اولین باری که جملهی «حفظ نظام از اوجب واجبات است.»[1] که منسوب به امام خمینی (سلام الله علیه) است را شنیدم، بسیار تعجب کردم.
پیشتر گمان میکردم کلیاتی از مباحث دینی میدانستهام، اما با شنیدن این جمله، احساس کردم درک چندانی از «واجب» ندارم و تصورم از دین نادرست است؛ چراکه این جمله سنخیت و شباهتی با نحوهی دینداری من نداشت. در نگاه من، مهمترین کارِ بهترین دینداران دنیا نیز این حکم امام را دنبال نمیکرد. این حکم برای من غریب بود، در نگاه من، قسمت اول آن به قسمت دومش ربطی نداشت؛ به نظرم آمد که احتمالاً باید تحولی در دینداریم رخ دهد. به نظرم رسید باید جستوجو کرد که بعد از طرح این جمله، زندگی ما چه تحولی کرده است؟
امام خمینی (سلام الله علیه) برای ما از طرفی یک عالم بزرگ دینی است که جایگاه بزرگان دینی را از حد مرجعیت تا حد ولایت فقیه بالابرده است، و از طرف دیگر یک حاکم یا سیاستمدار بزرگ در قرن ماست، که سیاست را در صورت دینداری و جهاد در راه خدا معنای تازه و قوامی خاص بخشیده است. اولین سؤال من این بود که این جمله به دینداری ما معنایی تازه بخشیده است یا ضرورت تحولی را برای سیاست آیندهی جهان که عین تکالیف دینی است، مطرح میکند؟ البته دغدغهی من دینداری بود. پس باید میدانستم که دینداری ما چه بوده است و اگر بخواهیم باطن دین را درک کنیم، چه چیزهایی را باید مد نظر قرار دهیم؟
در نگاه مسلمانِ ایرانی، دینداری یک حیث کلی از زندگی بوده است، هر کسی، با هر تخصصی، با هر نحوهای از زندگی و با هر شرایطی میتوانسته اعتقادات دینی داشته باشد و از آموزههای دینی در آن فضای خاص بهرمند گردد و حالت یا رفتاری متفاوت از یک بیدین داشته باشد. دینداری یک بخش مجزا در زندگی و در عرض سایر اجزا و بخشهای زندگی نیست؛ از همین رو عالم دینی در عرض سایر متخصصین قرار نمیگیرد و نباید تصور کنیم هر کدام از متخصصین تخصصی مربوط به یک بخش از زندگی دارند و عالم دینی نیز در این میان تخصصی مربوط به بخش دین زندگی دارد. ما تلاش در دین را مساوی تلاش در مهندسی، کشاورزی و... نمیدانستیم؛ چراکه دین حیثی از زندگی ما بوده، و کسی که به دینداری بهتری رسیده، در واقع به زندگی و کمال بیشتری رسیده است. تقلید از عالم دینی در حقیقت نوعی مشخص کردن مسیر سلوک برای ارتقاء زندگی است، و نه مراجعه به یک متخصص در حوزهی تخصصی خاص.
ظاهراً در طول تاریخ این نحوهی دینداری که مطابق آن حیث کلی زندگی متعلَّق دینداری است، فرصتی برای ورود شایسته به عرصهی سیاست را نداشته است. جمهوری اسلامی این ظرفیت را فراهم کرده است اما هنوز تا فعلیت آن فاصله است و برای همین، سخن امام در اوجب واجبات بودن حفظ نظام به درستی فهم نشده است. اولین بار که منظور امام را از این جمله پرسیدم، در پاسخ شنیدم که باید دید امام از ما چه کاری در قبال جمهوری اسلامی خواسته است؟ نهایت جواب پرسش از «چه کاری؟» این بود که، امام توجه بیشتر ما به تکالیفی چون انتخاب اصلح در انتخابات و پیگیری اخبار برای حضور به موقع در راهپیمایی، پاسخ به شبهات نسبت به کلیت نظام، فهم ضرورت ولایت فقیه و... را گوشزد کرده است. حاصل این پاسخ آن است که امام با آن جملهی مهم خود صرفاً چند فعالیت سیاسی را شرعاً واجب اعلام کرده است. آیا منظور امام خمینی (سلام الله علیه) از اوجب واجبات بودن حفظ نظام، تنها اضافه شدن چند کار جدید به دایرهی واجبات دینداران است؟ آیا تقلیل اوجب واجبات به مجموعهای از افعال، تفسیر درستی از سخن امام است؟
اگر توضیحات فوق در باب دینداری را قبول کرده باشیم، و اگر دستورات دینی را تنها دستور نسبت به انجام کاری ندانیم، بلکه یک حیث از زندگی ببینیم که سیر و سلوکی را در راه زندگی دیگری برایمان رقم زده است، آیا باز هم سؤالمان در قبال جملهی امام این خواهد بود که چه کارهایی را باید انجام داد؟ یا باید بپرسیم این سخن چه تحولی در نظام زندگی ما ایجاد مینماید؟ نقش این جملهي امام در زندگی ما چیست؟ آیا سخن امام این بوده که همواره هر چه نظام کرد یا هر عملی را که با انتساب به نظام، یا تحت نظارت ولایت فقیه انجام شد، قبول نماییم؟ اگر در برخی از امور موضع نظام را قبول نداشتیم و یا مطمئن باشیم که اقدامات نظام نص صریح دین را زیر پا گذاشته است، تکلیف چیست؟ اگر قبول کنیم که جملهي امام یک نوع دینداری اجتماعی را در ایجاد خواهد کرد، دینداری اجتماعی چه تغییری را زندگی ما ایجاد میکند؟ و چگونه میتواند با دیگر امور دینی ما هماهنگ گردد؟
دینداری ما میگوید که دستورات دینی را باید گوش داد. اما این گوش کردن دستور دینی وقتی محقق خواهد شد که کل سامان زندگی بر اساس دستورات دین بنا گردد. دین ما همان چیزی است که کل زندگیمان بر اساس آن بنا میگردد. اگر دین ما نتواند در جایی از زندگی ما حاضر گردد، یعنی ما در آن لحظه یا شرایط یا برای انجام آن کارها نتوانستهایم دیندار باشیم. بنابراین گوش کردن ما به دستورات دینی، به این معنی است که کل کارها و ارزشهای زندگیمان بر اساس نظرات دینی، نظم، ترتیب و سامان پیدا کند.
همهي ما کم و بیش میدانیم که هر نظام اجتماعی برآمده از ارزشها و هنجارهای اجتماعی خاص است و ویژگیهایی دارد که ضامن تحقق این ارزشها و اصول کلی در جامعه است. نکتهي مهم این است که اگر افراد جامعهای نخواهند، اصول و ارزشی در آنجا محقق نمیشود. یعنی برای حفظ نظام اسلامی افراد جامعه باید پایبند به ارزشهای اسلامی باشند و بر اساس آن عمل کنند تا مسائل و راهحلهای جامعه در بستر اصول و ارزشهای دینی طرح گردد و به نتیجه برسد. به این معنا، میتوان گفت که دستور حفظ نظام، به منزلهی محقق کردن اصول کلی نظام اسلامی در جامعه است.
اما جامعه چیست و اصول اسلامی چگونه در آن محقق میگردد؟ چه کسی، چگونه و با چه نوعی زندگی میتواند اصول اسلامی مثل عدالت را محقق کند؟ برای اینکه جامعهی دینی شکل بگیرد، چه کارهایی باید انجام داد یا چه تحولی در زندگی ما باید اتفاق افتد؟ اگر دینداری ما همان نحوه زندگی ما است، قبل از هر چیز باید فهمید که نسبت زندگی ما با جامعه چیست؟
جامعه بر اساس ارزشهای اجتماعی خاصی بنا میشود. این ارزشها، مسائل و راهحلهایی خاص را برای ما طرح میکند. مسائل ما و نحوهی پاسخ ما به این مسائل مشخص میکند که ما چگونه میتوانیم زندگی کنیم. یعنی حدود و امکانهای تحول در نوع زندگی ما را تعیین میکند. این موارد را از یکسو نظام اجتماعی تعیین میکند و از طرف دیگر این امکانها و حدود با نگاه ما به زندگی و نحوهی زندگی تعیین میگردد. ارزشهای زندگی نه فقط رفتارها و ویژگیهای خاصی را در زندگی و نیازهای مردم و کل جامعه ایجاد میکند، بلکه کلیت شکل نظام اجتماعی ما را نیز میسازد.
امروزه بسیاری تصور میکنیم که تنها ساختارها، قوانین، برنامهها و تکنولوژیها حدود و امکانهای حال و آیندهی زندگی ما را مشخص میکنند؛ در نتیجه همین ساختارها را عین نظام اجتماعی میدانیم، و ممکن است حفظ نظام را به معنای حفظ این ساختارها بدانیم. حال آنکه عمدهی ساختارها و برنامههای ما میراث اصلاحات دوران پهلوی و برگرفته از جامعهي غربی است. آیا این ساختارها میتوانند کلیت نظام اجتماعی ما را بر اساس ارزشهای اسلامی شکل دهند و نیازها و پاسخهای دینی برای زندگی ما به ارمغان بیاورند؟ آیا اوجب بودن حفظ نظام به معنای ضرورت حفظ این ساختارها است؟ مفروض بر اینکه ما ساختارهایی مبتنی بر ارزشهایی دینی ایجاد کرده باشیم، آیا حفظ نظام به معنای حفظ آن ساختارها است؟
انسان میتواند بسیاری از موانع و چهارچوبهای جامعه را تغییر دهد. نظام کنونی جامعهی ما با این نوع از زندگی کردن انسان مخالف است. اساساً آنچه نظام جمهوری اسلامی ایجاد کرده است، امکان تحول در این چهارچوبها و تحقق نظامی فراتر از حدود و امکانهای کنونی است که در ساختارهاي غربی جستوجو میشود. حفظ نظام، نه به معنای حفظ ساختارها و نهادهای اجتماعی موجود، بلکه به معنای نحوهای ادامه دادن در فراتر رفتن از وضعیت کنونی است؛ وضعیتی که بتواند مستضعفان را بر مستکبران برتری دهد، اداره امور را به دست مخلصان و جهادگران بدهد. نظام اسلامی همین فراتر رفتن است که در دوران جدید با شروع انقلاب اسلامی شروع شده است. همین فراتر رفتن بود که نحوهی زندگی دیگری را میطلبید. ممکن است نوعی از دینداری نیاز به حضور در جامعه و طرح ارزشهای خود را نداشته باشند، اما اگر دینداری برای ما حیث کلی زندگی است، باید بتواند فراتر از حدود و امکانهای کنونی جامعه، سعی در تحقق تمام اصول دینی در زندگی نماید. قطعاً این نگاه، نظام جدید و زندگی دیگری را خواهد ساخت.
تنها آن نوع از زندگی میتواند در راستای انقلاب اسلامی و محافظت از نظام اسلامی تلاش نماید که حدود و امکانهای جامعهی ما را برای زندگی متناسب با معیارهای اسلامی محقق نماید. یعنی نحوهای زندگی که خود را مسئول، سازنده و فراتر از نظام جامعه بداند. حال آنکه بشر کنونی دقیقاً در نقطهي عکس یعنی در چنگال نظام اجتماعی زندگی میکند.
مشخص است که با این تفسیر نه فقط یک سیاستمدار، مدیر فرهنگی و اقتصادی موظف به حفظ نظام یا تحقق اصول اسلامی است؛ بلکه همهي افراد جامعه موظف به تلاش برای حفظ نظام هستند. حتی شاید دیگران بیشتر از سیاستمداری که در چارچوبهای نظام موجود، کار میکنند، توان تفکر و اهتمام برای نیازهای جامعه در اصول اسلامی را داشته باشد. این نحوهی توجه به جامعه، یک مدل زندگی سیاسی خواهد بود که معادل دینداری، تمام حیثیت زندگی ما را درگیر خود میکند. نوعی دینداری که دیگر در چارچوبی از وضعیت نظام جامعه خود محصور نیست، بلکه یک مصلح برای کل بشریت است و قطعاً این نحوهی دینداری میتواند از هر «کاری» در دین واجبتر باشد.
[1]- فكر اسلام ناب، فكر هميشگي امام بزرگوار ما بود؛ مخصوص دوران جمهوري اسلامي نبود؛ منتها تحقق اسلام ناب، جز با حاكميت اسلام و تشكيل نظام اسلامي امكانپذير نبود. اگر نظام سياسي كشور بر پايهي شريعت اسلامي و تفكر اسلامي نباشد، امكان ندارد كه اسلام بتواند با ستمگران عالم، با زورگويان عالم، با زورگويان يك جامعه، مبارزهي واقعي و حقيقي بكند. لذا امام حراست و صيانت از جمهوري اسلامي را اوجب واجبات ميدانست. اوجب واجبات، نه از اوجب واجبات. واجبترين واجبها، صيانت از جمهوري اسلامي است؛ چون صيانت اسلام ـبه معناى حقيقی كلمهـ وابستهي به صيانت از نظام سياسي اسلامي است. بدون نظام سياسي، امكان ندارد. (مقام معظم رهبری، 14/3/89)
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.