او به آمریکا مراحل سیر و سلوک او شروع می‌شود. سیر و سلوکی که بعد از جنگ متوقف شد، حال در محیطی مناسب زنده می‌شود و ارمیا به مرگ نزدیک؛ مرگی که خود می‌پسندید7. او در ارمیا سرگشته است اما در بیوتن پس از درک واقعیت‌های زندگی، در جست‌وجوی مطلوب، سلوک می‌کند؛ سلوکی که از غیب نیز به‌واسطه‌ی سهراب یاری می‌شود.

ارمیای کتاب «ارمیا» با آن ویژگی‌های صوفیانه و گوشه‌گیری‌ها و انزوای خودخواسته و مجنون‌وار امکان ندارد به نایت کلاب برود، در قمارخانه حضور پیدا کند یا آنقدر اجتماعی باشد که به‌خاطر یک دختر از ایران به آمریکا برود و با آن همه آدم جدید سروکله بزند! او دیگر نمی‌تواند به‌راحتی سر به جنگل بگذارد و با ضمیری مطمئن، دنیا و مافیهایش را به نفع آرامش درونی رها کند. او باید دل به دریا بزند چون همین الان نیز در دلش طوفانی به پاست!

شاید مهم‌ترین شاخصه‌ی هر عالم در هنگام تعین اجتماعی، نظمی باشد که ماهیت آن عالم اقتضا می‌کند. ارمیا چون از جهانی دیگر است نظم عالم مدرن را به‌هم می‌ریزد و این بیشترین جرمش است که به‌خاطر آن دستگیر می‌شود، از ترکش‌های تن او تا کمک به سیلورمن، تا ماجرای شب قدر و خیابان استون و تا قضیه‌ی پارکومتر، بی‌نظمی در آن عالم است. ایثار و فداکاری مخل نظم و در تعارض ذاتی با غرب است؛ بنابراین باید مجازات شود؛ هرچند جرم او علی‌الظاهر چیزی نیست؛ لذا ارمیا ناخواسته درگیری ایجاد می‌کند.

ارمیا، در جامعه‌ی آمریکایی، به‌سان یک ویروس‌ عمل می‌کند. هر جوری که لباس بپوشد و هر جایی که راه برود عبدالله بودنش معلوم است. ارمیای «ارمیا» آرکی‌تایپ ارمیای «بیوتن» است؛ همانقدر که این دو، آرکی‌تایپ «حاج کاظم» فیلم «آژانس شیشه‌ای» و همه‌ی شخصیت‌های مشابه آثار حاتمی‌کیا نیز هستند. اما آیا ارمیا که انگار نسبتی نزدیک با افرادی مانند حاج کاظم دارد، واقعاً به همان معنا شورشی است؟ گاهی در طول این داستان می‌بینیم که ارمیا نسبت به برخی تجلی‌های مذموم فرهنگ غرب، شخصیتی کم‌تأثیر و منفعل دارد و خبری از شورش‌های حاج کاظمی نیست. ارمیا یک بازمانده‌ی جنگ است که از گاورمنت‌ها، پشت‌خطی‌ها، کسانی که خود را وارث جنگ می‌دانند و از فضای موجود به‌شدت گریزان است.

ارمیا علیه خود شورش کرده است؛ لذا اگر در برابر رفتارها و نمودهای غربی و افرادی مثل خشی موضع منفعلانه‌ای دارد، زیاد نمی‌توان به او خرده گرفت. مشخص است که ارمیا تنها راه مانده برای خویش را، تبعید به سخت‌ترین جای دنیا می‌داند و زندگی در بطن کثافات.

ارمیا واقعاً شورشی است؛ صحنه‌ی درخشان پول ریختن در پارکومترها، اولین اوج بزرگی است که این شورش تراژیک را نشان می‌دهد و دومین آن به جست‌وجوی سوزی رفتن و سومین آن پاسخ ندادن به سؤال‌های قاضی و هیأت منصفه‌ی مضحک. اما این شورش علیه چه کسی است؟ علیه خود؛ هرچند بقیه تعبیر دیگری داشته باشند و او را محاکمه هم کنند.

صدای «نیمه‌سنتی» و «نیمه‌مدرن» و چالش‌های این دو در ذهن ارمیا، یکی دیگر از ویژگی‌های ارمیا در این اثر است. و خود حالت سومی است که به‌تدریج در طول داستان ظهور می‌کند. نیمه‌سنتی و نیمه‌مدرن انعکاس جریان‌های جامعه است و سهراب نماینده‌ی جریان سوم. از همان ابتدا نیز نویسنده به حقیقی نبودن تفاوت سنت و مدرنیته و طرد هر دو معتقد بود: «اصلاً تفاوت سنت و مدرنیسم چیزی است شبیه همین سولاخ خلأهای قدیمی و سولاخ توالت‌های فرنگی که با همه‌ی تفاوت معماری، یک کارکرد دارند؛ تازه یک جورهایی ته‌شان به هم وصل است»8. ارمیای بیوتن در مواجهه با بیرون در پی نقد خود است.

پریشانی که می‌گذرد، جهانی تازه بر ارمیا رخ می‌نماید. اگر در ابتدا رجوع به هریک از دو نیمه چاره‌ساز بود و گره‌گشا، در صفحات پایانی، دیگر کاری از هیچ‌یک برنمی‌آید و او جهان دیگری می‌یابد: «و ارمیا دیگر به نیمه مدرن و سنتی کاری ندارد. بچه‌ی کربلای پنج به یاد می‌آورد خودش را و آرزویش را... هنگامی که سهراب را از دست داده بود و در سنگر...»9.

بنابراین هویت از میان درگیری ذهنِ سنت و مدرن، بیدار می‌شود. ارمیا شق سومی است که در برابر او، گاه سنت و مدرنیته یکی می‌شوند. در اینجا تاریخ ارمیا نقطه‌ی عطفی به خود می‌گیرد که با تذکرات زمانی نشان از این دارد که عوالم متفاوت صورت‌های یک حقیقتند و تاریخ، تاریخ دگرگونی این صورت‌هاست.

این معنا در بازی‌های زبانی او و تفسیر آیات و روایات آشکار است. زبان مجرای نشان دادن حقیقت است. زبان همان پرده و حجاب است که روی حقیقت را پوشانده است. در متن به گزاره‌ها و پدیده‌های متفاوت از عوالم مختلفی برمی‌خوریم که در بازی زبانی نویسنده نشان داده می‌شوند که با هم یکی هستند؛ «البَلاءُ لِلوُلا معادل آلبالا لیل والا».

بدین‌سان تاریخ، همچون تاریخ انبیا است که با نام نهادن نام یک پیامبر بر ارمیا نیز همخوانی دارد. «ارمیا» نبی‌ای است که رسالتی داشته؛ تاریخ نه خطی بلکه دور است و در هر دوری تذکری، عهدی و امتحانی است. یک روز، بعد از جنگ از ارمیا امتحان گرفته شد و حال در آمریکا. در این میان نه سنت اصالت دارد و نه مدرنیته؛ بلکه این دو در جایی یکی می‌شوند و هردو مطرودند. تفکیک سنت‌ـ‌مدرنیته و درگیری این دو هرچند متداول است، اما تاریخ ارمیا، تاریخ درگیری میان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی با مدرنیته و کمتر سنت است.

سرنوشت ارمیا در رمان «ارمیا» نامشخص رها می‌شود. او که آدمی متحول شده است و دنیا را به‌گونه‌ای دیگر می‌بیند هیچ‌گاه به عالم خود نمی‌رسد. هرچند او از حکومت غربزدگی به جنگل پناه می‌برد، اما نه‌تنها هنوز اهل فرار است بلکه این فرار، او را به قلب عالم مدرن می‌کشاند تا این بار در مواجهه‌ی عالم جنگ با مدرنیته، شاهد خلق ماجراهای جدید باشیم.

نکته‌ی جالب این قصه این است که فرار از تمدن مسیطر تو را به مرکزی‌ترین جای آن می‌کشاند. حضور ارمیا در آمریکا در قالب تقابل دو عالم جلوه می‌کند و این از آن جهت قابل توجه است که این رویارویی و مبارزه، بستر شکوفایی و بروز تمام امکان‌های هر دو طرف است.

در بیوتن، ارمیا جهاد اکبر را در کنار جهاد اصغر آغاز می‌کند و هم با مدرنیته درگیر می‌شود و هم با نفس خود، درحالی‌که در ارمیا اینگونه نبود. هر وقت هم با بیرون درگیر می‌شود به یک ویژگی منفی درونی ارجاع می‌یابد و سعی می‌کند اول درون را اصلاح کند و در این تقابل، نویسنده می‌خواهد بگوید که مدرنیته ظهور تاریخ نفس انسان است. او به‌جای اینکه به جنگ با مدرنیته برود خیلی جاها کوتاه می‌آید و جنگ با نفس را اصل و ابتدا می‌داند. گویی نویسنده معتقد است که شریعت دین ظاهر آن است و اصل دین حقیقت آن که در پس شریعت پنهان است و اگر جایی به شریعت عمل نشد مهم نیست اگر حقیقت از دست نرود.

بدین‌سان، داستان ماجرای سیر و سلوک ارمیا است که با عالمی دیگر متحول شده، اما مراحل تکامل خود را نگذرانده است؛ همچون نوزادی که ناقص متولد شده، بعد از جنگ از عالم خود به عالم غربزدگی می‌افتد. ارمیا در جنگ آدمی دیگر شده بود اما گویا به شیوه‌ی تحول و ابعادش خودآگاهی نداشت؛ تحول او وجودی بود و معرفتی نشده بود تا بتواند سازگاریش را با محیط دیگر تدبیر کند و شاید به همین خاطر هم شهید نشد؛ بعد از جنگ هم در مواجهه با وضع موجود، حیران است.

او که عالم دیگری را وجدان کرده است، نمی‌تواند آن را در حوزه‌ی فهم بیاورد تا در مواجهه با عالم جدید، آن را فهم کند و عمل خود را متناسب با فضای جدید تنظیم نماید؛ لذا وقتی درمانده می‌شود به کوه و بیابان سر می‌گذارد. او بعد از رحلت امام به‌تدریج با جامعه اخت می‌گیرد اما نمی‌تواند تدبیر کند؛ لذا حرکتی وجدانی‌ـ‌تجربی دارد. گویا سیری وجودی در تکامل روح مدنظر است، همانند آنچه هگل می‌گفت. در جبهه مانند ابتدای تاریخ، همه‌چیز وحدت و هماهنگی داشت ولی او به آن ناخودآگاه بود. او بعد از جنگ نتوانست از عالم شهری گذر کند؛ لذا روح ازخودبیگانه و تبدیل به طبیعت شد و ارمیا تبدیل به مهندس معماری. در پایان تاریخ هم در آمریکا دوباره وحدت برقرار می‌شود و ارمیا به خود بازمی‌گردد. پس تحول درونی او منتظر فرصتی است تا بروز کند؛ به‌سان آتش زیر خاکستر. با رفتن به آمریکا که گوهر درونیش به خطر می‌افتد، او را فعال می‌کند.

در نهایت با دادگاهی شدن و از وجهی دیگر، با از میان رفتن خود نفسانی او روبه‌روییم و پیام آخر داستان می‌گوید: «اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد» خدایا رحم کن بر آنکه بندگانت بر او رحم نمی‌آورند و بپذیر آن را که هیچ سرزمینی نمی‌پذیردش!... این نشانه‌ی مرگ «خود» است نه مرگ ارمیا!... چراکه مجازات قتل در آمریکا اعدام نیست و این، از بین رفتن خود درونی است.

 

 پینوشت:

* دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس

 1- ص 454

2- ص53

3- ص 256

4- ص 56

5- به دلالت علامت سجده در کنار رقم‌های درشت دلار

6- همانگونه که در بند «بنده‏شناس دیگری است» می‌بینیم یا در «چرا فکر می‌کنی تو از سوزی بهتری؟ شما مقدس‌ها خیال می‌کنید چون روزی هفده‌بار می‌گویید، سمع الله لمن حمده، خدا فقط صدای شما را می‌شنود. خدا لوطی‌تر از آن است که فقط صدای امثال شما را بشنود...»

7- «دوست داشت تا جور دیگری دل از دنیا بکند. تنهای تنها. در میان خیل حرامی و وحشی»

8- ص 89 / 9- ص 354

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی