اگر در جستوجوی واژهای معادل روحانی، در زبان و فرهنگ غربی باشیم، که برای جامعهی ما نیز قابل فهم باشد، چه واژهای را مناسب مییابیم؟
کانون تمرکز و مبارزهی روحانیت شیعه
اولین و مهمترین رسالت حوزههای علمیه بهعنوان اتاق فکر نظام اسلامی تبیین نظری وکارآمد چارچوبها، اهداف و الگوهای ناظر به تحقق تمدن اسلامی است.
1- آخوند خلبان، آخوند فیلمساز، آخوند پزشک، استاد ورزشهای رزمی، روانپزشک، داستاننویس، مجری تلویزیون و... این روزها گاه به گوش میرسد و خبر از وجود چنین آخوندهایی برای مردم و خصوصاً اهل رسانه، جالب و دارای ارزش خبری است.
روشن است که این جذابیت، بهخاطر ترکیب دو هویت صنفی متمایز و متغایر در یک فرد است؛ دو هویتی که جمع آنها، بهندرت اتفاق میافتد و میتواند تحسین و یا تعجب شنونده را برانگیزد و حتی در مواردی او را به خنده وادارد.
2- تخصصهایی از این دست، چه جایگاهی در منظومهی وظایف طلبگی دارند؟ بایدها و نبایدهای حضور اجتماعی طلبه و تصدی مشاغل و پایگاههای اجتماعی توسط او چیست؟ ملاک ما برای ارزیابی عملکرد اجتماعی روحانیت چیست؟ آیا یک آخوند فیلمساز، همانقدر طلبه است که یک پیشنماز مسجد؟ آیا داستاننویسی، باید به اندازهی منبر رفتن، در دستگاه روحانیت رسمیت داشته باشد؟ آیا میتوان یک طلبهی متخصص در علوم اجتماعی را هم عالم دینی محسوب کرد؟ جایگاه واقعی حوزه و طلبه در جامعهی امروز کجاست؟
3- بیشک اعتقاد به جامعیت و کمال دین و لزوم تحقق حداکثری آن در جامعه، همواره در حوزه، گزارهای جاافتاده و فراگیر بوده است. با این وجود در مدل حضور اجتماعی روحانیت، به طیف گستردهای برمیخوریم. در یک سر طیف کسانی را میبینیم که جز به تحقیق در منابع دین و تدریس علوم مصطلح دینی و تبلیغ سنتی تن نمیدهند و غیر آن را منافی شأن و وظیفهی روحانی میدانند و در طرف دیگر کسانی را که به حکم وظیفه در هر عرصهای حضور بههم میرسانند و به ملاک لزوم جریان دین در تمامی اجزا و ابعاد نظام اجتماعی، حوزه را مسئول ریز و درشت مسائل جامعه میدانند. اما در این میانه حق چیست؟
4- بهنظر میرسد برای یافتن پاسخی کارگشا، باید به مسئلهی «هویت صنفی روحانیت» رجوع کنیم و ابتدا مسئله را در آن لایه حل نمائیم. چرا که مدل حرکت اجتماعی هرکس، فرع بر شناختی است که از جایگاه خود در جامعه دارد.
5- اگر به دستگاه فکری حوزویان توجه کنیم، خواهیم یافت که تصور رایج در مورد هویت روحانیت براساس برداشت خاصی از آیهی مبارکهی «نَفر» شکل گرفته است. بر این اساس هویت روحانیت بر دو رکن «تفقه» و «انذار» ابتنا خواهد یافت. پس هستهی مرکزی وظائف حوزه، فهم و ابلاغ دین خواهد بود. با این نگاه، حوزه صرفاً «علمیه» است و طلبه و مجتهد و مرجع تقلید شأن اجرائی ندارند و اساساً هویت اجتماعی آنان هویتی علمی است. لذا باید علم دین بیاموزند و آن را به امید حذر به دیگران ابلاغ کنند. در مقابل این فکر هم افرادی قرار دارند که خود را مسئول مستقیم همهی مسائل جامعه میدانند و برای دینی شدن جامعه حضور روحانیت در تمامی عرصههای اجتماع را ضروری میپندارند.
6- با این مبنا که حضرت امام خمینی (ره) تاریخ ما را ساخته و روزگار ما را رقم زده و ملاک دینداری را در عصر حاضر ارتقا داده است، حق این است که به تقریر ایشان از هویت روحانیت رجوع کنیم و تلاش کنیم نگرش خود را با ایشان منطبق کنیم تا بتوانیم در زمانهی ایشان کمککار جریان بسط دین در جامعه باشیم.
7- حضرت امام در کتاب ولایت فقیه و نیز منشور روحانیت اشاراتی دارند که بهخوبی پاسخ دغدغهی ما را خواهد داد. ایشان در مقدمهی کتاب ولایت فقیه، ابتدا با ارائهی تحلیلی از منصب خلافت و ولایت، با بیان این نکته که قانون مجری میخواهد، شأن ولی امر را در کنار تشریع، تصدی قوهی مجریه میدانند و بیان میکنند که بدون این شأن اجرایی به این دستگاه نقص وارد است. و از اینجا نتیجه میگیرند که تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و ادارهی آن برای خلیفهی رسول خدا لازم است.
آنگاه به مخاطبان خود که جمعی از طلاب فاضل مشغول به تحصیل در نجف اشرف هستند، خطاب میکنند که «اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره، جزئى از ولایت است؛ چنانکه مبارزه و کوشش براى آن، از اعتقاد به ولایت است. درست توجه کنید... باید به ضرورت تشکیل حکومت معتقد باشیم؛ و باید کوشش کنیم که دستگاه اجراى احکام و ادارهی امور برقرار شود. مبارزه در راه تشکیل حکومت اسلامى لازمهی اعتقاد به ولایت است. فعالیت خودتان را تکمیل کنید. توجه داشته باشید که شما وظیفه دارید حکومت اسلامى تأسیس کنید». یعنی اگر حوزه و روحانیت خود را متعهد به جریان ولایت الهی در جامعه میداند، باید حکومت اسلامی تشکیل دهد و این یعنی ورود حداکثری به عرصهی اجتماع و اجرا.
همچنین حضرت امام در پیام خود به حوزهها که چندماه قبل از پایان عمر شریفشان صادر شد، آشنایى به روش برخورد با حیلهها و تزویرهاى فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادى، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتى سیاسیون و فرمولهاى دیکتهشدهی آنان و درک موقعیت و نقاط قوّت و ضعف دو قطب سرمایهدارى و کمونیسم که در حقیقت استراتژى حکومت بر جهان را ترسیم مىکنند را از ویژگیهاى یک مجتهد جامع معرفی میکنند و در نهایت به این فراز میرسند که «یک مجتهد باید زیرکى و هوش و فراست هدایت یک جامعهی بزرگ اسلامى و حتى غیراسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدى که درخور شأن مجتهد است، واقعاً مدیر و مدبر باشد».
اگر بخواهیم ماحصل نظر حضرت امام را در مورد هویت حوزه و صنف روحانیت بیان کنیم، شاید تعبیر «نهاد متصدی اقامهی دین» مناسبترین بیان برای این منظور باشد. بر این اساس، حوزهی علمیه، از گارد علمی خود خارج خواهد شد و علم خود را برای کارآمدی در جامعه و پاسخگویی به نیازهای آن سامان خواهد داد. علم را برای عمل تولید خواهد کرد و به مستوای برتر «حوزهی علمیه عملیه» ارتقا خواهد یافت.
8- روشن است که این رویکرد با توجه به اعتقاد به گسترهی حداکثری دین، حوزه را به حضور حداکثری در لایههای مختلف جامعه، اعم از فرهنگ و سیاست و اقتصاد فرامیخواند. اما این حضور، عقلانیت خاص خود را میطلبد؛ چرا که هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست. صرف اعتقاد به گسترهی حداکثری دین و هویت روحانیت، مسئله را حل نمیکند و باید برای ارتباط حوزه و حاکمیت و اجتماع، مدل جامعی طراحی کرد که هم مبانی حداکثری ما را تأمین کند و هم ملاحظات موجود را پوشش دهد. ملاحظاتی از قبیل حافظهی تاریخی و تصویری که مردم از صنف روحانیت دارند، به رسمیت شناختن همهی اقشار و اصناف تأثیرگذار در نظام کلان اجتماع، تبعات ناشی از قبول حداکثری مسئولیت، تشخیص دقیق عرصههایی که حتی با رویکرد حداکثری نیز در حیطهی مأموریت حوزه قرار نمیگیرند و...
عرفان شیعی بدون هیچ شک و شبههای اصیلترین جریان عرفانی در عالم معنویت اسلامی است که میراثدار عرفای متقدم است و با این وجود از نقاط ضعف عرفان متقدم مبری است؛ از این جهت که انطباق دقیقی با شریعت دارد.
اصول فقهگرایی در حوزه
1- حوزههای علمیه در میان مسلمانان به این شکل و ترتیبی که اکنون هستند، بیش از هزار سال قدمت دارند. حوزهها و دانشگاههای اسلامی تنها نهادهای علمی تمدن اسلامی بودند. از نظامیهی بغداد گرفته تا مدرسهی چهار باغ اصفهان زمان صفوی تا مدارس علمیهی زمان قاجار، چه قبلتر و چه در تمامی سرزمینهای اسلامی مسلمین یک نوع علم و یک نماد علمی داشتند که تمامی شاخههای علوم را در خود جای میدادند؛ از صرف و نحو و تفسیر گرفته تا ملل و نحل و طب و جغرافیا و ریاضیات و نجوم و حتی معماری و خطابه را. اما معمولاً صنایع و فنون، چون به تلقی امروز علم محسوب نمیشدند، غالباً جایگاهشان در بازار بود و استاد فن، نسل به نسل مهارتهای فنی را به شاگردان میآموخت. جامعهی اسلامی بدون حوزه قابل تصور نبود و حوزه نهاد تأمین علم تمدن اسلامی بود و با توجه به تأکیدات دینی بر فضیلت علم و علمآموزی درهم تنیدگی روشنی بین تمدن و زندگی روزمرهی مردمان با علم و حوزههای علمیه برقرار بود. این درهم تنیدگی بهخصوص در میان شیعیان و وجود نهاد تقلید ملموستر بود. هر فرد شیعهی مؤمنی از یک استاد حوزهی علمیه تقلید میکرد و این یعنی تمامی ساحات حیات خود را بر طبق الگویی که نهاد دینی برای او فراهم میدید، تنظیم میکرد. از شخصیترین اعمال مانند نکاح و زناشویی تا اعمال اجتماعی مانند جمعه و جماعت و کسب و جهاد و حدود و قصاص. بهدلیل گستردگی و یکپارچگی حوزهی علم، علاوه بر امور دینی علومی چون طب و نجوم نیز از حوزههای علمیه برمیخاست و عملاً تمام حیات مردمان وابستگی وثیق با نهاد علم داشت. این یعنی نهاد حوزه در تمدن اسلامی بسیار ضروری، جدی و کارآمد بود.
2- در تمدن غربی کنونی نیز کم و بیش وضع به همین منوال است. دانشگاهها تنها نهاد رسمی و مرجع علوم هستند و دربرگیرندهی تمامی علوم از علوم انسانی تا طب و مهندسی هستند و در تمدن مغرب زمین، حضوری بسیار جدی و ضروری دارند. حذف یا تصور حذف دانشگاهها از آن تمدن قابل طرح نیست و تمدن غرب بدون نهاد علمی خود ناکارآمد است. نهاد علم مدرن مانند خود علم مدرن، یکپارچه و برای تمدن غرب ضروری است.
3- ما ایرانیان تا قبل از مشروطه کم و بیش در همان نظام سنتی و تاریخی خود علم میورزیدیم و نهاد علمی ما هم یک نهاد بود. مشروطه درگرفت و غرب بهصورتی جدی وارد ایران شد و سالها تلاش کرد و سکولاریسم در ایران پیروز شد و نهادهای علمی ما مثل علم ما دوپاره شد. علوم دینی به درون حوزهها خزید و علوم معاش مانند طب و مهندسی به دانشگاه آمد و مقداری از علوم انسانی که لازمهی نگاه متجدد بود را نیز در دانشگاه جای دادند و الهیات و فقه را نیز تا آنجا که به درد تمدن میخورد در دل دانشکدهی معقول و منقول جاگذاری کردند. پس از انقلاب نیز این دوگانه حفظ شد و حوزه و دانشگاه اکنون شدهاند دو نهاد برای دو علم و وحدت آنها هم البته فقط به اختلاطهای مهلک انجامیده است.
4- حوزههای علمیه اکنون به چه دردی میخورند؟ روشن است علم و نهاد علم امری تمدنی است. آدمها گونهای فکر میکنند و زندگی میکنند. و برای آن نحوهی فکر و حیات به علمی خاص نیاز دارند و آن علم هم نهاد خاصی میخواهد. ما ایرانیان که هم سنتی و هم متجدد و هم و هم... زندگی میکنیم، هم به حوزه نیاز داریم و هم به دانشگاه. اما این دو نهاد دیگر نه آن حوزهی صفوی و نه آن دانشگاه عصر نیویورک است؛ بلکه به نسبت زندگی، تغییر شکل و ماهیت داده است (البته حوزه تقریباً دیگر شکلی ندارد و آخرین سنگرهای روش و شکل حوزههای سنتی بهنفع روشهای مدرن در حال فتحشدن است) پس پاسخ روشن است. ما آنقدر که دینی زندگی کنیم، به حوزه محتاجیم در فکر و فرهنگ و عمل و تمدن و تا آنجا که مدرن زندگی میکنیم، به دانشگاه نیازمندیم در فکر و فرهنگ و عمل و تمدن. و چون تا اکنون هم این و هم آن و نه این و نه آنیم؛ پس به هر دو نیاز داریم و البته این امری مشکک و نسبی است. هرچه بیشتر زندگی دینی باشد، حوزه کارآمدتر خواهد شد (دقت شود که برعکس نمیگویم) و هرچه غربیتر زندگی کنیم، دانشگاه بیشتر بهکار ما میآید. این در مورد هر فرد و شهر و کشوری صادق است و حوزههای علم نیز در این نگاه تفکیکبردار نیست. (مثلاً اگر ما دینی زندگی کنیم، طب را هم باید حوزه ارائه دهد و اگر غربی زندگی کنیم، فلسفهی حیات ما نیز باید از دانشگاه بیاید و اکنون که مبانی و فلسفهی حیات از حوزه میآید [احتمالاً] و طب و مهندسی از دانشگاه؛ صدر و ذیل حیات ایرانی بههم نمیخورد و وجوه خندهدار و کمدی به خود گرفته است) لذاست که با کسانی که حوزه را ناکارآمد میدانند، مخالفم؛ چون در حیات بسیاری از ما هنوز دین (علم و نهاد آن) جایگاهی عظیم دارد و با کسانی نیز که حوزه را بسیار کارآمد میدانند، مخالفم؛ چون غرب (و به تبع دانشگاه و علم مدرن) در حیات بسیاری از ما حضوری جدی دارد.
5- من وحدت را محتوائاً و شکلاً بین حوزه و دانشگاه ممتنع میدانم. سرنوشت یکی را به نفع دیگری هضم خواهد کرد. آینده چه خواهد شد؟ روند کنونی هضم حوزه است در دانشگاه. اما خدا را چه دیدهاید! او مقلبالقلوب است. انقلاب اسلامی 1357 ساختارهائی را به هم زد و شاید تداوم پیدا کند و فکر و ساختاری دیگر را به هم بزند و کار برگردد و حالها عوض شود و ایران بشود اولین کشوری که بیداری اسلامی علمی در آن رخ دهد و روزگاری در وسط این اقیانوس متلاطم جهان مدرن، جائی باشد که فقط حوزه داشته باشد و حوزهاش همهی علمش و همهی حیاتش را کفایت کند. آن روزگار شیرین است.
مفهوم «سنت» در تفکر گادامر آنچنان کلیدی و مهم هست که برای معرفی آن به تفصیل زیادی نیاز نداشته باشیم. گادامر معتقد است آگاهی انسان، ذاتاً تاریخی و برآمده از دل یک سنت است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.