ایران نامی است که حاصل دوران جدید است، دورانی که برنامههای عمومی در پي پروژهي دولت –ملت در سطح جهان پیش میرفت و برخی از دستاندرکاران ایران نيز دنبال میکردند؛ وگرنه تا قبل از این تاریخ، این منطقهی جغرافیايی را پارس میگفتند.
اما آیا ایران یک مفهوم جغرافیائی است، یا نه یک مفهوم فرهنگی و تمدنی؟ اگر این پدیده را در دستگاه مفهومی هگلي بررسی کنیم، یک قلمرو را هنگامی کشور مینامند که حول یک ایدهي مرکزی سامان یابد؛ در اين صورت است که نام یک قلمرو با ایدهی دولت، هویت مییابد. اما ایدهی دولت واجد چه مولفههايی است؟ برای فهم این موضوع بایستی بین دو مفهوم ایران و ایرانزمین تفکیک صورت گيرد، چرا که مفهوم ایرانزمین مفهومی گستردهتر از مفهوم ایران با ابعاد جغرافیايی امروز است. مفهوم ایرانزمین یک مفهوم تمدنی و فرهنگی است، که نمیتوان آنرا به جغرافیای امروز تقلیل داد، در واقع آنچه ایرانزمین را تعین میبخشد، منطقهی جغرافیايی خاص است که در پرتو شعاع ایدهی ایرانشهری است، بدین منظور باید دید اندیشهی ایرانشهری کدام است؟ اگر به اندرزنامههای پانزدهگانهای که متن پهلوی ترجمهي عربی یا فارسی آنها به دست ما رسیده است، توجه کنیم، درخواهیم یافت که این متون در دورهای از تاریخ ایران نوشته شدهاند که پایههای شاهنشاهی هخامنشی ریخته شده و وحدت ملی ایران فراهم آمده است. با هجوم اسکندر، رخنهای در ارکان این وحدت پدید آمد و اندیشه و عمل ایرانی با عنصر یونانی درهم آمیخت. با زایش ساسانیان، مسئلهی وحدت سرزمینی و دولت متمرکز که در پرتو ایدهی تک خدايی از بین رفته بود، دوباره احیا شد، اردشیر بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی، ملوک الطوایفی را از میان برداشت و زمینه را بگونهای فراهم کرد که از طریق جانشینهای او وحدت ملی، بار دیگر برقرار شد. در کارنامهی اردشیر بابکان در این مورد نوشته شده است که «پس از آن، چون هرمز به خداوندی رسید، همگی ایرانشهر باز به یک خدايی توانست آوردن و سرخدایان کستهکسته را هرمزد به فرمان آورد»، بدینترتیب ساسانیان با تبدیل کیش زرتشت به تنها آیین سراسرشاهنشاهی، وحدت سیاسی و ملی ایرانزمین، پشتوانهي آیینی پیدا کرد. هنگامی که اعراب مسلمان در قادسیه دولت ساسانیان را برانداختند، ایرانیان به اسلام گرویدند و کوشیدند دیانت جدید را با اندیشههای خود سازگار سازند و دیانت اسلام را در همسويی با هویت ملی و ایرانی خود تفسیر کنند. از این دوران پیکاری در تمایز بین عربیت و اسلامیت آغاز شد، ایرانیان، تنها قومی بودند که توانستند دیانت اسلامی را از عربیت قومی تفکیک کنند و با تعامل با خلافا، قومیت خود را با دیانت اسلامی ترکیب کنند؛ از اینرو، تعداد زیادی از فرهیختهگان ایرانی، زبان عربی را آموختند و حتی در پارهای موارد از نثرنویسان جدی عرب شدند. جدا از عرصهی علمی و ادبی، در قلمرو سیاسی نیز بعضی از خاندانهای ایرانیتبار در برخی از ایالتهای ایران به دولتهای مستقل تبدیل شدند، اما دولت خاندانهای ایرانی نتوانست که وحدت سرزمینی را ممکن سازند و با هجوم ترکان، قسمتی از ایران به تصرف غزنویان درآمد. با برآمدن سلجوقیان که میکوشیدند برای ادارهی امور، دست بهدامن برخی از فرهیختگان ایرانی شوند، زمینه بگونهای فراهم شد تا خواجه نظامالملک در راس امور واقع شود و این امر باعث شد که او زمینهی وحدت سرزمین ایران را فراهم کند. از اینرو در عرصهی نظر به تدوین رسالهای در اندیشهی سیاسی ایرانشهری اقدام کرد، تا این رساله بتواند پشتوانهای برای تمرکز سیاسی و وحدت ملی قرار گیرد. اینجا نظریهی سیاسی تدوین شده و مرز آن با نظریهی خلافت اسلامی مشخص شد. این روایت از تاریخ سیاسی ایران میکوشد، تدوام ملیت ایرانی در دورهی باستان - ایرانشهری-و دورهی اسلامی را از هم تمییز دهد. بر اساس این روایت تاریخ، دورهی اسلامی ایران بطور عمده با تاریخ دیگر کشورهای باستانی که در قلمرو خلافت اسلامی ادغام شدند، متفاوت است؛ بدین شکل که تاریخ دورهی اسلامی نه در کلیت آن ادغام شد نه اینکه در تنش و تعارض قرار گرفت، بلکه دورهی اسلامی دورهای از تاریخ ایران زمین است که این کشور توانست در درون کلیت خلافت اسلامی با تمایز و خودویژگی عمل کند. این تمایز از جنبهی نظری در سیاستنامه که آبشخور اصلی آن اندرزنامههای دورهی ساسانی است به روشنی قابل مشاهده است و اين انديشه از کتابهای ادبی مانند کلیله و دمنه و گلستان و ابوالقاسم فردوسی که با به نظم کشیدن شاهنامه از همهي منابع تاریخی–سیاسی، یعنی از خداینامه و آییننامههای دورهي ساسانی، برای بازپرداخت جدید از اندیشهي ایرانشهری در دورهي اسلامی است، بهره برده است.
از ادیبان مهم زبان فارسی که در انتقال اندیشهي ایرانشهری نقش بسیاری داشتهاند، باید از يکي از مهمترین فیلسوفان جهان اسلام، یعنی سهرودی نام برد که اندیشهي ایرانشهری را در نظام فکری خود تناورده کرد و آنچنان در این مسیر پیش رفت که شاهان باستانی ایران را پیامبر دانست. بر این پایه میتوان موقعیت سیاستنامه را تبلور و تداوم اندیشهی ایرانشهری در تقابل شریعتنامه ارزیابی کرد و نقش و اهمیت ویژه برای آن قائل شد. مقایسهی نامهی تنسر با رسالهی خواجه نظامالملک، این موضوع را روشن میکند که چگونه بنیان نظری سیاستنامه، اندیشهی ایرانشهریِ شاه آرمانی است. در این نظریه، شاه به خلاف خلیفه و امام که توسط امام پیشین یا با بیعت اهل حل و عقد امت برگزیده میشود، برگزیدهی خدا و دارندهی فرّ شاهی است. پادشاه برگزیدهی ایزد است نه خلیفه و جانشین پیامبر. و نخستین صفت چنین پادشاهی عدل است که خود فرع بر فرّ شاهی است. این فرّ به معنای تعلق به یک اصل که همان اصل ایرانی دادگری و راستی است ميباشد، نه وابستگی به مکان جغرافیایی و قومی به معنای نژادی. و هر ایرانی که از راستی و دادگری رو گردان شود، اگر چه در جغرافیای ایرانی باشد غیر ایرانی یا انیرانی است. فتحاله مجتبائی در این مورد مینویسد: «دینیاری و شهریاری یا حکمت و حکومت که یکی از فضلیتهائی چون عدالت و دینداری و دانايی را شامل میشود و دیگر کیفیاتی چون قدرت و دلیری و نیرومندی را بر میگیرد، از آن روی که شاه نمودار و نمایندهی خدا در این جهان است، اهورامزدا نیز باید دارای همان دو گونه کیفیاتی باشد که از آن سخن گفته شد». خواجه نظام الملک مینویسد، سلطان در دورهی اسلامی تاریخ ایران بر تخت سلطنت نشسته است و چنین سلطانی از سويی باید دارای فرّ شاهی باشد و با روی گشاده با مردم روبرو شود و از سويی دیگر اهل نماز شب و زیارت و روزه و صدقههای متواتر باشد. در اندیشهی ایرانشهری وحدت دین و ملک در هم تنیده است و هر گاه در این دو خللی صورت گیرد، مملکت شوریده شود و مفسدان قوت گیرند. در اندیشهی ایرانشهری دینیاری از پادشاهی جدا نیست و به تعبیری دیگر، پادشاه خلیفهی خدا و ظلالله بهحساب میآید. نامهي تنسر که از مهمترین متون حاوی اندیشهي ایرانشهری است میگوید، «عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنیا برای استقامت قواعد احکام دین، چه دین و ملک هردو به یک شکم زادند، دوسیده. هرگز از یکدیگر جدا نشوند و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد.»اگر به فقرات نامهي تنسر دقت کنیم در خواهیم یافت که در نامهي تنسر، اصل در سیاست بر بقا است اگرچه دنیا دار بقا نیست. با توجه به این مسئله قلمروهايی که شعاع اندیشهی ایرانشهری است، طرفدار پهنهی ایران زمین است، اگر در این مورد دقت کرده باشیم، این پهنه نه با جغرافیا، نه با قومیت و نژاد، بلکه با مختصات یک اندیشه تبیین میشود که برای فهم آن باید آن را در آموزه و تکوین بهدرستی شناخت. برخی ناسیونالیستهای ایرانی نقطهی اوج آنرا در دوران ساسانی میدانند که با ورود اسلام، این دوران خسوف یافت و فرو ریخت. با این درک، هنگامی که دولت جدید تشکیل شد و ایدئولوگهايی بنا داشتند پروژه دولت –ملت را تحقق دهند، ایدئولوژی خاصی را تدوین کردند که به آن میتوان ایدئولوژی پانایرانیستی نام نهاد. اينان کوشیدند، آن وجه اندیشهي ایرانشهری که بر وحدت دین و ملک تاکید دارد، با احیاء دین زرتشت ساماندهی کنند و در عمل دیانت اسلام را از چارچوب خود بیرون قرار دهند. اين اندیشه چون در بستر تاریخی بر واقعیت فرهنگی ایران تناورده و باور نشد. اما برخی که خود را مسلمانان ایرانی میگویند به این مطلب قائلند که این اندیشه در تکوین خود، دورهي اسلامی را طی کرده است و از اینرو به مفهوم اسلام ایرانی قائل هستند. اما این مفهوم اسلام ایرانی دارای دو روایت است، یکی عرفان است که مهمترین مولفهي آن زبان فارسی است، روایت دیگری هم میتوان در نظر گرفت که ابعاد خردمندانهي این اسلام ایرانی چگونه خواهد بود، بدین شکل ایرانزمین پهنهای است که از تلفیق اندیشههای ایرانشهری و دیانت اسلامی تحقق یافته است و نه جغرافیائی که در چارچوب مرزهای کنونی تعریف و رسمیت یافته است، این پهنه بیش از هر چیز یک پهنهی فرهنگی است که میتواند ایرانیان را در حول محور خود گرد آورده و وفاق همگانی دهد.
منابع
جواد طباطبائی - درامدی بر تاریخ اندیشه سیاسی درایران –انتشارات کویر
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.