درآمدی نظری
1.انتخابات در زمانه و روزگار ما چيز خوبي است. ما ايرانيان نميتوانيم جز از اين روش و طريق، سياست و اقتصاد و ساير شئون خود را سر و سامان دهيم و تدبير كنيم.
انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری به پایان رسید. اما تحلیلهای گوناگون تازه سر برمیآورد و تا مدتها ادامه مییابد. تحلیلهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و با دیدگاههای مختلف. یک نتیجهي آشکار انتخابات شکست گروهی بود که با نامزدهای بسیار و با اعتماد به نفس نسبت به پیروزی در انتخابات پا به میدان نهاده بود.
نتيجهي انتخابات پيروزي آقاي روحاني بود؛ شعار مهمشان اعتدال بود. اغلب اساتيدمان در دانشگاه معتدلالرأي بودند؛ مديريت دولتي کلاسيک را نقد ميکردند، مديريت دولتي نوين را هم. بعد که ميپرسيديم حالا نظر شما در مجموع دربارهي فلان مواضع متضاد چيست؛
چرا جریان موسوم به اعتدال رأي آورد؟ این رأي نشانهي چه بود؟ آیا پیروزی آنها در انتخابات حاصل برنامهها و راه متفاوت در چشمانداز جامعه و ادارهي کشور بود؟
نسبت ما و ایدئولوژی در دنیای مدرن
برخلاف آنچه ممکن است در نگاه اول به نظر برسد، منازعات سیاسی در ایران، به هیچ وجه فارغ از ایدئولوژیها و ایدئولوژیزدگی نبوده است، چراکه اصلاً دنیای غربزدهي ما، نمیتواند از ایدئولوژی آزاد باشد.
پرسش از انتخابات
انتخابات اخیر ریاست جمهوری نشان داد که دیگر انتخابات مهمان ما نیست، ماییم که مهمان انتخاباتیم. بالاخره همه انتخابات را پذیرفتند و در بازی آن شریک شدند؛
انتخابات از آن دست پدیدههایی است که به جهت شأن واسطهگیاش کمتر مورد مداقه و تأمل جدی قرار گرفته است. برجستهگی شأن ابزاری و کارکردی آن، دیگر شئون آن را پوشانده نگه داشته است و راه کنکاش در باب ماهیت و دلالتگری آن را صعبالعبور ساخته است. پدیدهها همواره حکایتگرند و حکایتگری آنها گاه به سبب تأکید بر شأن یا شئون خاصی از آنها به نسیان سپرده شده است. انتخابات در نگاه اول و پیش از هر چیز فرایند مشروعیتبخشی به قدرت سیاسی است. فرایندی که طی آن قدرت سیاسی از شخص یا گروهی به شخص یا گروه دیگری واگذار میگردد؛ و این دقیقاً همان شأن کارکردی انتخابات است. از این منظر انتخابات سازوکار جایگزین شدن صاحبان مناصب قدرت سیاسی است. البته نباید از نظر دور افتد که منظور از قدرت سیاسی در اینجا، قدرت سیاسی رسمی است. به یک معنا انتخابات به جهت آنکه سازوکار تحقق امری دیگر است، صرفاً شأن ابزاری دارد و کارکرد آن همان انتقال قدرت سیاسی رسمی است. بنابراین آنچه اهمیت دارد، خودِ قدرت سیاسی رسمی است که اهمیت آن در پسِ حجیم شدن اهمیت انتخابات پنهان مانده است. آنچه ارج و قرب دارد، همانا قدرت سیاسی رسمی است و انتخابات صرفاً راه ورود به این جایگاه است.
فارغ از توجه به ریشههای تاریخیِ اهمیت یافتن قدرت سیاسی رسمی، التفات به جایگاه کنونی آن در حیات جمعی امروزین ما ضروری است. در واقع اینکه ما چرا و به چه دلیل خواهان قدرت سیاسی هستیم، روشنکنندهي دلیل اهمیت پدیدهای همچون انتخابات نیز خواهد بود. قدرت سیاسی برای ما چه چیزی به ارمغان میآورد، چه نیازی از ما را مرتفع میسازد و ما را به کدام افق نزدیکتر میسازد، و یا اینکه چه دردی از ما را دوا میکند که شایسته این همه ارج و قرب میشود؟! یا اینکه قدرت سیاسی گشایشگر چه امکانهای تازهای برای ما میتواند باشد که پیروزی در به دست آوردن آن (پیروزی در انتخابات) را گاه کسب فرصت تاریخی میدانیم و از دست دادن آن را از دست دادن آیندهي همهچیز؟! به نظر میرسد اهمیت قدرت سیاسی برای ما ناشی از امکانهایی است که برای آن متصور هستیم. به یک معنا قدرت سیاسی را موضع و مصدر سعادت و شقاوت یک جامعه دانستهایم و از این منظر آن را موجد تغییر و تحول خرد و کلان جامعه میدانیم.
تصوری اینچنین از امکانات قدرت سیاسی، انتظارات از آن را بیش از حد بالا میبرد؛ و به جز دستاندرکاران و افراد درگیر آن، دیگران را به انتظار مینشاند و اسباب بیعملی آنها را فراهم مینماید. در چنین شرایطی که مصدر همهي امور اعم از خیر و شر را قدرت سیاسی رسمی میدانیم، دیگر حاجت هیچ استعانتی از هیچ قدرت و قوای دیگری نیست؛ اوقات انتخابات، اوقاتی شریفند و دیگر اوقات، شرافتی ندارند؛ چراکه اساساً سرنوشت افراد در وقت انتخابات تعیین میشود و مابقی اوقات دخلی در سعادت و شقاوت آدمیان ندارند. تمرکز و تراکم فکری و عملی غالباً متوجه مقدمهي ورود به قدرت سیاسی میشود و دیگر امور در شعاع تمرکز اندیشه قرار نمیگیرند. تکامل و توسعهي جامعه، منحصر در مسیر سیاستگذاری و برنامهریزی دولت دانسته میشود و از سایر نیروهای اجتماعی و پشتوانههای فرهنگی و میراث تاریخی جهت به جلو راندن جامعه سلب اعتماد میشود. ناخرسندی و انتقاد از وضع امور ،به انتقاد و ناخرسندی از قدرت سیاسی تقلیل داده میشود و بالتبع راههای برونرفت غالباً از کانال قدرت سیاسی تعریف میشوند و.... البته استلزامات عملی اینگونه نگاه به قدرت سیاسی از این هم فراتر میرود؛ اما شاید مهمترین جلوهي این نگاه در پوشیده نگه داشتن واقعیتی باشد که وسعت آن از دایرهي قدرت سیاسی فراتر میرود. انتخابات اشاره دارد به اهمیت وافر امری که حجاب دیگر امور شده است. التفات بیش از حد به قدرت سیاسی و همهي اتفاقات ارضی و سمایی را به آن نسبت دادن، پوشیده نگه داشتن دیگر امور دستاندرکار است؛ چراکه قدرت سیاسی رسمی هرچه هم که صاحب شأن و جایگاه باشد، موجد و مسبب بسیاری از امور نیست و اساساً نمیتواند باشد.
قدرت سیاسی هرقدر هم در شکل و هیبت «لویاتانی» ظهور کند و به هر میزانی هم که جهت اعمال ارادهاش ساختار و سازوکار تعریف نماید، حداقل با دو مسئلهي مهم درگیر است؛ اولاً خود طفیلی سپهر کلانتر و پهندامنهتری چون فرهنگ و یا سنت است و محدودیتها و امکانات آن در ساحت فرهنگ ترسیم میشود. این طفیلیگری یک ویژگی منفی برای سیاست و قدرت سیاسی نیست، بلکه اتفاقاً اعتباربخشی به شأن و جایگاه آن میباشد و نهتنها محدودیتها، بلکه امکانها و ظرفیتهای عمل آن را نیز مشخص میسازد و از این حیث، قدر و قیمت واقعی و نه پنداری آن و بالتبع حدود و دامنهي عمل آن را معین میسازد. چه اینکه اگر قدرت سیاسی تمنای دستدرازی به جایی فراتر از امکانات خودش را داشته باشد، علاوه بر خشونت مناسباتی که ایجاد مینماید، توفیقی را رفیق راه خویش نخواهد یافت. البته نباید از نظر دور داشت که نکتهي اخیر صرفاً ناظر به محدودیتهای قدرت سیاسی از منظر جنس عمل آن میباشد؛ وگرنه بر هیجکس پوشیده نیست که قدرت سیاسی بهواسطهي وضع قانون و اتخاذ سیاست، قابلیت آن را دارد که زندگی مردمان را متأثر سازد. مسئلهي دومی که قدرت سیاسی بدون التفات به آن عملی وهمآلود خواهد داشت، آن است که قدرت سیاسی تنها بخشی از قدرت موجود در جامعه است و حیات فردی و جمعی آدمیان صرفاً مبتنی بر این قدرت در گردش نیست. بهعبارتی، زندگی مردمان لزوماً بر مدار قدرت سیاسی سامان نمییابد. این سؤال قابل تأمل است که زندگی مردمان در جامعهي امروزی ما تا چه اندازه بر سبیل نقشههای تدوینشده، از قبیل برنامههای پنج سالهي توسعه، بوده است؟!
قدرت سیاسی، قدرت بلامنازع جامعه نیست. حتی اگر زمانی قدرت سیاسی متصف به چنین شأن و شرافتی بوده است، امروزه و در زمانهي انتشار و تکثر قدرتها و نیروهای اجتماعی از چنین مرتبتی برخوردار نیست و نمیتواند باشد. در باب شناسایی همهي عوامل درگیر در مناسبات و رویدادهای جامعه اما و اگرهای فراوانی وجود دارد؛ با این حال نفی امکان شناخت همهي مؤثرات، یکهگی و یگانگی هیچ مؤثری را اثبات نمیکند. قدرت سیاسی یا همان دولت در بهترین حالت جایگاهی همعرض دیگر نیروهای اجتماعیِ درگیر دارد. شاید رسانهها، اصحاب سرمایه، گروههای قومی و محلی، عرف و عادات تاریخی و... شناختهشدهترین این نیروهای درگیر باشند. صحبت در بیاهمیت جلوه دادن قدرت سیاسی نیست؛ بلکه صرفاً تذکری است به نحوهي دیدنمان و اینکه چگونه آنجایی که فکر میکنیم منشأ همهي مسائل را یافتهایم، تازه در حال خلق حجابی هستیم که خود بسیاری از اموری را که باید دیده شوند، از دیدرس ما خارج میسازد.
رأی افراد از لحاظ حقوقی در نتیجهي انتخابات هضم میشود و همینکه رئیسجمهور انتخاب شد دیگر ارزشی ندارد، برگهای رأی هم به انباری فرستاده میشوند و بعد از مدتی خمیر میشوند، اما این تنها یک روی سکهی انتخابات است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.