بررسی نسبت زندگی و سیاست و نیز تأمل در موضوع زندگی سیاسی و یا بخش سیاسی زندگی و به تعبیر دقیقتر بعد سیاسی زندگی، یکی از مباحث بسیار مهم سبک زندگی است که البته در میان مطالبی که در فضای ادبیات سبک زندگی مشاهده میکنیم، شاید تاکنون یکبار هم به آن برنخورده باشیم.
پاسخ به چرایی اینکه چرا زندگی سیاسی در سبک زندگی طرح نمیشود، خود بحثی بسیار مهم و مفصل است و مجالی دیگر میطلبد. در بحث حاضر برآنیم تا در فضای سبک زندگی به طرح موضوع نسبت زندگی و سیاست بپردازیم. شاید انتخابات و شرکت در آن، پررنگترین مصداقی باشد که بسیاری بهعنوان مصداق بخش سیاسی زندگی میشناسند. از این رو پیش از وارد شدن به بحث نسبت زندگی و سیاست، توضیحی در این خصوص لازم است که آیا در واقع انتخابات به همان میزانی که بزرگ نشان داده میشود، در زندگی سیاسی مهم است؟
انتخابي در ميان بيشمار انتخاب
شاید وقتی سخن از انتخابات به میان میآید، اولین چیزی که به ذهن متبادر میشود، انتخاب باشد. دربارهی اینکه انتخاب چیست دو نظر وجود دارد. برخی آن را یک امر واقعی میدانند که تکویناً موجود است و صرفنظر از تصمیمات انسانی وجود دارد و برخی آن را یک حق برای افراد میدانند که باید به آنها داده شود و اگر این حق داده نشود، واقعیتی به نام انتخاب وجود ندارد. انتخاب را چه با تفسیر اول و چه با تفسیر دوم در نظر بگیریم، پدیدهای است که در زندگی ما هزاران هزار تجلی و مصداق دارد. در طول هر یک روز، ما با بیشمار موضع و موضوع انتخاب مواجه میشویم و در شأن انتخابگر قرار میگیریم. حتی در بسیاری از مواردی که ممکن است موضوعی را غیرانتخابی بدانیم و یا نسبت به موضع انتخاب متوجه نباشیم و یا به شأن انتخابگری خود، خودآگاهی نداشته باشیم، پای انتخاب و انتخابگری در میان است. حال در میان این بیشمار مورد انتخاب در زندگی که هر روز با آن مواجه هستیم، یک مصداق جزئی و محدود از انتخاب و انتخابگری در ساختاری بهنام انتخابات دیده میشود. انتخاب و انتخابگری مصادیق و موارد بسیار مهمتر، حیاتیتر و جدیتری از انتخابات دارد و نمیتوان انتخابات را یک مصداق بارز، برجسته و مهم از انتخاب دانست. شاید یک وجه اینکه ما انتخاب و انتخابات را بسیار با هم مرتبط میدانیم و از انتخابات به انتخاب منصرف میشویم، بهواسطهی آن باشد که برای ترجمهی «Elections» از واژهی انتخابات استفاده کردهایم. بنابراین اگر انتخابات را یک انتخاب بدانیم، انتخابات یک مصداق جزئی و کماهمیت در میان بیشمار انتخابهای ما در زندگی است یعنی انتخابات به مثابه یک انتخاب، اهمیت چندانی ندارد و بهعبارت دیگر انتخابات از حیث انتخابگری موضوع مهمی نیست.
حقی در میان بیشمار حق
همانطور که گفته شد طبق یک دیدگاه، انتخاب یک حق است. بنابراین میتوان جایگاه انتخابات را بهعنوان یک انتخاب، از این منظر که یک حق است نیز مورد بررسی قرار داد. در کشورهای غربی شهروندان حقوق متعددی دارند و در آن میان یکی از حقوقی که به آنها اعطا شده است، حق شرکت در انتخابات و دادن رأی است. قوانین و مقررات فراوانی وجود دارد که رعایت مواردی را برای شهروندان الزامی میکند، مثلاً بستن کمربند ایمنی الزامی است و عبور از چراغ قرمز یا انداختن آب دهان در اماکن عمومی ممنوع است، اما انتخابات هیچ وجه الزامآوری ندارد و صرفاً یک حق است که هر شهروندی میتواند به دلخواه خود، از آن استفاده کند و یا استفاده نکند. در غرب انتخابات هیچ چیزی فراتر از یک حق برای افراد نیست. و از همین رو شرکت بسیار اندک مردم در انتخابات چندان مسئلهی مهمی نیست، همانطور که مشارکت بسیار بالای مردم نیز چندان اهمیتی ندارد. در غرب شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، استفاده یا عدم استفاده از یک حق فردی است و هیچ دلالت و اهمیت دیگری ندارد و برای همین تأثیر مهمی نیز بهدنبال خود ندارد. مردم حق دارند در یک روز تعطیل در خانه استراحت کنند یا به سینما بروند و یا به گردش در طبیعت بپردازند. میزان افرادی که از حق گردش در طبیعت استفاده میکنند چندان اهمیت ندارد، پایین بودن یا بالا بودن درصد انتخاب هریک از گزینهها یک امر معمولی و طبیعی است. بنابراین انتخابات از نظر ساختار کلان سیاسی و اجتماعی امر چندان مهمی نیست.
جایگاه انتخابات در زندگی مردم به مراتب نازلتر از جایگاه آن در ساختار سیاسی و اجتماعی است. از منظر زندگی فردی نیز افراد حقوق متعددی دارند و یکی از حقوقشان هم شرکت در انتخابات است که جایگاه مهمی در زندگی آنان ندارد. استفاده کردن یا نکردن از این حق نیز تأثیر، پیامد و عواقب مهم و تعیینکنندهای در زندگی افراد بهدنبال ندارد. نه اصل شرکت یا عدم شرکت و نه انتخاب این یا آن کاندیدا، هیچکدام تأثیرات و تغییرات مهمی را در زندگی افراد بهدنبال ندارد. از اين رو انتخابات در زندگی شهروندان غربی جایگاه مهمی ندارد و مقولهای مثل تفنن به مراتب جدیتر و مسئلهای مثل آشپزی در زندگی بسیار مهمتر از انتخابات است. شرکت در انتخابات صرفاً یک حق است و زندگی غربی آنقدر وسیع (و نه عمیق) است که این حق، جایگاه بسیار بسیار کوچکی در آن به خود اختصاص داده است.
مصداقی جزئی و مقطعی از مشارکت سیاسی
در اندیشهی سیاسی شیعه مشارکت سیاسی و اهتمام به امور قدرت و حکومت اهمیت بالایی دارد؛ اما نمیتوان این اهمیت و ضرورت را به قالبها و مصادیق سرایت داد. مثلاً ممکن است در دورهای از طریق انتخابات این مشارکت سیاسی و اهتمام به حکومت رقم بخورد، این بهمعنای اهمیت ذاتی انتخابات نیست. در نگاه دینی اگر انتخابات اهمیت دارد انتخابات بهعنوان مشارکت سیاسی موضوعیت دارد و نه انتخابات بهخودیخود. آنچه مهم است بسط زندگی سیاسی به قدر استطاعت است، اما تکنیک و قالب آن مثل انتخابات یا تکنیک و قالب و روشهای دیگر بهحسب شرایط تعیین میشود. برای مشارکت سیاسی میتوان مصادیق و روشهای مختلفی را طراحی و تعبیه کرد که لزوماً از جنس انتخابات نیست.
حاصل سخن تا اینجا آن است که انتخابات آنقدر که مهم و عظیم نشان داده میشود، بزرگ و مهم نیست. البته اموری هستند که بهخودی خود بزرگ نیستند اما توسط عواملی بیجهت بزرگ میشوند، مثل فوتبال. درست است که فوتبال بهواسطهی شرایط و عوامل غیرمعمول از حد خود فراتر رفته و بیاندازه بزرگ شده است، اما به هر حال، اکنون ما با امری مواجه هستیم که عظیم است. اما انتخابات حتی با عوامل غیرطبیعی بزرگ نشده است بلکه صرفاً بزرگنمایی میشود. از این رو در جمعبندی این بخش باید گفت که انتخابات موضوعی بسیار جزئی و خرد در زندگی است.
زندگي و سياست
همانطور که گذشت، موضوع انتخابات در مقایسه با سبک زندگی بسیار خرد و نازل و جزئی است و پرداختن به آن موضوعیتی ندارد. موضوعی که در این ارتباط از اهمیت بالایی برخوردار است و میتواند به فهم ما از سبک زندگی و جامعه کمک کند، بررسی رابطهی سیاست و زندگی است. برای بررسی رابطهی سیاست و سبک زندگی باید ابتدا مراد از سبک زندگی و سیاست را مشخص سازیم. سبک زندگی را پاسخ به دو سؤال دربارهی زندگی میدانیم: چرا زندگی میکنیم؟ و چگونه و با چه کیفیتی زندگی میکنیم؟ اما در تعریف سیاست اختلاف نظر مبنایی وجود دارد.
زندگي و سياست غربي
در تعریف سیاست باید به این نکته توجه کنیم که سیاست را در چه فضایی تعریف میکنیم. سیاست در تعریف قدیمتر نزد مسلمانان، معنایی نزدیک به ادارهی امور داشت. در نگرش غربی، امور مربوط به قدرت و یا به تعبیر دقیقتر، امور مربوط به کسب، حفظ، توسعه و گسترش نفوذ قدرت، سیاست است. سیاست به این معنا توسط سبک زندگی تعیین میشود و هرچند بر سبک زندگی اثر میگذارد اما تعیینکنندهی سبک زندگی نیست؛ یعنی پاسخ به چرایی و چگونگی زیستن در غرب، تعیینکنندهی سیاست است. سیاست چرایی و چگونگی زیستن را تعیین نمیکند، اگرچه سبک زندگی تأثیراتی را از سیاست میپذیرد. غرب حکومت امپراتوری کاملاً دیکتاتور انگلیس، و نیز حکومتی را که ملکه در آن همهکاره بود و مجلس لردها اندکی آن را تعدیل میکرد و نیز حکومت الیگارشی بیسمارکی و دموکراسی و همچنین فاشیسم هیتلر را که از صندوق رأی برآمد، همه را در حالی تجربه میکرد که سبک زندگی تأثیراتی از تحولات سیاسی میپذیرفت اما پاسخ به چرایی و چیستی زیستن در همهی این تحولات سیاسی کلیتی واحد داشت. رفاهطلبی ناشی از سبک زندگی نیازمند انباشت سرمایهی بیشتر است و این نیازمند آن است که فرانسه مسکو را تصرف کند، حال اینکه ناپلئون بناپارت به مسکو حمله میکرد، یا کس دیگر و یا مردم در یک رفراندوم شرکت میکردند و به حمله به مسکو رأی میدادند، چیزی را عوض نمیکرد. البته اگر مردم در زندگی خود از این رفاه بیشتر صرفنظر میکردند ممکن بود حوادث بهصورت دیگری رقم بخورد. به هر تقدیر در عالم غربی سیاست سبک زندگی را تعیین نمیکند، بلکه این سبک زندگی است که تعیینکنندهی سیاست است.
سبک زندگی غربی سیاست را بهنحوی تعریف و تعیین میکند که آنچه در فضای دینی سیاست نام میگیرد، نهتنها از نگاه غربی سیاست قابل قبولی نیست؛ بلکه اساساً در تعریف سیاست جای نمیگیرد و عین بیسیاستی است و این سطحی عمیقتر از تعیین سیاست توسط سبک زندگی را نشان میدهد.
در چنین زمینهای، زندگی سیاسی افراد در غرب یک طیف را تشکیل میدهد. که یک سر این طیف کسانی قرار دارند که زندگی خود را کاملاً سیاسی تعریف کردهاند و همهچیزِ خود را در سیاست میجویند. معاششان را در سیاست تأمین میکنند، شادی و غمشان بهواسطهی سیاست رقم میخورد، اغلب وقتشان صرف سیاست میشود و در واقع یک زندگی سراسر سیاسی را اختیار کردهاند. همانطور که برخی همهی زندگی خود را در ورزش یا گردش یا علم و پژوهش تعریف میکنند.
افراد دیگر طیف، به نسبتی در زندگی خود، جایگاهی برای سیاست بازکردهاند. این بخش مربوط به سیاست یا سهم سیاست از زندگی کم و کمتر میشود تا به کسانی میرسد که کوچکترین اهتمامی به سیاست ندارند و کسانی که اصرار بر عاری زیستن از سیاست دارند.
اما در سرتاسر این طیف در غرب، یک ماهیت مشترک در سهم سیاست از زندگی میتوان یافت و آن منفعت فردی است، یعنی افراد هرمیزان سهمی را که از زندگی به سیاست اختصاص میدهند، آن را به تبع منافع فردی خود تعیین میکنند.
نظامهای اجتماعی در این میان حدود و کیفیت زندگی سیاسی را مشخص میکند. انتخابات را برای مشارکت، ژورنال را برای اعتراض سیاسی، نشست حزبی را برای تخلیهی هیجان سیاسی و...؛ به همین ترتیب برای جنبههای مختلف زندگی سیاسی سازوکارهایی تعبیه شده است که اقدام در خارج از آن الگوهای تعبیهشده بهسادگی ممکن نیست.
زندگي و سياست ديني
آنچه در دین دربارهی سیاست آمده است ما را به معنای دیگری رهنمون میسازد. در فضای دینی انسان در زندگی خود نمیتواند متوقف باشد و دائم در حال حرکت است و این حرکت مسیری دارد. انسانها برای حرکت خود در زندگی باید مسیری را انتخاب کنند و در آن مسیر پیش بروند. توانایی تشخیص و انتخاب مسیر و حرکت در آن نیازمند شرایطی است. انسانها در هر شرایطی توانایی تشخیص حق و باطل را ندارند. مجموعهی آنچه را که انسانها را برای انتخاب میان حق و باطل توانمند میسازد، میتوان سیاست دانست. ائمهی ما (علیهمالسلام) همگی ساسهالعباد هستند در حالی که لزوماً نه حکومت را در دست داشتند و نه عناصر و فعالین سیاسی بهمعنای مصطلح آن بودند. در عین برکنار بودن از ارتباط با قدرت ساسهالعباد هستند. معنای سیاست را میتوان در اینجا به معنای زمینهسازی برای تشخیص حق و باطل توسط مردم و انتخاب و حرکت در مسیر دانست. به این معنا سیاست در همهی ابعاد زندگی ساری و جاری است. یعنی در همهی اجزاء زندگی که متصف به حق و باطل میشوند، تشخیص و انتخاب حق از باطل موضوعیت دارد و زمینهسازی برای این تشخیص و انتخاب، سیاست است. حال بخشی از این امرِ ساری و جاری در همهی شئون زندگی، شامل قدرت و حکومت میشود.
با چنین تعریفی از سیاست در دین، روشن است که سخن گفتن از بخشی مجزا در زندگی برای سیاست چندان معنا ندارد. زیرا سیاست به معنای دینی، یک بعد همهی اجزاء زندگی است و هرجای زندگی که تقابل حق و باطل در آن جاری است، سیاست نیز در آن جاری میشود. مسئلهی قدرت و سیاست نیز بخشی از همین کل است و نسبت میان زندگی و قدرت نیز بر همین بنیان رقم میخورد؛ یعنی افراد به میزان استطاعت خود در تشخیص حق و باطل و انتخاب و حرکت در موضوع قدرت و حکومت، موظف به انتخاب و اقدام هستند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.