برنامه کودک در دنیای امروز و در ایران چه جایگاه و منطقی دارد؟
جامعهی امروز که در بسیاری از ابعاد خود، صورت مدرن یافته و یا در مسیر آن قرار دارد، شکلی از سبک زندگی متناسب با الزامات خود را خلق کرده است. پیدایش مهدکودکها، همچنین تولید و پخش گستردهی برنامههای تلویزیونی مخصوص کودکان از جمله لوازم یا نمودهای این سبک زندگی است. این الزام ناشی از تغییر در تعریف کارکردها و انتظارات جنسیتی از ارکان خانواده خصوصاً مادران است. همراه با دیگر تغییراتی که در عرصهی مفهوم رخ داده، عملاً مفهوم مادر بودن بهعنوان یک وظیفهی تمام وقت، ذاتی و با الویت تام نسبت به دیگر نقشهای متصور برای همسر یا زن در جامعه جایگاه خود را از دست داده است. بهعبارت دیگر، برنامههای کودک مستقل از محتوای خود، در پیوند با سبک زندگی مدرن و محیطهایی چون مهدکودک تعریف میشوند که از الزامات اشتغال مادران است. این امر ناشی از خلائی است که برای تربیت و نگهداری کودکان به وجود آمده و مهدکودک و برنامههای کودک ابزارهایی هستند که مشتری خود را پیدا کردهاند. البته همواره توجیهات متعددی برای ارزشگذاری مستقل مهدکودکها به غیر از جبر ناشی از خلاء وجود مادران توسط برخی از صاحبنظران علوم تربیتی مطرح شده که در جای خود قابل جرح و نقد است. اجمالاً به نظر بنده این توجیهات بسیار شبیه به توجیهاتی است که در باب ایجاد مزیت برای شیر خشک نسبت به شیر مادر در بدو ورود شیر خشک طرح شد. در جهان امروز، در دنیای مدرن، مهدکودک الزام و ضرورتی متناسب و در طول سبک زندگی غربی است و سبک زندگی غربی هم در طول هویت مدرن تعریف شده است. اینجا نیاز است که تعریفی از فرهنگ ارائه کنم. فرهنگ در دو حوزهی اصلی هویت و سبک زندگی قابل تعریف است. هویت متشکل از دو لایهی باور و ارزشهاست و سبک زندگی متشکل از چهار لایهی هنجارها، رفتارها، تکنولوژی و نمادهاست. این 6 لایه را میتوان در قالب یک هرم نمایش داد که قاعدهی آن را هویت و رأس آن را سبک زندگی تشکیل میدهد. حال با توجه به این تعریف، مهدکودک و برنامه کودک در لایهی تکنولوژی قرار میگیرند و به بازتولید سبک زندگی و هویت غربی در جوامع غربی میپردازند و نهایتاً ذاتاً به تعارض در این جوامع منجر نخواهند شد. این موضوع در جمهوری اسلامی عنوان دیگری پیدا میکند چرا که تکنولوژی برخاسته از هویت و سبک زندگی غربی و الزامات و اقتضائات آن، در محیطی بهغایت متفاوت و در بسیاری از عرصهها متناقض با الگوی پیشگفته طراحی شده و با الزامات آن جامعه هماهنگ است. روایتی با این مضمون وجود دارد که اگر کودکت را دست دایهی یهودی بسپاری، او را یهودی میکند و اگر دست دایه مسیحی بسپاری مسیحی و منظور این است که شخصیت کودک در همان دوران کودکی شکل پیدا میکند همان «العلمُ فِیالصَغَر کالنّقشُ فیالحجر». جریان مقابل جمهوری اسلامی، طیفی وسیع از فرهنگها، نظریهها و جوامع را شامل میشوند، از ابزارهای مختلفی برای آموزش و تربیت استفاده میکنند و در عین حال، نفس تولید سرگرمی برای کودکان نیز بهعنوان یک هدف مستقل در کنار آموزش و تربیت برای ایشان مطرح است. آنها برای استفاده از این ابزارها، منطق خاص خود را دارند. این منطق را در تهاجم فرهنگی هم میتوان دید. به تعبیر دیگر، زمانی که ما میخواستیم نسل آیندهی خود را تربیت کنیم، باید به این موضوع فکر میکردیم که ابزارهایی مانند مهدکودک و برنامه کودک چه کمکی به ما میکنند. با توجه به اینکه باورهای مذهبی نیز تأکید میکنند که برای رشد کردن، باید بر کودکان تمرکز کرد. از طرف دیگر دشمنان ما نیز دائماً در حال استفاده از این ابزار و گسترش آن هستند و اگر ظرف ما خالی باشد، توسط آنها پر میشود؛ پس ما در جمهوری اسلامی باید سه کار انجام میدادیم. ابتدا پر کردن ظرف خود از تولیدات داخلی در سه حوزهی سرگرمی، آموزش و تربیت. دوم، جلوگیری از ورود محتوای ظرف دشمن به ظرف خود و سوم صادر کردن محصولات داخلی. متأسفانه چون نخبگان انقلاب ما در بسیاری از حوزهها افراد صرفاً نظری بودند و هستند و اتفاقاً مخاطب دانشگاهی داشتند و دارند، ناخودآگاه از قشر کودک و خردسال غفلت شده و خروجی چنین شرایطی این است که ما در بهترین حالت در جبههی دانشگاه نبرد میکنیم، درحالیکه زمینهای آماده و حاصلخیز کودکان خود را مورد غفلت و در اختیار دیگران قرار دادهایم. البته تلاشهای پراکندهای که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و بعضاً صداوسیما صورت گرفت، هیچگاه نتوانستند به یک رویه و پدیده جریانساز تبدیل شوند. زمانی فرهنگ دشمن از مسیر دانشگاه نفوذ میکرد و مستقل از موفقیت و شکست، ما در دانشگاه به مقابله با آن برمیخاستیم. اما اکنون فرهنگ در برنامههای کودک چون پنگول و خاله سارا، دیجیمون و مهدکودکهای ما شکل میگیرد. یعنی کودک فرهنگ را از کودکی با خود به بزرگسالی میبرد و فردا که وارد دانشگاه میشود، او ذیل یک گفتمان فرهنگی تعریف میشود. همانطور که اکنون هم شاهد این هستیم که جوانانی که تازه وارد دانشگاه میشوند، دغدغه و دیدگاه جوانان دوران جنگ را ندارند. این تهی کردن کودک از آن فرهنگ را مهدکودک و تلویزیون به عهده داشته است.
آیا برنامه کودک صرفاً سرگرمی است و یا لزوماً آموزشهایی نیز با خود دارد؟ در واقع برنامه کودک باید کودک را سرگرم کند و یا به او آموزش دهد؟
ابتدا عرض میکنم که سرگرمی قالب است. خداوند برای هیچ کس لهو و لعب را توصیه نکرده است. سرگرمی قالبی است برای اینکه کودک بتواند از طریق آن با دو مقوله ارتباط برقرار کند. اول اینکه یک سری آموزشهای نظری و مهارتی از این مسیر انتقال مییابد مانند اینکه در فرهنگ خودمان کوچکتر باید به بزرگتر احترام بگذارد و دوم اینکه این آموزش را در رفتار نمایش دهیم و این یعنی تربیت کنیم. البته مقداری از این تربیت در قالب تعامل صورت میگیرد و مقداری از آن هم در فرایندهای همگنی اتفاق میافتد که در صدا و سیما برنامهریزی میشود. مانند اینکه اگر ما عمو پورنگ و خاله سارا و دیجیمون پخش میکنیم، اینها در کنار یکدیگر مجموعهای از رفتارها را تکرار میکنند و کودک با آنها همزادپنداری میکند. اینگونه ما رفتار کودک را شکل داده و اصطلاحاً او را تربیت کردهایم. اتفاقاً تربیت در این معنای خود در دستور کار تلویزیون ما قرار ندارد. تصور تلویزیون ما این است که یک سری سرگرمی خلق کند که بچهها پای تلویزیون بنشینند. بنابراین رفتار آن هم سرگرمکننده خواهد بود. این به این معناست که برنامهسازان از ابزارهایی استفاده میکنند که کودکان مشتاق به تماشای تلویزیون شوند و در همین حد که تلویزیون ببینند هم کفایت میکند. تلویزیون برای دستیابی به این هدف، دو راه پیش رو دارد؛ اول اینکه به صورت طراحیشده محتوای مطلوب را طراحی و تهیه و سپس به تولید با کیفیت مطلوب و با جذابیت بالا اقدام کند و دوم اینکه از قالب برنامههایی استفاده کند که به تجربه دریافته که مخاطب بالایی را جذب میکند. بنابراین به دلیل آنکه معمولاً برنامهریزی بلند مدتی وجود ندارد، از سادهترین این ابزارها استفاده میشود. ناگفته نباشد که تعدادی انیمیشن با کیفیت مطلوب نیز وجود دارد که با هزینههای بالا ساخته شده و باید آنها را بهطور جداگانه بررسی کرد. اما طبق قاعدهی «النادرُ کَالمَعدوم» این تولیدات اثرگذاری و جریانسازی نمیکنند. قطعاً زمانی که معیار برای ساخت برنامه کودک، جذابیت باشد، آموزش به حاشیهی جذابیت تبدیل میشود. اتفاقاً این امر در درون خود یک نوع آموزش دارد و کودک متوجه میشود که آنچه مهم است سرگرمی، تفریح و شقوق آن است و نه آموزش و تربیت.
مبانی فکری برنامه کودک کنونی در ایران چیست و چه آموزههایی را منتقل میکند؟
بهعنوان یک ناظر در سادهترین سطح مواجهه با برنامههای پرمخاطب کودک تلویزیون، متوجه میشویم که در اغلب برنامههایی که اکنون در تلویزیون داریم مثل فتیله، خاله سارا، عمو پورنگ، عمو قناد، عمو سلیمان و... عناوین صراحتاً مغایر، متضاد و در تقابل با آموزههای شرعی و هنجاری فرهنگ بومی، ترویج میشود. بهعنوان مثال موسیقی مطربی و حرکات موزون، جریان اصلی برنامهها را شکل میدهند و تمام برنامه ذیل آن تعریف میشود؛ یعنی این قالب نامشروع ظرف انتقال هرگونه پیام درست یا غلط برنامه کودک به مخاطب است. در رفتار افراد هم میبینیم که هیچ یک مروج رفتارهای مذهبی نیستند، بلکه مروج رفتارهای متناسب با عرف و هنجارهای طبقه غیرمذهبی نه لزوماً ضدمذهبی در جامعه است. نشانهها و نمادهای مذهبی هم در رنگها، ساخت محیط و دکور و چهرهها استفاده نمیشوند. بازیگران و مجریان در بسیاری از موارد، در تعاملات خود هرگونه که بتوانند قوانین را دور میزنند که بتوانند حرکات موزون داشته باشند. در ادبیات رفتاری آنها هم مانند رفتار «امیر محمد» با «عموپورنگ» شاهد هیچگونه نحوهی رفتار و گفتار مؤمنانهای نیستیم. برخورد تند، اهانت و تند صحبت کردن این را میرساند که فرزند شما در حال یادگیری چنین رفتارهایی به تکرار است. چنین رفتاری، همان رفتار هنجاری و عرفی طبقهی غیرمذهبی جامعه است. خروجی دیگر این موضوع این است که تجاهر به فسق برای فرزند ما امری عادی میشود چرا که در تلویزیون تجاهر به فسق مانند موسیقی غنایی و مطرب که فسق و حرام است، بسیار صورت میپذیرد و صورت مسئلهی موسیقی غنایی را برای کودک از بین میبرد. درواقع فرزند ما در حال تربیت شدن به شیوهای است که ما عکس آن را میخواستیم. ما میخواستیم نظم و رفتاری را برای تربیت فرزندمان ساماندهی کنیم که برخاسته از هویت بومی خودمان باشد و خروجی آن التزام به سبک زندگی مؤمنانه باشد اما با محور قرار دادن سرگرمی و به حاشیهبردن آموزش، یک تربیت معکوس را شکل دادیم و بچههای سکولار، غیرمتدین و بیادب تربیت کردیم.
برنامه کودک کنونی با اوایل انقلاب چه تفاوتی دارد؟
اوایل انقلاب، پخش برنامهها نظاممند بود. به این معنا که برنامههایی پخش میشدند که برای بچهها تنش ایجاد نمیکردند. در اوایل انقلاب با اینکه ما چندان تولید داخلی نداشتیم، برنامهها با یک منطق خاصی گزینش و پخش میشدند. برنامههای آن زمان مثل «حنا، دختری در مزرعه»، «بل و سباستین»، «هاچ زنبور عسل»، «خانوادهی دکتر ارنست» و... یک استقلال شخصی همراه با ادب و زیست یک انسان اخلاقی در بطن یک جامعه را ترغیب میکرد. این درونمایه در هر برنامهای تکرار میشد. حتی «مدرسهی موشها» هم به این منطق میخورد و جدا از آن نبود. بچهی آپارتماننشین امروزی در محیط بستهی خود برنامههایی را مشاهده میکند که یا بالا و پایین پریدن و دست تکان دادن و حرکات موزون دارد و یا برنامههایی مثل «دیجیمون» را میبیند که بسیار انتزاعی، سرشار از خشونت و معمولاً بدون هیچگونه خانواده و متشکل از گروه دوستان است. در گذشته خانواده محور بود و در برنامهها میدیدیم که مثلاً برای یافتن یکی از اعضای خانواده که حضور ندارد، جستوجو میشود و این یعنی قدردانی از داشتن یک عضو خانواده، در ذات آن برنامه مهم بود. اما الان در برنامههای داخلی، دایی و عمو و خاله وجود دارد و از پدر و مادر خبری نیست. در برنامههای دیگر هم به جای خانواده، گروه دوستان و همسالان وجود دارند و این به این معناست که گروه مرجع تغییر کرده است. این افراد مختار هستند و هر کاری که دوست دارند انجام میدهند و هیچ نوع هنجاری بر آنها حاکم نیست. معمولاً شخصیت این برنامهها بسیار خشن، پرخاشگر و تخریبگر هستند. یا در حال کشتن کسی هستند و یا در حال فرار از دست گروه دیگری. تقریباً هیچکدام از این برنامهها داستانهای آموزندهی اخلاقی که کارکرد اخلاقی داشته باشد و ابزار آن هم اخلاقی باشد، ندارند. در واقع بیشتر سرگرمکننده، فانتزی و تخیلی هستند.
اتفاقی که در پس چنین شرایطی میافتد این است که کودک در خیالات خود بزرگ میشود و با اجتماع نسبتی برقرار نمیکند و اینگونه مهارتهای ارتباطی کودک برای زیست اجتماعی در جامعه مطلوب ایجاد و تقویت نمیشوند. به دلیل اینکه تلویزیون در برنامههایش حد مشخصی ندارد و برنامهی خردسال، کودک و نوجوان به صورت تفکیکشده وجود ندارند، عملاً مجموعهای همگن از غیرارزشها و ضدارزشها در کنار یکدیگر و بهنحوی انباشته، جذاب و با یک استراتژی غلط که همان اتخاذ سرگرمی بهجای آموزش و تربیت است، محتوای نامطلوب را به کودک انتقال میدهد. چون این کار به صورت همگن صورت میگیرد، همزمان در راستای نامطلوب هم آموزش و هم تربیت صورت میگیرد. البته در کنار آن و شاید برای تطهیر خود، از مایههای مذهبی هم استفاده میکنیم. مثلاً اینکه میگوییم اکنون عید غدیر است و از حضرت علی (علیهالسلام) هم سخنی گفته میشود اما در ادامه باز هم به رقص و حرکات موزون پرداخته میشود. یا مثلاً در هنگام اذان همان آدمهایی که تا الآن آواز میخواندند و میرقصیدند، اذان میگویند. چون این مایههای مذهبی با آن ساختار، نه از نظر حجم و نه از نظر جذابیت قابل مقایسه نیست، در واقع بچه میآموزد که در برابر آن موضوعات جذاب، موضوعات غیرجذابی هم وجود دارد که در کنار یکدیگر مورد استفاده هستند. به همین دلیل این امکان برای مخاطب کودک وجود دارد که از محورهای مذهبی صرفنظر کند. در واقع چون محتوای آن برنامهها تکرارشونده است و بقیهی قسمتهای مذهبی گذرا و مناسبتی هستند، بخشهای تکراری آموزشدهنده هستند و رفتار را شکل میدهند و اینگونه مایههای مذهبی دیگر کارکردی نخواهند داشت. در بهترین حالت، به کودک آموزش داده میشود که ارزشهای برخاسته از مذهب هیچ تعارضی با ضدارزشها ندارد و میتوان تمام این موارد را در کنار یکدیگر داشت.
چه شاخصهایی برای تعیین کیفیت برنامه کودک وجود دارد؟
کیفیت در دو حوزه مطرح است. یک ارائهی محتوا، به این معنا که برای بچهها یک سری محتوای فاخر و ارزشمند تولید کردهایم که میخواهیم آن را با کیفیت مطلوب عرضه کنیم. دوم کیفیت در طرز اجرای خلاقانه، تکنیکی و ارزشمند یک کار. کیفیت تابع سه موضوع دانش، زمان و هزینه است. یعنی برای رسیدن به کیفیت مطلوب یا زمان زیادی گذاشته میشود و یا پول زیادی خرج میشود و یا در اجرای کار، دانش بسیار خوبی هست که از آن استفاده میشود. اتفاقی که اکنون در جریان است، این است که صدا و سیما نمیخواهد از این سه مورد بهرهبرداری کند. بنابراین به سمت قالبهای تکراری میرود مانند استفاده از برنامههای تأمینی و کارشناسان و اکیپهای کاری که به تجربه ثابت شده مخاطب بالایی را جذب میکنند. اینگونه میشود که ایدههای خلاقانه جذب نشده، هزینهای برای استفاده از بهترینها مصرف نمیشود و برنامهها، برنامهسازان و بازیگران و مجریان با ارتباطات شخصی و روابط موجود بین افراد، انتخاب شده و روی آنتن میروند. این بدین معناست که در ابتدا هیچ محتوایی وجود نداشته و محتوا بعد از روابط شکل گرفته است و اساساً محتوای فاخر در این میان موضوعیتی ندارد. پس تلویزیون ما بهدنبال کیفیت در محتوا نیست و برای کیفیت در اجرا هم به فکر کارهای کمهزینه و زودبازده است که به تجربه آموخته که بینندهی خود را دارد و مخاطب کودک آن را میبیند و نظارتی هم بر روی این برنامهها وجود ندارد. چون وقتی نظارت صورت میپذیرد که ببینیم بین آنچه در ذهن داریم و آنچه در عمل رخ میدهد یک فاصلهای وجود دارد و در حال افزایش است. اما افرادی در این سیستم کار میکنند که عموماً چنین فاصلهی ذهنیای ندارند؛ یعنی یا خجالت میکشند این حرفها را بیان کنند و یا سواد کافی برای آن ندارند و یا منتفع هستند. در این وضعیت انتظار ارتقای کیفیت را نمیتوان داشت.
برنامه کودک کنونی به همراه سایر بخشهای زندگی کودکانی که این برنامهها را میبینند، چه تأثیری بر سبک زندگی کودکان ما دارد؟
ما میگوییم که سبک زندگی بخشی از فرهنگ است و به تعبیری نمود هویت، سبک زندگی است. یعنی ممکن است شخصی سبک زندگی مؤمنانه و هویتی کافرانه داشته باشد که به او منافق میگویند. در این وضعیت موجود میتوانیم رفتارها، هنجارها، تکنولوژی، نمادها و به عبارت دیگر، سبک زندگی فرزندانمان را بررسی کنیم. این امر بدین معناست که توجه کنیم که آنها چه میپوشند، چه غذایی میپسندند، چه چیزهایی میخواهند، تعاملاتشان چگونه است، چه موسیقیای گوش میدهند و آیا اصلاً موسیقی برای آنها مهم است یا خیر. با چنین نگاهی میتوان دریافت که آیا سبک زندگی کودکان ما مؤمنانه است یا غیرمؤمنانه و بعضاً ضدمؤمنانه. از نظر بنده سبک زندگی کنونی کودکان ما غیرمؤمنانه و یا حتی ضدمؤمنانه است. یادمان باشد که کودک از طریق ارتباط با برنامه تلویزیون، دانش و تربیت را با هم کسب میکند و رشد مییابد. بنابراین تلویزیون توسط برنامهی کودک، سبک زندگی کودکان را تغییر میدهد. نکتهی قابل توجه دیگر این است که بافت تلویزیون ما با سایر محیطهای کودکانهی ما مانند مهدکودک و شهربازی همگن است. صدا و سیما بهخاطر اقتداری که دارد میتواند شکلدهنده و مرجع باشد، اما اکنون متأسفانه صدا و سیما از مهدکودک تاثیر میپذیرد و شخصیتهایی مثل عموها و خالهها را صداوسیما از مهدکودک الگوبرداری کرده است و به نظر بنده این یعنی خیانت به اعتماد خانوادهها. چرا که خانوادهها به صداوسیما، مسئولان و برنامههای آن در تربیت و آموزش کودکان خود اعتماد کردهاند و تصورشان این است که برای این حوزه برنامهریزی خاصی صورت گرفته است در حالی که اینگونه نیست. اگر تلویزیون توانمند بود، باید به انتظارات شکل میداد و اگر میتوانست در مخاطب خود توقع و انتظار خاصی ایجاد کند، مهدکودک هم مجبور میشد انتظارات و علاقهمندیهای ایجاد شده برای کودکان را برآورده کند. ما محیطی را خلق کردهایم که فرزندان خود را با یک فرهنگ متفاوت بزرگ میکنیم و در آینده قطعاً فرزندان ما در اندیشهها، باورها و اهداف با ما تعارض خواهند داشت و امروز ما داریم معضلات آینده را با بودجه بیتالمال ایجاد میکنیم.
پی نوشت:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.