شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (64-65) شماره دهم نظریه اجتماعی مصادیق موضوعات غیر مستقل متعلق معارف مستقل
چرا آگوست کنت مدعی شد که معرفت جدیدی را پایهگذاری کرده که غیر از فلسفه و سیاست و تاریخ است؟
برای فهم نگاه و دعاوی کنت، میبایست متوجه شد که او در چه زمانهای این مطلب را بیان میکرد. به نظر میآید مهمترین ادعای کنت این بود که ما در فهم یا مطالعهی واقعیات اجتماعی نمیتوانیم بر حسب رویهی سنت، بر مبنای حکمت عملی، تأمل و مطالعه و سپس امری را تجویز کنیم. در اندیشه و معرفت مبتنی بر حکمت عملی، متفکر یا فیلسوف به دنبال ارائهی یک سلسله مراتب مطلوبِ برآمده از طبیعت کاملهی آن موضوع است. در این مبنا، تنها نوع معرفت معتبر، معرفت تجویزی است و نمیتوان هیچ نوع معرفت اخباری یا اسنادی یا حملی داشت زیرا هر آنچه هست، بهواسطهی انسان، اراده و اختیار شده و لذا نمیتوان از مسئلهی محصل و محققی گزارش داد. بههمین دلیل، نسخه، نوع یا صورتبندی معرفت اجتماعی در آن دوره، بهصورت سیاستنامهنویسی همانند سیاستنامه خواجه نظامالملک درمیآید.
اما کنت بیان میکند که ما باید حتماً واقعیات اجتماعی را بهواسطهی شناخت قوانین و قواعد و ضرورتهای حاکم بر آنها مطالعه کنیم. در واقع، فهمی که بعد از کنت ایجاد شد این است که علیرغم آنکه ارادههای انسانی، شکلدهندهی موضوع اجتماعی است اما میبایست متوجه بود زمانی که این ارادهها متراکم یا متقابل شوند، محدود شده و بههمین دلیل هم، نمیتوان با روش فلسفی به مطالعهی آن پرداخت بلکه میبایست روش اثباتی و تحصلی در پیش گرفت؛ یعنی همان روشی که حاکم بر علوم طبیعی است. بر این اساس، جامعهشناسی، در ماهیت معرفت اجتماعی چرخش ایجاد کرد و آن را از ذیل حکمت عملی به سیطرهی حکمت نظری ـ که به دنبال اخبار دادن و کشف قوانین و قواعد حاکم بر ناپیدای ارادههای اجتماعی و تمشیت آنها است ـ آورد.
آنچه در دعوی کنت بسیار اهمیت دارد این است که بهدلیل تحولی که به لحاظ موضوعی برای کنت پدیدار شد، دیگر این امکان نبود که آن را با شیوههای معرفتی قدیم، فهم کرد و نیاز به معرفتی جداگانه و منحصربهفرد بروز کرد. در این راستا، دورکیم با صورتبندی این موضوع، به آن وجاهت آکادمیک بخشید و تلاش کرد نیاز به جامعهشناسی را بهعنوان یک رشتهی مستقل ـ که استقلالش را موضوع آن تعیین میکند ـ اثبات کند. برای نمونه معارضین دورکیم در حوزهی ساینس، روانشناسان هستند و در قدما، فلاسفه یا متألهین یا حتی ادبا و مورخین. اما به نظر دورکیم، موضوعی که این افراد در آن به بحث میپردازند، با موضوع جامعهشناسی متفاوت است. در این رابطه «تارد» روانشناسی است که مقابل بحث دورکیم قرار دارد. پیشفرض اصلی دورکیم در نقد تارد این است که درست است انسانها جامعه را شکل میدهند اما باید دقت کرد که برای شناخت جامعه نباید آن را به اجزای تشکیلدهندهاش تجزیه کرد. زیرا افراد در وضعیت جمعبودگی، خصلت منحصربهفردی پیدا میکنند و همین امر است که موضوع مستقل جامعهشناسی محسوب میگردد. بههمین دلیل، روانشناس نمیتواند متکفل بحث از جامعه شود و ما را به شناخت قانعکنندهای از جامعه نائل کند.
در دههی پایانی قرن نوزدهم، با ظهور رشتههایی همچون علومسیاسی، جامعهشناسی و اقتصاد روبهرو هستیم. چرا پس از جنگ جهانی دوم، حوزههای مطالعاتی جدید، نه به مثابهی رشتهی جدید بلکه به مثابهی میانرشتهای ظهور کردهاند؟
موضوع، مهمترین مقدمهی یک علم ـ از بین رئوس ثمانیه (موضوعات هشتگانه) ـ است چراکه علم از عوارض موضوع بحث میکند لذا در صورتیکه حدود موضوع یک رشته، مشخص نباشد، با رشتهها یا گرایشهای هر نحلهی معرفتی مختلف که ادعای تکفل و بحث از آن موضوع را دارند، تداخل ایجاد میشود. بنابراین نکته مهم این است که یک موضوع جدید با یک صورت جدید به وجود آمده و میخواهد یک معرفت جدید نیز متکفل آن شود. حال هرچقدر حوزههای این موضوع از همدیگر تمایز و تفکیک بیشتری پیدا کنند، قطعاً نحلهها در همان رشته یا گرایش، تمایز بیشتری پیدا کرده و هرچه در روند تمایز موضوعی پیش برویم، با موضوعاتی مواجه میشویم که هر کدام از آنها منطق ظاهراً مستقلتری نسبت به یکدیگر پیدا میکنند. لذا ناچار میشویم گرایش یا حوزههای معرفتی مستقلتر، مشخصتر و متمایزتری را شکل دهیم.
برای فهم چرایی ظهور یک رشته یا گرایش یا یک علم، باید به زمینهی شکلگیری آن رشته توجه داشت و نه آنکه جنبههای ایدهآلیستی آن را به نبوغ متفکر و ابداع روشهای جدید برای فهم موضوعی قدیمی ارجاع دهیم. به نظر میآید در آن برهه از تاریخ غرب که دربردارندهی زایش رشتههای جدید است نیز شرایط تازهای بروز کرده و موضوعات جدید و بدیعی پدیدار شده که معارف قدیمی نمیتوانند برای فهم پیچیدگیهای آن، جوابگو باشند. بههمین دلیل، علومِ مستقلتر، ادعای پیچیدهتر شدن دارند. برای نمونه جامعهشناسی، محصول وضعیت بحرانی مدرنیته و به دنبال حل آن مسائل است. پس از شکلگیری رشتهای بدیع بهدلیل شرایط تازه، روش بحث از موضوع نیز ضرورتاً تعین ویژهای مییابد. بنابراین روش، یک بحث پسینی است. اینطور نیست که یک متفکر بخواهد موضوع واحدی را با روش دیگری تبیین کند. در واقع، آن چیزی که در شکلگیری یک گفتمان یا پارادیم علمی بسیار تعیینکننده است و بعدها میتواند متفکرین دیگری را در ساحت آکادمیک یا غیرِآکادمیک جمع کند تا آن مباحث را ترویج کنند، صرفاً محدود به حوزهی نظر و معرفت نیست. یعنی این مسائل، صرفاً برای حوزهی شناخت و برای اینکه روش را تغییر دهیم، نیست. بلکه مهم این است که موضوع، استقلال پیدا کرده باشد تا علم یا گفتمان مستقل سر پا بماند؛ یعنی میبایست یک منطقهی متمایزی در آن رشته به لحاظ موضوعی فرض شود که رشتهی دیگری نتواند از آن بحث کند، وگرنه به تدریج مرزها و حدود آن با سایر رشتههای رقیب، محو میشود.
اما نکتهی قابل توجه آن است که ضرورت داشتن این تکثر و تمایز به لحاظ موضوعی، قطعاً عوارضی نیز بههمراه خواهد داشت. از جمله آنکه فهم توتال یا کلگرا از دست میرود و بههمین دلیل برای آنکه بتوان تبیین قانعکننده در یک حوزهی موضوعی داشت، ناگزیر از توجه به نسبت میان آن حوزه با سایر حوزهها هستیم و الا تبیین ما ناکارآمد میشود؛ یعنی پاسخ به این پرسش که چرا آن واقعیت روی داد، لزوماً محدود به همان حوزه نماند و بتواند به توتال یا کل ماجرا نظر افکند.
تمایز میانرشتهای با رشته در این است که میانرشتهای به تبیین موضوعی میپردازد که برای فهم آن نیاز به ارجاع به چند رشته است. در این معنا، میانرشتهای آلی است نه اصالی. یعنی اصالتی ندارد بلکه خودش آبشخوری است که از چند منبع تغذیه میکند. برای اینکه میخواهد به تبیین وجه بینابینی بپردازد. لذا نمیتوان گفت که موضوع یک مطالعهی میانرشتهای، نه در این حوزه است و نه در آن حوزه بلکه در هر دو حوزه، پایهای دارد. چراکه واقعیت خارجی، یک واقعیت بههم پیچیده و متکثر است و اینطور نیست که اگر موضوع را یک جایی قرار دهیم، از جاهای دیگر تهی شود. برای مثال انسان اقتصادی، وجه سیاسی هم دارد، همان وجه سیاسی، وجوه روانی و شخصیتی هم دارد و آن وجوه نیز در حوزههای دیگر تأثیرگذار است.
چه اتفاقی رخ داده است که به چنین دورهای میرسیم که در آن کافی نیست که فرد تنها جامعهشناس یا اقتصاددان باشد؟
قطعاً بهدلیل پیچیدهتر شدن موضوعاتی که با آنها سروکار داریم، این نیاز وجود دارد که میانرشتهایها با به استخدام گرفتن مجموعهای از رشتههای مختلف، بتوانند به فهم بهتری نائل شوند. البته این اهمیت دارد که در این استخدامِ شناختی یا معرفتی، به تمایز رشتهها توجه شود. لذا برای کارآمد نمودن مطالعات میانرشتهای، باید به این نکته دقت کرد که هر بحثی که در آن طرح میشود، متعلق به جامعهشناسی است یا الهیات یا فلسفه یا... وگرنه میانرشتهای تبدیل به چیز درهم ریختهای میشود که مقصود اصلی خود را نقض میکند. برای مثال، رشته پزشکی از علوم مختلفی تغذیه میکند و اساساً ماهیت تکنیکال دارد اما پزشک خبره، کسی است که بداند برای یک مسئلهی خاص، میبایست به چه بخشی (اعم از فیزیولوژی و...) مراجعه کند.
باید دقت داشت که ما در حیات اجتماعی و در سطح انضمامی، با واقعیتهای کاملاً بههمپیچیده و متکثری روبهرو هستیم. یعنی یک قانون معرفتی خاص نمیتواند تمامی ابعاد متکثر واقعیت انضمامی را در بربگیرد. در این حالت، میانرشتهایها میخواهند از یک جنبه یا یک بعد خاص، به موضوع یا واقعیت انضمامی تقرب پیدا کنند. در واقع، تقرب پیدا کردن با احاطه کردن و در برگرفتن و شمول امور متفاوت است. بههمین دلیل علیرغم اینکه رشتهها مستقل هستند و باید این استقلال را اثبات کرده باشند اما وجوه بینابینی نیز میان آنها وجود دارد؛ چنانکه واقعیت خارجی، همینگونه است.
اگر دیگر رشتهای به رشتههای موجود اضافه نشود و فقط به مطالعات میانرشتهای پرداخته شود، یعنی دیگر وجهی به وجوه فعلی اضافه نخواهد شد.
اینطور نیست که هر چقدر موضوعات پیچیدهتر شود، باید رشتههای مستقل از یکدیگر بهوجود آیند. بلکه حوزههای مطالعاتی مستقل از یکدیگر بیشتر میشود. همراه با تکثر عینی موضوعات، بهتدریج تا اواخر سدهی بیستم، حوزههای مطالعاتی ذیل یک رشتهی واحد، متکثرتر شدند. برای نمونه، ذیل رشتهی جامعهشناسی، حوزههای بسیار جدیدی همچون جامعهشناسی فاجعه شکل میگیرد که به مسئلهی خاصتری نسبت به نوع نگاه بسیط و بسیار کلی گذشته میپردازد. همراه با این تحول و تکثر در موضوعات و حوزههای مطالعاتی، شاهد تولید مسائل میانرشتهای یا گرایشهای میانرشتهای هستیم که میخواهند از رشتههای مختلف با حوزههای متکثر وام گرفته و برای فهم حالتهای بینابین یا مرزی، بحث خود را آغاز کنند.
با این وصف، در حال حاضر، وضعیت رشتهای همچون جامعهشناسی که در ابتدا موضوعی مشخص داشته اما اکنون میان حوزههای دیگر تکثریافته است، چه میشود؟
اتفاقاً هر چقدر جلوتر آمدهایم، این تکثرها بهتر نشان دادهاند که ارادهی فرد، چطور تحت ارادههای بیشتر، محدود و مقید میشود ـ که این نشاندهندهی همان موضوع اصلی جامعهشناسی است. لذا بههمراه افزایش بحرانهای مدرنیته، بهطور پیوسته، معرفت یا شیوهی فهم، برای حل آن بحرانها نیز پیچیدهتر میشود تا بتواند جامعه به حیات خود ادامه دهد.
پینوشت
1_ عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.