X

فهم افق خاورمیانه: شرط امکان توسعه

 
فهم افق خاورمیانه
تقدم توسعه‌ی خاورمیانه بر توسعه‌ی ملی و جهانی
اشــــاره وقتی ما درباره‌ی شرایط امکان توسعه سخن می‌گوییم، اغلب درباره‌ی شرایط فیزیکالیستی و مادی آن سخن می‌گوییم ونه از شرایط فرهنگی و روحی‌ که در آن توسعه ممکن می‌شود و می‌تواند عالمی متمایز و توسعه با معنایی دیگر را رقم بزند. وقتی درباره‌ی توسعه‌ی اروپا سخن می‌گوییم، از شرایط مادی‌ای که امکان تجمیع ثروت را فراهم آوردند سخن می‌گوییم، اما کمتر از روح و فرهنگ اروپایی که موجب این وضعیت شد سخن می‌گوییم. مقصودم آن دسته از مباحثی نیست که در غالب موانع فرهنگی توسعه مطرح میشود نیست، بلکه اینجا منظور روح و فرهنگی است که شرایط امکان توسعه را فراهم آورد. همین غفلت از جهان فرهنگی‌مان در منطقه‌ی اسلامی، که اکنون آن را خاورمیانه می‌نامیم، موجب شده که واحد تحلیل ما در توسعه یا ملی و یا جهانی باشد؛ یعنی شرایط جهانی و امکانات و استعدادهای ملی. در صورتی که تحقق توسعه و آبادانی و رونق تمدنی، نیازمند فهم منطقه‌ای و جهان فرهنگی خاورمیانه است. خاورمیانه برای ما نه یک مکان و جغرافیا، بلکه یک جهان فرهنگی و یک افق زیسته است. اقوام و مذاهب و گویش‌ها و خرده‌فرهنگ‌هایی که طی قرن‌ها هویت‌های درهم‌تنیده و در عین اشتراک افق ، تنوع و تمایزهای خود را حفظ کرده‌اند. توسعه‌ی ما منوط به فهم و آغاز از خاورمیانه است؛ درک از خاورمیانه نه به‌عنوان مجموعه دولت‌-ملت‌هایی متفاوت، بلکه درک آن به‌مثابه یک جهان فرهنگی.

 

  مقدمه

در این یادداشت خواهم کوشید از منظرگاهی منطقه‌ای به مفهوم توسعه بپردازم. پرسش اصلی این است که چگونه، داشتن فهمی پیشاپیش از موقعیت زیسته‌ی خاورمیانه، شرط امکان توسعه‌ی کشورها و جوامع درونباش آن است؟ در این یادداشت ضمن تأکید بر مفهوم خاورمیانه به‌مثابه یک «گستره‌ی زیسته» که تمامی این‌همانی‌های درونباش‌اش را با خصیصه‌ی زمانمندش تبدیل به وحدت‌هایی تألیفی می‌کند و هرگونه تلاش برای اتمیزه‌سازی را بی‌معنا و بی‌کارکرد می‌کند، می‌کوشم نشان دهم که چرا مفهوم توسعه قبل از اینکه بخواهد امکانی ملی یا بین‌المللی داشته باشد، تحقق‌اش وابسته به فهمی منطقه‌ای است.

دعوی کلی این است که هیچ یک از جوامع خاورمیانه موفق به تحقق توسعه‌ای فراگیر نخواهند شد مگر اینکه تکینگی ذاتاً زمانی خود را مؤخر از گستره‌ی افق زیسته‌ای فهم کنند که به هیچ وجه نمی‌تواند خودش تکینه باشد و یک هویت، یا به‌عبارت بهتر این‌همانی، را شکل دهد. کشف و توصیف خصایص درونباش خاورمیانه به‌مثابه چنین افقی، همزمان کشف امکان‌های استعدادی آن برای تغییر معطوف به وضعیت بهتر نیز هست. از آنجا که خاورمیانه را به‌مثابه افقی بیناسوبژکتیو در نظر خواهیم گرفت، تأملات ما قبل از اینکه بخواهند در ساحت طبیعت باشند، در ساحت گایست [روح، فرهنگ، نیروی حیاتی] خواهند بود. به همین دلیل ما با الگوهایی درهم‌تنیده از جهان‌بینی‌ها روبه‌رو خواهیم بود که بدواً علوم طبیعی و روش‌شناسی‌های آن‌ها نمی‌توانند برای فهم و توضیح‌شان معتبر باشند؛ چه مستقیماً بخواهند تحت نگرشی پوزیتیویستی به خاورمیانه موضوعیت ببخشند و چه بخواهند غیرمستقیم شرایط ماتریال را سابق بر شرایط آیدتیک در نظر بگیرند و از این‌رو، به‌طور علی و معلولی ساحت گایست را صرفاً مولود شرایط ماتریال دانسته و آن را چونان امری ثانویه، شایسته‌ی تحلیلی درونباش ندانند.

در واقع، می‌خواهیم نشان دهیم که چگونه خاورمیانه علاوه بر اینکه یک نقطه‌ی جغرافیایی در فیزیک زمین است، یک نحوه‌ی جهان‌مندی تاریخی، یا به عبارت بهتر، افقی برای نحوه‌هایی از جهان‌مندی‌ها و در-جهان-بودگی‌ها و جهان‌بینی‌هاست که متشکل از صرف کوه‌ها و دریاها و نفت و غیره نیست، بلکه متشکل از باورها، عقیده‌ها، نگاه‌ها، فرهنگ‌ها، قومیت‌ها، زبان‌ها، اراده‌ها و غیره نیز هست و نمی‌توان به‌راحتی برخی را زیرلایه قرار داد و مابقی را محصول آن‌ها دانست، طوری که با توضیح آن زیرلایه‌ها تصور کنیم که لایه‌های روبنایی را نیز توضیح داده‌ایم. این درک از خاورمیانه که مستلزم لحاظ مؤلفه‌های همپیوند ابژکتیو و سوبژکتیو است، زمانی محقق می‌شود که ما هم بر سوبژکتیویسم تک‌سویه غلبه کنیم و هم بر ابژکتیویسم تک‌سویه. در ادامه ما می‌کوشیم به تحلیل و نقد توسعه‌ی صرفاً ابژکتیویستی بپردازیم و پس از آن وارد مباحثی حول خاورمیانه به‌مثابه افق و شرط امکان توسعه شویم.

 

  توسعه‌ی ابژکتیویستی

ابژکتیویسم که به نحوه‌های مستقیمی همچون ناتورالیسم و نحوه‌های غیرمستقیمی همچون ماتریالیسم بروز می‌یابد، از بدیهی‌انگاشته‌ترین پیش‌فرض‌های ما در نگرش طبیعی‌سازی‌شده و عادت‌واره‌مان است که به‌موجب آن می‌پنداریم همه چیز باید «عینیت» خود را به یمن یک فیزیک که در قاب ریاضیات گذاشته شده است، بیابد. به همین دلیل، هر آنچه نتواند توجیهی برای وجودش بیابد که به این طبیعت ریاضی‌سازی‌شده عودت داده شود، از دایره‌ی علمی بودن خارج شده و در شمار یاوه‌های ذهنی و ایده‌آلیستی قرار می‌گیرد. مفهوم توسعه نیز با نگاهی ابژکتیویستی تنها در ساحت آنچه عینی است، معنادار شده است. در ذهن شعورمتعارفی ما، زمانی که عبارتی همچون «یک شهر توسعه‌یافته» را می‌شنویم، تصویری از ساختمان‌های عظیم و ماشین‌های پرزرق‌وبرق به ذهنمان خطور می‌کند. تو گویی فیزیک هرچه ریاضی‌سازی‌تر شود، توسعه‌ی بیش‌تری روی می‌دهد. درکی از حجم هندسی- آن هم احجام اولیه‌ی هندسی مانند مربع، مستطیل و مثلث- اولیه‌ترین تصور تخیلی ما را از مفهوم توسعه -بر پایه‌ی مفهوم پیشرفت- اشغال کرده است. اگرچه این نیز به هرحال ساحتی از توسعه را شکل می‌دهد، اما به‌شدت می‌تواند دیگر ساحت‌ها را محو و منحل سازد. چراکه وجاهت ابژکتیویستی‌اش به نحو فریبنده‌ای ما را بر آن می‌دارد که مانند اصحاب نظریه‌ی «شهرنشینی جدید» بپنداریم که «با تغییر فضای فیزیکی می‌توان توسعه را ایجاد کرد». در واقع شهر جدید «پرند» مثال نقضی است بر این ادعا. زیرا نمونه‌ای از همان کاخ‌های هگلی است که به قول کیرکگارد خود هگل در آن زندگی نمی‌کرد. این شهر فاقد عناصر لازم و کافی برای تحقق روح کلی زندگی بود (دست کم تا چند سال پیش). این شهر پارادوکسی عظیم بود که حاصل نگاه‌های صرفاً ابژکتیویستی به مفهوم توسعه بود: یک شهر تازه‌ساز متروکه!

تا زمانی که ناتورالیسم تحت وجاهت ابژکتیویستی‌اش بخواهد مفهوم توسعه را از آن خود سازد، نه تنها شهرهای نوظهور، بلکه شهرهای قدیمی نیز فرایند متروکه شدن را ادامه خواهند داد، البته نه متروک از جسم انسان بلکه بلکه متروک از «نیروی زمانمند زیسته‌ی» او -این عبارت را کانت به جای واژه‌ی «روح» می‌گذارد و می‌افزاید: «و به‌درستی چنین می‌کنیم».

ناتورالیسم در واقع بعد عیان و آشکار ابژکتیویسم است، اما بعد پنهان‌تر آن ماتریالیسم است. «امر ماتریال» در عهد کهن در معنای ارسطویی‌اش درمقابل «امر صوری» بود که ما مرادمان این معنا از آن نیست. مراد ما، امر ماتریال در مقابل «امر آیدتیک» و ساحت سوبژکتیویته و آگاهی به‌طور کلی است. اگرچه کارل مارکس از کسانی بود که بیش‌ترین وابستگی را به ماتریالیسم داشته است، اما در این دو معنا از امر ماتریال ابهام دارد و در نوسانی بین هر دو معنا در حرکت است. با این حال عموماً مکاتب و چهره‌هایی که ملهم از اویند، خاصه کمونیسم شوروی، به سمت معنای دوم گرایش داشتند. مارکس در نهایت علاقه‌اش را به علم مدرن پنهان نمی‌کرد، با این حال مراقب بود که به دام پوزیتیویسمی خام گرفتار نشود و در دفاع از نوع انسانی، حتی تعریفش از مفهوم الیناسیون، راه را بر نقد ابژکتیویسم و علمی‌سازی آن برای عصر پسالوکاچی باز کرد. در شوروی سابق، کمونیسم توسعه را کاملاً ابژکتیویستی فهم می‌کرد؛ کارخانه‌های بزرگ‌تر، تکنولوژی نظامی عظیم‌تر، و حجم بزرگ‌تر خود کشور به قیمت سرکوب تمامی تفاوت‌ها، مساوی توسعه بودند. البته ابژکتیویسم ناتورالیستی و ماتریالیستی در بلوک غربی حتی پررنگ‌تر نیز بود. نظام ‌سرمایه‌داری، توسعه را کاملاً فیزیکالیستی درک کرده است (در ایالات متحده رده‌ی شغلی فیزیک‌دانان هسته‌ای در دهه‌های نیمه‌ی دوم قرن بیستم نزدیک به رده‌ی شغلی رئیس جمهور بود). بازنمایی مستقیم و غیرِمستقیم ایماژه‌ی توسعه از گذر رسانه‌ی تلویزیون تنها می‌توانست به‌نحو گزیده و اغراق‌آمیزی «فیزیک ریاضی‌سازی‌شده‌ی فضا» را چونان حقیقتِ واقعی توسعه، نمادین‌سازی کند. این ایماژه از توسعه، خود را بر تکنولوژی مبتنی کرده است. همانقدری که هنگامی که پشت خود تلویزیون را باز می‌کنیم و می‌بینیم که آن‌سوی این تصاویر زیبا یک لامپ گردوخاک‌گرفته و مقداری سیم‌پیچی است، آن‌سوی خود این بازنمایی‌ها از شهرهای توسعه‌یافته از حیث مادی و فیزیکی نیز هزاران «حاشیه» وجود دارد و بازدیدکنندگان اگر از خطوط توریستی قدم آن‌طرف‌تر بگذارند، متوجه خواهند شد که قطار توسعه مسافران بسیاری را جا گذاشته است. برخی کنار خیابان‌ها‌، برخی در زندان‌ها و تیمارستان‌ها، برخی در خطوط مقدم جنگ، برخی در گوشه‌های دیگر این زمین بی‌گوشه، برخی در طبقات پایین‌تر آسمان‌خراش دلخراش اجتماع، برخی با ارگان‌های جنسی ناشناخته، زبان‌های غیرِمنطقی، رنگ‌های ابطال‌ناپذیر و مهم‌تر از همه کسانی که به تماشای پروانه‌ها رفته بودند، همه و همه جا مانده‌اند. توسعه‌ی ابژکتیویستی خودش را توجیه می‌کند: جا برای همه نیست، برخی باید فداکارانه قربانی شوند. به خاطر «یک گام به‌خاطر بشریت»، بشریت باید قربانی شود.

ماجرای توسعه‌ی ابژکتیویستی به همینجا ختم نمی‌شود. قربانیان صداهای مختلف و متفاوتی از اعتراض می‌شوند. . برخی می‌گویند ما را هم با خود ببرید؛ برخی می‌گویند ما هم قطار خودمان را می‌سازیم؛ برخی می‌گویند اصلاً می‌گفتید ما هم نمی‌آمدیم و همینجا می‌نشنیم، کجا از همینجا بهتر؛ برخی می‌گویند اصلاً این قطار دارد برعکس می‌رود، ما باید مسیر مخالف را پیاده برویم؛ برخی می‌گویند جلوی این قطار را بگیرید زمین گرد است این قطار دور می‌زند و از پشت همه‌مان را زیر می‌گیرد؛ برخی با اسنادی در دست می‌گویند این قطار در اصل ارث پدر ما بود؛ برخی هم قطار را بمب‌گذاری می‌کنند. اما از داخل قطار پیام‌هایی مخابره می‌شود، برخی دلداری می‌دهند و می‌گویند همانجا باشید برمی‌گردیم (دموکرات‌های آمریکایی)؛ برخی عذاب وجدانشان را اینگونه توجیه می‌کنند که به هر حال دنیای نژاد برتر و نژاد کم‌تری است، چه می‌شود کرد (محافظه‌کاران)؛ برخی که نمی‌توانند این کار را بکنند نقشه‌ی ساختن قطار را داخل بطری از پنجره بیرون می‌اندازند (مقاله‌نویسان همدرد آکادمیک)؛ برخی خودشان را از قطار پرت می‌کنند و به جمعیت می‌پیوندند (روشنفکری‌چی‌گران فرانسوی)؛ برخی هم فقط می‌خوابند (منطق‌دانان نجیب انگلیسی).

 

  خاورمیانه و توسعه

حال بیایید داستان خاورمیانه را از تشنجی از این صداها آغاز کنیم. خاورمیانه در ترجمانی از صداها سردرگم مانده است. ده‌ها سال است که در کشور ما انواع مختلفی از موضع‌گیری، چه در قدرت چه بر قدرت، نسبت به مفهوم توسعه ایجاد شده است که عمده‌ی آن‌ها ناظر به معنای ابژکتیویستی توسعه بوده‌اند. از فراخوان تقی‌زاده‌ای مبنی بر غربی‌شدن سرتاپا تا گریز فردیدی از غرب‌زدگی و از نداهای جهانی‌سازی پوزیتیویستی لبیرالیست‌ها و فریاد رهایی‌بخشی جهانی ماتریالیستی سوسیالیست‌ها تا مباحث مبتنی بر بومی‌سازی توسعه؛ همه و همه در واپسین تحلیل، نگاهی ابژکتیویستی را، به‌طور نهان یا عیان، در خود داشته‌اند.

در حالی‌که مشاجرات نظری همواره در میانه‌ی این صداها، اعم از تمنا و تنفر، در نوسان بوده‌اند، در واقع در بعد عملی، ابژکتیویته‌ی فریبنده‌ی نتایج اجراشده‌ی توسعه، دیگرانی که مشتاق آنند را بر آن می‌دارد که بخواهند سریعاً همین نتایج را چونان خود توسعه کپی کنند. این امر جوامع غیرتوسعه‌یافته، خاصه دولت‌هایشان، را تبدیل به «تکنسین» می‌کند. طبیعی است که هر دولتی دوست‌دار قدرت است و توسعه‌ی ابژکتیو بارزترین نمایش قدرت است. بنابراین، یک دولت جهان سومی اولین چیزی که تمنا می‌کند-چه انگیزه‌ای مشروع داشته باشد، چه نامشروع - داشتن آنچه است که «در دست» قدرت‌های برتر است: اسلحه‌‌هایشان، آچار و انبردست‌هایشان، کیف‌ها و لوازم‌تحریرشان، میکروفون‌‌هایشان و غیره و غیره. دولت‌های جهان سوم همیشه در معرض این خطرند که نتیجه‌ی توسعه را با خود توسعه اشتباه بگیرند. زیرا این علاقه به ماحصل‌های ابژکتیو توسعه، تکوین و سیلان درونی خود قدرت را نادیده می‌گیرد. چیزی که امروز یا آنجا می‌تواند عامل قدرت باشد فردا و اینجا ممکن است عامل ضعف شود. سازه‌های منطق‌ساز و پارادیم‌ساز قدرت در تحول پیاپی‌اند. سلاح هسته‌ای یک‌شبه آمریکا را تبدیل به ابرقدرت کرد، اما با دگرگونی پارادایم قدرت و جایگزین شدن عامل اصلی این پارادایم با چیزی دیگر، مثلاً رسانه، همان سلاح هسته‌ای کره‌ی شمالی را در انزوا و عقب‌ماندگی فروبرد. نگاه صرفاً ابژکتیو، مسئله را این‌طور حل می‌کند که چون آمریکا سلاح‌های هسته‌ای بیش‌تری دارد، ابرقدرت ماند؛ اما مسئله فقط این نیست، زیرا روسیه نیز همان‌قدر سلاح هسته‌ای داشت. آمریکا توانست در طول چند دهه سازه‌های پارادایم‌ساز قدرت «آتی» را به موقع پیش‌بینی کند و اکنون ضعف‌هایی که در قدرت‌اش دیده می‌شود، ناشی از زوال تدریجی همین توان پیش‌بینی است. اگر دول جهان سوم بخواهند در حیات پراتیک‌شان از موقعیت جهان‌سومی خود بیرون آیند، نه تنها باید از مصرف‌کننده بودن ابزارها و عوامل پارادایم‌های منسوخ قدرت که حجم وسیعی از انرژی‌شان را گرفته است دست بردارند، بلکه باید به قابلیت پیش‌بینی برسند. کره‌ی جنوبی مثال جالبی است، زیرا در دهه‌ی 1990 دست به چنین اقدامی زد و یکی از عوامل قدرت‌ساز توسعه‌ای آتی را پیش‌بینی کرد و ضمن ریسک، سرمایه‌گذاری کلانی بر روی چیزی کرد که برای کسی باورپذیر نبود: سینما. موج سینمایی کره‌ی جنوبی در دو دهه‌ی اخیر، از جمله عملیات‌های آگاهانه‌ای بود که جایگاهی به کره‌ی جنوبی بخشید که ذیل آن تا حد زیادی موقعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی خود را به‌سامان کرد.

اما آیا آنقدر ساده‌انگاریم که بپنداریم که امری جزئی همچون سینما توانست کره‌ی جنوبی را، چونان دیگر جوامع شرق دور که پرچمدارشان ژاپن است، وارد مسیر توسعه کند؟ قطعاً چنین نیست. این ورود به مسیر عملی توسعه منوط به دگرشی پیشاپیش در ساختار جهان‌بینی بوده است، دگرشی که موانع توسعه را برداشته است و امکان توسعه را محقق کرده است. در واقع این کشورها زمانی که توانستند خود را به‌مثابه چیزی چونان «جنوب شرق آسیا» فهم کنند و خود را در یک افق مشترک بیابند، موفق به حرکت در فضای زیسته‌شان شده‌اند؛ حرکتی که بدواً هدف از آن توسعه‌ی «منطقه» بوده است نه توسعه یک کشور خاص. یک کشور از مرزهایی تشکیل می‌شود که نمی‌توانند منطبق بر مرزهایی باشند که خود ماهیت زندگی‌های جمعی واقعی را قوام می‌دهند. مرزهای قومیتی، مذهبی، زبانی، نژادی و فرهنگی و غیره که همه و همه مبتنی بر عنصر «زمانمندی»اند، هرگز مماس با مرزهای کشوری نیستند. از این‌رو، یک کشور تا زمانی که نتواند مقدم بر خودش «منطقه‌ای» را که عضوی قوام‌یافته، یعنی تألیفی نه اتمیک، از آن است فهم کند، ناگزیر به اجرای سیاست‌گذاری و القای ایدئولوژی‌هایی است که این مرزهای کشوری را طبیعی‌سازی کنند. نتیجه‌ی این امر دور شدن از این واقعیت است که «هر واقعیت اجتماعی یک امر تاریخی و تألیفی است که وحدتش را از عناصر دیگری‌هایش گرفته است». ایران همسایه‌ی ترکیه، عراق، افغانستان، تاجیکستان، کشورهای عربی و غیره است، یعنی مرزهایی با این کشورها دارد که کشور خودش را جدا می‌سازد. حال خود ایران از حیث قومی و زبانی متشکل از ترک‌ها، کردها، فارس‌ها، اعراب و غیره است که در همان کشورها نیز هستند و از حیث دینی متشکل از مذاهب اسلامی و دیگر ادیان است که در منطقه‌ای که ایران در آن است، منتشرند. هر کسی همزمان همگروه و عضو چندین «ما» است که ناگزیر همه‌شان در مرزهای کشوری نمی‌گنجند. یک گرجی هرچند قرن‌ها در ایران بوده باشد، به فرهنگ زبانی‌اش فراسوی مرزهای ایران نیز علاقه‌مند است و با فرهنگ گرجستان همدلی دارد، در عین اینکه خودش را ایرانی می‌داند.

یکی از پیچیده‌ترین پروبلماتیک‌هایی که در چند قرن اخیر جوامع خاورمیانه‌ای دچار آن بوده‌اند، همین عضویت همزمان یک «من» در چندین «ما» بوده است؛ اما به علت اینکه تنها راه حل پیشنهادی انتخاب «یا این یا آن» بوده است، این مسئله، محور بسیاری از بدترین فجایع و جنگ‌ها و جدال‌ها بوده است. در واقع، این مسئله یکی از اولیه‌ترین موانع توسعه و از بهترین ابزارها برای سودجویان و فرصت‌طلبان استعمارگر بوده است تا با تأکید بر تضادهایی که جستجوی اتم‌های فرهنگی را محور قرار می‌دهند، امکان همگرایی را ممتنع سازند و انرژی‌هایی را که می‌توانند جهت توسعه به کار گرفته شوند، هزینه‌ی انوع واگرائی‌ها کنند. بیش از دو قرن است که عظیم‌ترین هزینه‌ها صرف تولید اتم‌های فرهنگی می‌شود که تنها سیری قهقرائی در پی داشته‌اند.

حال باید یک بار جسورانه این پرسش را مطرح کرد آیا انتخاب «یا این یا آن» تنها راه حل برای پروبلماتیک حضور همزمان یک «من» در چندین «ما» است؟ آیا چاره‌ای دیگر وجود ندارد که از آن حیث که به حقیقت نزدیک‌تر باشد بتواند امکان یک توسعه‌ی راستین را محقق سازد؟

برای پاسخ بیایید از منظرگاهی دیگر به اروپا و تاریخ مدرن آن بنگریم. یک انگلیسی، یک فرانسوی، یک آلمانی، یک ایتالیایی همزمان که می‌گوید من فرانسوی یا انگلیسی‌ام، بدون احساس هیچ تناقضی، می‌گوید من اروپایی‌ام. او چه فهمی از مفهوم «اروپا» دارد؟ چرا همزمان می‌تواند ماهیت تعلقی خود را دو چیز بداند؟ آیا مرادش از اروپا قاره‌ای است که کشورش جزو آن است؟ یعنی چیزی صرفاً جغرافیایی که بزرگ‌تر از کشورش است؟ قطعاً این غلط است. اروپا صرفاً از حیث کمی با کشورهایی که ذیل آن تعریف می‌شوند متفاوت نیست، بلکه نوعاً متفاوت با آن‌ها است، حتی یک «کل» نیست که به نحوی گشتالتی با اجزای تشکل‌دهنده‌اش فرق کند. اروپا بدواً دلالتی جغرافیایی ندارد، بلکه بر یک «الگوی جهان‌بینی تاریخ‌مند» دلالت دارد، یعنی بیش از آنکه امری «مکانی» باشد، امری «زمانی» است؛ و به بیانی برگسونی مکان ابژکتیو و زمان سوبژکتیو است، پس اروپا ماهیتی است در ساحت «سوبژکتیویته» یا به عبارت بهتر «بیناسوبژکتیویته». این درست است که اروپا یک جهان است و سوژه‌های اروپایی در آن «در-جهان-بودن» دارند، اما مسئله این است که به قول مرلوپونتی «خود جهان سوبژکتیو است». این سوبژکتیویته ذهنیت نیست، بلکه ساحت گایست یا همان روح تاریخی و نیروی حیاتی زیسته‌ی جمعی است. زمانی که لایب‌نیتس اروپا را متحد کرد، مرادش «اتحادیه‌ی اروپا» نبود. مرادش قوام دادن روحی بود که افقی مشترک را شکل دهد که با نظر به آن کشورهای اروپایی جنگ‌هایشان به بیرون از اروپا برده و متوجه خارج از اروپا شوند. این افق مشترک، شرط امکان معناداری هر یک از این کشورها بود؛ اگر کشوری در آن افق به کشور دیگر آسیب برساند، چون خود آن افق آسیب خواهد دید، کشور آسیب‌رسان نیز خودش آسیب خواهد دید. افراد در دل اروپا می‌توانستند اروپایی بودن را چونان یک «ما»ی عام فهم کنند که تا آنجا که با یکدیگر همزیستی می‌کردند، آن مای مشترک بتواند از تحمل‌ناپذیری دیگری جلوگیری کند. زمانی که این ما فراموش شد، به قول هوسرل، ایده‌ی «اروپا چونان یک روح خودانتقاد و افق یکدلی» از دست رفت، و هیتلر اروپا را به آتش کشید.

حال سئوال این است که اگر اروپا یک جهان‌بینی بود، چرا فقط این جهان‌بینی وارد دوران مدرن و توسعه‌های مبتنی بر آن و نیز مبتنی بر نقد آن شد؟ پاسخ این است که نه! صرفاً یک جهان‌بینی نبود، بلکه یک جهان‌بینی بود به‌اضافه‌ی چیزی دیگر: «روحی و روحیه‌ای از پرسشگری و خودانتقادی رادیکال». این اضافه شدن است که شرط امکان توسعه‌ای اروپا بود و شرط امکان توسعه‌ی هر جای دیگری نیز خواهد بود. زمانی که چرچیل در سخنرانی‌اش در دهه‌ی پنجاه بر «بازگشت به روح اروپای مسیحی‌مان» تأکید کرد و بلوک غرب را از بلوک شرق جدا ساخت، صرفاً جهان‌بینی اروپایی را می‌دید و آن اضافه‌اش را نایده گرفت؛ به همین دلیل عصری تازه از سه‌کاری سیاسی را آغاز کرد. تأکید چرچیل بر روح اروپا، تأکید هوسرل بر این روح نبود؛ زیرا هوسرل به آن اضافه نظر داشت نه صرف جهان‌بینی اروپا.

حال کشورهای خاورمیانه به دو چیز و اضافه کردن این دو چیز برای برداشتن موانع توسعه و قدم گذاشتن در مسیر آن و نلغزیدن در شبه‌توسعه‌های تقلیدی صرفاً ابژکتیویستی که نتیجه‌ای ضدتوسعه خواهند داشت، نیاز دارد. اول، فهم خود خاورمیانه به‌مثابه جهان‌بینی‌و افق امکان تاریخی و تألیفی‌شان و دوم، فهم و احیای آن روح پرسشگری و خودانتقادی رادیکال، که ارث پدر اروپا نیست، بلکه اروپا صرفاً مدتی و از ابعادی از آن بهره‌مند شد؛ آنگاه ترکیب کردن این دو با هم. تجربه‌ای که چندان برای خاورمیانه غریب نیست؛ زیرا خاورمیانه در عهد عباسیان یک بار چنین کاری کرده بود و دورانی موفق را از سر گذراند.

ما بی‌آنکه نیاز باشد مرزهای کشوری را تغییر دهیم، باید معنایشان را عوض کنیم. این‌ها دیگر صرفاً قراردادهایی سیاسی‌خواهند بود. آنچه نیاز است یک رجعت معناشناسانه در آنچه است که ماهایمان را طبق آن‌ها قوام داده‌ایم. جنبه‌های ملی‌گرایانه از ماهیتی منطقی به ماهیتی رمانتیک تغییر ماهیت می‌دهند و اشتراکاتشان در زندگی عموم ترویج داده می‌شود و اختلافاتشان به سطح آکادمیک کشانیده می‌شود و این با تکیه بر آن بعد پرسشگری رادیکال نیازمند چیزی است که اولین شرط راهبردی توسعه است، یعنی «آزادی مطلق بیان». آن کشوری در خاورمیانه که بخواهد در فهم دین از مسائل عام همچون مشترکات ابراهیمی شروع کند، قطعاً پیشگام حل‌و‌فصل اکثر نزاع‌های مذهبی در خاورمیانه خواهد بود. نزاع‌های قومی و زبانی زمانی حل می‌شوند و چونان مانع از مسیر توسعه برداشته خواهند شد که این حقیقت آشکار شود که قومیت و زبان اموری ابژکتیویستی و طبیعی نیستند، بلکه برساخت‌های گایستی و فرهنگی و غیراتمیک و تألیفی در دل زمان‌اند که چونان رنگین‌کمان در یکدیگر حل می‌شوند و از عناصر یکدیگر قوام یافته‌اند. از حیث تمدنی مفاهیمی همچون «بابل»، کلید حل بسیاری از اختلافاتند. تمدنی که همه‌ی ما از آن سهم داریم، فصل اول کتاب‌های تاریخی ملی‌و بومی‌مان باشند و آرام‌آرام در سطوح آکادمیک است که تفاسیر گوناگون و شاخه‌بندی‌های متکثر می‌توانند محل بازنگری‌ای باشند که تحت هدایت آن روح پرسشگرانه‌ای خودانتقاد، ضمناً غنای قدرت دیالوگ هستند؛ دیالوگی که نهایی‌ترین هدفش این است که روشن سازد که خود خاورمیانه نیز در نهایت جهان نیست، بلکه پلی است به سوی جهان.

زمانی که بتوانیم همزمان که می‌گوییم «ایرانی» هستیم، بگوییم «خاورمیانه‌ای» هستیم آنگاه است که می‌توانیم شروع به اقدامات ابژکتیویستی برای توسعه کنیم که توضیح چند و چون آن دیگر کار متخصصان اجتماعی و اقتصادی و سیاسی توسعه است و از سواد من خارج است. خاورمیانه باید چونان یک معنای گایستی، امکان «ما بودن» ما را فراهم کند، مایی که در مرحله بعد می‌تواند «ما ساکنان زمین» را نیز فهم کند و درک کند که حقوق بین‌الملل و حقوق بشر به یک معنا هستند. در غیر این صورت، هر آجری را که تو بر این دیوار می‌گذاری من بر می‌‌دارم و هر آجری که من می‌گذارم تو برمی‌داری.

در پایان در پاسخ به این اعتراض حتمی، که این‌ها حرف نظری صرف‌و خیالاتی غیرعملی‌اند، فقط این عبارات کانت را در نوشته‌های سیاسی‌اش می‌آورم:

 «اما ممکن است ایراد گرفته شود که هیچ دولتی تسلیم قوانینی از این دست نخواهد شد و اینکه یک پیشنهاد برای یک فدراسیون جهانی که همه‌ی دولت‌های منفرد به اختیار تسلیم آن شوند و همه از قوانینش اطاعت کنند، می‌تواند به‌خوبی در نظریه دیده شود، اما عملی شدنی نیست. چراکه چنین پیشنهادهایی همیشه از جانب سیاست‌مداران ریشخند خواهند شد و حتی از سوی رؤسای دول به‌مثابه ایده‌های آکادمیکِ کودکانه و فضل‌فروشانه، بیش‌تر مورد تمسخر قرار خواهند گرفت. اما من به‌نوبه‌ی خودم، به این نظریه اطمینان دارم... که هرآنچه عقل نشان می‌دهد که در نظریه معتبر است، در عمل نیز اعتبار دارد».

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی