مفهوم «سنت» در تفکر گادامر آنچنان کلیدی و مهم هست که برای معرفی آن به تفصیل زیادی نیاز نداشته باشیم. گادامر معتقد است آگاهی انسان، ذاتاً تاریخی و برآمده از دل یک سنت است.
به این معنا چونان که دیدگاه هیدگر نیز بود، انسان برای فهم ناگزیر از پیش داشتهای خود نیز بهره میبرد. این بدان معنا نیست که انسان همچون یک ماشین و به صورت مکانیکیـمنطقی از مفاهیم قبلی به مفاهیم جدید میرسد. بلکه بدین معناست که انسان هرگونه تغییر وجودی خود را ـکه البته با زبان هم بیان خواهد شدـ از دل آنچه قبلاً بوده است و یافت کرده است، استخراج میکند.
اما نه اینکه استخراج صرف بازگویی آنچه قبلاً بوده است باشد، بلکه چیزی به مثابه چیزی منکشف میشود. چنانکه مثلاً ملاصدرا در بیان اصالت وجود از امکانات فلسفهی مشاء بهره میبرد ولی هر چند در بستر این امکان ـمثلاً تفکیک وجود از ماهیتـ میاندیشد اما خود به حقیقت دیگری (مثلاً اصالت وجود) نایل میشود.
بنابراین زمان گذشته، همواره در اکنون ما حاضر است و اگر انسان متفکر و جویای فهم، از امکانات گذشته خود که در سنت به او ارث میرسد، غافل شود در واقع شأنی از شؤون و وجهی از وجوه خود را فراموش و انکار میکند. البته نمیتوان گذشته را تبدیل به یک شیء کرد و پیش روی خود قرار داد، چون گذشتهی ما همواره ما را فرا میگیرد، اما میتوان در آن و با آن اندیشید، میتوان آن را از حالت اختفا به آشکارگی آورد تا بهتر بدانم کیستم و چه میخواهیم (پالمر، 1387، ص 195).
همچنین گادامر یادآور میشود ـباز همچونان هیدگرـ که این زبان است که حافظ سنت و وسیلهی تفاهم و تعامل ما با آن است. زبان واسطهی شفافی است که ما را با گذشتهی خود در تعامل قرار میدهد و به ما میگوید که کیستیم. تاریخ را با زبان میتوان دریافت و انسان را هم با زبان. با زبان باید از اکنون خود گذر کرد و برای آینده طرحافکنی نمود (همان، ص 196).
گادامر هرچند از الگوی اثر هنری برای وجود شناسی فهم استفاده میکند، اما به دنبال وجودشناسی فهم است و آن را در همهی حوزهها ساری و جاری میداند. به نظر میرسد در برخی اوقات او به الگوی واعظ دینی متوسل میشود. مثلاً آنجا که میگوید برای گذر کردن به گذشته و پر کردن فاصله بین حقایق قبلی و اکنون و امروز خود باید به الگوی عالِم دینی توجه داشت. همچنان که عالِم دینی برای بیان و معرفی خواست خدا در اکنون، بسیار تلاش میکند تا متون مقدس را از قیود صرفاً گذشته و مطلق آنها، رها کند و با این تلاش، متن مقدس برای انسان امروز هم فهمیدنی میشود (همان، ص 208).
سخن جدید و فهم جدید، نه تنها با سنت محدود نمیشود، بلکه اصلاً همان مقداری حاصل میشود که با سنت و زبان، گفتوگو صورت گرفته باشد. دیالکتیک بین پرسشگر با متن، متن بهمثابه موجود زنده، باعث میشود که فهم جدید، متولد شود. پرسشگر در ناحیهی باز وجود قرار میگیرد و سعی میکند از دل گفتوگو با همهی آنچه که قبلاً بوده است، وضع کنونی خود را به تعلیق ببرد و با این تعلیق، طرح جدید خود را نشان دهد. واضح است که این مواجههی پرسشگر با ناحیه باز، مواجههای انتزاعی و معلق نیست، بلکه پرسش پرسشگر از درون سنتی خارج شده است. چنانکه پرسش اصالت وجود یا ماهیت ملاصدرا، حداقل از فارابی تا میرداماد سوابقی ـ کم یا زیاد ـ داشته است (همان، ص 220ـ218).
بنابراین اگر از گادامر، هیدگر و اغلب متفکران هرمنوتیک فلسفی پرسش شود، تحول فکری و تاریخی یا حتی تفهم مقطعی در بستر یک متن چگونه رخ میدهد، پاسخ خواهند داد که هیچ نقطهی انتزاعی فراتر از متن سنت برای این تحول، قابل وصول نیست، حتی زمانی که با یک غیریت در حال مواجهه و تعامل هستیم، باید آن را در آمیزش با افق سنت قرار دهیم و اگر چنین آمیزشی رخ ندهد، برخورد تحمیلی و غیردیالکتیکی یکطرفه، فهم جدیدی را ایجاد نخواهد کرد. به بیان نگارنده، فهم در دام توهمات ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک خواهد افتاد و زندگی توهمی، جای زندگی حقیقی را خواهد گرفت.
نیم نگاهی به تاریخ تحولات فکر و فلسفه، نشان مهمی است بر صدق ادعای اصحاب هرمنوتیک. هگل، فیلسوفی است که نشان میدهد تطورات فکری و فلسفی بشر ـ هر چند به ادعای نادرست او به صورت استکمالیـ برسازندهی فلسفههای بعدی هستند و او فلسفهی خود را محصول و برساختهی همه تطورات میدید. اگر هگل دربارة تأثیر هراکلیتوس اغراق کرده باشد یا ما در صحت آن شک داشته باشیم، چطور دربارهی نگاه هگل به شلینگ و فیخته و کانت شک کنیم؟ اصلاً اگر نگاه کانت به حقیقت انسان بهمثابه سوژهی آزاد آگاه نبود، هگل بر چه مبنایی میخواست بایستد؟
فیلسوفان معاصر و امروز غرب اصلاً بخش قابل توجهی از آثار خود را به تفسیر آثار فیلسوفان قبلی اختصاص میدهند و سعی میکنند از رهگذر تفسیر جدیدی که بر آرای آن فیلسوف دارند، فکر خود را بیان کنند. تفاسیر مشهور هیدگر بر هگل و نیچه، دریدا بر هگل، ریکور بر فروید و لکان بر فروید و...، شهرهی عام و خاص است. این تفاسیر و این ارتباط زنده و انضمامی متفکر با سنت خویش، نه تنها باعث پسروی، ضعف، رکود و... نمیشود، بلکه اصلاً از دل همین ارتباط حقیقی با سنت است که تحولات فکری زمانه، حاصل شده است. حتی وقتی سنت از تحولات تاریخی میرود، مثلاً تاریخ قرون وسطی به مدرن، باز هم چنین ادعا میشود که درآمیختن دین با فلسفه در مسیحیت، نقش مهمی برای پذیرا شدن فکر مدرن در انسان غربی داشت. رهروان تاریخ اندیشه، یکی پس از دیگری و در ادامهی سنت پرسشها و پاسخهای همدیگر حرکت کردهاند. توجه به پاسخها و پرسشهای قبلی و خوب و دقیق آموختن آنها، محدودکنندهی ما نیست، بلکه فهمیدن حدّ ما و چیستی فکر ماست و به آن سبب است که میتوانیم دریابیم چه خواستهها و هویتهایی داریم.
عجیب آنکه حوزهی علمیه قم، طی سالهای اخیر، بهتبع فضای غربزده و ایدئولوژیزدهی موجود، درست برابر سنت فکری بشر قرار گرفته است و قصد داشته است تا با نفی داشتههای سنتی خود، تحولاتی سریع و برنامهریزی شده را تجربه کند. چون تحول فکری امری مصنوع دست ما و محکوم به برنامهریزی ما نیست و از هیچ هویت انتزاعی بهره نمیبرد، نتیجه آن شده است که امروز نه تنها حوزه در حرکت کلان خود به آن آرمانها دست نیابد، (وحدت حوزه و دانشگاه، اسلامیکردن علوم، تخصصیکردن طلاب و...) بلکه اساساً وظایف سنتی آن هم به محاق برود و پرسشهای رایج دینی هم بهراحتی پاسخ نگیرد. گام اول نفی سنت و بیتوجهی به سنت را باید در نفی زبان حوزوی دانست.
زبان حوزه، زبان دین، یعنی عربی است و طی چند دههی اخیر تلاشهای فراوانی صورت گرفت تا علوم حوزوی به صورت فرازبان فهمیده شوند و به زبانهای مختلف ترجمه گردند. بهجرئت میتوان گفت که ادبیات عرب در حوزهی امروز، تقریباً در طرد کامل قرار دارد و کسانی که با آن انس دارند، معمولاً محل عنایت نیستند. این درست برخلاف هر نوع تفکر سنتی است که تحول و تفهم را جز با زبان و در زبان و انس طولانیمدت و فکورانه با آن، ممکن نمیداند. در حوزهی علمیه نیز نقش بزرگی که مثلاً مرحوم مدرس افغانی (ره) در تربیت بسیاری از بزرگان و اساتید داشته است، مغفول میماند. راه فهم خود، فهم آینده و راهگشایی برای تاریخ و انسان، در تفکر به کلمات و با زبان میسر است و این همه یعنی سنتی بودن به معنای حقیقی.
منابع
- پالمر، ریچارد، (1387)، علم هرمنوتیک، سعیدحنایی کاشانی، تهران، انتشارات هرمس
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.