تاریخ را به دو گونه ميتوان مشاهده کرد، يک نوع تاریخنگاری پوزیتیویستی است که کوشش میکند از دادهها به یک نظریه کلی برسد. مثلاً ما تاریخ صدر اسلام را مشاهده میکنیم و از مجموعه دادهها به نتیجهای کلي میرسیم، اين تاريخنگاري دادهمحور است.
نوع دیگر از تاریخنگاریها تاریخنگاریهای معطوف به تئوری است؛ مثل مارکسیستها. اينها، تصوری از کلیت تاریخ دارند و به جای تاریخ، از فلسفهي تاریخ آغاز میکنند. این نگاه مثلاً مشخص ميکند جايگاه اروپا در کليت تاریخ چيست؛ يا اينکه موقعيت يک جامعه در تاريخ چه ميتواند باشد؛ آيا مابعد سرمایهداری است و يا قبل آن؛ آيا پیشرفته است يا عقبمانده. این نوع تاریخنگاری، تاریخنگاری کلگراست، یعنی تئوری عمومی تاریخ جهانی دارد؛ به این معنی که هر کشوری را به اعتبار موقعیت آن در موقعیت جهانی ميسنجد.
تاريخنگاري تئوريک خاص الآن نیست، حتی در ادبیات مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی هم وجود دارد؛ ایشان میگوید، دنیای مسیحیت باید جلوتر از ما باشد زیرا پیغمبر آنها پانصد سال جلوتر از ظهور اسلام و بعثت پیامبر ما است. در این نظریهها همیشه یک ایدهآل ساخته ميشود. طبق این تاريخنگاري، امروز ما، گذشتهي غرب است و امروز غرب آیندهي ما. اگر این طور باشد ما میتوانیم تجربهي غرب را برای ادارهي امروزمان استفاده کنیم. این تئوریها نقطههای آغاز متفاوتي تعيين ميکنند. يا مثلاً تاريخ طبری از تولد حضرت آدم آغاز میکند و به وضعیت جهان اسلام در عصر طبری میرسد و وضعیت عصر خود را بهترين وضعيت کل تاریخ جهان میداند. یعنی برای طبری، غیر از اسلام چیزی در آینده وجود ندارد. او تاریخ انبیا را نگاه ميکند و به تمدن اسلامی به مثابه آخرین تمدن برخاسته از آخرین نبوت یا خاتمالمرسلین میرسد. همچنان که غرب، هماکنون تمدن خود را عاليترين تمدنها و پایان تاریخ میداند.
بعضي از تاریخنگاریهایی که ما در ایران داشتیم، اينگونه است. تاریخنگاریهاي انحطاط نيز اينگونه هستند؛ برداشت تاریخنگاریهاي انحطاط این است که در صدر اسلام یا در دورهی یونانی، دورهي درخشانی وجود دارد و هر قدر از این دوره عبور میکنیم، دچار انحطاطهایی میشویم؛ مثل تاریخنگاری اسلامی طاها حسین در مصر یا دکتر طباطبایی در ایران. تاریخنگاریهای دوری هم اينگونهاند؛ در تاریخنگاریهای دوری، یک نقطه را مانند نبوت، نقطهي شروع در نظر میگیرند و بحث ميكنند که چگونه نبوت از یک ایده و باور به یک تمدن تبدیل میشود و چگونه این تمدن، جوان و پیر میشود. اگر طبق این تاریخنگاري به هر دولتی نگاه کنید، اولین سؤالی که مطرح میشود این است که آیا آن دولت در بدایت است یا در جوانی یا در پیری یا در مرحلهي زوال؛ نهايت اینکه یک محقق میتواند بگوید که در دورهي تولد، بیماریهای یک دولت چیست و در دوران جوانی و پیری بیماریهای آن چیست و راهحلي برای آن بدهد؛ متفکر تنها میتواند زوال را به تأخیر بیندازد و شادابی و جوانی را طولانی کند. اینها نوعی از تاریخنگاریهایی است که ما داریم که همهي آنها تاریخنگاریهای معطوف به نظریه هستند.
در تاریخنگاریهای معطوف به نظریه در ایران، بعضی از تاریخنگاران سعی ميکنند که تاریخ امروز ما را با مبدأ اسلام بسنجند؛ این یک رویکرد است كه باید بحث کرد که با اين تاريخنگاري، ایران امروز در مجموعهي تاریخ، کجا قرار دارد؛ شبيه بحثهایی که امثال شهید مطهری مطرح ميکردند. گروههایی هم هستند که اساساً بحث را از باستانگرایی ایرانی آغاز میکنند. اگر این طور باشد، اسلام یک پرانتز است؛ مانند مسیحیت، که در مجموعهي تاریخنگاری سکولار غرب، در پرانتز است. البته بسیاری از محققان معتقد هستند که مسیحیت را نمیشود از تاریخ غرب جدا کرد. زمانی که آثار بسیاری از تحلیلگران فکری و سیاسی غرب را مطالعه میکنیم، متوجه میشویم که آنها احساس میکنند بدون فهم مسیحیت، فهم دموکراسی امکان ندارد. یعنی این دموکراسی بازگشت به دموکراسی یونان نیست، بلکه از درون تجربیات مسیحی درآمده است. این بحث، معطوف به مسیحیت است و سعی میکند تفکر امروز غرب را در امتداد مسیحیت توضیح دهد و اينکه مسیحیها چه تجربهای داشتند که به اینجا رسیدند.
یک تاریخنگاری نوع سومی هم پیدا شده است که ريشه در آثار افرادی مانند فوکو دارد و شاید براي ما هم مناسب باشد. آن تاریخنگاری ميگويد، پیدا کردن گذشته نه چندان مفید است و نه امکان تحقق دارد. انسانها، گذشتهي خود را اکنون میسازند. مثلاً ميگويند چه فایده دارد که ما دورهي صفوی را به صوفیها یا به تاریخ تشیع یا به تاریخ اسلام یا ایران باستان برگردانیم؛ آنچه مهم است، اين است که مردم و دولت در دورهي صفوی، تمدنی را ساختند.
يا مثلاً در خاک ایران، مغولها و عربها آمدند و رفتند و ترکها نيز دوراني طولانی در آن حاکم بودند؛ حال آیا کسی میتواند بهطور قاطع بگوید «ایرانی»، همان نژاد اصیل زمان هخامنشی است؟! حتي هخامنشیان هم يک تیرهای بودند که مدتی در خاك ايران ساکن بودند. مسئله اين است كه اكنون احساس میشود ایراني پیدا شده است كه بخش عمدهي آن اسلامي است و زبان فارسی و زبانهای دیگر و نيز فرهنگ ایرانی، بخشی از آن است؛ آنچه مهم است این است که الآن چطور میتوان این جامعه را توصیف کرد. مسئلهی مهم، تاریخ امروز ماست نه تاریخ گذشته. به هر حال جامعهای در عصر کشورهای دولت ملت پیدا شده است كه مرزهای آن را هم ميتوان با انگشت نشان داد. این ملیت ساختگی است و ملیت باستان نیست. حادثهای به نام دولت ملی رخ داده است که مرزهایی دارد و مسلمانانی با ویژگیهای متفاوت! در درون مرزهای برساخته آن جای گرفتهاند.
مگر سنت ایران باستان فقط در ایران باقی ماند؟ سنت ایران باستان با تلاش افرادی چون خاندان برمکی و شخصیتهای دیگر تا دل خلافت کشيده شدند. بنابراین بخش عمدهي خلافت عباسی، سنت ایرانی است و بغداد هم ایرانی است، عثمانی هم ایرانی است. مگر ما تا به حال نشنیدیم که ترکهای عثمانی اکثر نامههای رسمی خود را با خط فارسی مینوشتند؟ بنابراین اگر قرار باشد ما سنت ایرانی را بشناسيم، باید کل سنت ایران را بشناسيم و شايد ميبايست کل خاورمیانه را بشناسيم. سنت اسلامی هم اینگونه است.
در تاریخ جدید، ما باید به جدید بودن آن توجه کنیم. جدید بودن آن نه بازگشت صرف به صدر اسلام و قدیم است و نه ایران قدیم و نه غرب. آنچه مهم است این است که باید اين مؤلفهها را بهگونهای بچینیم که تمدن ما بتواند تعادل داشته باشد و تمدن شکل بگیرد. اگر سنجیده تلاش کنيم حتی در ده سال، تمدن تغییر میکند و عناصر حیاتی آن شکل میگیرد. تمدنها خیلی زود از هم میپاشند و خیلی زود هم شکل میگیرند. مالزی از زمان مهاتیر محمد شروع به ایجاد یک نظم معقول در جامعه کرد و آدمهایی که نظم نداشتند، به منظمترین تمدن جهان اسلام تبدیل شدند. در ترکیه از 2001 بحثهايی مربوط به اخوانیها و حزب عدالت و توسعه آغاز شد، قبل از آن تورم، 70 درصد بود و پول آنها ارزشی نداشت و آدمها بیاخلاق بودند؛ اما الآن معیار یک نوع عقلانیت شدند؛ مثلاً میگویند پارچهي ترک، کریستال ترک؛ کمکم ماشین ترک و سپس نظام سیاسی ترک شکل ميگيرد و بهعنوان یک مدل مطرح میشود. بالاخره ترکها سعی کردند که بین مذهب خود و ترک بودن خود و قرار گرفتن در همسایگی اروپا راهی را پیدا کنند. این راه، راه بدیعی است و ما نباید آن را انکار کنیم. هرچند خیلی هم نظم روشني نیست اما ترکیه در حال پيدا كردن راه خود در میانهي بازگشت به گذشته یا رفتن به افراطگرایی اسلامی است.
به نظر من، باید در تاریخنگاریها، نقطههای عطف ـمانند مشروطهـ را جدی گرفت و بهجای اینکه خالصسازی کنیم و به ایران قدیم یا به اسلام قدیم يا به مدرنیته برگردیم ـکه البته اگر بخواهيم هم نمیتوانیمـ باید کاری کنيم که این سه رأس مثلث بتوانند کنار هم، بهگونهاي تعامل داشته باشند. در اين صورت، تاریخنگاری ما آغاز میشود و مشخص میشود که کجاها به تعارض میرسد و کجاها به تعادل ميرسد. آنگاه تصمیمگیران ما میتوانند فکر کنند که چگونه پيش برويم. اسلام در ایران، چه بخواهیم و چه نخواهیم، ایرانی است و ایران، اسلامی است. ما باید برای تاریخ خود نقطهي آغازی را در نزدیکترین زمان به خود در نظر بگیریم؛ مثلاً مشروطه که در آن زمان، دولت ملی در حال شکلگيري است.
بنابراین ما در حال حاضر امتداد تاریخ غرب، تاریخ اسلام و تاریخ ایران هستیم و خالصسازیها هیچگاه راه به جایی نمیبرد و این ترکیبها ـترکیب تجدد، اسلام و ایرانیگریـ نيز، ترکیبهای بدی نیست. ما چون در ترکيب دچار مشکل هستیم، فکر میکنیم راهحل آن در سادهسازی است؛ یعنی بریدن دو بال ایرانیگری و اسلام به خاطر تجدد، یا بریدن تجدد به خاطر اسلام یا بریدن ایران به خاطر اسلام. نقطهي شروع جدید ما باید بهگونهای باشد که به ما اجازهي تحلیل دهد.
نگاه سوم، نگاه مهمی است و نگاه بدي نیست. نگاه به گذشته فقط به ما آگاهی میدهد و برای ما حکم بازگشت ندارد. در اين نگاه، به جای اینکه به تاریخ جهان و آغازگاههای دوردست و دور از دسترس نگاه کنیم، مشاهده ميکنیم که خود ما اکنون چه هستیم و تاریخ اکنون ما چگونه شکل میگیرد یا میتواند شکل بگیرد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.