1- کنکور امروزه به قلمروي امر نمادین وارد شده است؛ یعنی صرفاً پدیدهای متعلق به امر واقع نيست، بلکه پديدهای است که بايد آن را بر حسب نشانگي (semiosis) فهم کرد. با اين رويکرد، اين پرسش پيش ميآيد که کنکور، بهعنوان دال واجد چه مدلولهایی است؟ از دیدگاه عقل متعارف، کنکور نوعی آزمون برای گزینش استعدادهای برتر است تا تضمین شود بین توان علمی دانشجویان با رشتههای دانشگاهی تناظر و تناسب ایجاد شده است. اما با بهمیانآمدنِ مسئلهي نشانگی، این عریانیِ واقعمدار رخت برمیبندد و وجودِ دِلالیِ دیگری که حولوحوش کنکور شکل گرفته است، نمایان میشود. برخلاف پندارِ همگانی، کنکور یک سازوکارِ واقعیِ صرف نیست، بلکه نشانهای است که مبتنی بر فرایند نشانگی، دلالت یا دلالتهایی ورای پوستهي سطحی واقعیت دارد.
2- از منظر نشانگي، کنکور قبل از هر چيز به يک «صورتِ زندگي» دلالت دارد. اين صورتِ زندگي، در اصل و اساسِ خود، زندگيای مدرن است؛ زندگيای که با «برنامهريزی»، «تلاش و پشتکار»، «محاسبهي عقلاني»، «رقابت برای غلبهي اجتماعي»، و «حرص پيروزی» مشخص ميشود. ميتوان اين مدلولهای متکثر را که نشانگانِ زندگي مدرناند در ارجاع به دالِّ کلانِ «ارادهي به سوی قدرت» فهم کرد؛ و همين است حيثيتِ مدرنِ دلالتِ کنکور. کنکور يعني برنامهريزیای حسابگرانه و عقلاني توأم با تلاش و پشتکار برای پيروزی در رقابتي که دسترسي به موقعيتهای برتر اجتماعي را تضمين ميکند؛ و در همهي اينها نيروی برانگيزانندهي اراده به سوی قدرت در کار است. اين وضع را مقايسه کنيد با صلحجویی و آرامشطلبي و طمئنينه و وقار علمآموزی در عالَم قدمای ما!
3- هرجا پای قدرت در ميان است، دلهره و اضطراب هم هست؛ دلهرهي کسب موقعيت برتر و حفظ آن. لذا نام کنکور برای بسياری کسان، بر دلهره دلالت دارد. بسياری از نوجوانان ايراني، بهويژه از دههي 1370 به اين سو، سالهای مقطع دبيرستانشان را با دلهرهي کنکور سپری کردهاند. خانوادهها هم از اين دلهره بينصيب نبودهاند. قدرت برای مديريت اين دلهره، دست به دامانِ سازماندهي پليسي ميشود: نماينده و ناظر قدرت برای ساماندادن به امور. «مؤسسات کنکور»، نقش چنين پليسي را بازی ميکنند. کنکور با مدلولهایی همچون «کلاس فوق برنامه» و «آموزش تکنيک تستزني» و «آزمونهای مرحله به مرحله» و «مشاورهي درسي» پيوند خورده است؛ يعني سازماندهي پليسي فضای رقابت.
4- مؤسسات کنکور، دال بر بيخاصيتبودنِ نظام آموزش و پرورش همگاني ما هستند. به یک معنا، کنکور يعني اعتراف به ورشکستگيِ نظام آموزش و پرورشِ همگاني؛ نظامی که قادر نیست شایستگی علمی لازم را در افراد بپرورد تا بتوانند فعالیت علميشان را در دانشگاه ادامه دهند. سطح سؤالات کنکور بالاتر از سطح دروس تدريسشده در اغلب مدارس است؛ یعنی آنچه در نظام همگانيِ آموزش و پرورش تدریس میشود، مناسبتی با ارزیابی کنکور ندارد. بیشتر دانشآموزان که متعلق به خانوادههای معمولیاند، ناچارند در مدارس دولتي درس بخوانند. سطح آموختهها در این مدارس تناسبی با سطح سؤالات کنکور ندارد. گویی مدارس دولتی، تأسیس شدهاند تا از حکومت، در باب لزوم آموزش و پرورشِ همگانيِ رايگان که طبق قانون اساسی ملزم به تحقق آن است، رفع تکلیف شود. اما مدارس خاصي هستند که افرادی را گلچین میکنند و در سطحی بالاتر از سطح مدارس دولتي به دانشآموزان تعلیم ميدهند. این نوع مدارس که خط و ربط سیاسیشان را هم میتوان تشخیص داد، دبيران مجربتری دارند و در ساعات فوقبرنامه، آموزشهای ویژهای به دانشآموزان ارائه میکنند تا بتوانند در رقابت کنکور، دست بالا را داشته باشند. کنکور با این نوع مدارسِ ویژه هماهنگ است و معمولاً رتبههای بالای کنکور هم از همین مدارساند. فرزندان عامهي مردم، بهعنوان دانشآموزانِ درجه 2 مجبورند در ازدحامِ آلودهي مدارس دولتی درس بخوانند، اما فرزندان اقشاری خاص که معمولاً عزیزکردهي وابستگان به قدرت حکومتیاند، بهعنوان دانشآموزان درجه 1 در «مدارسِ دارای شرایط ویژه» درس میخوانند و همینهایند که بعداً صندلیهای دانشگاهها را از آن خود خواهند کرد. بر این اساس کنکور نشانهي «تبعیض» است.
5- تبعیض دال بر «دردانهپروری» و دردانهپروری دال بر بیاعتمادی به فضای عمومی جامعه است. آموزش و پرورشِ مبتنی بر دردانهپروری، با «قرنطینهکردن» پیوند دارد؛ یعنی آموزش و پرورشِ مناسب و شایسته، مستلزم قرنطینه و جداسازی فردِ نخبه و خاص از عموم مردم است. نمونهي تام و تمام اين نوع آموزش، آموزش شاهزادگان است. بر این اساس، يک بخش آموزش و پرورش همگاني وجود دارد که فرزندانِ عوامالناس در آن درس ميخوانند و مدارسي هم هست که فرزندان خواص را برای مقاصد ویژه میپرورانند. امروز ما شاهد انواع مختلفِ اين مدارس خاص هستيم که توسط فعالان سیاسی و اجتماعی و مذهبی اداره میشوند و در آنها ایجاد انحصارهای گروهی از طریق شبکهسازی بین دانشآموزانی که بعدها قرار است به مناصب بلندپايه برسند، دنبال میشود. این دردانهپروری با کنکور مرتبط است و از آن تغذیه میکند؛ آموزشی که به فرزندان خواص داده میشود مبتني بر پيشفرضقراردادنِ يک نظام کنکوری است. این مدارس مشتریانشان را اینطور توجیه میکنند که فرزندانشان به کمک برنامههای خاص آنها میتوانند از رقبای کنکوریشان پیشی بگیرند.
6- البته در این بازی، رقیبِ محروم هم باید بهنحوی به صحنه آورده شود که تبعیضِ دردانهپرورانه کمتر به چشم بیاید. معمولاً صدا و سیما بعد از هر کنکور، به سراغ نفرات برتر میرود و از آنها «مصاحبه میگیرد». یکی از پرسشهای کلیشهايِ این مصاحبهها این است که «آیا شما در کلاسهای کنکور هم شرکت کردید؟» که معمولاً پاسخ منفی به آن داده میشود. مصاحبهگر هم حواسش هست که این پرسش را نپرسیده بگذارد که «در چه نوع مدرسهاي درس خواندهاید؟»، زیرا اگر این را بپرسد، نمایش به هم میخورد. فقط باید تأکید شود که آموزش و پرورش همگانی از پس کنکور برمیآید و نیازی به کلاس کنکور نیست که البته همین را هم افکار عمومی قبول نمیکند، زیرا تجربهي زیستهاش خلاف آن را نشان میدهد. گاهی هم ممکن است استثنایی پیش بیاید و کسی از مناطق محروم و از دل مدارسِ معمولی حائز رتبهي برترِ کنکور شود. این موارد استثنایی بهشدت توسط صدا و سیما برجسته میشود. کلّ این نمایش برای این است که کنکور طوری روی صحنه آورده شود که دلالتهای تبعیضآمیز آن پشت پرده بماند. این نوع آمادهکردنِ صحنهي نمایش، بخشی از بازی تبعیضآلود کنکور است. از آنجا که دانشآموزان مدارس استعداد درخشان و سایر مدارس خاص، دست بالا را در کنکور دارند، و دانشآموزان مدارس معمولی نمیتوانند در این مکانیسم بالا بیایند و طرد میشوند، نظام قدرت مجبور است استثناها را پررنگ کند و نمایشِ دیگرگونهای را روی صحنه بیاورد.
7- کنکور دال بر بیخاصیتی و بیخانمانی علم در جامعهي ماست. علمِ کنکوری، چیزی است که میتوان آن را به مکانیسمی کمی بدل کرد و اندازهگیریش کرد؛ دقیقاً همانطور که در دانشگاههایمان از علم تعریفی عملیاتی ارائه کردهایم تا بتوانیم آن را کمّی کنیم و بر حسب تعداد مقاله و استناد بسنجیم. کنکور سطح علمی افراد را بر اساس مهارت تستزنی میسنجد و به آن نمرهای اختصاص میدهد. گرایش دیوانهوار به کمّیکردنِ قابلیتهای فردی و اجتماعی، در جوامع «خاورمیانه»ای (جوامعی که در میانهي سنتِ خاوری و تجددِ باختری دستوپا میزنند)، حضور پررنگی دارد. چرا؟ چون در این جوامع چيزی به نام اعتماد اجتماعی وجود ندارد. ما در کنکور قابليتهای علميِ افراد را کمّي ميکنيم، زیرا راه دیگری نداریم و افق دیگری پیش رویمان گشوده نیست. در اجتماعي که فاقد بنیادِ اخلاقيِ صداقت و درستکاری و اعتماد است، و عرصهي بروز خلاقيت هم وجود ندارد، نه میتوان به خوداظهاری افراد بسنده کرد و نه میتوان عرصهي مناسبی یافت که نمودار قابلیت و خلاقیت آنها باشد؛ در چنین جامعهای چارهای جز کمّیکردن و نمرهدهی توسط کنکور نیست. عجیب نیست که گاهی در رقابتهای سیاسی، برداشتنِ «سدّ کنکور» به یک شعارِ مؤثر بدل میشود؛ گویی سیاستمداران بهطور ناخودآگاه اشعار دارند که برداشتن کنکور نشانهي عزم آنها برای اصلاح بنیادهای اخلاقی و رفتاری جامعه است. در غیاب اعتماد و سرمایهي اجتماعی، کنکور هرچه بیشتر فربه میشود. وقتی پارتیبازی در گروههای علمی دانشگاهها و بین اعضاي هیئت علمی شیوع مییابد، و جذبکردنِ دانشجویان مقطع دکتری بر اساس سفارش و دوستی و حتی پیوندهای سیاسی به رویهای عادی بدل میشود و به ظرفیتهای علمی و پژوهشی افراد بها داده نمیشود و اصلاً این ظرفیتها عرصهي ظهور و بروز ندارند، دولت هم مجبور میشود حتی برای جذب دانشجوی دکتری کنکور (نیمه)متمرکز برگزار کند. کنکور، نماد این ویرانی و بیسر و سامانی است.
8- کنکور دال بر غیاب پدیدهي تاریخی «دانشگاه» هم هست. در غیاب دانشگاه است که عرصه برای حضور پررنگِ کنکور مهیا میشود. دانشگاه، محل حل نیازهای جامعه است. اما دانشگاه قلابيِ خاورمیانهای، اسیر در هزارتوهای خود و فروبسته و مهجور و سربار جامعه است. دانشگاهِ درست و حسابی، بر اساس درک واقعیای که از جامعه دارد، و با توجه به این مسئله که کدام افراد نمایندهي کدام نیازهای جامعه هستند، به جذب دانشجو میپردازد. با این کار، از کمکهای بنیادها و نهادهای اجتماعی و صنایعِ مربوطه بهرهمند میشود و این نهادها، هزینههای تحصیلی دانشجو را متقبل میشوند و دانشجو هم با فراغ بال، دل به دانشاندوزی میدهد. به این ترتیب دانشجو و دانشگاه رفع نیازهای اجتماع را عهدهدار میشوند. «پیوند بین زندگی و دانش»، شرط قوام دانشگاه در معنای مدرنِ آن بوده است. اما دانشگاههای ما حقیقتاً نمیدانند دنبال چه هستند و کدام نیازهای اجتماعی را باید مرتفع کنند. این سردرگمی، هویت مستقلی برای دانشگاه باقی نمیگذارد و پای حکومت را به دانشگاه باز میکند. دانشگاهها باید گوش به فرمان باشند که چه دستوری از بالا میرسد و تعیینتکلیفکنندگان، چه تکلیفی برایشان معین میکنند. کنکور در غیاب نهاد اجتماعيِ مستقلِ دانشگاه به پدیدهای همهجاحاضر بدل میشود.
9- کنکور یک نمایش است، چون ما دانش و دانشگاه را به یک نمایش بدل کردهایم. در این وضعیت، جدّیت کنکور، موجب مضحکه میشود. یک طرف ماجرا که دانش و دانشگاه باشد را به نمایش بدل کردهایم و میخواهیم طرف دیگر که کنکور است را جدّی بنمایانیم. بسیج کردنِ انواع فرمولها و معیارها مانند درصد، ضرایب دروس، نمرهي تراز، قرنطينهي طراحان سؤال، و خیلِ عظیم شرکتکنندگان برای القاء جدّیت کنکور است. اما این جدّینمایی را نباید جدّی گرفت، زیرا جز نشانهي فروبستگی و ناگزیريِ وضعیتی که در آن گیر کردهایم، نیست.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.