متأسفانه كتاب «سياحتنامهي ابراهيم بيگ» اثر «زينالعابدين مراغهاي» را كم ميخوانيم و اگر خواندهايم كمتر بدان توجه كردهايم. ميگويند اين اثر اولين رمان در زبان فارسي است. اگر ديروز ميتوانستند اين معنا را انكار كنند امروز با رنگباختن احكام عناصر داستان، اشكال در رمانبودن سياحتنامه بيشتر زحمت از براي ملالغتيان است.
فحواي املاي مراغهاي از لحاظ تاريخي و نظري سرچشمهي بسياري مطالب است. اغلب مفرداتي كه از مشروطه تا امروز محل پرسش بودهاند در اين كتاب به هم رسيده که نشان از ديرينهبودن اين مسائل است. دوستي ميگفت: عجبا، اهم موعظههاي سياسي و اجتماعي كه هنوز سرگرم آنيم در آن زمان از خامهي مراغهاي تراويده؛ و راست ميگفت. مثلاً اين نكته كه گروهي ميگويند: بايد غرب را در نظر آورد، آنگاه بديهايش را طر د كرد، آنچه با طبع ما ايرانيان همساز نيست كنار گذاشت و آنگاه به خوبيهايش جامهي عمل پوشاند؛ را ميتوان در همين كتاب ديد (ص105) از اين دست تا بخواهيد در كار مراغهاي بهكار است؛ بگذريم.
نحو مراغهاي در تاريخ نثر فارسي نيز مهم و البته ممتاز است. زبان فارسي از قرن پنجم به اين سو (جز بعضي آثار از قبيل تاريخ بيهقي، تذكرةالاولياي عطار، بوستان سعدي و...) روي در نقاب تكلف كشيده و نأمانوس گشت. در دورهي قاجار اين تكلف حتي بيمزهتر شد. كمترين آسيب اين هرزهپيچيدنها اين بود كه زبان رسمي از زبان مردم دور افتاد. ظهور نثر روزنامهها و سفرنامهها رفتهرفته رخنه را كمي پوشاند. اين تلاشها بيش از هر جاي ديگر در رمانها پيگيري شد.
سعي در شكستهنويسي آنجا كه نويسندهها ميكوشند ميان زبان روايت و زبان گفتوگوها تعادل ايجاد كنند، از مهمترين نتايج و در عين حال دستآوردهاي اينگونه تلاشهاست. زبان پاكيزه و روان مراغهاي در اين مسير حائز اهميت است. نميتوان ادعا كرد وي در نوشتن گفتوگوها از اصول شكستهنويسي پيروي كرده. چه، هنوز چنين اصولي در بين نبود و تا «دهخدا» بيايد (دهخدا اولین کسی بود که بر سیاحتنامه مقدمه نوشت و از اینکه این اثری از آن مراغهای است دفاع کرد) و «چرند و پرند» را به رشتهي تحرير درآورد به زمان احتياج داشتيم.
اما تكهتكهكردن گفتوگوها و جايدادن آن در روايت یا شرح گفتوگو بهجاي ضبط آن در كار ديده ميشود. براي نمونه ميخوانيم: «خداوند شما را راحتي بدهد.» گفته رفتيم و خوابيديم (ص41) گاه عادات گفتوشنود در افواه به چشم ميآيد، نظير اجراي لكنت در ديالوگ: او.... او... اوسف آقا هيچ عوض نشدهايد. هههه همان اوسف آقا هستيد كه بوديد. (ص78)
از اينگونه ميتوان باز مثال آورد. همچون ضبط غلط شعري به عمد: گر مسلماني از اين است كه اينان [حافظ] دارند [دارد]/ واي اگر از پس امروز بود فردايي. شايسته است به همين مورد، اشارت به فهواي احاديث بدون آوردن اصل آن را افزود.
امروزه معمول است نويسندگان از ترفند سخنگفتن در قصه با مخاطب استفاده ميكنند. برخي به شكل عجيبي اين را از مختصات رمان غربي ميدانند. عجيب است زيرا نميگويند كه شاعران قصهپرداز ما از هنگام قصهسرودن در مثنويها بسيار با مخاطب سخن ميگفتند. ايشان شاهد مدعا را ميتوانند به كرات در مثنوي معنوي از مولانا بخوانند. امكان دارد مدعي لب به اعتراض بگشايد كه آن مال قديم و به رسم مثنويسرايي بود. اما اگر قبول كنيم سياحتنامه رمان است ديگر نميشود از ديوار حاشا بالا رفت. نمونه را در دو فقره اينجا ميآورم:
«چون ميدانم كه مطالعهكنندگان به انتظار مندرجات سياحتنامهاند لهذا صورت آن را ذيلاً مينويسم.» (ص41).
«... هرچند نوشتنش به من زحمت و به خوانندگان اين سياحتنامه اذيت است، اما چه كنم از وصيت پدر مرحوم بيرون نتوان شد. به من وصيت كرده است كه "هر چه ديدي بنويس." من هم ناگزير هستم كه بنويسم. اين است سوادالقابنامه...» (ص81)
همچنين بدين سياهه ابتداي فصلهاي «شرححال يوسف عمو»، «خاتم»، «خطابه» و... را اضافه كنيد.
از ديگر به اصطلاح اختراعات رمان قصهپردازي در عصر جديد استفاده از ترفند كولاژ است. وقتي متنهاي گوناگون از فرمهاي مختلف را در يك اثر گرد ميآورند اين امكان به وجود ميآيد كه از امكانات فرمهاي متفاوت استفاده شود. آوردن نامه، خطابه، متنهاي پيشينيان و... از مصاديق كاربست ترفند كولاژ در رمان است. سياحتنامه مشهون از فرمهاي گوناگون است. نامه، تذكره، آوردن خاطرات، اضافهكردن لاحقه و خطابه و جُنگي از اشعار و حكايات و پيوستن مقالات در جايجاي اين اثر ديده ميشود و نگاهي گذرا اين همه را به رخ ميكشد؛ هرچند فرم اصلي، سفرنامه است. اگر مثلاً جيمز وبستر در بابا لنگ دراز، از فرم نامه، سود برده، مراغهاي از شاكلهي سفرنامه بهره برده و از اين شاكله كه در آن دوران به سبب نوشتهشدن سفرنامههاي متعدد رواج داشت استفاده كرده است.
اما يكي از مهمترين ملاحظات در سياحتنامه، پيوستگي آن با متون پس و پيش است. اگر در مثنويهاي قديم بابي با نام «در سبب سرودن اين دفتر» هست، دفتر مراغهاي هم با بحث از دليل وي بر نوشتن اثرش آغاز ميشود. همچنين آوردن ابيات در ميان نثر به جهت شاهد مثال و جادادن معراجنامه و جُنگي از اشعار و حكايات، سابقهي ادبي ما را آينهگون، مينمايد.
گذشته از زبان سادهي مراغهاي كه پس از وي معمول شد خصلت انتقادي آن نيز اسبابي را فراهم كرد كه نويسندگان خلف آن را ادامه دادند. مراغهاي در فرم سفرنامه، سفر ابراهيم بيگ را از خارج به ايران گزارش ميكند و تفاوتهاي زندگي در دو سوي مرز را پيش ميكشد و از مشتقات ايرانيان سخن ميگويد و نقايص را بر ميشمارد. سالها بعد جمالزاده با داستان كوتاه «فارسي شكر است» (اولين نمونهي داستان كوتاه در ايران) شخصيت داستان خويش را از مرز عبور ميدهد و در ضمن سفر مرارتهاي وي را به تصوير ميكشد. درونمايهي انتقاد سياسي و اجتماعي، بعدها در بسياري از رمانها (مثلاً تهران مخوف و جنايات بشر و تفريحات شب از مشفق كاظمي، ربيع انصاري، محمد مسعودي و...) تكرار شد و جمالزاده و هدايت و چوبك و آل احمد و... همين دستمايه را مستمسك داستانگويي كردند.
سويهي انتقادي رمان سياحتنامه هرگز فروگذاشته نشد. حتي جمالزاده در مجموعهي «آسمان و ريسمان» نمايشنامهاي را تحت عنوان «طويلههاي اوجيناس» ترجمه كرد كه داستاني نمادين از پريشاني و بيهمتي و لااباليگري مردماني فرنگي در گذشته بود. شايد جمالزاده ميخواسته به جیمز موريه كه در «حاجي باباي اصفهاني» كمر به تسخر و تخفيف ايرانيان بسته بود، جواب گويد و بگويد شما خودتان هم چندان آش دهنسوزي نبودهايد. اما آنچه اهميت دارد مراعات سويهي انتقادي در رمانها و داستانهای پس از مراغهای است كه بسياري آن را از اهم وظايف رمان ميشمارند.
من سعی کردم در گزارش عجولانهای که آوردهام نشان دهم چگونه متنی بهجا و در موقع نوشته میشود. رمان آوردهي غرب است ولی مراغهای برای استفاده از آن، متنی را میآفریند که در پیوست با میراث فرهنگی گذشته است؛ آن را بهگونهای میآفریند که در آینده ادامه مییابد. از فرمی سود میجوید که جدید است ولی نه تنها وافی به مقصود مینماید بلکه خواننده بدان خو دارد. در نوشتهي خود جانب زبان فارسی و تحول آن را نگاه میدارد و با آن دردهای واقعی ما را میگوید. پس اتفاقی نیست که پس از صد سال هنوز میتوانیم آن را بخوانیم و همراهاش میشویم. سياحتنامه تلخ و گزنده است. شايد به همين خاطر باشد كه آن را كمتر ميخوانيم و از آن كمتر، در آن به ديدهي عبرت مينگريم. اما زبان تلخ منتقد را بايد به جان خريد و چنانچه در انتقادش كژيهايي بود بايد با سينهاي گشاده تاباش آورد. هرچه باشد شيخ اجل، سعدی يكي از خودمان بود كه گفت: نشنيد و عاقبتاش شنيديم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.