بازار و خردهفروشی
سرمایهسالاری (Capitalism) متناسب با ادوار مختلف خود، از مراکز خرید متفاوتی بهره برده است. بهعنوان مثال، سرمایهداری تجاری قرون پانزده تا هفده، که بر انباشت سرمایهی تجاری تأکید داشت، عمدتاً از مراکز خریدی نظیر بازار و خردهفروشیهای مرسوم آن دوره بهره میبرد. چراکه حجم کالاهای مبادلهشده محدود بوده و لاجرم مجالی برای مصرف انبوه مهیا نبود.
شکلگیری سرمایهسالاری صنعتی مبتنی بر انقلاب صنعتی از اوایل قرن 17 تا اواسط قرن 18، سبب پدیدآمدن تولیدات صنعتی گردید. تولیدات صنعتی در این مقطع، اگر چه محتوای مبادلات را تا حدودی متحول ساخت و تهیه مواد اولیه و فروش تولیدات صنعتی با قیمتهای بالا، محتوای اصلی مبادلات این دوران را رقم زد، لکن در خود غرب نیز تقاضا برای مصرف کالا و ناکامی، وجه غالب بود. به عبارت دیگر، پایینبودن حجم تولیدات و احساس نیاز طبقات پایین به مصرف کالاهای تولیدشده، سبب بروز فضای انتقادی در درون جامعهی غربی گردید. کارگران کارخانجات به دلیل دستمزدهای پایین و قیمتهای گزاف محصولات تولیدی خود، عملاً امکان مصرف کالایی که خود بخشی از خط تولید آن بودند را نداشتند. این امر سبب بروز کشمکشهایی میان طبقات کارگر و طبقات مالک ابزار تولید گردید؛ تحولاتی که نظریهی اجتماعی مدرن، صحنه تئوریزهشدن جدال آنها بود.
تولید و مصرف به کمک استعمار
ظهور دولتهای سوسیالیستی در سالهای بعد، سبب افزایش امیدواری به بهبود اوضاع و ارتقای قدرت خرید و مصرف کارگران در جوامع تحت حکومت سرمایهسالاری جمعی گردید. اما طولی نکشید که برخی از کشورهای غربی، علت محرومیتهای خود را، نه در فردی یا جمعیبودن سرمایهسالاری؛ بلکه در کمبود مستعمرات و سطح پایین استعمار دول غیرغربی (موسوم به فضای حیاتی) دانستند. تلاش برای افزایش فضای حیاتی (فرصت استثمار ملتهای غیرغربی) به جدال میان استعمارگران یا همان کشورهای صنعتی (اعم از فاشیستی، نازیستی، لیبرالیستی و سوسیالیستی) منجر گردید که حاصل آن وقوع دو جنگ جهانی بود.
بقایای جنگ در خدمت تولید
جنگهای جهانی و سیل عظیم ویرانیها و کشتهها، فضای بازسازی در غرب را رقم زد. زنان شوهرمرده و داغدیده در مسیر دستیابی به حداقل معاش، مجبور به حضور در کارخانجات گردیدند، امری که بعدها بهعنوان تلاش برای دستیابی به حداقل آزادی از قید و بندهای مردسالاری در کتب تاریخ جهانسومیها تقریر گردید. علاوه بر استثمار زنان در درون مرزهای کشورهای غربی، پیشرفتهای صنعتی پدیدآمده در طول دو جنگ نیز، تغییر کاربری داده و علاوه بر توسعه سلاحهای کشتار انسانها، به کمک چرخهای صنعت آمدند. چرخهای صنعت به کمک زنان قربانی و سرریز تکنولوژیهای نظامی به صنعت از یکسو، و تلاش برای مقابله با ایدههای سوسیالیستی شوروی سابق از سوی دیگر، سبب پیدایش دولتهای رفاه گردید. رفاهی که جز با افزایش تولید و مصرف ممکن نبود.
نظریهی اجتماعی بومی و تئوریهای خرید و مصرف
در تمام این دوران، نظریهی اجتماعی غربی، فارغ از تحولات اقتصادی- اجتماعی غرب نبوده است. زمانی که تولیدات صنعتی (عرضه در معنای اقتصادی) مسئلهی اصلی غرب بود، نظریهپردازی پیرامون مالکیت ابزار تولید محوریت داشت. و زمانی که مصرف تولیدات انبوه صنعتی (تقاضا در معنای اقتصادی) مسئله غرب شد، نظریهپردازی پیرامون مصرف و طبقه، مصرف و هویت و... محوریت یافت. از این نقطه تاریخی است که مصرف و خرید، تئوریزه و به معنای جدید خود در علوم اجتماعی غربی، متولد میشود.
بحران هویت و هویتبخشی تولیدات
اما کار به همینجا ختم نمیگردد، زمانی میرسد که به علت گسترش فردگرایی و شکست هویتهای جمعی از جمله طبقه، و کاهش موالید غربیها، که روی دیگرش گسترش مهاجرت و به رسمیت شناختن دورگههاست، بحران هویت، غرب را فرا میگیرد. بحران هویت در غرب، نیازمند گسترش بازار در جوامع غیرغربی است که بواسطه دورگهها و مهاجران عملاً تا قلب جوامع غربی پیشروی کردهاند. این امر موجب پدیدآمدن صورت جدیدی از تولید و در نتیجه مصرف جدیدی میشود. تولید در معنای جدید، اگر چه انبوه است ولی یکدست و استاندارد نیست و با بهرهگیری از ظرفیتهای فرهنگی مهاجران، صورتهای غیراصیل و بهعبارت دیگر، چهل تکه (کولاژگونه) را تولید مینماید. تولیداتی که به یک دورگه متولد از یک پدر آسیایی و یک مادر آفریقایی در شهر لندن، هویت میبخشد.
دموکراتیزهشدن فرهنگ
آنچه در اینجا محقق میشود، حل بحران هویت یک بیهویت (که چه بسا پدر مشخصی هم ندارد) از یکسو و استفاده ابزاری از ظرفیتهای زیباییشناسانه و فرهنگی سایر ملیتها است. سوء استفاده از ظرفیتهای فرهنگی جوامع غیرغربی، ضمن گرداندن چرخهای سرمایهداری، و حل معضلات هویتی غرب، نمادهای هویتی سایر ملل را از محتوای اصلی خود تهی و قربانی منطق اقتصادی مدرن میگرداند که این امر در ادبیات علوم اجتماعی جهان سومی، عنوان «دموکراتیزه شدن فرهنگ» را یدک میکشد. از این لحظه تاریخی است که خرید و مصرف، نه جزئی از هویت پستمدرن بلکه روح آن است1. روحی که میتوان ذیل عنوان «ایدئولوژی مصرف» از آن نام برد. ایدئولوژی مصرف، حیلهها و ترفندهای گوناگونی به کار میبرد؛ حیلههایی برای آنکه از درون در ذهن و روان مصرفکننده رخنه کرده و آنرا تحت نفوذ و سیطرهی خویش قرار دهد. یکی از این حیلهها «توهم فرهنگسازی» است؛ یعنی القای این ذهنیت که اگر افراد نمیتوانند از طریق تولید، در هدایت و هژمونی فرهنگی مشارکت کنند، این نقش را میتوانند از طریق مصرف ایفا نمایند. ایدهای که طرح مقاومت فرهنگی از طریق مصرف را تقویت و اسارت انسان پستمدرن در اقتضائات تولید را انکار مینماید.2
طبق این استدلال، فرهنگ بهسان مقولهای پنداشته میشود که در عمل و فرآیند تولید و مصرف، بهصورت بههمپیوسته ساخته میشود. به همان میزان که تولید در برساختن فرهنگ نقش دارد، رفتارهای گوناگون مصرف در زندگی روزمره نیز فرهنگ را میسازد. بنابراین رفتار مصرفی، وضعیت انفعالی مصرفکننده را بازنمایی نمیکند، بلکه بهخصوص اگر مصرفکننده بخواهد، این عامل میتواند ماهیت فعال به خود گیرد و مصرفکننده را در همان موقعیتی قرار دهد که سایر عوامل فرهنگساز قرار دارد. در چنین حالتی مصرفکننده با هر رفتار مصرفی که انجام میدهد، احساس میکند که در خلق فرهنگ یا استمرار آن نقش بازی میکند و همین توهم فرهنگسازی، مصرفگرایی و مبادرت به مصرف فزاینده را به امر موجه و مشروع بدل میسازد.3
همانطور که میبینیم بخش قابل اعتنایی از علوم اجتماعی غربی در دوره نخست، [بخش تولید در] اقتصاد غربی را زیربنا و سازندهی فرهنگ میداند و در دورهی اخیر، بخش مصرف [در اقتصاد غربی] را زیربنا و سازندهی فرهنگ میداند که در هر دو صورت، فرهنگ اصالتی ندارد، مگر آنکه در خدمت اقتصاد باشد. تنها تفاوت این دو دوره، قداستبخشی به موقعیت فرودست فرهنگ نسبت به اقتصاد و تحمیق تودهها با تعبیر پر طمطراق «دموکراتیزهشدن فرهنگ» است.
با عنایت به آنچه گفته شد، میتوان به اهمیت مصرف و خرید در بسط و تداوم تمدن غرب پی برد. اما داستان مصرف و خرید در جوامع جهان سومی با آنچه پیشتر گفته شد، تفاوتهایی دارد. از جمله آنکه فروشگاههای جدید نظیر پاساژهای نسل اول در جهان سوم چیزی شبیه بازار در معنای سنتی فهمیده میشد با این تفاوت که به دلیل کمبود فضا، بهصورتی متراکم و در قالب طبقات ساخته میشد. در این بازار، طبقات فوقانی ارزانتر بوده و مهمترین تفاوت پاساژهای نوساز با بازار و پاساژهای قدیمیتر، لوکس و فرنگیبودن کالاها و در نتیجه تردد طبقات بالای اجتماعی بوده است؛ طبقات بالایی که عمدتاً دارای پیوندهای خانوادگی با حاکمان و درباریان بوده و از وضعیت پوششی هنجارشکنانه بهره میبردند و از این جهت شاید برای پرسهزنی و چشمچرانی جوانان مجرد طبقه پایین جاذبههایی داشتند4.
پاساژهای نسل دوم بهواقع، فروشگاههای بزرگ دولتی یا شبهدولتی (نظیر رفاه و شهروند خودمان) بودند که بهوسیلهی ایدههای اقتصادی دولتهای جهان سومی حمایت میشدند؛ ایدهای که میگفت: «با حذف واسطهها و عرضه مستقیم کالا، هزینهها و قیمت کاهش مییابد» و «باید خردهفروشیها تعطیل شوند». اما این ایده با دو اشکال مواجه بود: 1- هزینههای مدیریت دولتی، قیمتها را بالاتر از خردهفروشی محله میبرد و خرید از این فروشگاهها مقرون به صرفه نبود. 2- کتابهای اقتصاد که پویایی و جابهجایی کار و سرمایه، متناسب با نمودار عرضه و تقاضا را مفروض میگیرند، فکری برای خردهفروشیها در صورت کارآمدی فروشگاههای بزرگ نداشتند.
اما نسل سوم فروشگاههای بزرگ، شخصی هستند و صاحب فروشگاه با فشار بر کارگزاران خود و فروش کالاهای وارداتی، قیمتها را در سطح قابل قبولی نگه میدارد. اما این فروشگاهها چه نفعی برای اقتصاد ملی دارند؟ در واقع حکایت اصلاح اقتصاد با فروشگاههای بزرگ، نعل وارونهای است که نه در صورت نخست، باعث حذف واسطهها و خردهفروشیها شد و نه در صورت دوم، سبب کمک به اقتصاد ملی. چرا که اولاً روش مذکور، کاهش قیمت را به دنبال نداشت و ثانیاً در صورت کاهش واسطه، برنامهای برای اشتغال واسطهها وجود نداشت.
نتیجه آنکه علیرغم استقبال طبقات مرفه جامعه از فروشگاههای جدید (نظیر هایپراستار) و هرچیز مدرن دیگری که از غرب وارد میشود (مانند مترو) در روزهای نخست، به سرعت این اماکن از وجود طبقات بالا تهی میشود و پاساژهای عرضهکننده کالاهای گران و خاص (نسل اول پاساژها) هیچگاه جایگاه خود را از دست ندادهاند. پاساژهای نسل دوم نیز، عملاً بقایای سیاستهای غلط اقتصادی برای نسلهای آینده هستند. و نهایتاً پاساژهای نسل سوم، مروج مصرف هر چه بیشتر با آخرین متدهای غربیاند.
پی نوشت:
* دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی
1- داگلاس کلنر در باب هویت پستمدرن معتقد است که زندگی اجتماعی سریعتر و پیچیدهتر از آن چیزی شده است که در زمان مدرنیته بود. تقاضاهای هرچه بیشتری پیش روی ما گذاشته میشود و هویتهای محتمل بیشتری جلوی ما رژه میروند و با تجزیه شدن جامعه، ما باید خود را با این تعداد روبهگسترش نقشها هماهنگ سازیم. برخی از نظریهپردازان (مانند جیمسن، بودریار و...) به این مطلب توجه کردهاند که چگونه خودهایی که تحت مدرنیته به وجود آمده بودند در آستانه مصرفگرایی، فرهنگ تودهای، و بوروکراتیزه شدن فزاینده زندگی از میان رفتند. دیگرانی (مانند لاکان و فوکو) چنین معتقدند که خود باثبات و وحدتیافته پیوسته یک توهم بوده است. اگرچه هویت همچنان بهصورت موضوعی در زندگی روزمره باقی مانده است، امّا نظریهپردازان پستمدرن هرگونه اعتقاد به خود بهعنوان موضوعی مهم، ضروری و جاودانه را رها کردهاند. امروزه انسان غربی بجای جستجوی مدرنیستی و مصممانه برای دستیابی به خودی عمیق و اصیل، به شناسایی و گاه تجلیل از واگرایی، تمایلات تجزیه شده، تصنع، و هویت به عنوان چیزی قابل خرید و سیال میپردازد. بنا به اعتقاد برخی از جامعهشناسان (مانند اروینگ گافمن) هویت را بهصورت نقش بازی کردن یا مدیریت مُد بهتر میتوان فهمید. در برخی از فلسفههای اوایل قرن بیستم (مثلاً در اندیشه ژان پل سارتر) خود، جوهرهی خویش را از دست میدهد و بهصورت محصول جستجوی فرد از اصالت در میآید. خود در پستمدرنیسم همچنان بدون جوهره است، و بیانیههای مربوط به مد و انتخابهای به عمل آمده در خرید و سبک زندگی، عملاً اصالت را از گردونه خارج کردهاند. (نگاه کنید به: مرشدیزاده؛ علی، فرهنگ پستمدرن)
2- نگاه کنید به: جوادی؛ محمد اسلم، دین و زندگی روزمره، تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، بهمن 1390، صفحه 207.
3- نگاه کنید به: استوری؛ جان، مطالعات فرهنگی: درباره فرهنگ عامه، ترجمه حسین پاینده، تهران: آگه، 1386، صفحه 274- 276
4- نگاه کنید به: کاظمی؛ عباس و محمد رضایی، دیالکتیک تمایز و تمایززدایی: پرسهزنی و زندگی گروههای فرودست شهری در مراکز خرید تهران، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، سال اول، شماره 1، پاییز 1386، صص 1- 24
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.