وضع و موقع و اوضاع و احوال زندگی شاعر(به مفهوم اعم و به مفهوم اخص کلمه) -بیچونوچرا- مقیاس حقیقی نیروی حیاتی هرملتی را نشان میدهد. (عصر آدمکشها، هنری میلر)
سه انگشت سبیل میگذاشت و گیس بلند میکرد و آدمها را دوروبر خود نگاه میداشت. برووبیایی داشت مهدی اخوان ثالث. پس از مرگش نیز هرکسی با شعر معاصر سروکاری داشته، ساعاتی را در پای شورِ او گذاشته. اما مردی اینهمه تلخ و شعری تا اینپایه ناگوار، چگونه پرطرفدار است؟
او به رسم شاعران با کشمکشهای جذبه، سروکار داشت و به تلمیح و مطایبه بهجای «من فکر میکنم، پس هستم» دکارت، نوشت «ما اگر مستیم/ بیگمان هستیم» (ماجرا کوتاه).
البته این جذبهها و بیخودیها معاصر هستند. یعنی هم این سکر، سکر قدیم نیست هم آنچه از پرده بیرون میاندازد، جدید است. از قدیم گفتهاند شاعر در شعرش حقیقت را به دید میآورد و آن را عرصه دیدار میدانستند. اما در فهم نکتهای چنین؛ دو گونه خطا رایج است: اول آنکه گمان میکنند شعر تنها آینهگردان توحید است و بهنحوی حجاب از یگانگی حق بر میدارد. از این رو شعر جدید (و شعر اخوان) که چندان بوی توحید نمیدهد را شعر نمیدانند (مثلاً نگاه کنید به دربارهی شعر از اکبر جباری). دیگران گمان کردند شعر به صورتی مکانیکی بیان اوضاع سیاسی-اجتماعی میکند. فیالمثل ذبیحالله صفا در تاریخ ادبیات خود در هرفصل، ابتدا تاریخ همان زمان را شرح داده، به هوای اینکه نشان دهد قصیده و غزلِ هر دوره چطور پنجرهی آن تاریخ است؛ یا اینکه معتقدند شعر «زمستان» و اساساً اینهمه سرما در کتابهای اخوان به اختناق آن دوران سیاسی باز میگردد. اینهمه میتواند درست باشد، ولی فروکاهنده است. چه، شعر اگر شعر باشد بصیرتی بسی بیشتر میدهد. هر شعری باطنی را آشکار میکند و باطن هستی الله است. اما هر چند تجلی حق مسبوق به لطف است -که شاعر نوشت: «از سابقه نومید مشو»- ولی گاه قهر الهی بر زمین و زمان سایه میاندازد؛ کمااینکه در کتابهای مقدس، بسیار یاد فرود عذاب الهی بر اقوام پیشین آمده. لذا چهبسا شعر شاعری نمودِ مکر و قهر حق باشد.
منتقدین از براهنی تا حقوقی در ربط زمستان و اختناق سیاسی نوشتهاند؛ اما ناامیدیِ م.امید ژرفتر از دلخوریهای سیاسی-اجتماعی بود. او با عباراتی چون «دوزخ اما سرد»، «باغ بیبرگی» و «از تهی سرشار» آشکارکنندهی نیستانگاری مستولی بر زمان و زمین است. وقتی نوشت: «چیست اما سادهتر از این، که در باطن/ تار و پود هیچی و پوچی هماهنگ است» («شاتقی، زندانی دخترعمو طاووس») گرمِ پردهدری از ماجرایی بود که بنیاد اختناق است. کسانی که شاعر را اشعاردهنده به اختناق میدانند، گویی انتظار داشتند او مردم را به صف کند تا علیه دیکتاتور بشورند. از این رو وی را تحسین میکنند. اما در این صورت باید پرسید چه کسی در جواب ناامیدی قیام میکند؟ اخوان در اشعاری مانند «خان هشتم» و «آدمک» که روایت غلبهی «جعبهی جادوی فرنگی» بر «نقال پارینه» را میکند، از بر افتادن رسم قدیم دم میزند و در شعر «کتیبه» از بیآیندگی شکوایه میکند. اما او خود را م.امید نامیده و مثلاً بر خلاف رمبو که به قول هنری میلر از استعدادش انصراف داده، هیچ از مقام شاعری کوتاه نیامده و تا آخرین روزهای زندگی نوشته است. در شعر او چیست که هم او و هم مخاطبانش را پایدار میدارد؟
شعر وی لحنی حماسی دارد، هرچند زبان بهرنج گشوده: «در خوابهای من/ این آبهای اهلی وحشت/ تا چشم بیند کاروان هول و هذیان است/ این کیست؟ گرگی محتضر، زخمیش بر گردن/ با زخمههای دمبدم کاه نفسهایش/ افسانههای نوبت خود را/ در ساز این میرنده تن غمناک مینالد» («آنگاه پس از تندر»).
وقتی شاعری به لحن حماسی دم از مشقت میزند یعنی علیه رنج قیام کرده و بر آن شوریده است. کامو، که حیات را پوچ و دردناک مییافت، زندگی را تاب رنج میدانست و این طاقتآوردن به نزد او، خودِ زندگی، و در عین حال شورش علیه زندگی بود. تابآوردن در معرض زندگانی طاقتفرسا، صورت زمینی و سکولار شدهی «بلاکشی» است. مؤمنین پس از قرب فرایض و نوافل برای قطع طریق سلوک، طلبکارِ بلا میشوند که تنها «به خون سجاده رنگین» میشود. نکته اینجاست که کمال، چه در عهد لطفِ قدیم و چه در عصر فتنهی طامهالکبری جدید در سرافرازی و پایداریست؛ باری در عصر جدید نیز باید گفت: «آخر نه کم از اینکه دستوپایی بزنیم».
زبان حماسی اخوان او را به سبک خراسانی راه برد، اما در همین سیاق نماند. نیما یوشیج گفته بود شعر را به زبان آرکائیک و آرگو بگویند. اخوان نیز طوری نوشت که هم طنطنهی قدیم داشت و هم پیچوتاب کوچه و بازار.
مشهورترین مثالی که در این باب میآورند در شعر زمستان است: «منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم/ منم من، سنگ تیپا خوردهی رنجور/ منم، دشنام پست آفرینش، نغمهی ناجور».
چنین زبانی رجوع به گذشته و قدرشناسی از امروز را بههم آورده است. فارغ از آنچه شعر بیان میکند، زبان شعر نیز گویای رازهایی است. این رازها بر کسانی که معنای شعر را تنها در تعقیب کلمات در فرهنگ لغتها محدود میدانند پوشیده میماند. زبان حماسی و آرگو-آرکائیک اخوان دلالت بر وضع روحی خاصی دارد. وضعی که در آن زمان موج میزد. این وضع خاص که از دوران معاصر ایران، یعنی از اواسط دوران قاجاریه آغاز شده تا امروز ادامه پیدا کرده است. در این دوران که آن را دوران تجدد و تجددزدگی میدانند ما دائم در دو حال فرض شدیم. گاه خود را دردام عقبماندگی دیدهایم و گاه خویش را راهی آیندهای مترقی پنداشتهایم و دائم در همین بیم و امید به سر بردهایم. این همان عصری است که در آن ما از منزل سنت به در آمدهایم ولی هنوز به مدرنیته نرسیدهایم. در این بیسرپناهی، پیدرپی پرسشی بر لب داشتیم و رفتهرفته پاسخی در سر پروراندهایم. آن پرسش «چه باید کرد؟» است و این پاسخ «بازگشت به خویشتن». این ایده هر چند به انحای بسیار مختلف بیان شده، اما همیشه همین «بازگشت» و «خویشتن» ثابت ماندهاند و اختلافی اگر هست در تعبیر و تفسیرهای گونهگون از «بازگشتن» و «خویشتن» است. در این بیش از صد سال، مؤمنین با صدر اسلام سوزوگداز داشتند و در احیای اسلام جهد کردهاند. لیبرالها هوای ایران باستان در سر میپروراندند و چپها با سلب نظر از لنین و استالین به کاسترو و مائو، و در واقع از انترناسیونالیسم پرولتاریایی به یک نوع ناسیونالیسم بیطبقه رو کردند.
اخوان خود، در گفتهها و نوشتههایش حرفهای پراکندهای زده است. اما چه اهمیت دارد. آوردهی اصیل او شعریست که هر چند محتوایی رنجور و ناامید دارد اما زباناش حماسی و حملهور و روبهآینده است. زبان او آرکائیک و فاخر است؛ یعنی میراثدار گذشتهی خویش است. در عین حال آرگو و کوچهبازاری است؛ یعنی به آنچه هماکنون واقعاً هست التفات دارد.
اگر کسی را دیدید که در حسرت گذشتههاست و از رنج یومیه شکایت دارد، رهایش کنید، تا در غم خودپرستی بمیرد. اما اگر کسی را دیدید که در فراق گذشته، بر سر دردهایش فریاد میکشید گوش بخوابانید تا صدای پای آینده را نیوشا شوید. گویا دارم مینویسم که شعر دههی چهل و پنجاه اخوان، خبر از انقلاب 57 میداد. انقلابی که سرانجام اصیلترین صورت بازگشت به خویش را مینمایاند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.