شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (69-70) شماره سیزدهم نظام اجتماعی مصادیق ایدئولوژی زدگی در سیاست ایرانی
نسبت ما و ایدئولوژی در دنیای مدرن
برخلاف آنچه ممکن است در نگاه اول به نظر برسد، منازعات سیاسی در ایران، به هیچ وجه فارغ از ایدئولوژیها و ایدئولوژیزدگی نبوده است، چراکه اصلاً دنیای غربزدهي ما، نمیتواند از ایدئولوژی آزاد باشد.
در دنیای امروز، فعالیت سیاسی همواره با یک ایدئولوژی پیش میرود. ایدئولوژی و جهانبینی وظیفه دارند تا تصویری معین و محدود از جهان را بسازند و در این تصویر ضمن نشان دادن اتوپیا یا وجه آرمانی جهان، بایستههای قطعی نیل به این اتوپیا را نیز بیان کنند. قدیمیترین ایدئولوژی، لیبرالیسم است که با صورت کلاسیک خود تا مدتها باعث پیشروی اروپای غربی بود. ایدئولوژیهای ناسیونالیستی و مارکسیستی یا چپ نیز ایدئولوژیهای رقیبی بودند که تا مدتها در جهان منشأ آثار بودند؛ اما پس از جنگ سرد، ایدئولوژیهای رقیب جای خود را به نسخههای متعادلتری از ایدئولوژیهای راست دادند که یکی از تبلورهای مشهور آن، دولتهای رفاه هستند. ایدئولوژی در دنیای مدرن زمانی ممکن میگردد که انسان دو شرط را پذیرفته باشد؛ نخست این شرط که میتواند رونوشتی بینقص و متعین از عالم بگیرد و این تصویر را نیز عین حقیقت بداند؛ دوم اینکه میتواند بر اساس این رونوشت دقیق، عالم را مدیریت کند و با اتکا بر عقل ابزاری، آرمانشهر خود را محقق کند. این دو ادعا از اواخر قرن نوزدهم زیر سؤال رفت. از اوایل قرن بیستم بهشدت نقد شد و امروزه در بین متفکران، طرفدار قابلتوجهی ندارد و نظریهپردازان سیاسی و طراحان راهبردها نیز تلاش میکنند که این نقدها را لحاظ کنند.
ماحصل انتقادات در زمان کنونی این است که انسان نمیتواند مدعی وجود یک اتوپیا، یعنی تصویری بهشتی و مشخص از عالم باشد. این توانایی در انسان قرار ندارد چون انسانی که مفسر عالم است، خودش نیز در حال تغییر است. خودِ انسان، بيشتر مدیون تفسیرهاست تا تفسیرها مدیونِ انسان. از سوی دیگر، حرکت برای نیل به یک اتوپیای مشخص نیز لزوماً روشهای ثابتی ندارد، بلکه ارزشها و روشهای هر زمان بر اساس درونیترین و مبناییترین وجوه هر فرهنگی در هر زمانی میتواند تغییر کند. این، تعبیر دیگری از تبعیت سیاست از فرهنگ است. نتیجهي این طرز تلقی این میشود که ایدئولوژیها دیگر ادعاهای کلان نخواهند داشت و دعاوی آنها منطقهایتر، اقتضاییتر و غیراتوپیستی میگردد. بدیهیست این به معنای مرتفعشدن ایدئولوژی در عالم مدرن نیست و شاید چنین چیزی تمنای محال باشد.
بنابراین، راه درست برای هر کشوری در زمان کنونی، اجتناب از پذیرش هر نسخهي سیاسی به مثابه ایدئولوژی نجاتبخشی است که میتواند همهي آرمانها و آرزوها را محقق کند. برای فرهنگ دینی کشور ما که از اساس وابسته به ایدئولوژیهای غربی نبوده، راه نجات نهایی، ظهور حضرت حجت(عجاللهتعالي فرجهالشريف) است و تا قبل از آن، هیچ ادعای بزرگی درباره تحقق همهي آرمانها و ارزشهای دینی نمیتوان داشت. البته لازم است جهت مهیا شدن برای چنان واقعهي بزرگی، در حد توان خود برای فهم دین، ارزشهای دینی و زمانهي کنونی تلاش کرد و سپس در حد ظرفیت خود برای تدبیر امور کشور به برنامهریزی و اجرا پرداخت. چنین کاری، وظیفهای است که توأمان هم نیازمند به شناخت عمیقتر دین و فرهنگ دینی و هم شناخت جهان امروز و اقتضائات آن است. بنابراین راه درست در ایران نیز باید مبتنی بر یک راهبرد اقتضایی (و نه یک ایدئولوژی فراگیر پیشینی و ایجابی)، باشد. چنین رویکردی لازم است انضمامی، یعنی بر اساس مشکلات کنونی ایران امروز باشد و نه بر اساس ایدههایی انتزاعی از عالم. در واقع تنها امور لایتغیر ما، اعتقادات اصلی دینی و اصول اساسی انقلاب اسلامی است و سایر تفاسیر و روایتها صرفاً تا زمانی درست تلقی میشوند که تفسیر بهتری نیامده باشد. بر همین اساس، ضروری است تا رویکرد اقتضایی-انضمامی، جایگزین رویکرد پیشینی-انتزاعی گردد.
آنچه که گفته شد در واقع حرکتی است که متفکران غربی نیز بر آن صحه گذاشتهاند. لزوم اجتناب از نسخههای ایدئولوژیک و هر نسخهي پیشینی غیرقابل نقد، لزوم توجه به اجتماع و منطقه برای برنامهریزی و اداره کشور، لزوم توجه به مسائل انضمامی و ساختن نسخهها و برنامههای پیشرفت بهصورت تدریجی و کوتاهمدت (حداکثر سه ساله) و در حین مسیر و بر اساس این مسائل، از اقتضائات افکار بسیاری از اندیشمندان پستمدرن و نیز جامعهگراست.
ایدئولوژی، ایران و انقلاب اسلامی
در کشورهای توسعهیافته، احزاب و ایدئولوژیهای آنها، تا حد قابلتوجهی، در تعامل با یک طیف یا پایگاه اجتماعی خاص از مردم ساخته شدهاند. به همین خاطر، هر حزبی دارای یک پایگاه اجتماعی و طبعاً قدر متیقنی از آرای کمابیش ثابتی است. اما تعیین برندهي نهایی در انتخابات به این برمیگردد که احزاب در عملکرد خود به چه میزان موفقیت، در راضیکردن مردم، دستیافته باشند. البته بخشی از این راضیسازی هم بر اساس توانایی تبلیغاتی آنها رقم میخورد.
اما ایرانیان از ابتدای آشنایی با غرب، تحزب را صرفاً یک فعالیت از بالا به پایین برای تنظیم برنامههای سیاسی دولت و در خوشبینانهترین حالت، نخبگان قلمداد میکردند و این باعث شد تا تحزب در ایران هیچگاه ریشه نداشته باشد. امری که خود، فرایند بیگانگی مردم از حکومت و نیز بیگانگی نخبگان سیاسی از فرهنگ ایرانی را مضاعف ساخت. این باعث شد تا مشکلات واقعی و راهحلهای واقعی جای خود را به نسخههای وارداتی از پیش تعیینشده بدهد و چه بسا که اصلاً برای آن نسخهها شروع کنیم به ساختن مبانی الهیاتی.
پس از انقلاب شکوهمند اسلامی، فرصتی برای آشتی مردم با حاکمیتی برخاسته از حاق فرهنگ دینی این مرز و بوم فراهم شد. اکنون مردم احساس میکردند حکومت از ایشان است و باید برای بهبود آن به مجاهدت بپردازند. این کار با بذل جان، مال، آبرو، وقت و... انجام میپذیرفت. با این حال مشکلات پیشبینینشده و پیدرپی کشور، از جمله هشت سال دفاع مقدس، این فرصت را به جامعهي ایرانی نداد که به دنبال ایجاد تحزبی برخاسته از نیازها و مطالبات ایرانیان و البته در چارچوبهایی مشخص از فرهنگ پس از انقلاب اسلامی باشد.
از آن زمان تا کنون همواره پرسش از چگونگی یک برنامهریزی درست و بومی، چگونگی اجرای برنامهها، نحوهي کادرسازی برای کشور و سازوکار انتخاب مدیران شایسته و کارآمد، از چالشهای کشور بوده است. یکی از موانع عمدهي ایرانیان برای حل این معضل، ناآگاهی از شأن انضمامی و ذاتاً بومی علم است که باعث میشود گمان برند میتوان برنامههای توسعهي نجاتبخشی را از جایی یافت و با پیادهکردن آن بهصورت مکانیکی کشور را نجات داد. طبعاً نقیض این دیدگاه نادرست، این نیست که باید توسعه را رها کرد یا بهطور مستقیم از دل الهیات، یک برنامهي توسعه انتزاعی دیگر استخراج کرد. این دومی نیز حداقل در حال حاضر ناشدنی است.
راه آینده: ایدئولوژی، گفتمان، یا...؟
آیا باید برای نجات کشور، مدعی وجود یک ایدئولوژی شد؟ اگر چنین ایدئولوژی وجود داشت چرا نخبگان و اندیشمندان کشور آن را طرح نکردند؟ آیا سخن راندن از ایدئولوژی نجاتبخش در جهان امروز اصلاً ممکن است؟ در بخشهای قبلی سعی شد بگوییم این کار بهطور کلی ممکن نیست. اینجا باید یادآور شویم که کشوری که دارای فرهنگ دینی است، بهسختی میتواند تن به یک ایدئولوژی واقعی بدهد و بنابراین اکثر ایدئولوژیهایی که در ایران آمدهاند، نسخهي دستوپاشکسته و پر از تناقضی از نسخههای اصلی بودهاند و به همین خاطر است که میبینیم افراد سیاسی گاهی بهراحتی از یک ایدئولوژی به یک ایدئولوژی دیگر چرخش میکنند، چون واقعاً اهلیت ادعاهای ایدئولوژیک خود را هم ندارند. این بعد از انقلاب اسلامی هم مهمتر است؛ چون اصلاً انقلاب اسلامی در تضاد با ایدئولوژیگرایی قرار دارد و باید سعی کند راه مخصوص به خود را بیابد. این راه مخصوص، قطعاً باید از دل همین برنامهریزیهای علمی متعارف شروع شود، اما قرار نیست بدان ختم شود. مقصد متفاوت باید بتواند مشکلات بومی را شناسایی کند و برای حل آنها راههایی کمابیش بومی پیدا کند. تصور این که صرفاً با نظریههای علمی غرب یا صرفاً با قرآن و حدیث و فلسفهي اسلامی و... میتوان راه معینی یافت، تصویری خام است.
سخن جدیدی که چند صباحی است در بین ایرانیان باب شده است، تمسک به «گفتمان» است. اما آنچه مراد گویندگان از کلمهي «گفتمان» در جریان بحثهای سیاسی است، همان ایدئولوژی است و نه چیز دیگر. «گفتمان» حقیقی، یک دورهي تاریخی زندگی انسان است و امری است که وجه انضمامی و قدرت درونی آن بر وجه انتزاعی و معرفتی آن غلبه دارد. اما دقت در اصطلاح «گفتمان» نشان میدهد که بهکاربرندگان آن در عرصهي سیاست، قصد دارند که جزمیت و گفتوگوناپذیری و انحصارطلبی خود را پشت سر آن پنهان کنند. گفتمان در معنای فوکویی آن، هرچند ربطی به دعاوی این افراد ندارد، ولی همان نیز دچار این معضل بود که امکان مفاهمه بین گذشته و حال یا افرادی از یک گفتمان با افرادی از یک گفتمان دیگر، بهشدت مبهم میشد. بنابراین در کنار اصطلاح ایدئولوژی، «گفتمان» نیز باید از دایرهي لغات هر جریان تحولخواه مستقل کنار رود. کلمهي «گفتمان» حتی اگر در ریشه نیز کلمهي درستی باشد، تحقق آن بر عهدهي سیاستمدار نیست؛ مانند تاریخ که تحقق آن بر عهده سیاستمدار نیست و بر اساس برآیند نهایی حرکت انسانها، تحولاتی در آن ایجاد میشود.
ایدئولوژیزدگی در جمهوری اسلامی
مدرنیزاسیون در ایران، چه در نسخهي دستوپاشکستهي قاجاری آن و چه در نسخهي جزمی و انحصاری پهلوی آن، زمینهساز ایدئولوژیزدگی در کشور بود. ادبیات شبهدینی باقیمانده در عصر قاجار، توان ایجاد هویت و شکلدهی سیاسی را بهطور کلی نداشت و برای پروژهي مدرنیزاسیون بهطور خاص نیز نومیدکننده بود. این امر، متجددان ایرانی را متقاعد کرد تا بهمرور به فکر نحوهای ترجمه از ادبیات سیاسی غرب برآیند. ترجمهای که بتواند جای خوبی برای سیاست غربی باز کند. البته باید دقت داشت که سیاسی نگاه کردن به «غربی شدن»، در ذات پروژهای آن نهفته است و اصلاً اگر کسی فکر کند مدرنیزاسیون بدون ایدئولوژی ممکن است، اقتضائات پروژه را درنیافته است. اوج ایدئولوژیزدگی ایران در عصر پهلوی و ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرایانهای بود که بهطور یکجانبه در کشور القا میشد و با تاریخسازی و فشار به زبان فارسی، تلاش میشد برای آن توجیهات نظری دست و پا شود؛ کاری که همواره اصحاب ایدئولوژی بدان عادت دارند. انقلاب اسلامی که از گیر و دار مناقشات سیاسی با بسیاری از احزاب، از جمله احزاب چپ، بیرون آمده بود، بهتبع جوان بودن خود مجال آن را نیافت تا کاملاً از ایدئولوژیها مبرا شود. البته چنین انتظاری نیز بهصورت آرمانی از انقلاب اسلامی داشتن، بیمورد است. آغاز انقلاب اسلامی با قدرتیافتن ایدئولوژی راست همراه بود که البته ستارهي آنها چندان پرفروغ باقی نماند. وجه شبه لیبرالها با انقلاب در آن ایام، مخالفت با رژیم شاه در خفقان و محدودیت آزادیها بود. پس از کنار رفتن لیبرالها، چپها با بازسازی خود موفق شدند از طریق برنامه های سیاسی و اجتماعی و به مدد فضای متمرکز دفاع مقدس، قدرت بیشتری در ادبیات سیاسی کشور بیابند. با اینهمه ایدئولوژیزدگی چپ و راست، تحت تأثیر فضای مذهبی کشور کمفروغ باقی ماند و تطوری تا سال 76 نیافت.
اولین رئیسجمهور ایران که توانست حائز استقلالی شود، مستقل از مشروعیت عامی که همه مسئولان جمهوری اسلامی داشتهاند، سید محمد خاتمی است. اقبال به خاتمی، در حالی رخ میداد که این بار هیچ کاندیدای بزرگی حضور نداشت که در سایهي او بقیه محو شوند. دلخوری و آزردگی مردم از مشکلات اقتصادی دوران سازندگی، باعث شد که بهسرعت مجذوب خاتمی شوند و او با رأی بالایی انتخاب شد. ایام انتخابات 76 هرچند با شور فراوانی همراه بود، ولی طرفداران ناطق نوری بودند که از سروصدا و حمایت همهجانبه برخوردار بودند و نه طرفداران خاتمی. در این انتخابات، معیار رأی دادن برای اولین بار تبدیل به یک پرسش جدی شد و نقش مردم به عنوان انتخابگران اصلی آینده کشور بهصراحت دیده شد. اما این پشتوانهي مردمی برای خاتمی، تا قبل از شروع دولت سره و روان جلو رفت. فردای روز تشکیل دولت، خاتمی باید به فکر برنامهریزی و مدیریت کشور باشد و در اندیشهي پاسخ دادن به مطالبات مردم. وقتی هیچ حزب واقعی وجود ندارد و کاندیداها از قبل فکر جدی دربارهي مدیریت کشور ندارند، هر چیزی در عرصه مدیریت کشور امکان تحقق دارد. چنانکه برای خاتمی هم بعد از کشوقوسهایی در سالهای اول، برنامهي اقتصادی به همان سیاق دورهي هاشمی بازگشت.
اما علیرغم این اتفاقات، نکتهي جدیدی در جناح حاکم دیده شد. جناح حاکم که خود متشکل از سلایق و گرایشهای مختلفی بود، به این نتیجه رسید که اگر قرار باشد خاص بودن خود و وجه تمایزش با سایر ارکان قدرت را حفظ کند، لاجرم باید بتواند آن را با چیزی فراتر از عملکرد مدیریتی توضیح دهد؛ چراکه عملکرد مدیریتی آنها تمایز چندانی با دورهي هاشمی ندارد. همچنین، عملکردها گذرا و قابلتغییرند و ریسک بزرگی است که تمایل به جاودانگی در قدرت را به «عملکرد» گره بزنیم. اندک تمایزهای دولت جدید هم دست بر قضا بیشتر در حوزهي سیاسی و فرهنگی است. اینها زمینهای را برای استراتژیستها و رجال سیاسی اصلاحطلب فراهم کرد تا نحوهای تبیین ایدئولوژیک در رقابت با اکثریت ارکان جمهوری اسلامی داشته باشند و سعی کنند آن را با منافع طبقات مرفه شهرنشین بهویژه تهران، که نقشی اساسی برای انتخابهای سیاسی داشتهاست، گره بزنند. این گره زدن ایدئولوژی به یک طبقه اجتماعی، هرچند بتوان معادلهایی برای آن در غرب جست، نسبتی با فرهنگ ایرانی ندارد؛ چراکه اکثریت ایرانیها اصلاً به دنبال دغدغههای ایدئولوژیک فراتر از آنچه انقلاب به ارمغان آورده نیستند و آنچه مطالبهي اصلی آنها از رئیسجمهور بوده است، مطالبهي مدیریتی و عملکردهای استاندارد بوده و دست بر قضا، هیچگاه این «استاندارد عمل کردن» را برخلاف دین تفسیر نمیکردهاند. حتی رهبری نیز در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم شأن مدیریتی دارد و هم شأن رهبری. دربارهي شأن رهبریِ ولی فقیه میتوان گفت که وی دارای وظایفی مربوط به آرمانها و شعائر و... است، اما دربارهي شئون مدیریتی وی، مثلاً به عنوان فرمانده عالی قوای نظامی، تفاوت چندانی با رئیس جمهور و سایر مسئولان ندارد و همچون ایشان تابع منطق عمومی اداره کشور و فقه اصغر است. اما این شئون غیرمدیریتی رهبری در رئیس جمهور بسیار کمتر است و وظایف اصلی رئیس جمهور، ریاست قوهي مجریه است.
اما اصلاحطلبان با بسیج بسیاری از نیروهای فرهنگی-اجتماعی و مداخلهي عیان در نهادهای مستقل و غیردولتی بر آن شدند تا پایگاهی اجتماعی مبتنی بر جریان لیبرالیستی ایران، بنا کنند تا بتوانند با اتکا بر این پایگاه اجتماعی، حضور خود را در قدرت ابدی سازند. ایدئولوژی برای قوام یافتن، نیاز به نگاه اتوپیستی دارد و باید با طرح دعاوی کلی و غیرقابل رد و نیز اصرار جزمی بر تصویری که از عالم ارائه میکند راه خود را پیش ببرد. یک چنین دعاوی امکان ایجاد شور و هیجان دارد؛ چنانکه ایدئولوژیها همواره یک چنین امکاناتی را طرح کردهاند. اصلاحطلبان متوجه نبودند اگر امکان طرح از بالا به پایین مدرنیزاسیون یا ایدئولوژيها شدنی بود در دورهي پهلوی این اتفاق رخ داده بود و نه اکنون. با اینهمه تحولات فرهنگی صورتگرفته در کشور. از سوی دیگر، با دامن زدن بر این دعوا و طرد علنی و آشکار اقشار مذهبیتر و انقلابیتر، دوگانهای فرهنگی را برای اولین بار پس از انقلاب اسلامی جعل کردند؛ امری که در تعارض آشکار با وظایف دولت، قانون اساسی و روح همبستگی اجتماعی داشت.
هرچند این سخنان به این معنا نیست که ایدئولوژیزدگی بهطور کلان تابع ارادههای افراد است، اما باید دقت داشت که به هر حال ایدئولوژی نیز مانند هر چیز دیگری در نسبتی با ارادهي انسانها قرار دارد و تطور ایدئولوژیکی که در سال 76 رخ داد، به هیچ وجه ذاتی حرکت انقلاب اسلامی نبود؛ هرچند به دلیل باز شدن فضای کشور پس از جنگ و افزایش تعامل با غرب، تمایل زیادی برای یک چنین رخدادی فراهم شده بود.
جریان اصولگرایی، طیف وسیعی از منتقدان فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جناح حاکم بودند. رادیکالیزه شدن فضای اجتماعی و تمایل همیشگی ایرانیان برای داشتن یک رئیسجمهور محبوب و خاص، و نه یک مدیر موفق، باعث شد که این بار نيز بازی در همان زمین اصلاحطلبان انجام شود. حالا باید طیف دیگری سر کار میآمد. شکستهای مدیریتی اصلاحطلبان و انتقادات فرهنگی-اجتماعی صاحبنظران، انتقاداتی که لزوماً ربطی به حوزهي عمومی و مدیریتی هم نداشت، بلکه ناظر به تاریخ غرب و غربزدگی بود، باعث شد بخش عمدهای مذهبیها گمان برند برای احیای هویتی که توسط آن جریان طرد شده است، باید از طریق انتخابات، بهویژه انتخابات ریاست جمهوری، اقدام کنند. این امر نیازمند کسی بود که قبل از هر چیز دیگری، بتواند خود را بهمثابه چنین احیاگری نشان دهد. فردی دارای ادبیاتی تماماً مستقل از شبهایدئولوژی اصلاحطلبان و دارای خصوصیاتی کاملاً متضاد. تا جایی که جوانان را به یاد الگوهایی بیندازد که ندیدهاند و فقط از آنها شنیدهاند: شهید باکری، شهید رجایی و....
چنین فردی پیدا شد یا بهتر است بگوییم چنین فردی با شناخت اجمالی از این خواست درونی مذهبیها، به مرور خود را در این قواره بازسازی کرد و توانست همچون مظهر همهي آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی طرح گردد. چنانکه گفته شد، مباحث نظری بیرون از عالم سیاست هم گاهی استعمال میشد. مباحثی مانند عصر ظهور، نقد فرهنگی غرب، هولوکاست و... اینها البته در کنار دغدغههای عمومیتر مردم مانند ماجرای پول نفت و آقازادهها و امثال آن، زمینه را فراهم کرد برای ایجاد شوری دوباره. این بار شبهایدئولوژی از دل هیئتها (هیئتهای تهرانی که البته دامنهي نفوذ زیادی در شهرستانها یافتهاند) و پایگاههای بسیج هم حمایت میشد و گمان میرفت همهي آن چیزی که طی 8 سال گذشته دربارهي مسائل سیاسی و فرهنگی در حال تخریب بوده است، در بیان رئیسجمهور جدید جبران میشود، حتی بهتر، به فراتر از مرزهای ایران صادر میشود. اینجا بود که برخی گمان بردند اصلاً با یک مرحلهي جدیدی از انقلاب اسلامی مواجه شدهاند. 8 سال ریاست جمهوری احمدینژاد، سازندهي شبهایدئولوژی دیگری بود. طرفداران این شبهایدئولوژی، این بار بهجای استفاده از اصطلاحات سیاسی و فلسفي قرن هجدهم، از اصلاحات دینی و سنتی و گاهی ابداعی بهره میبردند.
اما دو تفاوت عمده در این دو رویکرد وجود داشت. نخست اینکه ایدئولوژی ذاتاً با فرهنگ غربی نسبت دارد و بنابراین بهسختی میتواند برای قوام خود متکی بر هیئت و ادبیات مذهبی باشد. جعل ادبیات قرن هجدهم برای اصلاحطلبان راحتتر بود تا جعل ادبیات دینی و انقلابی برای طیف حاکم؛ طیفی که حتی نمیدانیم چه نام دارند. دومین تفاوت این بود که اصلاحطلبان به دلیل پشتوانهي ایدئولوژیک خود و نیز به دلیل بهرهمندی از ارتباط با غرب، بهتر میتوانستند بگویند که برای مدیریت کشور چه طرحی دارند ولی این طیف جدید هیچ سخن کارشناسانه و متکی بر فکری برای ادارهي کشور ندارد.
با این حال، فضای ایدئولوژیک یا به عبارت بهتر، شبهایدئولوژیک، فضای گرم شدن مباحث، افزوده شدن برخوردها، جولان دادن جزمیتها و گریز از تعقل است. شکست هر دو شبهایدئولوژی فوقالذکر در عرصهي مدیریت کشور عیان است. ولی تعلقات ایدئولوژیک ایجادشده برای بقای در قدرت و حذف رقیب، بهویژه آنکه با منافع اقتصادی و فرهنگی پایگاههای اجتماعی گره بخورد، باعث میشود هیچ جایی برای نقد و استدلال، له یا علیه طیفهای مختلف و رجال سیاسی باقی نماند و هر چیزی با ادبیات ایدئولوژیک و نفی هرگونه مبنای مشترک، تمسخر و طرد شود. این امر هرچند به نوبهي خود میتواند برای این دو طیف، طرفداران دوآتشه درست کند، اما برای مملکت و عموم مردم، جز خسارتهای مادی و معنوی چیزی نخواهد داشت.
این ادعا که کسی در دنیای امروز باشد که از معایب ایدئولوژیک جهان رسته باشد، ادعای گزافی است؛ اما ادعای اولویت دادن به مصالح عمومی کشور، یعنی آن مقدار متعینی که به ذات انقلاب اسلامی برمیگردد و اصلاً وظایف ذاتی هر حکمران اسلامی است و هیچ جناحی نمیتواند از آنها چشمپوشی کند، ربطی به ایدئولوژیها ندارد. دغدغههای اقتصادی در صدر این موارد هستند؛ و حتی دغدغههایی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از این دست که: با جوانان معتاد یا بزهکار چه باید کرد؟ چه کنیم تا ورزش ما تا خرخره در آلودگیها غرق نباشد؟ ورزش را چطور عمومی کنیم؟ کتابخانه، مسجد، مدرسه، سینما و... در کدام مناطق و به چه تعداد نیاز داریم و چگونه باید آنها را احداث کنیم؟ چگونه باید به احزاب و تشکلها اجازه فعالیت داد؟ و.... مسلم است که قرار نیست ما دربارهي همهي برنامهها، بهویژه، برنامههای فرهنگی-اجتماعی به اجماع برسیم، اما کافی است بر اساس معقولیت عرفی جامعه و ارزشهای مشترک کشور، به وضع آنها توجه کنیم تا متوجه شویم که مثلاً کشوری که سینمای آن در یک قدمی ورشکستگی قرار دارد، سینمای آن نمیتواند دینی شود؛ چون اصلاً سینمایی نخواهد داشت که بخواهیم درباره دینی بودن یا نبودن آن، تصمیمگیری کنیم. بماند که اساساً تحولات فرهنگی، در استقلال از سیاست رخ میدهند و سیاست را به دنبال خود میکشند و نه برعکس. البته پرواضح است که این دغدغههای مشترک، گاهی نمیتوانند شکل اجماعی یا اکثریت قاطعی را پیدا کنند و این از جاهایی است که معمولاً دربارهي مسائل فرهنگی و سیاسی قرار است تصمیمگیری شود. در حال حاضر نباید منکر شکاف فرهنگی و تنوع فرهنگی-اجتماعی مردم شد، اما با این حال، میتوان در اکثر امور به قدر متیقن اکتفا کرد و در سایر مواضع نیز بر اساس بررسی کارشناسی حزب حاکم، به انتخاب دست زد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.