شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (68-69) شماره دوازدهم نظام اجتماعی مصادیق راهی که حوزه باید برود...
اولین و مهمترین رسالت حوزههای علمیه بهعنوان اتاق فکر نظام اسلامی تبیین نظری وکارآمد چارچوبها، اهداف و الگوهای ناظر به تحقق تمدن اسلامی است.
تا بر اساس آن جریان دین در تمام عرصهها و سطوح جاری گردد. سرپرستی، هدایت و تکامل تمدن اسلامی، میبایست در چهارچوب مبانی و اهداف دین صورت گیرد. به دیگر سخن، قید اسلامیت در تمدن اسلامی بهمعنای شکلگیری ابعاد مختلف تمدن بر پایهی آموزههای دین اسلام است. بر این اساس، تحقق تمدن اسلامی نیازمند یک منظومهی معرفتی است که در هستهی آن معارف اسلامی قرار دارد. لایههای معرفتی شامل موارد زیر است:
الف) نظام معارف دینی؛ منظور از این نظام معارف، مجموعهی آموزههای دینی در حوزههای مختلف نظام توصیفات دینی، نظام احکام ارزشی، نظام احکام تکلیفی و حقوقی میباشد. بر این اساس حوزههای علمیه نباید تنها به اجتهاد در حوزهی احکامِ روابط فردی آن هم در باب احکام تکلیفی آن بپردازند. بلکه باید فقه اکبر، موضوع اجتهاد قرار گیرد و علاوه بر احکام تکلیفی، احکام ارزشی و اندیشههای توصیفی دین در دو حوزهی روابط فردی و اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد. البته مشخص است که علاوه بر ضرورت جریان حجیت در این نظام معارف دینی، کارآمدی آن هم باید مدنظر قرار گیرد. بر این اساس باید فقه اسلامی مشتمل بر جوانب مختلف زندگی انسان در زمینههای فردی و اجتماعی شود و تنها به بیان احکام فردی اکتفا نکند.
«ما باید فقه اسلامی را که مشتمل بر جوانب مختلف زندگی انسان در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فردی است در جامعه خود پیاده کنیم و به تنظیم زندگی انسانها از نظر آداب زندگی، وضع معیشتی، ارتباطات سیاسی، اجتماعی و خارجی بر مبانی اسلام بپردازیم» (مقام معظم رهبری؛ 3/12/1370)
ب) نظام علوم اسلامی هماهنگ؛ لایهی دوم از حوزهی اطلاعات در راستای تحقق تمدن اسلامی میباشد. شاخههای مختلف علوم در مجموع عرضهکنندهی معیارها و شاخصههایی کارآمد، جهت شناسایی ابعاد مختلف عرصههای حیات مختلف فردی و اجتماعی میباشند. این علوم از یک سو در مقام تولید و نظریهپردازی مبتنی بر مبادی و مبانی خاصی شکل میگیرند و از سوی دیگر در مقام داوری و اثبات کارآمدی به آزمون تجربی نیازمند میباشد. براساس این نگاه هماهنگی این لایه از اطلاعات با لایهی اول بهخوبی مشخص میگردد.
ج) دستیابی به الگوها، مدلها و ساختارها جهت جامعهپردازی؛ این امر از یک سو مبتنی بر معیارهای علمی و از سوی دیگر مبتنی بر شرایط و وضعیت حیات اجتماعی جهت رسیدن به وضعیت مطلوب است.
با توجه به این سه «لایهی معرفتی»، نقش اصلی حوزههای علمیه، مفهومسازی تدوین و تولید لایهی اول براساس منابع دین میباشد. بر این اساس تمام علوم حوزوی اعم از فقه، کلام، اخلاق و علوم دیگر حوزوی باید ارتقای ظرفیت پیدا کنند؛ بهگونهای که بتوانند تمام ابعاد و مسائل تمدن اسلامی ـ اعم از نرمافزارها و سختافزارهای تمدنی ـ را لحاظ کرده و براساس فقه جامع دین «طرحی جامع برای اداره» ارائه دهند.
در حوزههای علمیه، پیریزی حکمت تمدنی، اخلاق تمدنی و فقه تمدنی و در یک کلمه دستیابی به فقه جامع دین، ضروری است. فقه جامع دین افزون بر فقه فردی ـ که ناظر بر احکام رفتار افراد است ـ مشتمل بر فقه اجتماعی و بالاتر از آن، فقه تمدنی در سه سطح «خرد، کلان و توسعه» خواهد بود که ناظر به تنظیمهای اجتماعی در سه سطح «خرد، توسعه و کلان» است. فقه خرد ناظر به احکام موضوعات خرد اجتماعی در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی میباشد. فقه کلان فقهی است که ناظر به لوازم طراحی ساختارهای کلان اجتماعی است که براساس آنها توزیع «ثروت، قدرت و اطلاع» بهصورت عادلانه صورت خواهد گرفت. و فقه توسعه هم ناظر به لوازم طراحی مصالح و تدابیری است که به افزایش و توان اسلام در موازنهی جهانی میانجامد و بهوسیلهی آن مشروعیت مییابد.
پر واضح است که اکتفا به فقه فردی و یا حداقل در فقه خرد اجتماعی در مهندسی تمدن اسلامی و تنظیم وظایف نظام اسلامی براساس فقه موجود، قدرت معماری دولت اسلامی را از مسئولان نظام اسلامی سلب میکند و حکومت اسلامی از سطح رهبری حوادث و ساخت تمدن اسلامی به واکنش در برابر حوادث تنزل پیدا میکند.
حوزه و فرهنگسازی
نقش دیگر حوزه در تحقق دولت اسلامی، حضور در فرهنگسازی میباشد. به دیگر سخن هویت اصلی نظام اسلامی، فرهنگی است و لذا مسئولیت دینشناسان و کارشناسان دینی در ادارهی فرهنگ جامعه و تغذیهی فرهنگی آن بسیار مهم میباشد. آنچه در این میان توجه به آن بسیار مهم است، لزوم حضور فعال حوزههای علمیه در لایههای مختلف فرهنگ یعنی فرهنگ عمومی، تخصصی و بنیادی میباشد.
الف) نقش حوزه درارتقاء فرهنگ عمومی و سبک زندگی
فرهنگ عمومی بهمعنای فرهنگی است که آحاد جامعه آن را پذیرفتهاند و تبدیل به سبک زندگی شده است. فرهنگ عمومی عرصهای از فرهنگ است که مبتلابه آن عموم آحاد جامعه هستند و این صرفنظر از وابستگی آنها به طبقهی اجتماعی خاصی و یا سطح تحصیلات و یا حرفهی آنهاست: آداب و معاشرت، مراعات حقوق دیگران، نظم، وجدانکاری، انضباط اجتماعی و مسایلی از این قبیل در این مجموعه میگنجد. در جامعهی اسلامی تحقق تمدن اسلامی و تکامل آن، تنها در سایهی ارتقای فرهنگ عمومی و شکلگیری سبک زندگی اسلامی در سطوح مختلف «خرد، کلان، توسعه» امکان پذیر میباشد.
«سبک زندگی خُرد» به حدود زندگی شخصی انسانها محدود میشود. در این سطح مسئلهی خانواده از مهمترین عوامل در شکلگیری سبک زندگی فرد میباشد. خانواده، یکی از بسترهای تعیینکننده و تأثیرگذار در رشد و تکامل جامعه است که تبلیغ و آموزش معارف و احکام اسلامی در ارتباط با فرهنگ خانواده بر عهدهی حوزههای علمیه میباشد.
مروری بر عناوین روایات وارد شده در این موارد، تأثیر و تعیینکنندگی بیبدیل معارف اسلامی و بالتبع، علمای دینی در شکلگیری سبک زندگی را قطعی میسازد. این معارف چه بهصورت غیرمستقیم از طریق تقویت ایمان، تقوا و یقین بر فرد و چه بهصورت مستقیم از طریق تعیین رویهی معاشرت و برخورد با دیگران یا مسائل و حوادثِ پیرامون زندگی، توان ساختن فرهنگ جامع و نورانی را فراهم نمودهاند. روایاتی که در وصف ایمان و یقین، توکل، راضی بودن به قضای خدای متعال، خوف و رجا داشتن نسبت به ذات باری تعالی و حسن ظن به خدای متعال، وارد شده، دستهای از روایات است که تأثیری عمدتاً میتوانند تأثیری غیرمستقیم داشته باشند. اما علاوه بر آن روایاتی نیز وجود دارند که امر به توکل، عفت، و پاکدامنی، خوشرویی، راستگویی، ادای امانت، عفو دیگران، فرو خوردن خشم، حلم، خویشتنداری، نگهداری زبان، مدارا و سازگاری با دیگران، نرمی و ملاطفت، تواضع در برخورد با مؤمنین، دوستی ورزیدن و دشمنی برای خدای متعال، قناعت در زندگی دنیایی، تعجیل در کار خیر، رعایت انصاف و عدالت، بینیاز داشتن خود از مردم، صلهی رحم، خوشرفتاری با پدر و مادر، همت گماشتن به امور مسلمین و خیرخواه مسلمین بودن، احترام به سالخوردگان، رعایت حقوق برادر مؤمن، شادی رساندن به او، اطعام دیگران، اصلاح میان مردم، اجتناب از خشم، حسد، ریا، جبن (ترسو بودن) عصبیت، حسد، کبر، خودبینی، عُجب و... میکنند.
البته در اینجا باز توجه به این نکته لازم است که اگرچه روایات انبوهی در باب سبک زندگی در حوزههای مختلف زندگی در منابع دینی عرضه شده است، اما تنها نباید به ذکر این روایات آنهم بهصورت کلی و انتزاعی بسنده نمود، بلکه باید مبتنی بر این روایات بهدنبال ارائهی الگویی جامع متناسب با سطوح مختلف سنی (کودک، نوجوان و جوانان) در جامعه بود؛ همچنانکه در روانشناسی غربی برای افراد مختلف نسخههای مختلف ارائه میگردد.
سطح دوم بررسی سبک زندگی اسلامی در مقیاس اجتماعی است؛ یعنی در این بخش به چیستی آداب زندگی اجتماعی مانند آداب پوشاک اجتماعی، اشتغال، بهداشت، خوراک و بسیاری موارد دیگر پرداخته میشود. در این بخش «جامعه» واحد مورد مطالعه قرار میگیرد و موضوع مقیاس اجتماعی مثلا نوع پوشاک اجتماعی با در نظر گرفتن همهی جوانب امر و مجموعهی عوامل و متغیرهای آن مورد مطالعه قرار میگیرد. نکتهای که در این باب توجه به آن لازم است، این است که چهبسا لازم باشد متناسب با شرایط مختلف اجتماعی الگوهای خاصی در عرصههای مختلف همچون پوشاک، بهداشت و.... طراحی گردد.
سطح سوم بررسی سبک زندگی اسلامی در مقیاس تکامل اجتماعی است. در این سطح موضوع سبک زندگی اسلامی بهعنوان یک الگوی جامع تکامل و تحول برای پیشرفت در زندگی و ایجاد یک تمدن اسلامی بررسی میگردد. جامعه همواره در مسیر شدن و پیشرفت و تکامل است و لذا در باب تحقق سبک زندگی اسلامی هم باید متناسب با مراحل تکامل اجتماعی سبک زندگی تکامل پیدا کرده و بتواند وحدت و کثرتی متناسب پیدا کند.
خلاصه اینکه حوزههای علمیه باید بتوانند به طراحی و ترویج سبک زندگی در همهی سطوح بپردازند و تنها نباید به ترویج سبک زندگی آنهم در سطح خُرد و آنهم بهصورت غیرنظاممند و ارائه یک الگوی جامع بسنده نمایند.
ب) فرهنگ تخصصی
حوزههای علمیه علاوه بر حضور در فرهنگ عمومی و طراحی و ترویج سبک زندگی اسلامی لازم است در فرهنگ تخصصی هم حضور داشته باشند؛ زیرا پس از فرهنگ عمومی، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصی جامعه تشکیل میدهد. نظریهی تمدن اسلامی و توجه به الزامات آن و ایجاد بستر پذیرش و تحقق آن تنها در سایهی بالندگی فرهنگ تخصصی امکانپذیر میباشد. «فرهنگ تخصصی عبارت است از آن دسته ارتکازات و پذیرشهای اجتماعی و مجموعهی اطلاعات تخصصی که در مجموع امکان پاسخگویی به مشکلات و معضلات و ناهنجاریهای پیچیدهتر جامعه را امکانپذیر میسازد. مجموعه تخصصهای موجود در جامعه بهطور عمده در قالب ساختارها، مناصب و عمدتاً رشتههای علمی مختلف تجلّی مییابد. بنابراین تخصصها و مهارتهای جامعه، هم در قالب رشتههای علمی مختلف و هم به شکل رشتههای فنی و حرفهای قابل فراگیری میباشند. توجه به ارتباط بین علم و فرهنگ در جامعه و تأثیرگذاری علوم تخصصی در شکلدهی به لایهی مهمی از فرهنگ نمایان میشود. با توجه به اینکه علم را عالمان فرا میگیرند و عالمان فرهنگسازان جامعه هستند، ارتباط بین علم و فرهنگ بهخوبی نمایان است. علم، فرهنگساز است؛ زیرا ارتکاز میآفریند و معیار ارزشگذاری و تعیین هنجار و ناهنجار در جامعه قرار میگیرد. بهدلیل ارزش و منزلتی که علم در جوامع بهعهده دارد، مطلبی که از کرسی علمی و بهعنوان مطلب ثبتشدهی علمی به جامعه ارائه گردد، به سهولت و با اطمینان پذیرفته شده و مبدأ عمل قرار میگیرد. برای مثال کافی است که خوردن سبزیها و میوهها برای حفظ سلامتی بهعنوان یک قاعدهی علمی ترویج شود. این امر به تدریج اما با اطمینان، بهصورت یک فرهنگ در جامعه درمیآید؛ همچنین اگر ترویج شود که خوردن چربیهای نباتی یا شیرینیهای غیرطبیعی برای سلامتی بدن مضّر است، بلافاصله در عمل، زمینهی اطمینان مردم به این توصیهها فراهم میشود. توجه کافی به این امر مشخص میسازد که علم و فرهنگ فقط در بین خواص اهل علم فرهنگساز نیست؛ بلکه در بین آحاد جامعه نیز همینگونه میباشد. بهعبارت دیگر فرهنگ تخصصی جامعه به میزان زیادی شکلدهندهی فرهنگ عمومی جامعه است. از آنجا که ارتباط دین با معارف و فرهنگ مذهبی واضح و ناگسستنی است، آنچه در این بخش بیشتر مورد دقت قرار میگیرد، ارتباط بین دین و فرهنگِ دینی با علوم جدید میباشد؛ علومی که امروزه در قالب رشتههای مختلف دانشگاهی مورد تعلیم و پژوهش قرار میگیرند. علوم اجتماعی از قبیل مدیریت، جامعهشناسی، حقوق و یا سایر علوم انسانی مثل روانشناسی، اقتصاد، هنر، ادبیات، بازرگانی و یا علوم مهندسی از قبیل معماری، طراحی، عمران، برق و یا علومپایه همچون فیزیک، ریاضی، زیست، شیمی و مجموعهی این رشتهها و اطلاعات مربوط به آنها، علوم تخصصی جامعه را تشکیل میدهند که سازندهی فرهنگ تخصصی جامعه نیز هستند. بنابراین وقتی صحبت از ارتباط بین حوزه و فرهنگ تخصصی جامعه میشود، باید ارتباط بین دین و علم در چنین گسترهای مورد بررسی قرار گیرد و لذا باید حوزه در تخصص دانشگاه حضور پیدا کند و تنها به تبیین معارف اسلامی در کنار دیگر علوم اکتفا نکند.
حوزههای علمیه از دو مسیر می توانند روند تولید علم را به سمت تولید علوم اسلامی تغییر دهند. مسیر اول از طریق تصرف در اهداف، انگیزهها و مقاصدی است که دانشمندان علوم مختلف در پژوهشهای خود دنبال مینمایند. جامعهی علمی جزئی از جامعهی فرهنگی محسوب شده و دین و ایدئولوژی از طریق هدایت فرهنگ جامعه بهصورت غیرمستقیم و یا حتی مستقیم در انتخاب موضوعات و انگیزههای پژوهشی نقشآفرین میباشد. دین به زندگی انسان معنا میبخشد، هستی و حیات را تفسیر میکند و به اعمال و کردار انسان هدف و جهت میبخشد. محققی که به توحید و معاد و احکام عبادی و اخلاقی دین پایبند است، به دنبال ساختن جامعهای آرمانی مبتنی بر اندیشههای اسلامی است؛ این فرد نمیتواند همانند کسی که به این عقاید پایبندی ندارد، بیاندیشد. مجموعهی چنین اعتقاداتی فرد را به موضوعات و مسائل خاصی هدایت میکند که برای او اهمیت دارند. جامعهشناسی مارکسیستی بهسوی مطالعهی نزاعها، کشمکشها و تضادها میرود. جامعهشناس آمریکایی بهطور عمده بهسمت بررسی نظم و تعادل و ثبات اجتماعی و جامعهشناس مسلمان نیز باید بهدنبال شیوهای از طراحی ساختار اجتماعی برود که به نهادینه شدن باورهای دینی و اعتقادی او ختم شود. بنابراین علم، وسیله و ابزار تحقق اهداف و آرمانها خواهد بود؛ اما هیچ ابزاری مشروعیت استفاده از خود را معین نمیکند؛ بلکه این دین، ایدئولوژی و فرهنگ است که جهت و هدف استفاده از علم را مشخص میسازد.
مسیر دیگر حضور حوزههای علمیه در فرهنگ تخصصی تغییر معادلات علمی میباشد. معادلات علمی براساس فرضیهها پدید میآیند و فرضیهها دارای اصول موضوعهای هستند که در خود آن فرضیه ثابت نمیشوند؛ میتوان با پیگیری طبقهبندی علوم و زنجیرهی اصول موضوعه به این نتیجه رسید که اصول موضوعهی مرجع و اساسی در علوم، باید مبتنی بر نگرشی که انسان نسبت به هستی خدا و مبدأ و معاد دارد، شکل بگیرد. به این ترتیب با تأثیرگذاری دین در پیشفرضهای نظریههای علمی میتوان انتظار تغییر محتوایی نظریات علمی را داشت. چهبسا که به همین ترتیب، معیار صحت معادلات علمی نیز به تناسب کارآمدی آنها با آرمانها و اهداف تعیینشده از جانب دین میباشد.
دین با القای معارف و باورهای مربوطه به جهان، انسان و جامعه، دیدگاههایی را به پیروان خود ارائه میدهد که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، در نظریات، فرضیهها، انتخاب دادهها و حتی اهداف تحقیق، تأثیر شگرفی بر جای میگذارد. تأثیر دین در فرهنگ تخصصی، در حد تغییر کارآیی علوم تخصصی بر کسی پوشیده نیست.
این موضوع با کمی تأمل، در حدّ بالاتر از آن نیز در زمینه ایجاد انتخاب موضوعات پژوهشی در علوم مختلف قابل تصدیق میباشد. اما تأثیر عمیقتر دین در گزارههای علمی و تعیین صحت معادلات علمی، بررسی عمیقتری را میطلبد که برخی اندیشمندان در این زمینه به تأثیرگذاری دین در علوم انسانی قائلاند. با صرفنظر از اختلافات موجود و بدون قضاوت نهایی نسبت به آن، در مجموع میتوان از گرایشهای فوق چنین برداشت نمود که دین در تعیین فرهنگ تخصصی جامعه نقش تعیینکنندهای ایفا مینماید.
ج) فرهنگ بنیادی
سومین و عمیقترین لایهی فرهنگ، براساس دستهبندی پیشنهادی، «فرهنگ بنیادی» است. «فرهنگ بنیادی» عبارت از مفاهیم و ارتکازاتی است که نسبت به فرهنگ عمومی و بهویژه فرهنگ تخصصی، از عمق بیشتری برخوردار بوده و پایه و مبنای فرهنگ تخصصی و بنیادی محسوب میشود؛ بهعبارت دیگر در پاسخ به این پرسش که فرهنگ تخصصی چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پیدا میکند، میتوان به ضرورت فرهنگ بنیادی پی برد. «فرهنگ بنیادی» مجموعه اموری است که امکان تحول و بالندگی در فرهنگ تخصصی جامعه را فراهم مینماید. هرچند اطلاعات و ارتکازاتی که جزو فرهنگ تخصصی هستند، بخش کاربردی، گسترده و مهمی از فرهنگ را به خود اختصاص میدهند، اما این پرسش مهم همچنان باقی است که چگونه میتوان فرهنگ تخصصی جامعه را بهطور دائم روبه جلو بُرد و پویش و بالندگی آن را حفظ نمود. در یک بررسی تاریخی نیز میتوان پرسشی را مطرح کرد و آن اینکه در گذشتهی تاریخ علم، تحولات علمی چگونه اتفاق افتادهاند؟
با توجه به معیار ارائه شده در تفکیک فرهنگ عمومی از فرهنگ تخصصی میتوان مصادیق مهم و بارز فرهنگ بنیادی را به لایهای از حوزهی بینش معطوف نمود که ناظر به شکلگیری فلسفهها و روشها است. فلسفه بهمعنای عام خود، از احکام «هستی» سخن میگوید و تفکیک وجود وهمی را از وجود غیروهمی امکانپذیر میسازد. به همین دلیل احکامی همچون مبدأ و منتهی داشتن هستی و ممکن یا واجب بودن هستی و... از درون فلسفه برمیخیزد. اما در سالهای اخیر در کنار فلسفهی عام، «فلسفههای مضاف» نیز بهلحاظ اهمیتشان در علوم پاییندستی مورد توجه ویژه قرار گرفتهاند. لذا با عناوینی همچون فلسفهی اخلاق، فلسفهی فقه، فلسفهی دین، فلسفهی فیزیک، فلسفهی زیست، فلسفهی ریاضیات، فلسفهی هنر، فلسفهی حقوق، فلسفهی تعلیم و تربیت و یا فلسفهی طب و امثال آن روبهرو میشویم. جدا شدن مجموعه مباحثی تحت این عنوان، از بدنهی علوم یاد شده و علوم مشابه آن، بهطور دقیق به این دلیل است که در این قبیل علوم به نظریهها و مفاهیم پایهی علم اشاره میشود.
بهطور مثال در فلسفهی فیزیک به نظریههای مرجع و مادری که نسبت به ماده، انرژی و ارتباط بین ماده و انرژی نظر دادهاند، پرداخته میشود. طبیعی است که پرداختن به هرگونه اظهارنظری درخصوص این قبیل موضوعها، تأثیر مستقیم و فراگیری در تمام قضیهها، معادلهها و نظریههای فیزیکی دارد. مشابه این مسئله در سایر علوم نیز مصداق دارد. به همین دلیل میتوان این قبیل علوم را علوم بنیادی محسوب نمود و نتایج مورد پذیرش آنها را سازندهی بخشی از فرهنگ بنیادی جامعه قلمداد کرد.
در حوزهی روشها نیز مسئله به همین ترتیب است. برای اثبات بنیادی بودن بحث از روشها، توضیح این نکته ضروری است که تولید علوم، بهویژه در دنیای معاصر، روشمند صورت میپذیرد. عصری که در آن علوم بهصورت تصادفی، اتفاقی و با تجربههای شخصی و ساده بهدست میآمدند، پشت سر نهاده شده است. به همین دلیل یکی از مباحث مهمِ فلسفهی علم در دنیای معاصر، بحث از روش تولیدِ معرفت میباشد. اهمیت این بحث محدود به حوزهی روشِ علم بهمعنای علوم تجربی نیست، بلکه در حوزهی علوم دینی نیز این مسئله مصداق دارد. به همین دلیل در کنار فقه، با روش فقاهت آشنا میشویم و علمِ اصول بهعنوان روش استنباط، بنیان و اساس نتایج فقهی را تشکیل میدهد. در حوزهی عمل و اجرا نیز به شکل روشمندی به تنظیم برنامههای توسعه و مهندسی اجتماعی پرداخته میشود؛ در این عرصه چیستی مدل برنامه نقش تعیینکنندهای دارد. طبیعی است که اگر در متدلوژی علم روش استقرایی، قیاسی و یا ترکیبی از این دو با روش نظریهپردازی پذیرفته شود، هر کدام، نتایج متفاوتی را در بدنهی علم به بار میآورند.
در روش استنباط نیز اینکه مثلاً روش اخباریگری را برای استحضار از ادلهی شرعی مورد پذیرش قرار دهیم، یا روش اصولیین را روش متقن و برتر بدانیم، نتایج متفاوتی از حوزهی استنباطات فقهی بیرون میآید. در مدلهای توسعه نیز مبتنی بر اینکه به توسعهی متوازن و پایدار در همهی ابعاد نظر شود و یا به بخشی از ابعاد توسعه اهمیت اصلی داده شود، نتایج متفاوتی در مهندسی اجتماعی حاصل میشود.
برای مثال باید اولویت را به سیاست، یا فرهنگ و یا اقتصاد داد؟ و در عرصهی اقتصاد، اولویت را باید به صنعت، کشاورزی و یا خدمات داد؟ گردش پول و اعتبار در جامعه چگونه صورت پذیرد؟ موازنه صادرات و واردات در جامعه با چه مدلی طراحی شود؟ و... مسائلی هستند که مدل برنامهریزی، پاسخگوی آن میباشد. به این دلیل است که چیستی مدل برنامه، نقش پایه و بنیادی در تنظیم برنامههای توسعه ایفا مینماید. در کنار موضوعهای یاد شده موضوعهایی از قبیل رابطهی وحی و عقل، رابطهی دین و تکنولوژی، رابطهی دین و علم (بهمعنای عام و جامع آن) در دستهی موضوعات بنیادی قرار میگیرد.
با توجه به مفهوم و مصادیق فرهنگ بنیادی لزوم حضور دین و حوزههای علمیه در شکلگیری این لایه از فرهنگ جهت تبیین نظریه دولت اسلامی بسیار ضروری میباشد.
حوزه و ظرفیتسازی
از دیگر رسالتهای حوزههای علمیه پروش نیروهای کارآمد و ظرفیتسازی متناسب با رسالت حوزه در تحقق دولت اسلامی میباشد. به دیگر سخن با تحقق نظام اسلامی دیگر تفکر جدایی حوزه از حکومت معنا ندارد؛ بلکه حکومت اسلامی میوهی تلاش فقهای عظام در طول تاریخ خونبار حوزههای علمیه میباشد و لذا حوزهی علمیه باید خود را متکفل اصلی سرپرستی نظام اسلامی بداند و در این راستا تنها نباید به حوزهی مفهومسازی و حتی فرهنگسازی بسنده کند؛ بلکه باید متناسب با رسالتها و نقشهای مختلفی که حوزه و حوزویان میتوانند در هدایت نظام اسلامی داشته باشند، ظرفیتسازی و پرورش نیروهای متناسب را در دستور کار خود قرار دهد.
البته با توجه به پیچیدگیهای امر اداره و حکومتداری در دنیای امروز و با توجه به وابسته شدن ابعاد مختلف توسعه و پیشرفت، نوع حضور و سطح حضور روحانیت در مسئلهی اداره هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی میتواند بسیار متنوع باشد. این حضور میتواند در قالب مدیریت، مشارکت و مشاورت رخ دهد.
شاید مهمترین جایگاه روحانیت در مدیریت نظام اسلامی، نقشآفرینی بهعنوان بازوی اجرایی ولی فقیه در مراکز مهم تصمیمگیری در جامعه همچون امامان جمعه و نمایندگان ولی فقیه در دانشگاهها و مراکز مختلف نظام میباشد. حوزههای علمیه باید با شناخت استعدادهای حوزوی، افراد مستعدی را جهت مدیریت این مراکز پرورش داده تا در خدمت نظام ولایت فقیه بهخوبی بستر جریان منویات مقام معظم رهبری را فراهم نمایند.
علاوه بر این، حضور در پستهای سیاسی همچون نمایندهگی مجلس، مدیران فرهنگی در سطوح کلان و خرد، مشاورت در زمینهی تصمیمسازی و تصمیمگیری و... انواع نقشهایی است که هم اکنون روحانیت در بسیاری از مراکز نظام اسلامی ایفا میکند و لذا حوزههای علمیه باید چه در زمینهی آموزش و چه پژوهش، پرورش چنین ظرفیتهای انسانی را در دستور کار خود قرار دهد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.