جانمایهی شعر، نمود زندگی و زمانهای است که شاعر در آن به سر میبرد. بر همین اساس شعر معاصر ایران بیانی از دریافت حساسترین متفکران ایرانی از عالم معاصر است. شاعر برای اینکه زمانهی خود را دریابد و آن را بر زبان آورد، باید زمانه را در ژرفترین مراتب تجربه کند. ملاک متفکر و شاعرِ بزرگ بودن، سخنگوییِ زمانه است. با این ملاک، شعر معاصر ایران تا کانون مهمترین رخدادهای زمانه پیش رفته و نمودگار نحوهی تأثیرپذیری جان و روح ایرانی از زمانهای است که در آن بهسر میبرد. اگر این توصیف از فرهنگ ایرانی که فرهنگ شعرپرور و ژرفرو است، توصیفی بهجا باشد، باید این ویژگی در عالم معاصر بروز و ظهوری مییافت.
طرفه رخدادی که در عالم ما ایرانیان از آغاز رویارویی با دنیای مدرن آغاز شد، تطور و دگرگونی در تمامی مراتب بود. همراه با همهی دگردیسیهایی که در فرهنگ ایرانی رخ داد، باید شعر ایران هم دگرگونه میشد و زبان عطار و مولانا و حافظ زبان دگری میشد. اگر روح قومی هگل را با همهی لوازم و مبانی آن نپذیریم، حداقل میتوان از خصوصیاتی مشترک در انحای عناصر یک فرهنگ سخن گفت. این خصوصیات در طول تاریخ دچار دگرگونی میشوند اما بسیاری از خصوصیات و ویژگیها همچنان باقی میماند و به دوران بعدی منتقل میشود. جانمایهی یک فرهنگ همان است که با نحوی سیر به باطن آن فرهنگ بهتدریج عیان میشود. اما جانمایهی فرهنگها بیش از همه در شعر و تفکر و آثار هنری ظاهر میشود. با این نگاه، اخوان ثالث یکی از نمودها و نمایندگان فرهنگ ایرانی در عالم معاصر است، همانطور که عطار و مولوی و عراقی چنین نقشی در دوران گذشته داشتهاند.
دگردیسی در فرهنگ ایرانی که قبلاً بدان اشاره شد، ناشی از دگرگونگشتگی زمانه است. فرهنگ ایرانی دورانهای متفاوتی را از دوران باستان تا دوران اسلامی و بالاخره دورهی مدرن تجربه کرده است و شاعران بزرگ هریک از این دورانها سخنگوی دریافتهای این قوم از زمانهیشان بودهاند. فردوسی نمود فرهنگ ایرانی است؛ چون نحوهی دریافت جان و روح ایرانی از زمانه را در دورهای انعکاس داده است. وی رفتار و اندیشهی الگو در عالم ایرانی را بهگفت آورده است.
تطورات ژرف هر فرهنگ اغلب پس از رویارویی با دیگر فرهنگها رخ میدهد. همهی تحولات عالم ما نیز از آغاز رویارویی با عالم مدرن، همواره از سرچشمههای دگری جوشیده و حوزههای مختلف را آبیاری کرده است؛ لذا باید تحولات اینسو را با تحولات اصلی در سرچشمههایش فهمید. این قاعده نهتنها در مورد علم و تکنیک بلکه در مورد شعر و اندیشه و فرهنگ ایرانی نیز برقرار است. شعرِ ایرانِ دورهی معاصر را نمیتوان بدون توجه به وضع فرهنگ و اندیشهی غربی و نمایندگان آن فهمید؛ از همینرو فهم آنچه بر امثال اخوان ثالث و شاملو و سهراب سپهری گذشته و آنچه در شعر آنها انعکاس یافته، بدون فهم گوته و نیچه و سارتر و امثال آنها ممکن نیست. در بین متفکران دورهی مدرن نیچه شأنی خاص دارد. به مدد نیچه جریانهای بزرگ شعر و هنر و تفکر عالم معاصر، از جمله شعر معاصر ایران را بهتر میتوان فهمید. از مهمترین دریافتهای نیچه آن است که وی دوران خود را دوران واژگونی ارزشها یافت. وی نشان داد که نیهیلیسم (نیستانگاری) بهترین توصیف مناسبات و افکار و رفتار انسان معاصر است.
این سخن را با سخن ژرف شفیعی کدکنی هم میتوان پیوند داد. وی در یادداشتی که دربارهی اخوان نوشته میگوید: «در این لحظه، هیچ تردیدی ندارم که هر هنرمند بزرگی، در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد. تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود کار هنرمند تمام است و دیگر چیزی جز مهارتهای آن برایش باقی نخواهد ماند.(باغ بیبرگی، ص271) این سخن ما را به جستوجو در اشعار اخوان میکشاند. تنها با یافتن تناقض بنیادیِ وجود شاعر است که میتوان به کانون جوشش اشعار وی نزدیک شد. اخوان در تناقض میان بود و نبود ارزشهای کهن فرهنگ خویش است. از سویی در مسیر همدلی و همسخنی با شاعرانی چون فردوسی و حافظ و عطار و مولانا به مقام شاعری در تاریخ و فرهنگ خویش رسیده است، اما خود را در عالمی مییابد که از اصول و ارزشهای مقوم عوالم فردوسی و عطار خبری نیست. افتادگی در میانهی تناقضاتِ دوران واژگونی و تلاشی، مهمترین خصوصیت شعر اخوان است.
همهی شاعران بزرگ و اثرگذار ایران درکی حضوری از نهیلیسم دوران معاصر داشتهاند و این درک در آثارشان بروز و نمود داشته است؛ از اخوان و شاملو تا سهراب سپهری و حتی در شعر پس از انقلاب در شاعرانی چون حسن حسینی و قیصر امینپور احساس زیستن در دوران غلبهی نیهلیسم آشکار است. همهی اشعار اثرگذار معاصر پس از درک حضوریِ نهیلیسم پدید آمدهاند.
***
برخی از بزرگترین و اثرگذارترین سخنان دوران مدرن بر زبان نیچه جاری شده است. عنوان دوران مابعد نیچه (دوران پسانیچهای) عنوان دیگر پستمدرن است. اگر سرآغاز دوران مدرن را تا یونان برسانیم که خود نیچه و هایدگر تا آنجا میروند، دوران بعد از نیچه دوران فرارفتن از تاریخی است که فرهنگ و تمدن معاصر را ساخته است. نیچه با طرح عناوینی چون «نیهیلیسم»، «مرگ خدا»، «فراسوی نیک و بد»، «ارادهی معطوف به قدرت»، «چشمانداز» و... رساترین عناوین را برای فهم زمانه مطرح ساخته است.
در عالم ما ایرانیان از هنگام تماس با عالم جدید و فراروی تدریجی از احوال و شرایط غافلگیری و سردرگمی و شیفتگی، جان متفکران و شاعرانمان با جان این عالم تماس پیدا کرد. جان اندیشمند و شعرخوی ایرانی باید دریافت خود را اظهار میکرد. برخی از مفسران شعر معاصر ایران، شأن نزول اشعار را به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران فرومیکاهند. اینگونه تفاسیر را نمیتوان به نادرستی متهم کرد. بالاخره شاعر نیز انسان است و احوال و احساس او تحت تأثیر محیط و شرایطی است که بر او حاکم است. اما این تمام سخن نیست. اگر اینگونه بود ما در هنگام خواندن غزلهای حافظ هم باید فقط دوران حافظ را در ذهن میآوردیم و هر غزل را به نسبت شرایط و مسایل زمانهی حافظ میفهمیدیم. شعر پس از سرودهشدن بهگونهی خاصی اثر میکند. گاه شعری که در شرایطی خاص و تحت تأثیر تجربه و احساس ویژهای سروده شده، بهصورت ویژهای به آینهای برای تجارب دیگران تبدیل میشود. گاه این انعکاس چنان وسیع و گسترده است که محل انعکاس بزرگترین دریافتهای زمانه میشود. شعر مولوی و فردوسی و سعدی در زمانهیشان معنایی داشت و بهگونهای که بیشتر ناظر بهحوادث زمان بود فهمیده میشد، اما بهتدریج شأن دیگری یافت. اغلب حکایات سعدی این چنیناند. سعدی حکایات گلستان را بعد از تجاربی که در زندگی داشته، بهنظم یا نثر نوشته است. پس از نگارش گلستان، مطالب آن شأن دیگری یافت و دیگر شعر یا سخنی معمولی نبود. سخن او لطیف یافته شد و مورد قبول قرار گرفت. پس از آن هر ایرانی و هر فارسیزبانی هروقت خواست تجربه و دریافت خود را که شبیه تجربهی سعدی بود بیان کند، بیان سعدی را رساتر از آنچه او میتوانست بگوید یافت. در مورد حافظ نیز چنین است. خواجه گویا این شعر را پس از مرگ فرزندش سروده است:
«بلبلی خون جگر خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
قرهالعین من آن میوهی دل یادش باد
که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد»
هزاران نفر پس از حافظ این شعر را خواندهاند و لذت بردهاند و محتوای شعر حکایت احوال آنها شده است، بدون اینکه به مقصود حافظ در هنگام سرودن شعر نظر داشته باشند. حتی چهبسا خوانندهی شعر از این ماجرا اطلاع نداشته باشد.
این ماجرا در اشعاری که حکایت احوال و سوانح درونی است پیچیدهتر میشود. مثلاً اینکه نظر حافظ در بیتِ «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» به چه کسی بوده است دخلی بر دریافت خوانندهی شعر ندارد. این شعر در فرهنگ ایرانی یکی از زیباترین سخنان برای بیان زیبابینی و زیباپرستی است. خطاپوشی و چشمپوشیِ از عیب که از اصول عرفان است به ژرفترین صورت با خواندن این بیت یادآوری میشود. اگر غیر از این بگوییم نمیتوانیم رمز نقشآفرینی شعر در تاریخ فرهنگها را دریابیم.
آنچه مربوط به شعر معاصر است نیز با همین قیاس باید فهمید. شعر «زمستان» را دیگر نمیتوان تنها براساس احساس دلتنگی و رنجوری اخوان ثالث در روزهای بعد از آزادی از زندان تفسیر کرد. گویندهی هر شعری یک بار براساس تجربهای شعری میگوید. اما شعر پس از سرودهشدن از محدوهی دلالت اول خود فرا میرود. شعر پس از سرودهشدن چه بسا در بین اهالی آن زبان، زندگی دیگری را آغاز کند. شعری بهمقام ماندگاری در تاریخ یک قوم میرسد که با مقومات یک فرهنگ و روح زمانهاش پیوند داشته باشد.
بهنظر میرسد ژرفترین و فراگیرترین دریافت شاعران معاصر ایران دریافت واژگونی ارزشها، نیهیلیسم و احساس تلاشی باشد. این دریافت به نافذترین صورت در اخوان ثالث به شعر درآمده است. مهمترین جانمایهی شاعران معاصر ایران همه در ذیل و در پرتو اخوان فهمیدنی میشوند. در مقام مقایسه، اینگونه دریافت بسیار نزدیک به دریافت نیچه است. هم او که آموزگار بزرگ تفکر در قرن بیستم و در قرن جاری است.
بر این مبنا شعر «زمستان» از بزرگترین الواح شعر ایرانی معاصر است. جانمایهی شعر زمستان رساترین گزارش جان ایرانی در تماس با زمانهاش است. بخشهایی از این سروده را با همین نگاه مرور میکنیم:
اولین پارهی شعر حکایت تنهایی مردم زمانه، و فروبستگی جهان پیرامون است:
«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
[ سرها در گریبان است.
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.»
آنچه از انسان برون تراود برای او دیواری میشود و بر رنج و مشقت او میافزاید:
«نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.»
در ادامه به مسیح اشاره میکند که در گزینگویههای نیچه هم همواره به قدیس و خدا و مسیح اشاره شده است. نیچه و اخوان هر دو همواره رویی به خدا و دین و قدیسان دارند. در زمانهای که احساس میشود حقیقت و معنا رفته و سرمای زمستان همهجا را فرا گرفته، از خدا و مسیح انتظار فریادرسی میرود. گویی که هر دو این در را میکوبند و پاسخی نمیگیرند. نیچه در چنین گفت زرتشت، در روایت فرودآمدن زرتشت از کوه، اولین ملاقات او را با قدیس میداند. بین زرتشت و قدیس گفتوگویی صورت میگیرد و زرتشت او را بیخبر از رخداد مرگ خدا مییابد.(نیچه، ص21) اخوان هم در سرمای جانسوز زمستان از مسیح یاد میکند و امید به فریادرسی او را اظهار میکند، ولی گویا پاسخی نمیگیرد:
«مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشا!»
شاعر در خطاب به مسیح از واژههایی استفاده میکند که در زبان دینی ضربآهنگ خاص دارند و با خشم، احساس خود نسبت به آنها را بیان میکند:
«منم من، سنگِ تیپاخوردهی رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهی ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.»
در ادامهی همین گفتوگو و با تصور مخاطبی فراتر احساس نیستانگاری خود را چنین بیان میکند:
«تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
...چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، برآسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.»
شاعر سحرگاهی نمیبیند و سپیده را توهم میبیند. در ادامه، شاعر با توجه به برخی بنیانهای فرهنگ خویش سفارشی میکند که نشاندهندهی تعلق وی به عالم ایرانی است:
«حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.»
مکاشفهی بزرگ اخوان ثالث از زمانهاش در عنوان زمستان بیان شده است. این پاره بیان اوج احساس شاعر از عسرت حاکم بر زمانهاش است:
«هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهایِ بلورآجین.
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.»
اخوان دریافتی شبیه آنچه در شعر زمستان بیان کرده، اندکی عریانتر در شعر «گزارش» سروده است. بخشهایی از این شعر را هم مرور میکنیم. مخاطب این شعر خداست:
«خدایا! پر از کینه شد سینهام.
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت،
دل پاکروتر ز آئینهام.
دلم دیگر آن شعلهی شاد نیست.
همه خشم و خونست و درد و دریغ.
سرائی درین شهرکآباد نیست
خدایا! زمین سرد و بینور شد.
بیآزرم شد، عشق از او دور شد.
کهن گور شد، مسخ شد، کور شد.»
شاعر دوران کهنی را بهیاد میآورد که زمین اینگونه آلوده نشده بوده:
«زمین دیگر آن کودک پاک نیست.
پُر آلودگیهاست دامانِ وی،
که خاکش بسر، گرچه جز خاک نیست.
گزارشگرانِ تو گویا دگر
زبانشان فسردهست؛ یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر.
کسی دیگر اینجا ترا بنده نیست.
درین کهنه محرابِ تاریک، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست.
علی رفت؛ زردشتِ فرمند خفت.
شبانِ تو گم گشت، و بودای پاک
رخ اندر شبِ نیروانا نهفت.
نماندهست جز «من» کسی بر زمین.
دگر ناکسانند و نامردمان؛
بلند آستان و پلید آستین.»
علیرغم همه شباهتهایی که بین دو متفکر وجود دارد که نشانهی درک مشابه آنها از عالم معاصر است، تفاوتی اساسی با هم دارند. تفاوت در نحوهی مخاطبه است. نیچه در چنین گفت زرتشت روایت میکند. این روایت شخص سوم است. اولین عبارات چنین زرتشت اینگونه آغاز میشود: «آنگاه که زرتشت از بالا به پایین آمد...»
گوینده خودِ نیچه است اما خطاب به چه کسی؟ مشخص نیست. انسان است که سخن میگوید. همان سوبژکتیویتهای که در دوره جدید آغاز شد، همهجا نمود و ظهور دارد. در نیچه این سوژه بسیار درشت و گستاخ بهسخن آمده است. مخاطب او انسانهای دیگرند. اما در اخوان این چنین نیست. شعر اخوان گستاخانه است اما خطاب به خداست. اخوان نمیتواند بدون خطاب سخن بگوید. اگر هم به زمین و زمان گستاخی میکند، شکایت پیش خدا میبرد. دست به دامان خدا میشود. اخوان دنبالهی ابوالحسن خرقانی است. گستاخی وی مانند گستاخی بوالحسن است که حتی گستاخی او بوی صمیمیت میدهد. وی هم در قرن چهارم در عصر عارفان بزرگ و عالم صدق و صفا با خدا بگومگو میکرد. به تعبیر شفیعی کدکنی با او «من-تو» میکرد: «ابوالحسن خرقانی شبی نماز میکرد. آوازی شنید که "هان! بولحسنو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟" شیخ گفت: "ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمتِ تو میدانم و از کرمِ تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کسَت سجود نکند؟" آوازی شنید که: "نه از تو و نه از من!"»2 (شفیعی کدکنی، 1384، ص 44)
این از خصوصیات فرهنگ اسلامی بهخصوص عارفان است که احساس حضور حق، تمامی فضای احساس و فکرشان را گرفته است. این نکته در مورد نحوهی فهم و تفسیر اقبال از نیچه هم دیده میشود. وی در مورد نیچه قلب او را مؤمن و عقلش را کافر احساس میکند. وی نحوهی خطاب نیچه را نمیتواند مانند یک متفکر غربی احساس کند و لذا وی را با حلاج و مولانا شبیه میبیند.
بعد از اخوان ثالت در لابلای شعر معاصر، نمونههای بسیار دیگری از همدلی با وی را میتوان نشان داد. این همدلی صورتهای دیگری هم پیدا کرده و بهگونههای دیگری بهزبان آمده است. مثلاً شفیعی کدکنی در این سروده بسیار کوتاه همان دریافت را از افق دیگری بیان کرده است: «آخرین برگ سفرنامهی باران این است/ که زمین چرکین است.»
پی نوشت:
1- استادیار گروه فلسفهی دانشگاه علامه طباطبایی.
2- این متن نکات مهمی در انسانشناسی دارد. انسان موجودی است که در هر صورت دارای اندیشه و رفتارهایی خواهد بود که وقتی از منظر تفکیک نیک و بد بدان بنگریم میتوان آنها را شر و گناه و آلودگی نامید. اما منشاء گناه در طبیعت هر انسانی است. طبیعت انسان اقتضاء گناه هم دارد. حکیم این را در مییابد. اما واکنشها متفاوت است. بوالحسن که با حق صمیمی است، در عین حفظ ادب به رازهای هستی آشناست و پاسخی درخور میدهد. اگر انسان گناهکار است، حق هم دارای صفت رحمت است. آن رحمت اقتضاء این گناهکاری است. دیگرانی به اصل گناهکاری خویش و طبیعی بودن آن آگاهی پیدا میکنند، اما یا راه انکار در پیش میگیرند و یا ادب را رعایت نمیکنند. مثلاً سارتر نمونهای از راه یافتگان به همین ساحت است، ولی به تعبیری که عارفان بدان ملزمند رعایت ادب حق نمیکند. مثلاً در آثاری چون شیطان و خدا به نزاع با حق میپردازد.
منابع:
- نیچه، فریدریش ویلهلم: چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، تهران، 1375
- شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1384). نوشته بر دریا از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی. تهران: سخن.
- باغ بی برگی: یادنامه مهدی اخوان ثالث(م. امید)، به اهتمام مرتضی کاخی، انتشارات زمستان، تهران، 1385
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.