تاریخ ایرانی در دورهی جدید در مواجهه با تاریخ غرب چه امکانهایی داشت و ما چه مواجهات دیگری میتوانستیم داشته باشیم؟
این پرسش بر اساس عقلی انتزاعی و غیرتاریخی صورت گرفته است. در واقع، معنای این پرسش این است که در فضایی ذهنی و غیرتاریخی ما به لحاظ عقلی و منطقی از چه امکاناتی در مواجهه با غرب برخوردار هستیم. آنگاه باز هم بر اساس عقلی انتزاعی، غیرانضمامی و غیرتاریخی میتوانیم بگوییم در مواجهه با غرب ما از سه امکان ذهنی و منطقی برخوردار بوده و هستیم: ۱. انکار تام و تمام غرب و روند مدرنیته ۲. پذیرش کورکورانه و مقلدانهی تام و تمام غرب و روند مدرنیته ۳. مواجههی متفکرانه و انتقادی با غرب و مدرنیته در طیفهایی بسیار گوناگون و متکثر.
لیکن مسئلهی اصلی این است که پرسش مطرح شده پرسشی تاریخی است که باید بر اساس عقل انضمامی و عقل تاریخی، یعنی عقل در تاریخ، و با توجه به شرایط، بافت و سیاق تاریخی جامعهی ایرانی به پرسش مذکور پاسخ گفت. در واقعیت تاریخی و با توجه به شرایط عینی و واقعی خود زندگی- و نه در فضایی ذهنی، اثیری و انتزاعی- درمییابیم که نه غرب و مدرنیته اموری هستند که به سهولت قابل انکار بوده باشند و نه در تاریخ ما امکان پذیرش مطلق و تام و تمام یا مواجههی متفکرانه و نقادانهای بیش از آنچه متفکران ما تاکنون با غرب و روند مدرنیته صورت دادهاند، اساساً برای ما در گذشته وجود داشته است. لذا، واقع مطلب این است که به لحاظ شرایط تاریخی خود، امکانات تاریخی ما همانی است که در تاریخ ما بروز کرده است و آن را در مواجهههای انکاری سنتگرایان و متولیان رسمی عالم سنت، در غربزدگی منورالفکران و شیفتگان غرب، در تعارضات و آشفتگیهای جنبش مشروطه، در اندیشههای رهبران و مصلحان اجتماعی و متفکرانی چون سیدجمالالدین اسدآبادی، بازرگان، شریعتی، سروش، فردید، داوری، شایگان، سیدجواد طباطبایی و... میبینیم.
اما آدمی از این استعداد برخوردار است که به کمک قوهی خیال از حال به سوی آینده یا گذشته حرکت کرده، بکوشد در گذشته یا در آینده امکانات یا راههای نرفتهی دیگری را جستجو کرده، آنها را برای درسآموزی در زمان حال خویش بیازماید. لذا سخن گفتن از این امر که در گذشته ما به لحاظ نظری از امکانات دیگری برخوردار بودیم بههیچوجه به این معنا نیست که ما ضرورتاً به لحاظ عملی و واقعی نیز از امکان تحقق یک چنین امکاناتی نیز برخوردار بودیم.
در صورت انتخاب هر یک از آن امکانها امروز چه وضعیتی میتوانستیم داشته باشیم؟
این پرسش نیز در ادامهی همان پرسش پیشین در فضایی ذهنی، اثیری و غیرتاریخی و بر اساس قوهی خیال شکل گرفته است. آری! میتوان در ذهن خود تخیل کرد که اگر هر امکان دیگری عیر از امکانات متحقق شدهی تاریخ بالفعل ما متحقق شده بود، تاریخ ما مسیر دیگری را طی کرده بود و وضعیت کنونی ما چیز دیگری بود. فرضاً اگر دیدگاههای سنتگرایان و غربگریزان غلبه یافته بود و برای مثال به جای شیخفضلالله یا امام جمعهی تبریز این روشنفکرانی از سنخ ملکم خان یا تقیزاده به پای دار رفته بودند ما تجربهای از نوع جمهوری اسلامی را چند دهه زودتر از وقوع انقلاب ایران تجربه کرده بودیم یا اگر روشنفکرانی چون آلاحمد و شریعتی ظهور نمییافتند شاید ما مسیری چون مسیر ترکیه را بسیار زودتر از همسایهی غربی خود میپیمودیم. اما همهی این ارزیابیها غیرواقعبینانه و صرفاً بر اساس قوهی خیال، حدس و گمان و تخیلهای ذهنی است. واقعیت امر همان امکاناتی است که در تاریخ ما ظهور یافته است. این سخن بههیچوجه به منزلهی دفاع از جبراندیشی تاریخی و دفاع از پوزیتیویسم تاریخی-به این معنا که هر چه در تاریخ روی داده است درست بوده و باید رویداده باشد- نیست بلکه صرفاً دعوت به این امر است که ما باید با عقل انضمامی و تاریخی و نه عقل انتزاعی و غیرتاریخی بیندیشیم و نیز نباید اموری غیرممکن، توهمی و آرزومندانهی محض را بر اساس نوعی ارادهگرایی جانشین واقعیت سترگ جهان کنونی خود سازیم. همهی سخن بنده در این است که ما باید از واقعیتها به سوی آرمانها و ایدهآلها حرکت کنیم و نه برعکس. حرکت از سوی مفاهیم، اندیشهها، آمال و آرزوها و ایدهآلها به سوی واقعیتها از اوصاف بارز اندیشههای ایدئولوژیک و ولونتاریستیک (ارادهگرایانه) است که در نهایت با شکستهای سهمگینی مواجه شده و خواهند شد و جوامع به دنبال این شکستها هزینههای بسیار سنگین مادی، معنوی و انسانیپرداخت کرده و خواهند کرد و با آلام و رنجهای بسیار زیادی مواجه شده و خواهند شد که هیچکس-حتی در میان همان گروهها و جریاناتی که با تمام وجود از ارزشها و اندیشههای ایدئولوژیک حمایت کرده و حدیث آرزومندیهای خویش را دهههای طولانی فریاد میکشیدند و حلقوم هر مخالفی را در سینهاش خفه میکردند- مسئولیت این شکستها، پرداخت هزینهها، مصائب، دردها و رنجها را بر عهده نخواهد گرفت و کمتر کسانی در میان آنان یافت خواهند شد که از این صداقت و شجاعت انقلابی (!) برخوردار باشند که به سهم خویش در این شکستها و در ظهور این دردها و رنجهای عظیم انسانی معترف باشند.
وضعیت الان ما به لحاظ تاریخی چگونه وضعیتی است؟ آیا ما راهی جز غربیشدن میتوانیم داشته باشیم؟ غربیشدن چه چشماندازی برای ما دارد؟ و آیا به خروج از آن نیز میتوان فکر کرد؟
وضعیت ما بسیار بسیار اسفبارتر و فاجعهآمیزتر از آن است که اصحاب تئولوژی، ایدئولوژی و قدرت در توهمات خویش میپندارند. به لحاظ تاریخی ما از عالم سنتی خود رانده و در رسیدن به عالم مدرن و پسامدرن واماندهایم. لذا ما اسیر نوعی بیتاریخی، بیهویتی، سرگردان، گمکرده راه و بیخانمان هستیم. پرسیدهاید: «آیا ما راهی جز غربیشدن میتوانیم داشته باشیم؟» این پرسش بر اساس یک توهم شکل گرفته است که تو گویی «ما در برابر غربیم». وقتی از مدرنیتهی غربی صحبت میکنیم باید توجه داشته باشیم که از روندی صحبت میکنیم که از حدود قرن سیزدهم (همزمان با پایان جنگهای صلیبی) با جریانی به نام بازار کالاـپول ابتدا در بخشهایی از اروپا به وجود آمد که محصول ارادهی سیاسی یا ایدئولوژی معینی نبود بلکه نتیجهی تحولات طبیعی حیات اجتماعی و تاریخی و بروز نتایج و پیامدهای این تحولات بود. به تدریج روند مدرنیته ابتدا در خود اروپا و سپس در سراسر جهان تمام کارکردهای زندگی هزارانسالهی بشر را در همهی عرصههای زندگی فنی، اقتصادی، فردی، اجتماعی، اخلاقی، دینی، خانوادگی، هنری، حقوقی، سیاسی و... تغییر داد و همهی ساختارهای کهن را فروشکست و بر فهم انسان از جهان، خویشتن و دیگری اثر گذارد. البته، گاه نبوغ فیلسوفان و متفکران در مورد فهم و پیشیابی وضعیت مدرن از خود تحولات اجتماعی و تاریخی پیشی میگرفت و بر جهت و سرعت روند مدرنیته اثر مثبت میگذاشت و گاه نیز اندیشههای آنان به نیروی مقاومت در مقابل روند شتابان مدرنیته تبدیل میشد و میراثهای کهن ذهنی و میرا را به نحوی اجمالی؛ حیاتی تصنعی میبخشید. اما باید توجه داشت که برای همهی جوامع جهان عدم ورود به چنبرهی روند مدرنیته و کارکردهای بازار و مبادلات کالاـپول امری ممتنع و غیرممکن و نه امری ارادی و اختیاری بوده است.
لذا ما ایرانیان نیز بیش از دو قرن است که به نحوی ناخودآگاه به مسیر تاریخ جهانی و تاریخ مدرنیتهی غربی پیوستهایم و همین غفلت و ناخودآگاهی است که مسئله را برای ما بغرنج، پیچیده و دردناک کرده است. به لحاظ فکری و نظری، در این چند دههی اخیر ما نیزــ بسیار بیش از گذشتهــ به تبع جوامع مدرن غربی امر ایدهال و والا را به امر رئال، و امر قدسی را به امر عرفی، و دین را به ایدئولوژی و گفتمان قدرت تبدیل کرده و با تفسیر ماتریالیستیک از دیانت، معنویت، اسلام و تشیع عزیز زمینههای خشم جامعه، بهخصوص نسل جوان را نسبت به سنت و هویت تاریخی خویش و در غلیتدن به آغوش غرب و متافیزیک غربی فراهم ساختهایم و سکولاریسم و نیهیلیسم جهان کنونی را تا عمیقترین لایههای وجودی این جامعه بسط دادهایم تا آنجا که زمینههای مرگ اخلاق و به تبع آن مرگ انسان را در یکی از اخلاقیترین و انسانیترین فرهنگهای بشری- یعنی فرهنگ و سنت ایرانی- آنچنان فراهم آوردهایم که هر گونه ندایی برای دعوت به بازاندیشی در خصوص سنت تاریخی و بازیابی ریشههای هویت خویشتن به منزلهی حرکتی ارتجاعی و ضدانسانی پیشاپیش محکوم گشته و در سینه خفه میگردد.
در خصوص بخش دیگر پرسشتان باید عرض کنم که اگر مراد از غربی شدن از بین رفتن رازآلودی هستی، عرفی دیدن جهان، سکولار شدن معرفت، تبدیل امر قدسی به امر عرفی و تنزل امر والا تا سطح امر رئال، جانشین شدن قدرت به جای حقیقت، نشستن سود به جای ارزش و فضیلت، زیستن در زمان حال و فراموشی مقولهی ابدیت، پایان یافتن جامعهگرایی و سیطرهی فردگرایی و تبدیل فرد به منزلهی اتمهای اجتماعی، حاکمیت عقل ابزاری و مناسبات ابزاری به جای عقل تفهمی و مناسبات انسانی، تبدیل انسان به گرگ انسان، و... باشد، جامعهی ما از دو قرن پیش در این مسیر قرار گرفته است و در این چند دههی بعد از انقلاب این مسیر را با سرعت، شدت و حدّت بیشتری طی کرده، انقلاب ایران را باید مرحلهای تازه و جدی در روند غربی شدن، مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون جامعهمان تلقی کرد. اما اگر مراد از غربی شدن رسیدن به عقلگرایی، تجربهگرایی، شکاکیت، استفاده از عقل ابزاری در ادارهی امور جامعه، رشد فردگرایی به معنای به رسمیت شناختن حوزهی خصوصی افراد و بر پایهی آن رشد ارزشهای فردی و لیبرالی، رشد دمکراسی و نهادهای دمکراتیک، توجه به روند منطقی، علمی و تکنولوژیک شدن فرایندهای حیات اجتماعی و... باشد، ما در نیل بدانها واماندهایم و به همین دلیل در میانهی جامعهی سنتی و جامعهی مدرن سرگردان و پریشانیم.
پرسیدهاید «آیا به خروج از این مسیر میتوان اندیشید؟ » باز هم این پرسش بر اساس عقلی انتزاعی صورت گرفته است. پاسخ آن نیز بر اساس عقل انتزاعی این است: آری! علیالاصول و به لحاظ ذهنی و منطقی میتوان در خصوص برونشد از این مسیر و از روند هر چه بیشتر غربی شدن جامعهمان اندیشید. اما در عمل و با توجه به شرایط کنونی که با سونامیای از تخریب و ویرانی مواجهایم ما همچون پر کاهی میمانیم که طوفان حوادث ما را به نحوی ناخواسته و ناخودآگاه و در فرآیندی از بیارادگی و نااندیشگی به هر سو سوق میدهد. در شرایط کنونی، قبل از هر چیز ما باید موقعیت کنونی خود را تشخیص دهیم. مهمترین مسئلهی جامعهی کنونی ما این است: ما ایرانیان امروز دچار نوعی توهمایم. ما هنوز صورت مسئلهی اصلی خویش را تشخیص ندادهایم. ما متوهمانه خود را یک قدرت برمیشماریم در حالی که به ضعیفترین مراحل تاریخ خود سوق یافتهایم. ما به منابع قدرت مدرن دسترسی نداریم لیکن بر اساس نوعی توهم میپنداریم که با اسب چوبین ایدئولوژی و با شعارها و رجزخوانیهای سیاسی میتوانیم در برابر قدرت واقعی تمدن غرب که بر اساس منابع قدرت مدرن، یعنی تکنولوژی، عقلانیت تکنولوژیک و نظام عقلانی سازمان اجتماعی کار، شکل گرفته است، ایستادگی کنیم. هنوز نگاه ما به شکاف و فاصلهی عظیم خودمان با جوامع مدرن کنونی گشوده نشده است و تصور میکنیم این شکاف به این سادگی پرشدنی است. نمیگویم این شکاف بههیچوجه و علیالاصول عبورکردنی نیست، اما مخالفتم با این توهم است که ما با جدی نگرفتن تفکر اصیل و با حاکمیت بخشیدن به پوپولیسم، عوامزدگی و عوامگرایی و با انحصارطلبی، همهی سرمایههای مادی و معنوی و انسانی را به نابودی کشاندهایم و از حل سادهترین مسائل زندگی روزمرهی خویش واماندهایم و از بالاترین سطح تورم جهان برخورداریم و تودهها را در زیر بار فشار زندگی له و نابود کردهایم. آنگاه از تأسیس تمدن نوین اسلامی، دینیسازی علوم جدید و اسلامیسازی علوم انسانی و مدیریت جهانی و... سخن میگوییم! بنابراین، نخستین گام ما برای برونشد از وضعیت کنونی باید مبارزه برای خروج از توهم و دیدن واقعیات موجود جهان و واقعیات خودمان باشد. تا ارادهی معطوف به فهم واقعیات جهان و واقعیات خودمان- همانگونه که هست و نه آنگونه که میخواهیم باشیم یا وانمود میکنیم که هستیمــ در ما شکل نگیرد از روند انحطاط رهایی نخواهیم یافت. ما هنوز به مرحلهی طرح پرسشهای راستین سوق نیافتهایم و با طرح شبهمسائل به جای مسائل حقیقی مسیر خویش را به بیراههتر از پیش سوق میدهیم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.