عرفان شیعی بدون هیچ شک و شبههای اصیلترین جریان عرفانی در عالم معنویت اسلامی است که میراثدار عرفای متقدم است و با این وجود از نقاط ضعف عرفان متقدم مبری است؛ از این جهت که انطباق دقیقی با شریعت دارد.
ریشههای عرفان متأخر شیعی را باید در دوران صفوی جست. تصوف عاشقانه و عارفانهای که میراث خود را تا دوران صفوی به دندان کشیده بود، در این دوره تقریباً در حال نابودی بود و متولّیان آن تصوف، اینک درویشان دورهگرد و متکدّی بودند که تصوف را یکسره در شارب و کشکول و خرقه و یاهو زدن خلاصه میکردند و بدیهی بود که در مقابلِ متولیان شریعت و علمای دین، از نعمت دانش هم بیبهره بودند. حقیقت این بود که اگر یکی دو سلسله نظیر ذهبیه و نعمتاللهیه را کنار بگذاریم، در کشکول صوفیان عهد صفویه متاع ارزشمندی برای خلقالله یافت نمیشد. در میان آنها نه از معارف عمیق عرفانی خبری بود و نه از کرامات ربانی.
از سوی دیگر عامل مهمی که همزمان باعث گرایش مردم به فقها و متشرعین و دوری از صوفیان میشد، تقویت و استقرار جریان علمای ربانی و عارفمشربی بود که از همان دوران صفوی در حال ظهور بودند و به مرور زمان نضج یافتند. رفتهرفته «آوازهی قدس و طهارت فوقالعاده بعضی از این فقها، و انکار آنها در حق صوفیه که قدمای مشایخ آنها به تسنن و حتّی به عدم علاقه به اهلبیت منسوب میشدند، عامهی خلق را که از قدیم مخصوصا به سبب نقل و شهرت بعضی از این کرامات به صوفیه میگرویدند، به فقها و مجتهدان عصر جلب نمود و انتساب همینگونه کرامات به اکابر فقها و مجتهدان عصر تدریجاً حیثیت قدیم مشایخ صوفیه را عاید فقها و زهاد متشرعه کرد.»
رسالهی ریاضالخلود صریحاً دو گونه از علما را از یکدیگر جدا کرده است: علمای ربانی و علمای نفسانی. نویسنده هفت ویژگی برای علمای ربانی برشمرده و میگوید به حکم «تعرف الشئ باضدادها»، علمای نفسانی ضد آن ویژگیها را دارند. از جمله ویژگیهای علمای ربانی این است که «باید اکثر اهتمام و سعی تمام عالِم در علوم باطن و مراقبات قلوب باشد که معرفت امراض قلب و معرفت علاج او از فروض عین است؛ پس کسی که به فرض کفایه مشغول شود، از علمای ربانی نخواهد بود.»
با ظهور همین علما و فقها است که اصطلاح «عرفان» در مقابل «تصوف» از اعتباری برخوردار شد که پیشتر متوجه مرشدان کامل بود؛ اما حقیقت این بود که همین فقها میراثی از شیخ اکبر و حلاج و بایزید داشتند؛ چنانکه غالب آنها فتوحات مکیه را در کنار دیگر کتب درسی خط به خط میخواندند و به طریقهی اهل طریقت گام در وادی سلوک نهاده بودند. با این وجود نباید از نظر دور داشت که واقعاً حوزهی عرفانِ متأخر از فرقهگراییهای تصوف قدیم پیراسته شده بود و بیش از ظواهر درویشی و صوفیگری، ناظر به وجوه معرفتی و حکمی و علمی بود. واژهی عرفان که از ریشه «عَرف» به معنی شناخت میآمد، بهخوبی میتوانست با واژهی «علم» که نزد «علمای دین» اعتبار داشت، مطابق افتد و از حساسیتهای اصطلاح «تصوف» که بیشتر نمایانگر فرقهای خارج از حوزهی شریعت بود، مبرّی باشد. از سویی وجود احادیث مختلفی از پیامبر و امامان شیعی مبنی بر شناخت و عرفان، که مهمترین آنها حدیث «مَن عَرَفَ نَفسَه» بود، باعث رفعت جایگاه عرفان بود.
دوری از تصوف و گرایش به عرفان شریعتـمحور جریانی بود که عامهی مردم را نیز با خود همراه میکرد؛ خاصه اینکه اینگونه فقها بدون ادعای قطبیت و رکن بودن و سلسلهسازی و مریدپروری، در عمل مصداق بارز عرفای ربانی بودند. از جملهی این فقها آقا سید مهدی طباطبایی بروجردی معروف به سید بحرالعلوم بود که آوازه و شهرت او تقریباً به تمام جهان اسلام رسید و به اذعان اکثر محققین، بقیهالماضین عرفای قدیم محسوب میشد. معروف است که بحرالعلوم «چندی در نزد سید قطبالدین نیریزی آداب طریقت آموخته است.»
از سایر فقهای عارفمشرب پس از بحرالعلوم میتوان به حجهالاسلام حاج ملاّ اسدالله بروجردی (وفات 1270)، شیخ مرتضی انصاری (وفات 1281) و شیخ جعفر شوشتری (وفات 1303) اشاره کرد. جایگاه علمی ملاّ اسدالله بروجردی تا بدان درجه بود که در زمان او بروجرد به مرکز علوم شرعی بدل شد.
اما در حد فاصل میان سقوط صفویان تا برآمدن کریمخان زند، تفکر قطبالدین نیریزی وجه غالب تفکر عارفانه است. نیریزی به لحاظ توان علمی دست کمی از حکمای بزرگ دورهی صفوی نداشت و از این جهت از جملهی کسانی بود که اجازه نداد چراغ تفکر ایرانی در دورهی فترت رو به خاموشی گراید. در دورهی زندیه، جدای از قطبالدین نیریزی، باید به معصومعلیشاه دکنی نیز اشاره کرد. و این خود حاکی از این است که دو فرقهی صوفیانه نعمتاللهی و ذهبی بیش از دیگر فرق در جامعه ایرانِ این دوره ریشه دوانده بودند. ورود معصومعلیشاه دکنی به ایران باعث رونق دوباره تصوف نعمتاللهی شد؛ اما او در نهایت به فتوای آقامحمدعلی بهبهانی مجتهد بانفوذ عصر، در کرمانشاه مقتول شد.
از دیگر حکما و عرفای دورهی افشاریه ملاّ اسماعیل مازندرانی معروف به خواجویی (م 1173 هـ . ق) بود که برخی معتقدند بر اثر مساعی او انحلال و ویرانی حوزهی فلسفی اصفهان در اثر حملهی افاغنه برطرف گردیده و آب رفته به جوی بازگشت. او از سوی نادرشاه افشار چنان ارجی داشت که شاه اوامرش را لازمالاجرا میدانست.
در اواخر حکومت صفوی و در طول عصر فترت، شخصیتهای برجستهای وجود داشتند که به جهت اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی در ایران، چندان شناخته شده نیستند. از آن جمله ملاّحسن لبنانی از شاگردان ملارجبعلی تبریزی بود که نوعی فلسفهی عرفانی را طرح ریخت و تفسیری بر مثنوی نیز نگاشت. همچنین ملامحمدصادق اردستانی شاگردان بهنامی تربیت کرد که از آن جمله میرزامحمدتقی الماسی بود. الماسی نخستین کسی بود که رسماً تدریس کتب ملاصدرا را آغاز کرد. این سنت سپس توسط شاگردش آقا محمد بیدآبادی و پس از او توسط شاگردش ملاعلی نوری حفظ شد.
امّسلمه بیگم نیریزی، دختر قطبالدین نیریزی هم از عرفا و حکمای الهی عمیق و توانمند این عصر است و معلوم نیست چرا تاکنون در میان فهرست حکمای الهی ایران مورد غفلت قرار گرفته است. او منظوماتِ عربی فصلالخطاب را به فارسی برگردانده و کتاب جامعالکلیات را در باب عرفان شیعی نگاشته است و در آن از پس مسائل مردافکنِ این حوزه بهخوبی برآمده است. او را بنیانگذار «حکمت معصومیه» دانستهاند که پس از او بر عرفان شیعی تأثیر بهسزایی گذاشته است.
قزوینی در رسالهی تتمیم امل الآمل به برخی از علمایی که در قرن دوازدهم به فلسفه و حکمت و علوم دینی دیگر میپرداختند، اشاره کرده است: آقا ابراهیم مشهدی، میرزا ابراهیم اصفهانی، اسماعیل خواجویی، امیر اسماعیل خاتونآبادی، سید بشیر گیلانی، محمّدباقر همدانی، آقا محمدتقی همدانی، میرزا محمدجعفر خفاف، ملا جلالالدین استرآبادی، ملا حمزه گیلانی و حاج خلیل حریجی.
اما جریان اصلی تفکر ایرانی پس از قطبالدین نیریزی توسط آقا محمد بیدآبادی تداوم یافت. در میان مهمترین شاگردان ملاصدرا، فیض کاشانی، لاهیجی، شیخ حسین تنکابنی، ابوولی شیرازی و شیخ رجبعلی تبریزی قرار دارند. از سلسلهی شاگردان صدرا به ملامحمد صادق اردستانی میرسیم که شاگردی نزد لاهیجی، فیض، تنکابنی و رجبعلی تبریزی کرده بود. شاگرد اردستانی ملا اسماعیل خواجویی بود که از وی شاگردانی نظیر شیخ جعفر نجفی، شیخ محمد لحساوی، شیخ احمد احسایی، آقا هاشم درویش و آقا محمد بیدآبادی برجای ماندند که آخری، مهمترین و از تأثیرگذارترین آنها بود؛ زیرا او سرسلسلهی حکمای الهی معاصر است و سلسلهی حکمای الهی از او به شاگردش ملاعلی نوری (متوفی 1246) منتقل میشود. البته آقا محمد بیدآبادی افتخار شاگردی نزد قطب الدین نیریزی و میرزا تقی الماسی (فرزند محمد کاظم بن عزیزالله بن محمد تقی مجلسی) را نیز بر سینه داشت.
سید جلالالدین آشتیانی، آقا محمد بیدآبادی را سرسلسلهی «عرفای متشرع» میداند که در واقع با او رسماً علمای دینی در کسوت عرفا درآمدند. آشتیانی در مورد محوریت شخصیت بیدآبادی میآورد: «سلسلهی عرفای متشرع ساکنان اعتاب مقدسه مثل آقامیرزا علی آقای قاضی و سید احمد طهرانی کربلایی معروف به واحد العین و ملاحسینقلی همدانی و سید مهدی بحرالعلوم مؤلف رسالهی سلوکیه، آقا سید مرتضی کشمیری و آخوند ملا فتحعلی سلطانآبادی عراقی و غیر اینها به آقا محمد منتهی میشوند و آقا محمد شعلهی تابناکی بود که مستعدان را به سلوک راه معرفت و توحید هدایت مینمود و شرح فصوص و مصباح الأنس و تمهید القواعد و دیگر آثار در عرفان نظری را در اصفهان تدریس مینمود: «حقیر گمان، بلکه یقین دارد که میرزا ابوالجواد شیرازی عارف مشهور از شاگردان آقا محمد است و ما مدتها در این فکر بودیم که آیا سلسلهی مدرسان عرفان و تصوف در عصر اخیر بعد از میرزا ابوالجواد به چه شخصی منتهی میشود و بعد از مراجعه به آثار مختصری که فعلاً از آقا محمد در دست داریم، فهمیدیم که آن حضرت در عرفان سرآمد متأخران است».
«آقا محمد راهنما و مرشد سلوک برخی از اعاظم علما و فقهای عصر و زمان بود» در واقع با آقا محمد شاهد ظهور رسمی گرایشات عرفانی و حکمی در میان فقها و علما هستیم و از این جهت بیدآبادی به شخصیت تأثیرگذار در این دوره بدل میشود. این تأثیرگذاری از سوی دیگر خود را بهلحاظ فلسفی نشان میدهد. او با تدریس آثار ملاصدرا در حوزهی مکتب اصفهان، حکمت متعالیه را به حلقهی درس حوزهی علمیه آورد و از این طریق شاگردان متعددی را پروراند.
از سوی دیگر با شخص او جریان متأخر عرفان شیعی را شاهدیم که به وساطت ملاعلی نوری به نسل متأخر عرفا و حکمای الهی ایران معاصر میرسد. برخی از شاگردان بیدآبادی نیز به عتبات سفر کردند و در آنجا نسل جدیدی از بزرگترین فقهای عارفمشرب را پدید آوردند. بهطور کلی از بیدآبادی به غیر از ملاعلی نوری، دو نحلهی دیگر را میتوان برشمرد؛ یکی از طریق شاگردش صدرالدین کاشف دزفولی که بعدها در آن جریان شاهد ظهور آقا سید علی شوشتری و آخوند ملاحسینقلی همدانی هستیم، و دیگری از طریق آخوند ملامحراب گیلانی که یکی از قویترین جریانهای عرفانی ایران را تأسیس نمودند. اگر بخواهیم بیدآبادی را با حکیم معاصر وی ملا محمد مهدی نراقی (م 1209 ق) پدر ملا احمد نراقی مقایسه کنیم، باید گفت گرایشات عرفانی در بیدآبادی بیش از نراقی بود. بهنظر میرسد جریان اصلی تفکر در ایران از طریق بیدآبادی و شاگردش ملا علی نوری به نسل متأخر منتقل شده است.
کمتر شخصیتی را در طول تاریخ حکمای الهی ایران میتوان یافت که همانند آقا محمد بیدآبادی شیخالمشایخ عرفا و حکمای متعدد باشد. به همین جهت سید احمد کربلایی گفته بود: «عرفای حقهی نجف اشرف (علی ساکنها آلاف التحف) سلسلهی خویش با عارف بلاتعین مرجع ارباب یقین آقا محمد بیدآبادی درست میگردانند».
گزی در تذکره القبور آورده که وی به علم کیمیا رسیده بود و طلایی که میساخته در بهترین کیفیت بوده است. مؤلف گلشن مراد میگوید «اکثر ایام صایم و بنای سخاوت به معماری دست همّتشان قایم بود». از شاگردانی که وی تربیت کرد، چندین مکتب عمدهی عرفانی و فلسفی را در تاریخ ایران معاصر شاهدیم که به جرأت باید گفت دوران طلایی عرفان و حکمت ایران زمین را شکل دادند.
بهلحاظ عرفانی مشرب آقا محمد بیدآبادی توسط سید صدرالدین دزفولی کاشف (م 1258 ق) صاحب مصباحالعارفین، و از او به سید محمد رضا دزفولی ( م نامعلوم)، سپس به سید علی شوشتری ( م 1283 ق)، از او به ملاحسینقلی همدانی (م 1311 ق)، شیخ محمد بهاری همدانی (م 1325 ق)، و سید احمد طهرانی کربلایی (م 1332 ق)، و سید علی آقا قاضی (م 1366 ق) و علامه طباطبایی رسید.
به همین جهت سید احمد کربلایی گفته بود: «عرفای حقهی نجف اشرف علی ساکنها آلاف التحف سلسلهی خویش با عارف بلاتعین مرجع ارباب یقین آقا محمد بیدآبادی درست میگردانند.» بهلحاظ فلسفی نیز از طریق ملاعلی نوری تداوم یافت. اما آنچه در میان اسامی فوق مشهود است، جمع شدن فقاهت در کنار حکمت و طریقت است. بدین جهت میتوان گفت در این دوره با جایگزینی فقها بهجای حکما و عرفا مواجهیم که از همان شأن عرفانی و حکمی نیز برخوردارند. فقهایی که تاکنون به معارف حکما و عرفا نیز مسلط شده بودند.
در دورهی قاجاریه نیز نراقی دارای مشربی باطنی بود و در مثنوی طاقدیس گرایشهای عرفانی و سیاسی خویش را نشان میدهد. او در یکی از ابیات خود نشان میدهد که موافق مشرب عرفاست:
از بیم ملامت رهم از میکده بسته است/ از خانه ما کاش به میخانه دری بود
این حکایت بسیاری از علما و فقهای این عصر است که بهرغم گرایشات عرفانی از بیم ملامت مجبور به کتمان گرایشات خود بودند و آرزو داشتند که در خفا «از خانهشان دری به میخانه میبود». در میان فقها معدود افرادی نظیر نراقی بودند که دریافتند راهِ بیان معانی توحیدی، شعر است. البته نراقی نیز همانند بسیاری از علمای عارفمشرب ضمن گرایشات عرفانی، منتقد تصوف نیز بود. او در ردیهاش بر میرزا عبدالوهاب منشی الممالک به جماعت صوفیان که «مضایقه از لواطه و زنا و سایر معاصی ندارند» سخت حمله کرده و در طاقدیس میگوید: «من ندانم چیست این صوفیگری/ که سراسر حقه چون تو بنگری» اما در در همان کتاب ابیات فراوانی در دفاع از عرفان در مقابل علوم رسمی دارد:
در حیرتم آیا ز چه رو مدرسه کردند/ جایی که در آن میکده بنیاد توان کرد
این موضع شبیه همان موضعی است که پیشتر فیض و صدرا در قبال صوفیان داشتند و نه موضع فقهایی نظیر ملامحمد طاهر قمی در مقابل صوفیان که بهکلی مخالف هرگونه حوزهی معرفتی غیر از فقاهت بود.
بهطور کلی عرفان شیعی در عصر قاجار در دو حوزه به حیات خود ادامه داد؛ نخست حوزهی تهران و قم و دوم حوزهی نجف. معروف این است که حوزهی تهران و قم بیشتر در فلسفه و عرفان نظری سرآمد بودند و حوزهی نجف بیشتر اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بودند. البته سید جلال الدین آشتیانی از مخالفین این نظر است و بر آن است که «اینکه برخی گمان کردهاند که اهل سلوک و معرفت که ساکن اعتاب مقدسه بودند، درعرفان نظری دارای مقامی شامخ نبودند، اگرچه در عرفان عملی مردان کمنظیری بهشمار میروند، بیوجهه است؛ چون اثری که از سید احمد کربلایی و دیگران بهدست آوردیم، دلیل است بر اینکه این اعاظم نهایت تدرّب را در علم توحید داشتهاند و تشکیل مشکلترین آثار عرفانی مانند نصوص و فصوص و فکوک و تمهیدالقواعد و شرح مفتاح عارف محقق ابن حمزه فناری برای آن اعاظم از اسهل امور محسوب میشد».
نظر آشتیانی درست است؛ زیرا مطالعهی سویهی دیگر عرفان شیعی یعنی حوزهی تهران و قم نیز حکایت از آن دارد که حکمای الهی بزرگی نظیر آقا محمدرضا و آیتالله شاه آبادی، جدای از اندیشهورزی، اهل سیر و سلوک و سرآمد عرفان عملی بودند. با وجود این اگر بخواهیم این تقسیمبندی را بهطور کلی قبول کنیم، چندان هم بیراه نیست. اما جدای از علمایی که وجوه فقهی شخصیت آنان بر دیگر وجوهشان غلبه داشت، جریان کلی حکمت الهی و عرفان شیعی بهواسطهی آقا محمد بیدآبادی به عصر قاجاریه رسید. یکی از نحلههای منشعب از شاگردان آقا محمد بیدآبادی، به ملاعلی نوری ( م 1246 ق) میرسد. ملاعلی احیاکنندهی مشرب ملاصدرا بود. البته برخی برآنند که آقا میرزا محمد الماسی نوهی مجلسی اول، نخستین کسی است که طلاّب علوم دینی را متوجه حکمت متعالیهی صدرا نمود و پس از وی آقا محمد بیدآبادی و سپس ملاعلی نوری رسماً تدریس اسفار را آغاز کرند. با این وجود نقش ملاعلی نوری در گسترش معارف عقلی و ذوقی در ایران انکار ناشدنی است.
ملاعلی بهلحاظ شخصیتی چنان بود که فقها و علمای عصر برای او احترامی عمیق قائل بودند و در پایان عمرش مجتهدان طراز اول شیعه در نجف حضور داشتند. در مکتب ملاعلی نوری، در کنار حاج ملا هادی سبزواری، شاگردان دیگری نظیر آخوند ملا آقای قزوینی، حاج ملا محمد جعفر لاهیجی، آقا سید رضی لاریجانی و میرزا سید ابوالقاسم بن عبدالنبی راز شیرازی (1202-1286)، صاحب طباشیر الحکمه و قوائم الانوار و آیاتالولایه، قابل ذکرند. از آخوند ملا آقای قزوینی، شاگردی نظیر آقا علی مدرس زنوزی (1234-1307) تربیت شده است که به گزارش کنت دو گوبینو که در آن دوره به ملاقات وی رفته بود «دانشمندی قابل ملاحظه» بود که در مدرسهی «مادرشاه» تهران مقام استادی داشت. کنت دو گوبینو میگوید او در آن زمان مشغول به نوشتن تاریخ فلاسفهای از زمان صدرا بوده است که بعد از شهرستانی مشروحترین تاریخ فلسفه است.
پدر آقاعلی زنوزی یعنی ملاعبدالله زنوزی از شاگردان ملاعلی نوری بود که به امر ملاعلی نوری به تهران کوچید تا مکتب فلسفی تهران را تأسیس نماید و نقطهی پیوند مکتب فلسفی اصفهان و مکتب فلسفی تهران گردد. نخستین تربیت یافتهی برجستهی حوزهی تهران آقا علی مدرس زنوزی فرزند ملاعبدالله است. آقا علی مدرس، رونق چشمگیری را در مکتب تهران ایجاد نمود که ظهور میرزا هاشم اشکوری از جملهی آنهاست. مهمترین دستاورد اشکوری ترسیم هستیشناسی عرفانی بر مبنای هستیشناسی سعیدالدین فرغانی است. مهمترین آثار او تعلیقه بر فصوص و تعلیقه بر مصباحالانس است. در رسالهی اخیر بخشی بهنام الرساله فی الرساله و النبوه و الولایه وجود دارد که حاوی مباحث مهمی در سه لایهی کمالی انسان کامل است. رسالهی ولایت را منشأ و ملاک تفضیل رتبی برخی کاملان بر برخی دیگر میدانند.
از دیگر شاگردان آقاعلی در تهران، شیخ محمّدباقر اصطهباناتی بود که از شهدای مشروطیت است. اصطهباناتی پس از مدتی برای تحصیل به نجف رفت و آقاعلی مدرس نیز از طریق وی به نجف عزیمت نمود. از جملهی کسانی که از این طریق با اندیشههای آقاعلی اتصال فکری پیدا کرد، مرحوم آقاشیخ محمّدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی، از فقیهان و اصولیان قرن اخیر است که مرحوم علامه طباطبایی از شاگردان ایشان بود. به زعم دینانی «بحث اعتباریات که در آثار علامه طباطبایی مطرح است و از نظر فلسفی بیسابقه و حائز اهمیت است را آقامیرزا محمّد حسین غروی اصفهانی در بحثهای خود مطرح کرده و ایشان نیز از طریق آقاعلی دریافت کرده بود.»
و از حاج ملا محمد جعفر لاهیجی و آقا سید رضی لاریجانی، به شخصیت استثنایی آقا محمدرضا قمشهای میرسیم که یکی دیگر از حکمای الهی مکتب فلسفیـعرفانی تهران بهشمار میرود. اما از حاجی سبزواری که از با استعدادترین شاگردان ملاعلی نوری بود، آخوند خراسانی، ملا عبدالکریم قوچانی، آخوند ملا محمد حسین، شرفالدین مرعشی (جدّ مرحوم آیتالله مرعشی)، محمد کاظم سبزواری و آخوند ملاحسینقلی درگزینی همدانی را باید نام برد که از بزرگترین عرفای معاصر بهشمار میرود. از آخوند ملا محمد حسین به مرحوم بدیعالزمان فروزانفر میرسیم و از آخوند خراسانی شاگردانی همچون آقا بزرگ تهرانی، محمد حسین کاشف الغطا، آقا نجفی قوچانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی، شیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی و آیتالله بروجردی تربیت شدند.
از دیگر شاگرد ملا علی نوری، یعنی میرزا سید ابوالقاسم راز شیرازی نیز نحلهی دیگری بهوجود آمد. میرزا سید ابوالقاسم فرزند عبدالنبی راز شیرازی بود که شاگردی نزد آقا محمد هاشم درویش کرده بود. اما از سید ابوالقاسم، شاگردی بهنام آقا میرزا سید جلال الدین محمد بن ابیالقاسم مجد الاشرف شیرازی تربیت شد و از وی آقا میرزا محمد حسین عشقی شیرازی و از وی سلسله به آقا شیخ ابراهیم امامزاده یزدی میرسد. البته آقا میرزا سید جلالالدین مجد الاشرف شاگرد دیگری بهنام آقا میرزا احمد نایب الولایه وحید الاولیاء اردبیلی داشت که استاد آقا میرزا محمد علی حکیم شیرازی بود.
یکی دیگر از شاگردان آقا محمد بیدآبادی، آخوند ملا محراب گیلانی است که توسط شاگردان وی نحلهی فلسفی و عرفانی مهمی شکل میگیرد. از تلامیذ آخوند ملا محراب گیلانی، سید محمد قریش قزوینی است و سلسلهی این نحله از وی به امام قلی آقای نخجوانی، آقا سید حسین قاضی و از وی به سید علی آقای قاضی طباطبایی (متوفی 1366 ق) میرسد که شاگردی نزد آقا سید احمد تهرانی حائری البکاء نیز کرده بود. سید علی آقای قاضی فقیه و عارف کاملی بود که امام خمینی وی را «کوهِ توحید» خوانده بود. او از بزرگترین عرفای معاصر است که از مهمترین شاگردان وی باید به سید هاشم موسوی حداد، علامه سید محمد حسین طباطبایی و آیتالله محمد تقی بهجت فومنی اشاره کرد.
از دیگر شاگردان آقا محمد بیدآبادی، سید صدرالدین کاشف دزفولی (متوفی 1285) بود که نحلهی دیگری از وی منشعب میشود؛ او استاد آقا سید محمدرضا دزفولی بود که استادِ سید علی شوشتری (متوفی 1283 ق) از عرفای بزرگ معاصر بهشمار میرود و از شوشتری، شخصیت ممتاز ملا حسینقلی همدانی (متوفی 1311 ق) تربیت شده که از سویی دیگر شاگردی نزد حاجی سبزواری کرده بود. از این نحله یکی از قویترین جریانات حکمیـ عرفانی تاریخ معاصر ایران شکل میگیرد. آخوند ملاحسینقلی استاد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، شیخ محمد بهاری همدانی (متوفی 1325 ق) و آقا سید احمد تهرانی حائری البکاء (متوفی 1332 ق) بود. از آقا سید احمد تهرانی سلسلهی عرفای معاصر به آیتالله میرزا محمدعلی شاه آبادی و از وی به آیتالله روح الله موسوی خمینی میرسد. البته آقا سید احمد تهرانی حائری البکاء دارای شاگردان دیگری از جمله شیخ محمد حسین فاضل تونی، سید محمد کاظم عصار و سید علی آقا قاضی طباطبایی بود.
افزون بر این، سلسلهی اساتید آیتالله خمینی از طریق آیتالله شاهآبادی، دارای نحلهای حکمیتر نیز هست؛ آیتالله شاهآبادی شاگردی نزد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و آقا میرزا هاشم اشکوری کرده بود که از عرفای بزرگ عصر و مدون هستیشناسی عرفانی بود و میرزا هاشم اشکوری تلمذ نزد آقا محمدرضا قمشهای کرده بود که جمع میان عرفان و حکمت بود و از مهمترین آثار وی شرح بر تمهید القواعد ابن ترکه اصفهانی بهشمار میرود. بدین ترتیب سلسلهی تربیتی امام خمینی شامل دو جریان بود که هر دو به واسطهی آیتالله شاه آبادی به وی رسیده بود؛ جریان اصلی عرفان شیعی در ایران که به ملاحسینقلی همدانی و از وی به سید علی شوشتری باز میگردد؛ و جریان فلسفی و حکمی مهمی که از طریق میرزا هاشم اشکوری به آقا محمدرضا قمشهای میرسد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.