شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (62-63) شماره نهم نظریه اجتماعی مصادیق مطالعات فرهنگی مطالعهی چیست؟
معروف است که کارل مارکس، وقوع انقلاب کمونیستی را در انگلستان پیشبینی کرده بود. گرچه انقلاب مورد نظر او هرگز در این جزیره به وقوع نپیوست، ولی سالها بعد انگلستان ملجأ پیدایش ایدهها و نظراتی شد که سنخیت فراوانی با اندیشههای انتقادی مارکس داشت و ملهم از آن بود.
پیش از تأسیس رسمی مطالعات فرهنگی ـ که بهواقع باید آن را سنتی انگلیسی دانست ـ روشنفکرانی در انگلستان پیدا شدند که به روشنفکران اهل ادب و یا منتقدان فرهنگ شهرت یافتند. از جملهی آنها میتوان به ریموند ویلیامز، ماتیو آرنولد و فرانک ریموند لیوس اشاره نمود. عمده مباحث این گروه حول انتقاد از فرهنگ آمریکاییِ در حال رسوخ به انگلستان و اضطراب از فرهنگ پست تودهها و به تبع آن توجه به مسئلهی آموزشِ طبقات پایین دست بوده است. آنها همچنین نسبت به گسترش مادیگرایی و مصرفزدگی و غفلت از عقلانیت و زیبایی هشدار میدادند. ادبیات از نظر آنان علیالخصوص لیوس واجد اهمیت فراوانی در عرصهی فرهنگ است.
ماتیو آرنولد فرهنگ را این چنین تعریف نموده است: «جستوجوی کمال مطلق، به یاری فراگرفتن بهترین اندیشیدهها و گفتهها در باب مطالبی که بیشترین ارتباط را با ما دارد.» تعریفی که پویایی و ارزشمداری در آن عیان است.
گفته میشود تا به حال بیش از چهارصد تعریف برای مفهوم فرهنگ ارائه شده است. این واژه در هر زمینه، معنایی متفاوت اتخاذ میکند. بهطور مثال دو نظام معرفتی مردمشناسی و مطالعات فرهنگی که هر دو داعیهی بررسی فرهنگ را دارند، با این مفهوم به دو شکل کاملا متفاوت روبهرو میشوند. شاید بتوان این تفاوت را ناشی از این دانست که یکی فرهنگ را بهمثابه آنچه هست، مطالعه میکند و دیگری فرهنگ را بهمثابه آنچه باید باشد. مردمشناسان بدون هیچگونه تعهد و ارزشگذاری به فرهنگها میپردازند؛ در حالیکه در رویکرد مطالعات فرهنگی بهوضوح نوعی تعهد و ارزشگذاری دیده میشود.
فرهنگ در این سنت یک کوشش انسانی برای شکوفایی استعدادها و نیل به کمال محسوب میشود. از اینرو در عنوان مطالعات فرهنگی، پسوند فرهنگ، بیش از آنکه موضوع مورد بررسی را نشان دهد، صفتی است برای مطالعات. مطالعاتی که کالچرال است. در واژهی «مطالعات» نیز نوعی تواضع و در عین حال گشودگی نهفته است که آن را نسبت به مفاهیمی چون دانش، متمایز میکند. مطالعات فرهنگی خود را نه یک دانش یا رشتهی علمیِ دانشگاهی، بلکه نوعی رویکرد یا بصیرت نظری یا پروژهی سیاسی در جهت هموار کردن مسیر برای اقدامات عملی میخواند. این ویژگی مسلما برای نظام حکومتی و دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی قابل توجه خواهد بود. ارزشمدار بودن این میانرشته و عطف توجه آن به نقادی برای نظامی که خود از جمله منتقدترین رژیمهای دنیاست، بیشک آن را واجد پتانسیل فراوانی جهت استفاده خواهد نمود. همچنین جالب است بدانیم که اول بار، مفهوم «مهندسی فرهنگی» در بین اصحاب این رشته در سنت استرالیایی مطرح شده است.
چه قائل به چیزی به نام پستمدرن باشیم یا نباشیم و چه آن را برانداز تفکر مدرن بدانیم یا در ادامهی تفکر مدرن و مدرنیتهی متأخر و یا به تمامیت رسیدن پتانسیلهای مدرنیته، باز نمیتوان انکار کرد که در دورهی معاصر جریاناتی پدید آمده است که سلسلهمراتب نظم مدرن را بر نمیتابد و قواعد گذشته را مورد بازنگری قرار میدهد. پستمدرنیسم حتی اگر سرنگونکنندهی مدرنیسم نباشد، قطعاً زلزلهای است که بهشدت آن را تکانده است. در چنین وضعیتی است که دستگاههای معرفتی کلاسیک کارکرد خود را از دست داده و نیاز به رویکردی جدید احساس میشود. گرچه برخی چون دکتر حسین کچویان از این وضعیت با عنوان مرگ جامعهشناسی و تولد مطالعات فرهنگی یاد میکنند اما برخی دیگر چون دکتر نعمتالله فاضلی پیدایش مطالعات فرهنگی را قائم به تلاش خود جامعهشناسان و محققان اجتماعی برای سازگارکردن خود در جهت شناخت جامعهی نوین میدانند.
رشتههای علمی از اواخر قرن نوزدهم و در یک فرآیند تخصصی شدن و تقسیم کار در دنیای مدرن شکل گرفتهاند و واجد حدی از انسجام و یکپارچگیاند. مطالعات فرهنگی اما پس از پایان جنگ جهانی دوم و در نتیجهی بحرانهایی که رشتههای دانشگاهی با آن مواجه شدند، شکل گرفت. چرا که این رشتههای تخصصی بهعلت ریز ریز شدن و جزیینگری، دیگر توان فهم کلیتهای اجتماعی و فرهنگی را نداشتند و نظریهپردازی اجتماعی در حال عقیم شدن و ناباروری بود.
پس از دورهی روشنفکران اهل ادب، مطالعات فرهنگی که در دههی 1960 در بریتانیا توسط مکتب بیرمنگهام شکلگرفت، متمایل به یک سنت نئومارکسیستی و چپ بود و نئومارکسیستهای مورخ و نئومارکسیستهای منتقد در تأسیس آن نقش داشتند. افرادی مانند ادوارد تامسون، ریچارد هوگارت و بسیاری از روشنفکران برجستهی دیگر بریتانیا همچون استوارت هال در شکلگیری آن نقشی اساسی ایفاء کردند. گویی پیشبینی مارکس مبنی بر وقوع انقلاب کمونیستی در انگلیس به شکل دیگری جلوهگر شد و ایدههای قرن نوزدهمی مارکس، در انگلستان قرن بیستم و با رویکردی متناسبتر با جامعهای که از اقتضائات تولید عبورکرده و آرام آرام به عرصهی مصرف انبوه وارد میشود، احیاءگردید. متناسب با همین تغییرات است که نئومارکسیستهای مکتب فرانکفورت با بازخوانی مارکسیسم، ازخودبیگانگی را این بار نه در عرصهی تولید بلکه در عرصهی مصرف جستوجو میکنند. مطالعات فرهنگی در مسیر خود تنها ملهم از مارکسیسم و نئومارکسیسم باقی نماند و به غیر از نئومارکسیستهای بیرمنگهام و فرانکفورت و همچنین نئومارکسیستهایی چون آلتوسر، گرامشی و لوکاچ، جریانات گوناگونی از جمله ساختارگرایی، زبانشناسی سوسور، پستمدرنهایی چون فوکو که عطف توجه به مسئلهی قدرت را برانگیختند، منتقدان ادبیِ عمدتاً روسی چون میخائیل باختین و فرمالیستها، صاحبنظران حوزهی مطالعات پسااستعماری و شرقشناسی و جنبشهای جهان سوم چون ادوارد سعید، متفکران فمینیست مانند ایریگاری، علاقهمندان به حوزهی ادبیات و نشانهشناسی مانند بارت، جامعهشناسانی که بیشتر به حوزهی فرهنگ و مصرف علاقه داشتهاند مانند زیمل و وبلن و نظریهپردازان حوزهی رسانه مانند کاستلز، در آن نفوذ کرد. همهی این جریانات در نقطهای کانونی بهنام مطالعات فرهنگی جمع شدند تا بتوانند با استفاده از مزایای ایجاد یک فضای بینا رشتهای، مسائل معاصر را تحلیل کنند. به واقع اگر در دورهی مدرن شاخههای علوم بهواسطه گسترش مفاهیم و اطلاعات، از یکدیگر تفکیک و دچار انشعاب میشدند، مطالعات فرهنگی در سیری برعکس و متناسب با اقتضائات جوامع پیچیدهی مصرفی و رسانهای دورهی پسامدرن شکلگرفت. درست مثل اینکه برای حل مسائل اجتماعی اتاق فکری مشتمل بر انواع تخصصها ایجاد شود تا با همفکری و ترکیب روشهای مختلف، توانایی بیشتری برای درک و تحلیل مسائل ایجاد شود. چرا که جوامع معاصر را نمیتوان تنها بهوسیلهی یک شاخه از دانش مورد تحلیل قرارداد.
گرچه عنوان میشود که تعریف مطالعات فرهنگی کار دشوار یا ممتنعی است، اما به هرحال میتوان بهوسیلهی خصلتهای عمده و بارز آن و اشتراکاتی که در میان سنتهای گوناگون آن وجود دارد، تعریفی از آن ارائه نمود. در مجموع میتوان مطالعات فرهنگی را پروژهای سیاسی دانست که با اتخاذ رویکردهای غالباً انتقادی پسامدرن و ایجاد بینش و بصیرتی خاص ناظر به مناسبات جاری قدرت در جامعه که از دهلیز فرهنگ بازتولید میشوند در کار رصد و دیدهبانی فرهنگی است. اگر دانش مدرن در پی افسونزدایی(دینزدایی) از جامعهی سنتی بود، مطالعات فرهنگی را میتوان کارگزار افسونزدایی از مناسبات پنهان قدرت و محدودیتها و آسیبهای جامعهی مدرن دانست. اگر عقلانیت ابزاری در سودای کنترل، انقیاد، اقناع و تسخیر است، مطالعات فرهنگی با پروار کردن عقلانیت انتقادی و رهاییبخش میتواند همواره دریچههایی از امید به آزادی و عدالت را بگشاید. البته همانگونه که ذکر شد، نباید و نمیتوان مطالعات فرهنگی را تنها به رویکردی سلبی فروکاست و وجوه ایجابی آن از جمله همان مهندسی فرهنگی را نادیده گرفت. همچنین به شکلی انضمامی میتوان نمود اصلی آن را در نقد جریانات جاری فرهنگی و سیاستگذاریهای فرهنگی جامعه بهکار گرفت.
از خصلتهای عمدهای که این رویکرد را هرچه بیشتر واجد پتانسیل گسترش و استفاده در جامعهی ما میکند، علاوه بر ارزشمداری و متعهد بودن، انعطاف آن در بستر بومی است. مطالعات فرهنگی بنابر خصلت میانرشتهای و ترکیبی و بسیار باز و منعطفی که دارد، نسبت به سایر شاخههای علوم اجتماعی از قابلیت بومی شدن بیشتری برخوردار است.
همچنین در دورهی جدید اصرار فراوانی وجود دارد بر دیده شدن همهی اموری که گویا در طی چند قرن پس از عصر روشنگری به حاق فراموشی رفته و با این توجیه که ارزش مطالعه و تفکر ندارند به حاشیه رانده شده بودند. از همین روست که مفاهیمی چون اوقات فراغت، فرهنگ عامه، سبک زندگی، زندگی روزمره، جوانان، کودکان، زنان، اقلیتها، مهاجرین، سیاهپوستان و... در مطالعات فرهنگی کلیدواژه میشوند. لازم به ذکر است که مفاهیمی از این دست را باید به سیاسیترین شکل آن فهمید. بهعنوان مثال اگر سبکزندگی در مطالعات فرهنگی مورد توجه است به دلیل فرصتی است که برای مقاومت ایجاد میکند؛ چرا که عرصهای است که هنوز تا حدی از دستاندازی قدرت جهت اعمال کنترل و انقیاد، گریخته است. اینگونه است که در مطالعات فرهنگی مرز میان فرهنگ نخبه و والا و فرهنگ عامه از میان رفته و فرهنگ عامه، عرصهای خطیر جهت اعمال قدرت و مقاومت فرهنگی معرفی میشود. فلذا از جمله فرصتهایی که مطالعات فرهنگی ایجاد میکند، قراردادن فرودستان یا همان مستضعفین در مرکز توجهات است.
اهمیت وافر دیگر مطالعات فرهنگی را باید در کاربرد آن برای تحلیل جامعهی شبکهای یا همان جامعهی اطلاعاتی یا رسانهای دانست. در وضعیتی که ما غرق در مصرف رسانهای هستیم، مطالعات فرهنگی میتواند با تولید سواد رسانهای ما را در درک، تفسیر و نقد معناها و پیامهای رسانهای یاریکند. با رسانهایشدن و مصرفیشدن هرچه بیشتر جوامع، اندیشمندان مطالعات فرهنگی از مفهومی با عنوان چرخش نشانهای نام می برند. این مفهوم بدین معناست که دیگر امر واقع از مرکزیت افتاده و این تصاویر و بهتعبیر بودریار فراواقعیتها هستند که تصورات ما را شکل میدهند. همچنین در دورهی معاصر این رسانهها هستند که با اسطورهسازی نسبت به اعمال قدرت و اقتدارهای ایدئولوژیک و تعیین جایگاه و طبقهی افراد مشروعیتبخشی میکنند. یادگیری چگونگی خوانش، نقد و مقاومت در برابر فریبکاریهای رسانه میتواند جامعه را در رابطه با اشکال مسلط رسانهای و فرهنگی تقویت کند.
مطالعات فرهنگی را می توان رویکردی پسامدرن به مقولهی فرهنگ یا رویکردی فرهنگی به عصر پسامدرن تلقی نمود. لازم به ذکر است که مطالعات فرهنگی علیرغم پتانسیلهایی که برای رصد، نقادی و اصلاح فرهنگی چه در سطح بین المللی و چه در سطح داخلی برای ما دارد، متأسفانه مانند سایر حوزههای دانش انسانی در ایران از کارکرد و تواناییهای واقعی خود بازمانده است. مدعیان مطالعات فرهنگی ایرانی حتی موضوعات مورد پژوهش را نیز از جوامع غربی اخذ میکنند و از عنایت به مسائل و موضوعات مبتلابه جامعهی اسلامی ایران خودداری میکنند. علاوه بر آن اصرار عجیبی در میان اصحاب مطالعات فرهنگی در ایران وجود دارد که این میانرشته را از وجوه پسامدرناش تهی کنند و آن را رویکردی مدرن جلوه دهند. نگارنده خود در طول دورهی تحصیل به گوش خود بارها از اساتید این رشته جملاتی از این دست را شنیده است که باید فوکو را در ایران واژگونه بازخوانی کرد! یا قرائت پستمدرن از مطالعات فرهنگی آن را سانتیمانتال و بیمصرف میکند! عجیبتر آنکه از این اساتید که(البته احترامشان بر شاگرد واجب است)، کمتر سخنی در انتقاد از مؤلفههای مدرنیته، نظام سرمایهداری و سلطهی استعمار به شنیده میشود.
اما نکتهای که دربارهی مطالعات فرهنگی نمیتوان نادیدهگرفت، تصدیق و ترویج چند فرهنگگرایی در آن است. مطالعات فرهنگی با ترویج سیاست چند فرهنگگرا و آموزش رسانهای، قصد دارد افراد را از اینکه چگونه روابط قدرت و سلطه در متون فرهنگی همانند تلویزیون یا فیلم، رمزگذاری میشوند، آگاه سازد و همچنین مشخص کند که چگونه مردم میتوانند در مقابل این معانی مسلط رمزگذاری شده مقاومت کنند و خوانش انتقادی و بدیل خودشان را ایجاد نمایند. اما باید دقت نمود این چند فرهنگگرایی در صورت افراط، به نسبیگرایی حاد میانجامد. مسلماً ترویج چند فرهنگگرایی تا آنجا که محدود به اعتباربخشی به حاشیهها و رنگینپوستان و سنتهای بومی و درکل به هر آن چیزی که نسبت به مردِ سفید پوست غربی درجه دو محسوب میشده است، قابل ستایش است؛ اما به هرحال آنجا که پای آموزههای وحیانی و حق و باطل به میان آید، نمیتوان پذیرای این نسبیگرایی حاد شد.
پی نوشت:
1- کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی، دانشگاه علم و فرهنگ
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.