شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (72-73) شماره چهاردهم نظام اجتماعی مصادیق نهادها در پازل توسعه
مقدمهای بر چگونگی فهم توسعه در ایران
مفاهیم بسیاری در ادبیات مرسوم ایران برای تعریف توسعه بهکار گرفته میشود: از افزایش تولید، افزایش کارایی،ایجاد اشتغال،سرمایهگذاری، افزایش درآمد، حذف فقر،صادرات زیاد، حذف وابستگی،ایجاد رفاه،تا آزادی، پیشرفت و تعالی. آیا واقعاً برخورد علمی با مسئلهی توسعه تا این حد انعطافپذیر است که ما از طرفی از توسعه معنای محدود افزایش تولید و از طرف دیگر مفهوم بسیار گستردهای مانند تعالی را در نظر بگیریم؟ برای درک موضوع باید توجه کنیم که دوران جدید یا توسعه با تحولات فکری و فرهنگی، یا اندیشه و بصیرت جدید در اروپا آغاز شد. سپس سازگاری فکری نهادها و سازمانها با این اندیشه و بصیرت جدید آغاز شد. این اندیشه و بصیرت جدید بر دو پایهی اصلی انسانمحوری و علم محوری قرار داشت. جامعهی قدیمی توسعهنیافته اروپا،جامعهای بود که سیستمهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن بر اساس فرمان افراد بزرگتر یا قدرتمندتر و سنت اجدادی حرکت میکرد و تحولات جدید توانست این دو محور را با باعقلگرایی، تدبیر و علم جایگزین نماید. (برای پرهیز از اشتباه باید توجه شود که در قانون اساسی جمهوری اسلامی تبعیت از فرمان و سنتهای الهی و نه افراد مدنظر است).
کشورهایی مثل ما به جای درک ماهیت و ریشهی توسعه عمدتاً فرایند توسعه را فرایندی مکانیکی دیده اند. لذا دیدهاند که کشورهای توسعهیافته کارخانه، دانشگاه، مدرسه، خیابان، ساختمان جدید، اتومبیل، راه آهن، فرودگاه، نیروی برق و ... دارند، فکر کردهاند که اگر این اجزا را در کنار هم قرار دهند توسعه حاصل خواهد شد. ما هنوز بذر، اساس و بنیانی را که ایجادکنندهی توسعه باشد، نیافتهایم. توسعه باید در همه ابعاد یک جامعه بهصورت متناسب اتفاق بیافتد که آن کشور صاحب توسعه جامع شود. این در حالیست که در ایران عمدتاً به ابعاد توسعهی اقتصادی پرداخته شده است و ظاهراً اینطور فکر میشود که با توسعهی اقتصادی، آن هم با تأکید بر سرمایهگذاری، سایر ابعاد توسعه بهطور خودکار محقق میشود.
برخورد ما ایرانیان با توسعه شدیداً دوگانه است. باید توجه داشت که توسعه یا تمدن صنعتی و اساساً هر تمدنی دارای دو نوع دستاوردهای مادی و معنوی است. ما ایرانیان از یک طرف بهشدت مشتاق مصرف آخرین دستاوردهای مادی تمدن صنعتی شدهایم. مثلاً استفاده از دستاوردهای مادی مانند تلویزیون، موبایل، بازیهای رایانه ای، لوازم خانگی و انرژی های نو را با افتخار میپذیریم. در حالی که متقابلاً نوعی عدم درک، غفلت، نادیده گرفتن و بدبینی نسبت دستاوردهای معنوی تمدن جدید صنعتی و نرمافزارهای آن در ما وجود دارد. در کشور ما جامعه در شرایطی قرار گرفته که پیششرطهای مادی و فیزیکی توسعه اقتصاد ملیاش را بهمراتب بیش از پیششرطهای غیرِملموس توسعه اقتصاد ملی درک میکند. لذا ما باید سه گام ضروری برای درک و دستیابی به توسعه برداریم:
1- درک و هضم اندیشهها و بصیرتهای تمدن صنعتی یا همان توسعه
صِرف طرح اندیشههای توسعه مسئله را حل نمیکند، بلکه باید آنها را درک و هضم کرد. سیصدوپنجاه سال طول کشید تا اندیشههای تازه بر فضای فرهنگی جامعهی اروپا حاکم شود و مجموعهای از فعالیتهای اقتصادی در آن شکل بگیرد. با توجه به اینکه ما جامعهای اسلامی هستیم، علاوه بر فهم توسعه و تمدن صنعتی میبایست اندیشهها و بصیرتهای اصلی ایجاد و انحراف تمدن اسلامی را نیز بشناسیم. ما باید وجوه مشترک تمدن اسلامی و تمدن صنعتی تحولات تمدن صنعتی و تمدنهای قبلی را بهدرستی بشناسیم؛ در غیراینصورت امکان ندارد بتوانیم تمدن بسازیم؛ چه تمدن صنعتی یا توسعه و چه تمدن اسلامی.
2- تفصیلی کردن این اندیشهها و باز هضم آنها
بعد از شناخت این اندیشهها باید با تفصیل بیشتری به آنها بپردازیم. آنها چگونه ایجاد و چگونه متحول شدهاند؟ آیا در راستای انسانمحوری و علممحوری ایجاد شدهاند؟ این اندیشهها در جامعهی ما چه تأثیری داشتهاند؟ مثلاً همه میدانیم که آموزشوپرورش ما الگوی اولیه خود را از کشور فرانسه گرفته است. فرض میکنیم این مسئله صحت کامل داشته باشد. حال باید سؤال کرد که خود فرانسه چرا چنین الگویی را استفاده کرده است؟ این آموزشپرورش قرار بوده چه تأثیری بر جامعهی فرانسه بگذارد؟ آیا این تأثیرات را گذاشته یا اینکه بعداً تغییر کرده است؟ چرا سه مقطع وجود دارد؟ مثلاً بهتر نبود این مقاطع وجود نداشته باشد؟ حال نقش خود ما در جریان ایجاد و تحول آموزشوپرورش چه بوده است؟ آیا هنوز آموزشوپرورش ما منطبق بر فرانسه است؟ این در صورتی است که میدانیم جامعهی ما تقریباً پاسخ هیچیک از این سؤالات را نمیداند. لذا اگر سؤال شود که مثلاً بهترین معلم سال اول ابتدایی باید دارای چه ویژگیهایی باشد، بهاحتمال قریب به یقین مجموعهای از پاسخهایی مانند باسواد بودن، خوب درس دادن، دارای مدرک بالا بودن و... ارائه میشود. در حالیکه آموزشوپرورش فرانسه هم اینک دوران ابتدایی، بهویژه کلاس اول، را بهعنوان شروع دوران مهم شخصیتسازی و پرورش دانش آموزان میداند و به جای تأکید بر درس دادن، تأکید بر پرورش و آموختن موارد مهمی مانند احترام به قانون، علاقه به علم، کار جمعی و...، آن هم با بازی، ملاک میباشد. در چنین وضعیتی معلمی با ویژگیهای مورد اشاره برای آموزش و پرورش فرانسه یا هر کشور توسعهیافتهای مناسب نخواهد بود.
نتیجتاً میبینیم که سالهاست برای تغییر در نظام آموزشی سرگردان هستیم. نظامی که پایهی اساسی، مهم و اولویتدار کشور است. حال اگر اقدامات و اندیشههای مختلف جامعهی صنعتی و جامعهی خودمان را بشناسیم، حتماً میتوانیم الگوی مناسبی برای شناخت و تغییرات و اصلاحات در جامعه بیابیم. باید توجه کنیم که ما جامعهای در حال گذار هستیم؛ برخی از چیزهایمان را از دنیای قدیم با خود به ارث آوردهایم و برخی موارد را از دنیای مدرن به ودیعه گرفتهایم. اکنون نمیدانیم کدامیک از سنتهایمان را باید رها کنیم و از کدامیک حفاظت کنیم. همچنین کدامیک از موارد اخذ شده از دنیای مدرن را بهدرستی و کدامیک را بهنادرستی گرفتهایم. در چنین وضعیتی مشکلات فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسیمان نیز شدت یافته و به بحران تبدیل میشود و ما الگوی مناسب شناخت و تغییر آن را نداریم.
3- ساختن نهادهای مربوط به آن اندیشهها پس از تفصیلی شدن آنها
در صورت شناخت اندیشهها و بصیرتهای اساسی و صحیح و بازهضم آنها متناسب با شرایط جامعهی خود، آنگاه باید به ساختن شرایط و نهادهای متناسب برای استفاده و بارور کردن آن اندیشهها بپردازیم. اگر چنانچه به این نتیجه رسیدیم که اندیشهی اساسی تمدنسازی انسانمحوری، علممحوری و مثلاً ایمانمحوری یا ... است، باید به وضعیت جامعه و ساختن نهادها و شرایطی که به بارور شدن آنها بیانجامد، دست پیدا کنیم. مثلاً حالا ساختار اداری، سیستم دانشگاهی، سیستم مدیریتی، صنعت ما و ... چگونه از فرمانمحوری به انسانمحوری و علممحوری تغییر مییابند. چه میزان سرمایه، چه نوع مدیریت، چه تشکیلات اداری، حقوقی و... لازم داریم. نهایتاً اگر این سه اقدام صورت بگیرد، ما در مسیر توسعه قرار میگیریم. لازم به ذکر است که سه مرحلهی فوق اساساً فرهنگی و بینشی است و تنها در مرحلهی سوم است که نیاز به پیششرطهای مادی و فیزیکی داریم. در حالی که جامعهی ما معکوس عمل کرده است.
از برنامهریزی تا برنامهریزی توسعه
اگرچه همواره نوعی از دخالت هدفمند دولتها در اقتصاد وجود داشته است، ولی اولین بار نظام کمونیستی بود که نوعی برنامهریزی اقتصادی توسط دولتها را بهجای نظام برنامهریزی خودکار بازار، بنیان گذاشت. بهطوری که تا قبل از جنگ جهانی دوم، برنامهریزی اقتصادی مختص کمونیسم بود یا اینطور پنداشته میشد. پذیرش دیدگاههای جان مینارد کینز در حدود سالهای 1948-1946 میلادی (1327-1325 هجری شمسی) مبنی بر لزوم دخالت دولت در اقتصاد، باعث شد تا دو نوع برنامهریزی غیرکمونیستی به شرح ذیل ایجاد و آغاز شود:
. برنامهریزی دولتی در کشورهای توسعهیافته. بهمعنای دخالت دولت کشورهای صنعتی بهمنظور حفظ شرایط مطلوب نظام بازار و کنترل نوسانات آن و تداوم رشد مطلوب اقتصادی.
. برنامهریزی دولتی در کشورهای در حال توسعه. بهمعنای دخالت برنامهریزیشده دولت کشورهای در حال توسعه مانند ایران برای ایجاد بنیانهای بازار و ایجاد سازماندهیهای اساسی اقتصادی-اجتماعی لازم بهمنظور تحقق رشد و توسعه.
بنابراین برنامهریزی توسعه، برنامهای به منظور ایجاد تحولات بنیادین برای درونزا نمودن انسانمحوری و علممحوری خواهد بود. یعنی برنامهای است که باید ساختارهای قدیمی مبتنی بر فرمان و سنت اجدادی را به ساختارهای جدید مبتنی بر انسانمحوری و علممحوری تغییر دهد. بر مبنای تعریف توسعه و برنامهریزی توسعه اگرچه در تمامی برنامههای قبل و بعد از انقلاب نشانههای فراوانی از تغییر و تحولات توسعهای وجود دارد، ولی بهطور عمده تنها میتوان برنامههای سوم و چهارم عمرانی قبل از انقلاب را برنامهریزی توسعه دانست!
آغاز برنامهریزی توسعه در ایران
مطالعات محدودی دربارهی برنامهریزی ایران از جمله برنامههای عمرانی سوم و چهارم قبل از انقلاب انجام شده که همین مطالعات محدود نیز تنها به ابعاد خاصی از برنامه توجه کردهاند. برنامههای سوم و چهارم قبل از انقلاب با هدف به هم ریختن ساختارهای سنتی و ایجاد ساختارهای مدرن در جامعه ایران شکل گرفتند. زمانی که آمریکاییها بعد از کودتای دولت ملی مرحوم دکتر مصدق به ایران آمدند، بر ایران و سیاستگذاری آن مسلط و حاکم شدند. هدف آنها واقعاً توسعهی ایران بود؛ چراکه منفعت ایشان چنین ایجاب میکرد. میبایست حلقهی امنیتی دنیای غرب شکل میگرفت و در این حلقهی امنیتی که در زیر کشور شوروی قرار داشت، ایران یک حلقهی مهم بود. هدف و بحث آمریکاییها این بود که ایران را نمونهای میسازیم که قوی باشد و به همگان نشان میدهیم که کمونیسم پیشرفت ایجاد نمیکند، بلکه غیرِکمونیسم پیشرفت ایجاد میکند. چون تئوری آن زمان چنین چیزی را به آنها میگفت؛ این تئوری مربوطه به زمان کندی و مشاور وی آقای روستو دربارهی رشد کشورهای جهان سوم بود. در آن زمان آمریکاییها اعضایی از دانشگاه هاروارد را برای برنامهریزی به ایران فرستادند. آنها میدانستند که ایران نه برنامهریزی دارد و نه برنامهریز. آنها خوب میدانستند که برنامهریزی توسعه یعنی نهادسازی.
برنامهریزی توسعه به روش نهادسازی، مثل پازلی است که قطعات مختلفی کنار هم قرار میگیرند؛ یکی از این قطعات سازمان برنامه بود. برای تکمیل پازل، بانک توسعه صنعتومعدن را نیز ایجاد کردند. همچنین گفتند (38-1337)که میخواهیم در صنعت ایران سرمایهگذاری خصوصی انجام شود. خارجی بیاید، سرمایهگذاری کند و تکنولوژی بیاورد. نگفتند تنها یک قانون مینویسیم، بلکه نهاد و سازمان درست کردند. لذا بانک توسعه صنعت و معدن ایران را تأسیس کردند. کل سرمایهی بانک چهل میلیون تومان بود. شصت درصد از سهام این بانک را به ایرانیان و چهل درصد آن را به خارجیها فروختند. این سهام ایرانیان را به افراد ثروتمند فروختند. در مورد سهم خارجی؛ در آمریکا، انگلیس، فرانسه،ایتالیا و آلمان به سراغ هر شرکت بزرگ تأمینکنندهی سرمایه که به پول و تکنولوژی دسترسی داشت رفتند و آنها را تشویق کردند که در بانک توسعه صنعت و معدن سهم بخرند. مثلاً شرکت لازارپرنت در حدود دو هزار دلار سهم خرید که این میزان معادل پول توجیبی مدیرانش هم نبود. چرا این کار را کردند؟ چون بحث آنها این بود که ما سرمایهگذاری خارجی میخواهیم، تکنولوژی خارجی میخواهیم و باید جایی را درست کنیم که این افراد را بشناسند و بتوانند به آنها مراجعه کنند و اینها جزئی از خودشان باشند. نه آنکه صرفاً یک قانون بنویسیم و سالها برای اجرای آن دست و پا بزنیم و برای عدم اجرای آن انواع مجازاتها را بگذاریم و در آخر نیز نتوانیم (به ایران امروز نگاه کنید؛ اکنون سالهاست که بحث اجرای اصل 44 قانون اساسی را داریم. از یک طرف تصویب این قانون سالها طول کشید و از طرف دیگر نهادهای لازم را برای اجرای آن ایجاد نکردهایم). نهاد یا سازمانی ایجاد کردند که در لیست سهامدارانشان نام دو هزار صاحب سرمایه و صاحب تکنولوژی ثبت شده بود. سپس به بانک وظیفهای دادند و گفتند که شما سرمایهگذاری نمیکنید؛ کار شما مطالعه و تهیهی پروژه است. باید در سراسر ایران جستوجو کنید و ببینید که در کجا میتوان یک کارخانه، مثلاً چینیسازی، تأسیس کرد. آیا سودآور هست یا نیست؟ باید مطالعات توجیهی فنی ـ اقتصادی انجام دهید و پروژهی سودآور را پیدا کنید. بعد شرکا را به سرمایهگذاری تشویق کنید. در صورت لزوم و برای جلب اعتماد سرمایهگذاران، بانک ده درصد از این سهام را خریداری کند و بهمحض راه افتادن پروژه، بانک باید همین ده درصد سهام را نیز بفروشد. آنها برای کار سرمایهگذاری، یک نهاد ساختند.
نکته جالبتر این است که گفتند این بانک نمیتواند دولتی باشد. اگر دولتی باشد کارایی نخواهد داشت، پس باید خصوصی باشد. اما کار صنعتی فقط هشت درصد سود داشت، درحالیکه کار تجاری بیستوچهار یا بیستوپنج درصد سود داشت. این مسئله وجود داشت که چگونه میتوان سرمایهگذار خصوصی را تشویق کرد که این بیستوپنج درصد سود تجاری را رها و به هشت درصد سود صنعتی قناعت کند؛ یقیناً او این کار را نمیکند. از سوی دیگر هم میخواستند که این بانک واقعاً خصوصی باشد. دولت ایران در این زمینه دست به کار شد. سرمایه این بانک چهل میلیون تومان بود و بانک مرکزی وام بدون بهرهی سی سالهای معادل شصت میلیون تومان، یعنی یکونیم برابر سرمایه، را در اختیار این بانک گذاشت. بعد گفتند حالا بیایید با این صد میلیون کاری کنید که این سود هشت درصدی که میخواهید بین چهل میلیون تقسیم کنید، بیستوچهار درصد بشود. به عبارت دیگر گفتند درست است که سود تجاری بیستوچهار درصد است، اما ما هم این کمک را میکنیم تا شما سرمایه داران هم بیستوچهار درصد سود ببرید. یعنی آنان فقط به دستور دادن در مورد کار صنعتی اکتفا نمیکردند . بلکه نهاد میساختند و یکونیم برابر سرمایه وام بدون بهره و سی ساله نیز در اختیارش میگذاشتند! علاوه بر این مقرر کرده بودند که این نهاد به مدت پانزده سال هیچ قسطی نپردازد و بعد از پانزده سال اقساط را پرداخت کند. اولین کاری را که در داخل خود بانک کردند، استخدام متخصصین ارزیابی پروژه و ایجاد یک کتابخانه برجسته بود. همچنین یکی از افرادی را که در این نوع امور بانکی در دنیا مشهور بود به عنوان مدیرعامل بانک قرار دادند. برای پنج سال بعد افرادی از زمره اقتصاددانان شناختهشده ایرانی را جایگزین کردند. به همین ترتیب، تمام ریزهکاریها در این بانک رعایت شده بود و گزارشهای قطوری راجع به کارهای توجیهی آن وجود داشت.
مطالعات نشان میدهد در سال ۱۳۵۱حتی یک پروژه مهم صنعتی در ایران نبوده است که این بانک در آن زمان در مورد آن پروژه وظیفهای داشته باشد و انجام نداده باشد. بسیاری از تکنولوژیها را این بانک بهراحتی برای سرمایهگذاریها وارد میکرد؛ چراکه سرمایهگذار خارجی عضو مجموعهی خودش بود. بعد از آنکه پروژهی سودآور را پیدا میکردند، به سراغ افراد سرمایهدار خارجی و ایرانی میرفتند. بانک برنامه هم بود که بعداً به بانک اعتبارات صنعتی برای اعتبار دادن و حمایت از صنایع کوچکتر تبدیل شد. در کنار اینها بهتدریج سازمان گسترش و نوسازی صنایع را برای ایجاد و پرداختن به پروژههایی مثل فولاد و زیربناهایی که همه جا دولتی است، درست کردند. بانک توسعهی کشاورزی را برای کارهای مربوط به توسعهی صنعت در بخش کشاورزی ایجاد کردند. همچنین بانک اعتبارات کشاورزی را برای رسیدگی به کشاورزان کوچک ایجاد کردند.
نهادسازی برای توسعه و تغییر سیستم کلی سیاسی ـ اجتماعی ایران
اصلاحات ارضی را بهعنوان جزئی از پازل تغییر سیستم کلی سیاسی ـ اجتماعی ایران طرح کردند. درکنار همهی این کارها، به ساختار مجلس هم فکر کردند. به این نتیجه رسیده بودند که ساختار سنتی حاکم بر مجلس جلوی کارشان را میگیرد، پس اصلاحات ارضی ۱۳۴۰ را با هدف تغییر ساختار مجلس مطرح کردند. غیر از دو مجلس اول دورهی مشروطیت، تمام نمایندگان مجالس ایران یا حداقل نیمی از آنها تا سال 1962، یعنی زمان اصلاحات ارضی، مالکین زمین و مالکین سنتی بودند. آمریکاییها به دنبال تغییر این اوضاع بودند. هدف آمریکاییها فروپاشی سیستم سنتی مالکیت ایران بود، چون این سیستم را پایگاه همهی تصمیمات مجلس میدانستند. در آن زمان بههیچ عنوان موضوع بزرگمالکی و کوچکمالکی مطرح نبود و آن تبلیغاتی هم که میشد واقعیت نداشت. صحبت آنها این بود که میگفتند هر مالکی میتواند یک روستای ششدانگی را انتخاب کند و بقیه را به کشاورز بدهد و بعد هم آن روستای شش دانگی را یا باید در مرحله بعد مکانیزه کند، یا آن را تقسیم کند و یا اجازه دهد که از سیستم سنتی بیرون آید. در اصل،بحث نهاد سازی بود که اصلاحات ارضی را با موفقیت کامل اجرا کرد. آنها این امکان را فراهم کردند که تصمیمگیریها،ساختار روستایی، ساختار مجلس و ساختار دولت و همه چیز به نفع اهداف آنها تغییر کند. متأسفانه این نمونهی موفق نهادسازی و تغییرات نهادی نیز در ایران به درستی شناخته نشده است.
پیامدهای منفی برنامههای عمرانی سوم و چهارم قبل از انقلاب
تا سال1351 سازمان برنامه نیز وظیفهاش صرفاً زیربناسازی بود. در آن زمان سازمان برنامه نه مسئول برنامهی بزرگ و جامع کشور بود و نه مسئول بودجهی کل کشور. به سازمان برنامه وظیفه دادند که کارهای راهسازی، سدسازی، نیروگاه و دانشگاه را انجام دهد. اما سازمان برنامهی ایران از سال 1351 وارد برنامهریزی جامع شد؛ تا قبل از آن حتی مسئلهی بودجه،مربوط به وزارت دارائی بود. مطالعات نشان میدهد که در ابتدا آمریکاییان (گروه هاروارد)، بهاشتباه مسئولین کشور و سازمان برنامه را به پذیرش برنامهریزی جامع تشویق کردند. سازمان برنامه که سازمانی مدرن در مقابل دستگاههای اجرایی سنتی آن زمان بود تحت تاثیر موفقیتهایش و بهویژه وجود مدیریت قوی و علاقمند ابتهاج نمونهای موفق شده بود؛ لذا نهایتاً در سال 1351 این سازمان مسئول کل بودجهی کشور نیز شد و سازمان مسئول هر اتفاقی در کشور بود: از تعطیل شدن یک کارخانه تا یک راه روستایی. در حالی که پیش از آن، سازمان برنامه اصلیترین مرکز مطالعه و هدایت توسعهای بود، هرچند که بهعنوان بخشی از پازل توسعه عمل میکرد و سایر اقدامات مانند اصلاحات ارضی و... خارج از این سازمان صورت میگرفت. در این دوران تقریباً هر متخصص جدی کشور نوعی همکاری با سازمان برنامه داشت.
علیرغم آثار مثبت برنامههای سوم و چهارم عمرانی قبل از انقلاب بهلحاظ تقویت رشد اقتصادی و دانش و مدیریت برنامهریزی در ایران، آثار منفی و انحرافات ماهیتی این دو برنامه بر برنامهریزی ایران بسیار اساسی بوده است. موفقیتهای عمدهی رشد اقتصادی برنامههای سوم و چهارم (با تأکید بر روشهای فنی و اجرایی و پروژههای عمرانی) باعث ایجاد توهم قدرت در ساختار سیاسی، اولویت یافتن رشد متغیرهای کلان اقتصادی، بودجه و پروژههای عمرانی در مقابل توسعه و عمران در ساختار اقتصادی، عدم شکلگیری توسعهخواهی مردم در ساختار اجتماعی و فرهنگی و تسلط مفاهیم فنی و تکنیکی در مقایسه با مفاهیم فلسفی و ماهیتی در ساختار علمی-فنی برنامهریزی شد. برنامههای سوم و چهارم بیشتر به پشتوانه مدیریت و تاثیرگذاری خارجیان، عمدتاً با اتکا به روشهای فنی و تکنیکی و اجرایی و نه علمی و تأکید بر سرمایهگذاری و پول نفت به پیش میرفت. لذا نهتنها برنامهها درونزا و بومی نشدند، بلکه به دلیل موفقیتهای متغیرهای کلان اقتصادی (بهویژه رشد اقتصادی و تورم که دیگر تکرار نشد)، شاه و اطرافیان و بخشی از جامعهی ایران را دچار توهم قدرت کردند که فکر میشد با همین روشها میتوان سریعاً طی چند برنامه ایران را به تمدنی بزرگ تبدیل کرد و از ژاپن آن روز نیز پیشتر رفت. شاید بر اثر همین حضور خارجیان و ضعف فضای علمی داخلی، عمران و توسعه که هدف اصلی برنامهریزی بود، تعریف خود را از دست داد و به جای توسعهی زیربناهای اقتصادی-اجتماعی، به کار ساخت فرودگاه، بیمارستان، راه، کارخانه و ساختمان سازی و... منحرف شد. همچنین تحت تأثیر پذیرش اشتباه و ناقص برنامهریزی جامع، سازمان برنامه که قرار بود پول نفت را تنها برای توسعه و عمران خرج کند، به دستگاهی که وظیفهاش تقسیم پول نفت به بودجه دستگاههای دولتی شده بود، تبدیل گردید و تدوین الگوی توسعه کشور نیز کم اهمیت شده و کنار گذاشته شد. امروزه هم ارزیابی برنامههای توسعه ایران عمدتاً با میزان رشد اقتصادی و پیشرفت پروژههای عمرانی سنجیده میشود.
وضعیت کنونی برنامهریزی توسعه در ایران
اکنون نه سازمان برنامه و نه سازمان دیگری مسئول توسعهی کشور نیست. برنامههای ما برنامههایی برای تحقق اهداف مندرج در برنامههای پنجساله هستند و الزاماً برنامههایی برای تغییر ساختارهای سنتی به مدرن و تحقق تمدن صنعتی یا تمدن اسلامی-ایرانی نیستند و بیشتر به رتقوفتق امور کوتاهمدت و میانمدت میپردازند. این برنامهها حتی نمیتوانند اهداف سند چشمانداز را محقق کنند. در این تردیدی نیست که ما برای حل مشکلات جاری و کوتاهمدت و میانمدت خود نیاز به بودجه داریم. ولی آنچه مهم است، این است که ما جامعهای در حال گذار هستیم و برای دستیابی به توسعه یا ورود به تمدن صنعتی یا ساختن تمدن اسلامی ایرانی نیاز به سازمانی با ویژگیهای خاص داریم. لذا باید بخشی از سازمانه برنامه را یا سازمانی با وظایف و توانایی لازم برای توسعه ایجاد کنیم. وظیفهی این سازمان یا بخش توسعهای این است: که علل ایجاد و تحولات تمدنهای قبلی از جمله تمدن صنعتی و اسلامی را بشناسد و تحولات موجود در کشور بر اساس تحولات لازم برای تحقق توسعه را شناسایی کند و نهادها و شرایط ورود همهجانبه، سریعتر و کارآمد ایران به تمدن جدید بشری یا تمدن مدنظر ایرانی-اسلامی را ایجاد کند.
منابع:
1. دکتر حسین عظیمی، اقتصاد ایران: توسعه، برنامهریزی، سیاست و فرهنگ، به کوشش خسرو نورمحمدی، نشرنی، 1391.
2. کارکردهای نظام سیاسی در فرآیند توسعه در اندیشههای دکتر حسین عظیمی، سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور، 1384. مقالهی روششناسی دکتر حسین عظیمی، نویسنده: خسرو نورمحمدی.
3. حسین عظیمی، مدارهای توسعهنیافتگی در اقتصاد ایران، نشر نی، چاپ دوم، سال 1371.
4. حسین عظیمی، ایران امروز در آینهی مباحث توسعه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1378.
5. خسرو نورمحمدی، بررسی عوامل موثر بر انحراف برنامهریزی توسعه در ایران از برنامه های سوم و چهارم عمرانی.
6. سازمان مدیریت و برنامه ریزی، سازمان برنامه و بودجه از آغاز تا تشکیل سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور، معاونت امور پشتیبانی، دفتر طرح و برنامه، 1382، مصاحبه با عبدالمجید مجیدی.
7. خسرو نورمحمدی، احیای کدام سازمان؟ کدام برنامه؟، سایت خبراقتصادی.
8. خسرو نورمحمدی، آموزش ابتدایی و آیندهی توسعه و تمدن ایران از دیدگاه حسین عظیمی، همایش مرزهای دانش اقتصاد توسعه: سرمایهی اجتماعی، اخلاق و توسعه، نکوداشت دهمین سالگرد درگذشت حسین عظیمی -24 و 25 اردیبهشت، موسسه دین و اقتصاد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.