1- حوزههای علمیه در میان مسلمانان به این شکل و ترتیبی که اکنون هستند، بیش از هزار سال قدمت دارند. حوزهها و دانشگاههای اسلامی تنها نهادهای علمی تمدن اسلامی بودند. از نظامیهی بغداد گرفته تا مدرسهی چهار باغ اصفهان زمان صفوی تا مدارس علمیهی زمان قاجار، چه قبلتر و چه در تمامی سرزمینهای اسلامی مسلمین یک نوع علم و یک نماد علمی داشتند که تمامی شاخههای علوم را در خود جای میدادند؛ از صرف و نحو و تفسیر گرفته تا ملل و نحل و طب و جغرافیا و ریاضیات و نجوم و حتی معماری و خطابه را. اما معمولاً صنایع و فنون، چون به تلقی امروز علم محسوب نمیشدند، غالباً جایگاهشان در بازار بود و استاد فن، نسل به نسل مهارتهای فنی را به شاگردان میآموخت. جامعهی اسلامی بدون حوزه قابل تصور نبود و حوزه نهاد تأمین علم تمدن اسلامی بود و با توجه به تأکیدات دینی بر فضیلت علم و علمآموزی درهم تنیدگی روشنی بین تمدن و زندگی روزمرهی مردمان با علم و حوزههای علمیه برقرار بود. این درهم تنیدگی بهخصوص در میان شیعیان و وجود نهاد تقلید ملموستر بود. هر فرد شیعهی مؤمنی از یک استاد حوزهی علمیه تقلید میکرد و این یعنی تمامی ساحات حیات خود را بر طبق الگویی که نهاد دینی برای او فراهم میدید، تنظیم میکرد. از شخصیترین اعمال مانند نکاح و زناشویی تا اعمال اجتماعی مانند جمعه و جماعت و کسب و جهاد و حدود و قصاص. بهدلیل گستردگی و یکپارچگی حوزهی علم، علاوه بر امور دینی علومی چون طب و نجوم نیز از حوزههای علمیه برمیخاست و عملاً تمام حیات مردمان وابستگی وثیق با نهاد علم داشت. این یعنی نهاد حوزه در تمدن اسلامی بسیار ضروری، جدی و کارآمد بود.
2- در تمدن غربی کنونی نیز کم و بیش وضع به همین منوال است. دانشگاهها تنها نهاد رسمی و مرجع علوم هستند و دربرگیرندهی تمامی علوم از علوم انسانی تا طب و مهندسی هستند و در تمدن مغرب زمین، حضوری بسیار جدی و ضروری دارند. حذف یا تصور حذف دانشگاهها از آن تمدن قابل طرح نیست و تمدن غرب بدون نهاد علمی خود ناکارآمد است. نهاد علم مدرن مانند خود علم مدرن، یکپارچه و برای تمدن غرب ضروری است.
3- ما ایرانیان تا قبل از مشروطه کم و بیش در همان نظام سنتی و تاریخی خود علم میورزیدیم و نهاد علمی ما هم یک نهاد بود. مشروطه درگرفت و غرب بهصورتی جدی وارد ایران شد و سالها تلاش کرد و سکولاریسم در ایران پیروز شد و نهادهای علمی ما مثل علم ما دوپاره شد. علوم دینی به درون حوزهها خزید و علوم معاش مانند طب و مهندسی به دانشگاه آمد و مقداری از علوم انسانی که لازمهی نگاه متجدد بود را نیز در دانشگاه جای دادند و الهیات و فقه را نیز تا آنجا که به درد تمدن میخورد در دل دانشکدهی معقول و منقول جاگذاری کردند. پس از انقلاب نیز این دوگانه حفظ شد و حوزه و دانشگاه اکنون شدهاند دو نهاد برای دو علم و وحدت آنها هم البته فقط به اختلاطهای مهلک انجامیده است.
4- حوزههای علمیه اکنون به چه دردی میخورند؟ روشن است علم و نهاد علم امری تمدنی است. آدمها گونهای فکر میکنند و زندگی میکنند. و برای آن نحوهی فکر و حیات به علمی خاص نیاز دارند و آن علم هم نهاد خاصی میخواهد. ما ایرانیان که هم سنتی و هم متجدد و هم و هم... زندگی میکنیم، هم به حوزه نیاز داریم و هم به دانشگاه. اما این دو نهاد دیگر نه آن حوزهی صفوی و نه آن دانشگاه عصر نیویورک است؛ بلکه به نسبت زندگی، تغییر شکل و ماهیت داده است (البته حوزه تقریباً دیگر شکلی ندارد و آخرین سنگرهای روش و شکل حوزههای سنتی بهنفع روشهای مدرن در حال فتحشدن است) پس پاسخ روشن است. ما آنقدر که دینی زندگی کنیم، به حوزه محتاجیم در فکر و فرهنگ و عمل و تمدن و تا آنجا که مدرن زندگی میکنیم، به دانشگاه نیازمندیم در فکر و فرهنگ و عمل و تمدن. و چون تا اکنون هم این و هم آن و نه این و نه آنیم؛ پس به هر دو نیاز داریم و البته این امری مشکک و نسبی است. هرچه بیشتر زندگی دینی باشد، حوزه کارآمدتر خواهد شد (دقت شود که برعکس نمیگویم) و هرچه غربیتر زندگی کنیم، دانشگاه بیشتر بهکار ما میآید. این در مورد هر فرد و شهر و کشوری صادق است و حوزههای علم نیز در این نگاه تفکیکبردار نیست. (مثلاً اگر ما دینی زندگی کنیم، طب را هم باید حوزه ارائه دهد و اگر غربی زندگی کنیم، فلسفهی حیات ما نیز باید از دانشگاه بیاید و اکنون که مبانی و فلسفهی حیات از حوزه میآید [احتمالاً] و طب و مهندسی از دانشگاه؛ صدر و ذیل حیات ایرانی بههم نمیخورد و وجوه خندهدار و کمدی به خود گرفته است) لذاست که با کسانی که حوزه را ناکارآمد میدانند، مخالفم؛ چون در حیات بسیاری از ما هنوز دین (علم و نهاد آن) جایگاهی عظیم دارد و با کسانی نیز که حوزه را بسیار کارآمد میدانند، مخالفم؛ چون غرب (و به تبع دانشگاه و علم مدرن) در حیات بسیاری از ما حضوری جدی دارد.
5- من وحدت را محتوائاً و شکلاً بین حوزه و دانشگاه ممتنع میدانم. سرنوشت یکی را به نفع دیگری هضم خواهد کرد. آینده چه خواهد شد؟ روند کنونی هضم حوزه است در دانشگاه. اما خدا را چه دیدهاید! او مقلبالقلوب است. انقلاب اسلامی 1357 ساختارهائی را به هم زد و شاید تداوم پیدا کند و فکر و ساختاری دیگر را به هم بزند و کار برگردد و حالها عوض شود و ایران بشود اولین کشوری که بیداری اسلامی علمی در آن رخ دهد و روزگاری در وسط این اقیانوس متلاطم جهان مدرن، جائی باشد که فقط حوزه داشته باشد و حوزهاش همهی علمش و همهی حیاتش را کفایت کند. آن روزگار شیرین است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.