طرح مسئلهی توسعه، با بحث ترقی و تکامل آغاز شد و اکنون در مباحث مربوط به جهانی شدن پی گرفته میشود. در ابتدا دورهی تکاملگرایی، در قرن نوزدهم شکل گرفت که به ایران نیز وارد گردید، سپس این تکاملگرایی به پیشرفت یا ترقی، تبدیل شد. اندیشهی ترقی و پیشرفت در ایران در دورهی قاجاریه، منجر به مشروطه میگردد. در زمان پهلوی و ورود آمریکا به ایران دورهی توسعه ایجاد میشود و در دوران جمهوری اسلامی وارد عصر جهانی شدن میشویم. این مراحل همگی نوعی مدرن شدن و غربی شدن است و تنها اسامی متفاوتی دارند. تمامی ویژگیهای غربی که وارد کشورهای توسعهنیافته میشود، نهتنها به کار توسعه نمیآیند، بلکه صرفاً پیامدهای مخرب دارند؛ از همینرو است که جامعهی ایران از دوران قاجار تاکنون، به علت فرو رفتن در انحطاط، احساس ناامیدی میکند.
اکنون جهانی شدن در نوعی تقسیم کار جهانی متجلی شده است. کارهایی با ارزش افزودهی بالا در کشورهای توسعهیافته انجام میشود و فعالیتهای سخت با ارزش افزودهی پایین در کشورهای توسعهنیافته انجام میپذیرد. جهانی شدن بدین معنا است که کشورهای پیشرفته ستاد باشند و کشورهای توسعهنیافته صف باشند؛ این امر بدین مفهوم است که استخراج مواد اولیه و کارخانههای صنایع سنگین و آلودهکنندهی هوا در کشورهای توسعهنیافته قرار گیرد و آلودگیها و مضرات ناشی از کارخانهها در این کشورها واقع شود. در این وضعیت، مراکز مالی و بانکهای جهانی در کشورهای توسعهیافته واقع میشوند و آرامش در این کشورها حکمفرما است؛ اما مثلاً کارخانهی پتروشیمی که از آلودگیهای زیستمحیطی فراوانی برخوردار است، در کشورهای توسعهنیافته واقع میگردد و محصولات آن به کشورهای پیشرفته صادر شده و مونتاژ انتهایی که فاقد آلودگیهای زیستمحیطی است، در کشورهای پیشرفته انجام میشود.
اینکه گفته میشود که جهان در حال خروج از حالت صنعتی به حالت فراصنعتی و دیجیتال است، ارتباطی به کشورهای در حال توسعه ندارد و این تحولات فرهنگی تنها مربوط به کشورهای توسعهیافته است. کشورهای توسعهیافته در ابتدا در حالت فئودالی به سر میبردند، سپس وارد حالت بورژوازی شدند و بعد از بورژوازی تجاری وارد مرحله بورژوازی صنعتی شدند و در حال حاضر به ادارات و ستادهای جهانی تبدیل شدهاند. مثلاً کشوری همانند چین، یک کشور صف است که مردم در یک بردگی مدرن، در کارخانههایی که با سرمایه آمریکایی بنا شده است، کار میکنند؛ آنگاه اجناس تولیدی چین، در سایر کشورهای توسعهنیافته که درآمدهای نفتی دارند به فروش میرود و در انتها سود آن عاید سرمایهداران آمریکایی و یهودی میشود. در نظم جهانی کنونی و جهانی شدن در معنای امروزی آن، تأکید میشود که کشوری که تولیدکنندهی نفت خام است، باید نفت خام را به بازار جهانی صادر کند و در ازای آن اسلحه و کالاهای تولیدی در جهان غرب را وارد کند تا اقتصاد جهانی به گردش درآید. کشورهای تولیدکنندهی نفت حق تولید انرژی هستهای و سایر کالاها را ندارند، چون موجب بههمریختگی تعادل اقتصاد جهانی میشوند. باید بدانیم که جهان غرب هرگز کشورهای جهان سوم را نمیپذیرد، مگر اینکه به طور کامل غربی شوند و در جایگاه از پیشتعریفشدهی برای آنها، استقرار یابند.
در نسبت با مسئلهی جهانی شدن و برای مواجههی با آن، چهار نوع استراتژی در جهان امروز وجود دارد. استراتژی اول این است که جهانی فکر کنیم و جهانی عمل کنیم؛ این استراتژی اوج لیبرالیسم آمریکایی است. این استراتژی یعنی غربی شدن بهمعنای حقیقی کلمه؛ همانطور که تقیزاده مطرح کرد که باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم؛ اما این استراتژی جوابگو نیست و مخالفت مردم را برمیانگیزد. استراتژی دوم این است که جهانی فکر کنیم، ولی محلی عمل کنیم، این ساختار شامل استثمار خفی یا فرامدرن است. در این استثمار بیان میشود که غربی بیندیشیم، ولی به صورت بومی عمل کنیم. استراتژی سوم هم میتواند اینگونه باشد که محلی فکر کنیم و محلی عمل کنیم که مثال آن شوروی است که با شکست مواجه شد. استراتژی چهارمی نیز وجود دارد که از سه استراتژی قبلی بهتر است و این استراتژی بیان میکند که به صورت محلی فکر کنیم، اما بهطور جهانی عمل کنیم. در این نوع عملکرد اصالت و هویت خویش را حفظ میکنیم، ولی با جهان خارج نیز در ارتباط هستیم.
کشور برزیل برای توسعه خویش سعی کرد که از استراتژی محلی فکر کردن و جهانی عمل کردن استفاده کند. در این راستا، پائولو فرره سیستم آموزشی برزیل را مورد انتقاد قرار داد و بیان داشت این نظام آموزشی افراد را تربیت میکند تا بهترین آنها به کشورهای غربی مهاجرت کنند. در این نظم جهانی، کشورهای صف تشویق میشوند که افراد با استعداد خود را برای تحصیل به کشورهای ستاد اعزام کنند. سیستم آموزشی کشورهای توسعهنیافته بهگونهای است که مغزهای خام را همچون منابع اولیه به کشورهای توسعهیافته صادر میکند. در این نظام آموزشی، که تحت تأثیر و مطابق با نظم سرمایهداری جهانی است، هزینهی آموزش افراد نخبه برعهدهی کشورهای صف است و بهرهبرداری و تولید ارزشافزوده در کشورهای ستاد صورت میگیرد. پائولو فرره بیان کرد که سیستم آموزشی برزیل باید دانشی را آموزش دهد که برای کشور برزیل سودمند باشد؛ از اینرو، مسئلهی محلی و هویتی فکر کردن باید مورد بحث قرار گیرد و دانش باید با هویت فرهنگی کشور سازگار باشد؛ در صورت عدم سازگاری این دو امر دچار بحران میشویم. هویتی فکر کردن به معنای تاریخی فکر کردن است، یعنی هر کشوری تاریخ خود را به هر گونهای که بنگارد، به همانگونه نیز آینده را ترسیم میکند. تاریخنگاری از بحث اسطورهها شروع میشود تا به تاریخ عینی و عملی برسد. زمانی که فردوسی در شاهنامه رستم را به عنوان پهلوان ایرانی میپروراند، بلافاصله بعد از آن هویت ایرانی شکل میگیرد و اسلام در ایران بازتولید میشود و تمدن بعد از اسلام توسط ایرانیان پایهگذاری میشود.
تفاوت میان محلی و هویتی فکر کردن و جهانی عمل کردن با جهانی فکر کردن و محلی عمل کردن به شیوهی روایت و فهم تاریخ مرتبط است. پذیرش روایت تاریخی دیگران از ما، ما را از محلی و بومی فکر کردن دور و به سمت فهمی که دیگران از جهان دارند، سوق میدهد. یک مثال تاریخی جالب توجه مسئلهی جادهی ابریشم است. در بحث جغرافیای تمدنی و تاریخ تمدنی، مسیر اصلی تجاری ایران و کل منطقه اسلامی درست عکس چیزی است که توسط تاریخ نگاران غربی نگاشته میشود؛ آنها تاریخ ایران را اینگونه روایت کردهاند که مهمترین جادهی تمدنی ایران جاده ابریشم است. اما با مطالعهی تاریخ درمییابیم که جادهی ابریشم زمانی به وجود آمده است که ایران مستعمره بوده است. این جاده در دو دورهی استعمار ایران توسط اسکندر مقدونی و مغولها ایجاد گردیده است. کارکرد جادهی ابریشم تنها خدمتگذاری به کاروانهای شرق و غرب بوده است، از چین به اروپا. در صورتی که جادهی تمدنی ایران قبل و بعد از اسلام در واقع عکس جادهی ابریشم بوده و از آسیای میانه شروع میگشته و تا شمال آفریقا ادامه داشته است؛ در تمامی دورههای هخامنشیان، ساسانی و دورهی اسلامی و بعد از آن، جادهی تمدنی ایران بدینصورت بوده است. از اینرو، از ابتدا غرب، تاریخ تمدن ایران را با تأکید بر جادهی ابریشم، که وظیفهی خدمتگذاری به شرق و غرب را به عهده داشت، نگاشت و در حال حاضر نیز الگوی توسعهی ایران با جادهی ترانزیت کالا از مسیر همان جادهی ابریشم تعریف میشود. میتوان میان آن الگوی تاریخی و نظم کنونی جهانی ارتباطی برقرار کرد. غربیان از ابتدای تاریخ به چهارراههای جادهی تمدن اسلامی حمله کردند و در آندست به کشتار و خونریزی و ایجاد ناامنی زدند. ویل دورانت در جلد یازدهم تاریخ تمدن مینویسد که برای شروع استعمار، چهارراه اول جادهی تمدن اسلام، که مصر و فلسطین بود، توسط ناپلئون مورد حمله قرار گرفت. اکنون هم آن چهارراه اول بین آسیا، آفریقا و مدیترانه واقع گردیده است. چهارراه دوم در عراق واقع شده است، این چهارراه بین شام، ایران، ترکیه و حجاز قرار دارد که این چهارراه نیز ناامن گردیده است. چهار راه سوم بین ایران، افغانستان و روسیه قرار دارد که این چهارراه نیز ناامن است. در صورتی که این ناامنیها وجود نداشت ایران به راحتی میتوانست با آفریقا و آسیای میانه از جمله هند و چین به راحتی تجارت کند؛ البته این ناامنی توسط کشورهای صف نظم جهانی، همچون عربستان از طریق گروه القاعده، بهنفع کشورهای ستاد همچون آمریکا صورت میپذیرد. مسئله این است که طرح ما برای الگوی توسعه و پیشرفتمان در تناسب با فهم تاریخی ما از جایگاهمان در منطقه و جهان و نظام و چیستی نظام روابط کشورها در منطقه و در کلیت نظم جهانی است. پذیرش روایت غربی، پذیرش نظم توسعهی جهانی و جهانیسازی غربی است؛ ولی فهم روایت خودمان و واقعیت مناسبات منطقهای در ایران و منطقهی اسلامی، میتواند مقدمهای برای طرحی ذیگر از پیشرفت و جهانی شدن باشد.
لذا فهم ما از تاریخ خودمان، ارتباط وثیقی با طرحی که برای استراتژی توسعه و در نسبت با جهانی شدن در میاندازیم، دارد. غرب علاوه بر اینکه سعی دارد هویت کشورهای جهان سوم را از آنها سلب کند، میخواهد هویتبخشی کاذب و وارونهسازی هویت را نیز صورت میدهد. در ایران مثلاً به جای شخصیتهای عرفانی بومی، افرادی چون سید حسین نصر و هانری کربن را از طریق طرح شرقشناسی مطرح میکند و یک هویت مجازی به نام هویت انفعالی صوفیسم عرفانی خلق میکنند. غرب سعی دارد تا حکمت فرزانگی موجود در اسلام را از طریق صوفیسم از ایرانیان بگیرد. بنیانگذار این امر افرادی چون ادوارد بروان بودهاند که بزرگترین انحراف فکری و فرهنگی را در ایران پایهگذاری میکنند و سعی میکنند هویت تاریخی ایرانیان را با این کار تحریف کنند. فقر تئوریک بنبست استراتژیک به بار میآورد، مشکل کشور ایران فقر تئوریکی است که با وجود دانشگاهها و حوزههای عقیم، در آن گرفتار شدهایم. در صورت بازسازی حکمت ایرانی علوم انسانی ایرانی جایگاه خویش را مییابد و عقلانیت ایرانی در جامعهی ما رخ مینماید؛ باید بدانیم هیچ تمدنی بدون عقلانیت وجود ندارد. در شرایط جهانی شدن، نمیتوان از جهان دوری جست، ولی باید با هویت و فرهنگ خودمان، و نه با هویت آمریکایی، به جهان وارد شویم. باید منافع خویش را به درستی تشخیص دهیم وگرنه به اسم منافع ملی، به طور ناآگاهانه منافع اروپا و آمریکا تأمین میشود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.