شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (66-67) شماره یازدهم تفکر مصادیق پراگماتیسم، زنده هست و خواهد ماند
جیمز میگفت که پراگماتیسم نامی جدید برای شیوههایی قدیمی از تفکر است. با در نظر گرفتن پراگماتیسم به عنوان شیوهای از تفکر، نگرشی نسبت به خود، جهان فیزیکی و اجتماعی که فرد در آن زندگی میکند و نسبت به فلسفه، من معتقدم که پراگماتیسم -اگرچه اغلب نه ذیل این نام- زنده مانده است، و بنابراین، شاید باز هم -اگرچه شاید مجدداً نه ذیل این نام- زنده بماند. به هر حال من بیباکتر از خود جیمز نیستم؛ او در دوم ژانویهي 1907 به دوستش تئودور فلورنوی مینویسد:
قصد من این است که در تو خواستی برای گرایش به پراگماتیسم ایجاد کنم، چیزی که ضرورتاً به تجربهگرایی افراطی مرتبط نیست. زمستان امسال، من هشت سخنرانی را برای مخاطبانی خوب در بوستون دربارهي پراگماتیسم ارائه کردم (این سخنرانیها را مجدداً در نیویورک ارائه خواهم کرد). پیش از آنکه این سخنرانیها را فراهم کنم، نمیدانستم که ایدههای پراگماتیستی را تا چه اندازه میتوان یک مکتب خواند. اما اکنون من در این خصوص کاملاً مطمئن هستم، به نحوی که پراگماتیسم را جایگزین تمامی نظامهای عقلگرا یعنی تمامی نظامهایی که عناصری عقلگرایانه در آنها وجود دارد، میدانم. قصد دارم که این سخنرانیها را به صورت کتابی منتشر کنم که امیدوارم آن را تا اکتبر آینده برایت بفرستم. مطمئن هستم که این کتاب روش پراگماتیک را همچون فلسفهي آینده آشکار میسازد. هرگونه تمایلی در زندگی را میتوان ذیل این روش قرار داد.
اگرچه معتقد نیستم که پراگماتیسم یک مکتب است یا باید یک مکتب باشد و نیز معتقد نیستم که پراگماتیسم نوعی فلسفه در معنای نوعی نظام است یا خواهد بود، فکر میکنم که رویکرد پراگماتیک هم در فلسفه و هم در زندگی آنچنان ثمربخش است که کماکان طرفداران پرشور خود را خواهد داشت.
پراگماتیستها، که مقصودم از آنها کسانی است که چنین رویکردی دارند یا دستکم دارای برخی از جنبههای کلیدی چنین رویکردی هستند، خود را عاملانی در جهان و نه ناظرانی بر آن میدانند. بدین معنا که موجوداتی منفعل نیستند که تنها انطباعاتی را دریافت کنند، بلکه انداموارههایی هستند که با محیط خود تعامل دارند. ایشان بیشتر به انداموارهای که کارهایی را در محیط فیزیکی یا اجتماعی خود انجام میدهد، تمایل دارند و گاه موجوداتی هستند که محیط بر آنها تأثیر میگذارد و نیز، در زمانهایی به نظر میرسد که در هر دو جنبه فعالیت دارند. برخلاف تجربهگرایان متقدم و نیز فلاسفهي تحلیلی قرن بیستم، پراگماتیستها تجربه را به تجربهي حسی محدود نمیکنند، آنها تجربهي لذت یا رنج، عصبانیت یا ترس، تلاشکردن و مانند آنها را هم تجربه میدانند. علاوه بر این، همچنان که جیمز به دفعات اشاره میکند، ما رابطههایی را نیز تجربه میکنیم. اما مورد اخیر محل توجه من در این مقاله نیست. در آنچه در ادامه میآید، امیدوارم که این امر را واضح سازم که چگونه منظر عاملی خود را در جنبههای مختلف رویکرد پراگماتیک، خصوصاً در جنبههایی که دارای ارزش پایداری هستند، نشان میدهد.
پراگماتیسم به مثابه فلسفهي امر عمومی
از آنجا که ما جیمز را آغازگر پراگماتیسم میدانیم، من بر جنبههایی از رویکرد پراگماتیک که جیمز بر آن تأکید دارد، متمرکز خواهم شد. به نظر من، این نکته که کتاب پراگماتیسم جیمز از طریق ارائهي سخنرانیهایی برای مخاطبانی گسترده که اکثر آنها فیلسوف نبودند، نضج گرفت، نشان میدهد که پراگماتیسم چیزی بیش از نوعی فلسفهي دانشگاهی است. بنابراین، این امر دارای اهمیت است که هم جیمز و دیویی و هم ریچارد رورتی متأخر و کرنل وست فلاسفهای بودند که موضوعاتی را دربارهي دغدغهي عموم در باب زبان مطرح میکردند و کاملاً در دسترس عامه بودند. در واقع، دیویی مینویسد: «فلسفه آنگاه خود را بازمییابد که دیگر نتواند ابزاری برای پرداختن به مسائل فلاسفه باشد، به نحوی که فلاسفه آن را برای پرداختن به مسائل انسانها به کار گیرند.» من معتقدم که دیویی باور داشت که فلسفه باید از فرورفتن در مسائلی مدرسی که خود ایجاد کرده است، پرهیز کند. با اتخاذ منظری عاملی میتوان از فلسفهورزی بدین شکل «اجتناب» کرد، اصطلاحی که آن را از وست وام میگیرم.
هنگامی که فلاسفه تفکر فلسفی را در حوزههایی از فعالیت انسانی غیر از خود فلسفه به کار گیرند، فلسفه بهنحوی بیواسطه به مسائل انسانها میپردازد. کتاب دیویی با عنوان دموکراسی و آموزش (1916) نمونهای متقدم از این دست است. درواقع، من تأثیر پراگماتیسم را بر موارد مختلفی از فلسفههای مضاف تشخیص میدهم، حتی در مواردی که به این تأثیراذعان نشده باشد. اما هنگامی که ارجاعاتی صریح را به پراگماتیسم، برای مثال در آثار الیزابت اندرسون و لری هیکمن، میبینم بسیار خشنود میشوم.
پراگماتیسم به مثابه بهبودطلبی
هنگامی که جیمز در اولین سخنرانیاش، توصیفات موریسن سویفت را دربارهي مصائب فقر میخواند، باید به نظر مخاطبان چنین رسیده باشد که وی از مرزی عبور میکند، مرز میان فلسفه و روزنامهنگاری یا شاید میان فلسفه و جامعهشناسی. البته این ادعا نادرست است که جیمز در این سخنرانیها در پی ارائهي راهحلی برای فقر بوده است یا آنکه فلسفهای را دربارهي فقر یا روزنامهنگاری شکل میداده است. او توصیفات سویفت را به این دلیل میخواند که مخاطبانش را از واقعیاتی آگاه سازد که نظر وی را جلب کرده بودند و معتقد بود که اموری قابل تأمل هستند. این مسئله را نیاز به فلسفهای میدانست که «وفاداری علمی به واقعیات و توجه نشاندادن به آنها و نیز اطمینان به ارزشهای انسانی» را با یکدیگر ترکیب کند. او میگوید: «من پراگماتیسم را به عنوان نوعی فلسفه مطرح میکنم که میتواند هر دو نیاز را برآورده سازد. این فلسفه میتواند همانند دیدگاههای عقلگرایانه، دینی باقی بماند و در عین حال، همانند دیدگاههای تجربهگرایانه نزدیکی عمیق به واقعیات را حفظ کند». واقعیاتی که به نحوی خاص به پراگماتیسم مرتبط بودند، واقعیاتی دربارهي فقر و دیگر شَرها بود. همچنین، جیمز ایدئالیسم مطلق و نیز هر نوع دینی را که خداوندی عالم مطلق و قادر مطلق را مفروض میگیرد و سعی دارد واقعیت شَر را انکار کند، غیر قابل قبول میدانست. راهحلی که جیمز نهایتاً در سخنرانی آخر مطرح میکند، لازمهي پراگماتیسم نیست، اما او تأکید میکند «پراگماتیسم من دچار اشکال نیست» و این راهحل را «بهبودطلبی» میخواند. این دیدگاه، مرکب از سه گزارهي زیر است:
1. جهان ناکامل است، یا شَر واقعیت دارد.
2. آینده متعین نشده است؛ انسانها میتوانند با همکاری یکدیگر، جهان را بهتر کنند.
3. در این تلاش، الوهیتی متناهی، انسانها را کمک میکند.
من در آنچه در پی میآید، گزارههای 1 و 2 را بررسی میکنم تا بهبودطلبی را صورتبندی کنم و نیز گزارهي 3 را بررسی میکنم تا بهبودطلبی خداباورانهي خاصی را مطرح سازم. راهحل جیمز برای مسئلهي شَر، الوهیت متناهی است. میتوان گفت که جیمز مسئلهي تأملی شر، یعنی این مسئله را که آیا شر واقعی است (مسئلهای از منظر ناظری منفعل) کنار میگذارد و به جای آن این مسئلهي عملی را مطرح میکند که چگونه میتوان بر شر غلبه کرد (مسئلهای از منظر عاملی فعال). درواقع، گزارههای 2 و 3 فرضیههایی متافیزیکی هستند و من دربارهي رویکرد جیمز به این فرضیهها بیشتر صحبت خواهم کرد.
بهبودطلبی، با در نظر گرفتن گزارهي 3 یا بدون آن، دیدگاهی است که هیچگاه مانند اکنون مورد نیاز نبوده است. جیمز بهبودطلبی را -که آن را «نجات جهان ممکن است» توصیف میکند- با دو دیدگاه مقایسه میکند: نجات جهان غیرممکن یا در مقابل آن، کاملاً قطعی است. من در این باره که مقصود جیمز از «نجات» دقیقاً چیست، مطمئن نیستم، اما میتوانیم از این واژه به نحوی قابل دفاع این مقصود را داشته باشیم که کنترل گرمشدن زمین پیش از آنکه این موضوع، زندگی یا تمدن انسانی را نابود کند، نوعی نجات است. دستیابی به نجات در این معنا نیازمند تلاش انسانها بهصورت فردی و نیز در سطح ملی و بینالمللی است، و همچنان که جیمز خاطرنشان کرده است، تلاش فردی را باید با حصول اطمینان از اینکه دیگران نیز چنین تلاشی خواهند کرد، برانگیخت.
من نمیخواهم بگویم که بهبودطلبی تنها جنبهای جهانی دارد. مسائل محدودتری وجود دارند که نیازمند همکاریهایی مبتنی بر این باورند که میتوان امور را اصلاح کرد و این کار نیازمند مشارکت دیگران نیز هست. ادبیات مفصلی در مورد مسائلی چون هماهنگی و اعتماد وجود دارد. این ادبیات ممکن است نمونهای از آنچه پیشتر مسائلی عمومی تلقی میشدند، در نظر گرفته شود و ممکن است منجر به مسائلی دانشگاهی شود که از نتایج جستارهای دانشگاهی سود ببرند. همکاریای که لازمهي بهبودطلبی است، نیازمند نوعی جستار بینرشتهای است، چه در مورد فلسفهي اخلاق زیستی-پزشکی و چه در فلسفهي حقوق. به نظر من، این حوزهها که مرزهای میان رشتههای سنتی را برمیدارند، در آینده شکوفا خواهند شد، چراکه دو پیشنیاز برای همکاری موفقیتآمیز را دارا هستند: ردوبدلکردن چشماندازها و نه صرف نظرات و دیگری، وجود مسیری برای آشکارساختن ارزشهای مشترک یا متضاد در راستای حل معضلات معطوف به ارزش. در ادامه در این باره بیشتر سخن خواهم گفت.
پراگماتیسم بهمثابه روشی برای فیصلهبخشیدن به مناقشات متافیزیکی
به نظر جیمز، پراگماتیسم نوعی فلسفه است، یعنی روشی برای فیصلهبخشیدن به مناقشات فلسفی. اما پراگماتیسم یک «نظام» فلسفی نیست، بلکه نوعی رویکرد، شیوهای از زندگی و خصوصاً روشی برای پرداختن به مسائل است. پیشتر دیدیم که جیمز چگونه با مسئلهي شر مواجه میشود. در عین حال، جیمز روشی را برای فیصلهبخشیدن به مناقشات فلسفی مطرح میکند: به کارگیری اصل پراگماتیک. قصد ندارم دربارهي صورتبندیهای مختلفی که از اصل پراگماتیک مطرح شدهاند، بحث کنم. همچنین قصد ندارم تا دربارهي کاربردهای مختلفی که این اصل در راستای آنها به کار گرفته شده است، بحث کنم. من معتقد نیستم که اصل پراگماتیک، دستکم آنگونه که جیمز در نظر دارد، یکی از جنبههای پراگماتیسم است که پایدار مانده یا باید آن را احیا کرد. اما صورتبندی اولیهي جیمز از این اصل نمونهای از منظر عاملی است که دربارهي اختلافنظرهای متافیزیکی به کار گرفته شده است. جیمز مینویسد: «برای درک معنای یک اندیشه تنها باید این امر را مشخص کنیم که این اندیشه چه رفتاری را موجب میشود. این رفتار کل معنای آن اندیشه است.» قصد ندارم که این تقریر جیمز از اصل پراگماتیک را نقد کنم. من صرفاً میخواهم خاطرنشان سازم که تأکید جیمز بر رفتار به نحوی طبیعی ناشی از دیدگاه عاملی اوست. اگر لازم است که هنگام انتخاب میان فرضیههای متافیزیکی رقیب به تفاوت آن دو در ایجاد رفتارهایی بخصوص توجه کنیم، آنگاه انتخاب یکی از این دیدگاهها انتخابی اخلاقی خواهد بود. جیمز، برای مثال، معتقد بود که باور به عالمی تعینی به بدبینیای گسترده یا به نوعی سابجکتیویسم منجر خواهد شد که ناگزیر به «نوعی احساساتگرایی بدون حدومرز» منجر خواهد شد. مخالفت جیمز با چنین سرانجامی وی را به دیدگاهی غیرتعینی و در نتیجه به گزارهي دومش دربارهی بهبودطلبی میرساند.
شاید جیمز بر حق باشد، شاید آنچه نوعاً پرسشهای متافیزیکی به نظر میرسند، در واقع پرسشهایی اخلاقی باشند. اما اکنون در آغاز قرن بیستویکم، اختلافنظرهای اخلاقی دستکم به اندازهي اختلافنظرهای متافیزیکی گسترده هستند. اگر هدف ما دستیابی به اتفاقنظر باشد، به نظر من تقلیلدادن اختلافنظرهای متافیزیکی به اختلافنظرهای اخلاقی راهبرد نویدبخشی نیست. برای مثال، این پرسش را در نظر بگیرید که آیا جنین، یک انسان به شمار میرود یا خیر؟ روشن است که پاسخ این پرسش در مجازدانستن یا ممنوعدانستن رفتارهای بخصوصی تأثیر دارد، اما از آنجا که در مورد این پرسش اخلاقی اختلافنظر وجود دارد -و درواقع این اختلافنظر دقیقاً به این خاطر که اختلافنظری اخلاقی است، مورد بحث فراوان قرار گرفته است- روش جیمز یعنی به کارگیری اصل پراگماتیک بیفایده است. اگرچه ممکن است کسی بگوید که پرسش او مبنی بر اینکه چه رفتاری متناسب با یک ادعا یا محصول آن است، دارای این مزیت است که این امر را روشن میکند که چرا متفکران چنین باهیجان دربارهي شأن متافیزیکی جنین بحث میکنند.
پراگماتیسم بهمثابه نوعی رویکرد
اصل پراگماتیک به کنار، ایدهي فیصلهبخشیدن به مناقشات متافیزیکی نیز به کنار، اجازه دهید نگاهی به توصیف جیمز دربارهی رویکرد پراگماتیک بیندازیم: «رویکرد برگرداندن نگاه از چیزها، اصول، مقولات و ضروریات آغازین، و نگاه کردن به چیزها، محصولات، نتایج و واقعیات پسین.» باید به صراحت بگویم که دیدگاه جیمز را در این خصوص کاملاً مبهم میدانم. قطعاً در هر جستاری، برخی چیزها، اصول و ضرورتها پیشفرض گرفته میشوند. قطعاً ما نمیتوانیم بدون فکرکردن به انواع چیزها (مقولات) بیندیشیم و قطعاً در جستاری دربارهي علل (چیزهای آغازین) اشکالی وجود ندارد. آنچه جیمز میخواهد بگوید این است که پراگماتیستها جزماندیش نیستند. آنچه در یک جستار پیشفرض گرفته میشود، میتواند در جستاری دیگر محل پرسش باشد. پراگماتیستها در مقام پراگماتیست، در پی اشیاء مطلقاً آغازین نیستند. آنها از این حیث با زیستشناسانی که تکامل انواع را مطالعه میکنند، اما به این موضوع فکر نمیکنند که آنچه کشف میکنند شاهدی له یا علیه طراحی هوشمند عالم هست یا خیر، توافق دارند. اما همچنان که دیدیم، پراگماتیسم، افراد را از جستارهای دینی منع نمیکند، بلکه تنها تأکید دارد که آنها علمی نیستند، دیدگاهی که دانشمندان بسیاری چه خداباور و چه ملحد در مورد آن اتفاقنظر دارند. مقولاتی که جیمز آنها را رد میکند، نه دستهبندیهای مبتنی بر عرف عام و نه دستهبندیهای علوم است. او مقولات و اشیای کانتی را زیر سؤال میبرد و به دیدگاههایی که بدون تفکر و از روی عادت مطرح میشوند، اعتراض میکند. جنبههای اثباتی رویکرد پراگماتیک، آنچنان که جیمز میگوید، در واقع جنبههای رویکرد هریک از دانشمندان است. من میتوانم با اطمینان بگویم که این جنبهها در میان دانشمندان و اکثریت بزرگی از مردم زنده و جاافتاده هستند.
با توجه به اینکه جیمز و من ادعا میکنیم که این رویکرد پراگماتیک بر فلسفه مستولی خواهد شد، لازم است بپرسیم که مقصود از اینکه فیلسوفی رویکرد مذکور را اتخاذ کرده چیست. من فکر میکنم که پاسخ این پرسش را میتوان در ملاحظات دیویی مبنی بر اینکه فلسفه باید به مسائل انسانها بپردازد، دریافت. فلسفه نباید از مسائل ما رویگردان باشد، بلکه باید به ما کمک کند تا آنها را بهوضوح تشخیص دهیم.
اگر پراگماتیسم این کار را انجام میدهد و در عین حال، برخی از مسائل کماکان دشوار مینمایند، ممکن است پراگماتیسم در چنین مواردی به محاق رود. برخی معتقدند که خوشبینیای که جزئی جدانشدنی از بهبودطلبی و ایمان به امکان پیشرفت است، در چنین مواردی بیش از حد سادهانگارانه به نظر میرسد. این تلقی مرا کاملاً متقاعد نمیکند. برای برخی از ما که در دههي 50 دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودیم، هیجانی شدید در این خصوص وجود داشت که بسیاری از فلاسفهي تحلیلی همراستا با ما گام برمیداشتند. در این قسمت تا حدی لحن زندگینامهنویسی به خود میگیرم. من زیر نظر رایشنباخ و کارنپ کار میکردم و در سخنرانیهای آوستین و شاگردان ویتگنشتاین نیز شرکت داشتم، و در همین زمان یکی از افرادی بودم که شاید بیش از دیگران تحت تأثیر مقالهي تحلیلی «دو جزم تجربهگرایی» کواین قرار داشتند. از آنچه از برخی استادانمان دربارهي پراگماتیسم میشنیدیم، بذرهایی حاصل شدند که پس از مدتی شروع به بالیدن کردند. در اینجا فرصتی برای نوشتن تاریخ بیدارشدن دوبارهی پراگماتیسم نیست؛ مقصودم از این جملات زندگینامهای این است که چشماندازی را که از آن تداوم پراگماتیسم را پیشبینی میکنم، آشکار سازم. به نظر من، اگر کسی بتواند ادعا کند که افسردگی پس از هولوکاست موجب به محاقرفتن پراگماتیسم شد، میتواند همچنین ادعا کند که جنبش حقوق مدنی و مدتی پس از آن، موج دوم فمینیسم موجب احیای پراگماتیسم شد؛ چراکه اگر کسی بر مبنای دلایل خوبی امید داشته باشد که جنبشی اجتماعی برای مدتی طولانی شکل خواهد گرفت، میتواند بر مبنای همان دلایل، امید داشته باشد که رویکرد پراگماتیک تعاملی سازنده با چنین جنبشی خواهد داشت.
پراگماتیسم به مثابه تکثرگرایی
پراگماتیستها معتقدند که ما انسانها اجتماعی هستیم؛ نه به این دلیل که برای تغذیهکردن نیازمند دیگران هستیم، نه به این دلیل که در پیگیری امور زندگی خود به همکاری دیگر انسانها نیاز داریم و نه به این خاطر که معرفت بشری آنچنان گسترده و در هم تنیده است که هریک از ما باید بر تجربیات، خلاقیت و گواهی انسانهای بسیاری در گذشته و حال تکیه کند، بلکه به این دلیل که خویشتن هریک از ما و تصویری که از خود داریم، تا حد زیادی حاصل محیط اجتماعی ماست. برای مثال، اینکه فردی خودش را یک فیلسوف و در عین حال، یک مادر تلقی کند، یا خود را مادری تلقی کند که فلسفه تدریس میکند، تا حدی وابسته به این امر است که اطرافیان وی برای او به عنوان یک فیلسوف ارزش قائل میشوند، یا به عنوان یک مادر و یا در هر دو عنوان؛ این امر همچنین تا حدی وابسته به شأن اجتماعی فلاسفه و مادران در جامعهي فرد و باز هم تا حدی وابسته به برآورد خود شخص از تواناییهایش در مقام یک مادر و در مقام یک فیلسوف و نحوهی وقفکردن خودش در راستای این دو نقش است.
انسانها به اصطلاح فمینیستهای معاصر «موقعیتمند» هستند و آنچه هر فرد به عنوان نتیجهي تجربیاتش بدان باور پیدا میکند، تحت تأثیر موقعیت او قرار دارد. یک مؤمن که در مراسمی دینی شرکت میکند، تجربیاتی دارد که به نحوی بنیادین با تجربیات ناظری صرف و نیز با تجربیات انسانشناسی که معنای مراسم دینی را برای مؤمنان میداند، تفاوت دارد. بدین ترتیب، معرفت و نیز اخلاقیات تا حد زیادی اجتماعی هستند. در واقع، اخلاقیات بیشتر از معرفت اجتماعی است، چراکه به روابط میان انسانها میپردازد. آنچنان که جیمز میگوید، امر اخلاقی آبجکتیو است، زیرا انسانها آن را در روابطشان با یکدیگر در نظر دارند، و نیز بهصورت اخلاقیات عرفی به هریک از ما انتقال پیدا میکند؛ اگرچه همانطور که دیویی تأکید دارد، میتوانیم از طریق تأمل شخصی این اخلاقیات را بهبود بخشیم.
در اینجا باید خاطرنشان کنم که هرچند ما موقعیتمند هستیم، اما مجبور نیستیم نسبیگرایی را بپذیریم. ما میتوانیم نسبت به موقعیتمان آگاه شویم و بدین طریق ادراکمان را از محیط خود تغییر دهیم. اگر چنین باشد، یعنی اگر ناگزیربودن چشماندازهای چندگانه را بپذیریم، در معنایی مشابه با جیمز یک تکثرگرا خواهیم بود. جیمز در مقدمهي کتاب سخنانی با مدرسان و دانشجویان روانشناسی دربارهي برخی از ایدئالهای زندگی مینویسد:
«مطابق با فلسفهي تکثرگرا یا فردگرا، حقیقت بسیار وسیعتر از ذهن بالفعل هر یک از ماست، حتی اگر این ذهن "امر مطلق" تلقی شود که خود را بهطور کامل میشناسد. واقعیات و ارزشهای زندگی نیازمند اشخاصی هستند که آنها را دریابند. هیچ منظری مطلقاً عمومی یا کلی نیست. ادراکات شخصی و غیر قابل انتقال همواره باقی میمانند و بدتر از آن اینکه کسانی که از بیرون در پی این ادراکات هستند، هرگز نمیدانند که کجا قرار دارند. ...»
نتیجهي عملی چنین فلسفهای احترامی دموکراتیک برای فردیت است. این عبارات چنان آشنا هستند که گویی گوشهای ما اصلاً آنها را نمیشنوند. هریک از آنها دارای معنایی درونی است و باید آنها را با توجه نشاندادن به ایدئالهای درونی خودمان مجدداً دریابیم. آموزههای باستانی ما دربارهي زندگی، چه آموزههای دینی و چه فلسفی، معانی بسیار عمیقتری از آنچه اکنون به نظر ما میرسند، دارند.
به این دلیل که معتقدم تکثرگرایی یکی از بزرگترین مساهمتهای پراگماتیسم در فلسفه است، میخواهم قدری دربارهي این نقل قول سخن بگویم، اما در ابتدا باید اشاره کنم که جیمز خود را در معانی مختلفی تکثرگرا میدانست. همچنان که پیشتر ذکر شد، وی تعینگرایی را نفی میکرد و معتقد بود که آیندههای متکثری در برابر ما گشوده هستند. وی همچنان که در فصلی از کتاب مذکور دربارهي عرف عام توضیح داده است، معتقد بود که هریک از ما میتواند آنچه تجربه میکنیم را دستکم به سه شیوه بفهمد: شیوهي تفکر مبتنی بر عرف عام، شیوهي علمی و شیوهي فلسفی.
جیمز در فصول مختلف کتاب مورد بحث، همچنین به تکثر منظرهایی که هریک از ما واجد آن هستیم، اشاره میکند. این نکته نوعی «موقعیتمندی» ریشهایتری نسبت به آن چیزی است که برخی از فمینیستها، مارکسیستها، نظریهپردازان انتقادی در حوزهي حقوق و دیگرانی که بر چشماندازهای اجتماعی غلبه و سرکوب بر مبنای جنسیت، طبقه یا نژاد تأکید دارند، مطرح میکنند. این امر که جیمز این جنبه از فلسفهاش را «تکثرگرا یا فردگرایانه» میخواند، تصادفی نیست چراکه وی به تکثر منظرهای فردی اشاره دارد. وی در این بحث به دو نکته میپردازد: اول آنکه، منظرها محدود هستند، زیرا هیچکس نمیتواند کل عالم را دریابد و بسیاری از ما حتی محیط نزدیک خود را نیز نمیتوانیم دریابیم. دوم آنکه، هر منظر چیزی را به تصویر کلی ما میافزاید و بنابراین هر فرد شایستهي آن است که به وی گوش فرا داده شود. تصویر مذکور هم شامل واقعیات و هم شامل ارزشهای زندگی ماست. و اگر بپرسیم که تکثرگرایی متناسب با چه رفتاری است یا چه رفتاری را حاصل میکند، جیمز پاسخ میدهد که این رفتار احترام یا دستکم تساهل در مقابل منظرهای بیگانه است. این موضع بدین معنی است که ما میخواهیم آنچه را که دیگران برای گفتن دارند، بشنویم، میخواهیم نهادهایی را خلق کنیم که سخنگفتن و شنیدهشدن دیگران را ممکن سازد. این امر چیزی فراتر از دموکراسی سیاسی و حتی چیزی فراتر از تعهد به حقوق افراد، آزادی و برابری است، بلکه آنچنان که دیویی میگوید «شیوهای برای زندگی، چه بهصورت اجتماعی و چه بهصورت فردی است». دیویی این نکته را بهصورت زیر تشریح میکند:
«به نظر من، نکتهي کلیدی در دموکراسی به عنوان یک شیوهي زندگی ضرورت مشارکت هر انسان بالغ در شکلدهی به ارزشهایی است که زندگی انسانها در کنار یکدیگر را نظم میبخشند؛ امری که هم از منظر رفاه عمومی و هم برای شکوفایی هر یک از انسانها در مقام یک فرد ضرورت دارد.»
درک این نکته که هریک از انسانها واجد چیزی ارزشمند هستند و مساهمتی خاص در شکلدهی به ارزشهایی که زندگی جمعی آنها را نظم میبخشد، دارند، اکنون بیش از هر زمانی دارای اهمیت است. ما دیگر نمیتوانیم توجهمان را صرفاً به هممیهنانمان یا به همکیشانمان محدود کنیم. هممیهنان ما به جوامع دینی مختلفی تعلق دارند و همکیشان ما دارای ملیتهای مختلفی هستند. تکثرگرایی در معنای احترام به دیدگاهها و ارزشهای متنوع برای جهان ما ضرورت دارد. اما احترام به دیدگاههای بیگانه دقیقاً متضمن چیست؟ آیا باید در مقابل نوعی نسبیگرایی افراطی سر فرود آوریم؟ منظر عاملی مورد بحث ما باید بتواند نسبیگرایی را رد کند.
ابتدا باید خاطرنشان کرد که تلقی دیگران از چیزها ممکن است تلقی ما را ارتقا دهد، ممکن است فهم ما را از موقعیتی که در آن هستیم، بیشتر کند و به درک موقعیتهای مشترکمان یاری رساند. از سوی دیگر، تلقی دیگران شاید کاملاً با آنچه ما فکر میکنیم، در تضاد باشد و بنابراین باعث شود که بررسیهای بیشتری را انجام دهیم، همچنان که این امر متناوباً در علم اتفاق میافتد. در مواردی دیگر، ممکن است برای اکثر ما روشن باشد که دیگران بهوضوح در اشتباهاند؛ با این حال، بارها و بارها آنچه تنها یک فرد به آن باور داشته است، به رأی علمی پذیرفتهشدهای تبدیل شده است. آنچه در این موارد متنوع در خطر قرار میگیرد، تعهد پراگماتیستی به خطاپذیرانگاری است، یعنی امکان خطابودن باورهای هریک از ما.
اما جیمز تنها از واقعیات صحبت نمیکند، بلکه ارزشها را نیز پیش میکشد. هنگامی که ارزشها در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند، مسئله به نحوی قابل توجه پیچیدهتر میشود. برخی از فلاسفه در مورد سادگی فیصلهبخشیدن به اختلافنظرهای علمی مبالغه کنند و سعی دارند فلسفهي اخلاق را نیز بدین جهت سوق دهند. اما آنها شدت اختلافنظرهای اخلاقی و دشواری حل آنها را در نظر نمیگیرند. به نظر میرسد که پراگماتیستها با تأکیدشان بر تکثرگرایی به نوعی نسبیگرایی اخلاقی متعهد هستند، چراکه اخلاق را امری اجتماعی تلقی میکنند. یا از سوی دیگر، به سابجکتیویسم تمایل دارند، چراکه به نظر آنها، اخلاقیات افراد به واسطهي تأملات شخصی آنها شکل میگیرد؛ اما چنین نیست. در اینجا، منظر عاملی بار دیگر خود را نشان میدهد. ما در مسیر پیگیری اهدافمان و مطرح کردن تعهداتمان، ارزشهایمان را بازتاب میدهیم و در ادامه، نتایج اعمالمان را بررسی میکنیم. در فلسفهي اخلاق، همانند علم، از تجربهي خودمان و نیز از تجربهي دیگران درس میگیریم. شکوفایی علم مدرن تا حد زیادی حاصل دموکراتیزهشدن جستار علمی است. پیشنیاز دموکراتیزهکردن جستار اخلاقی، دموکراتیزهکردن امر جمعی و تأسیس مسیرها و نهادهایی برای شنیدن صدای کسانی است که بهندرت جدی گرفته شده و شنیده شدهاند. اتحادیههای کارگری، جمعیتهای زنان و مواردی از این دست، نمونههایی هستند که موجب میشوند کسانی که صدایشان ضعیف است، در کنار یکدیگر جمع شوند تا بتوانند دیدگاه خود را فریاد بزنند. باید به خاطر داشت که اعضای چنین سازمانهایی افرادی هستند که از حیث اموری دیگر بهنحوی گسترده و بااهمیت با یکدیگر تفاوت دارند، و این تفاوتها نیز باید محترم شمرده شوند. در اینجا، هم به جستار فلسفی و هم به عمل سیاسی نیاز وجود دارد. من امیدوارم تکثرگرایی و خطاپذیرانگاری، ما را از افتادن در بیراههها حفظ کنند. من معتقدم که در جهانی که گوناگونی را، حتی در کوچکترین واحدهای اجتماعیاش، میپذیرد، نیازی روزافزون برای احترام و تساهل وجود دارد که جیمز ذیل عنوان تکثرگرایی از آن حمایت میکرد.
بدین ترتیب، کارهای بسیاری برای فلاسفهي تکثرگرا باقی مانده است. آنها میتوانند نگرانیهای گروههایی را که نیاز به شنیدهشدن دارند، صورتبندی کنند؛ میتوانند به موضوعات خاصی در فلسفهي سیاسی یا فلسفهي حقوق بپردازند و نیز میتوانند مفاهیم بنیادین تکثرگرایی را واضح سازند، مفاهیمی مانند منظر یا موقعیت، احترام و تساهل، ایدهي تلاش برای قراردادن خود در منظر دیگران و مانند آنها. در نهایت، فلاسفهي پراگماتیست دقیقاً به این دلیل که تکثرگرا هستند، باید از مرزهای مکاتب فلسفی فراتر روند. اگرچه اکثریت پراگماتیستهای کنونی در محیط فلسفهي تحلیلی انگلیسی-آمریکایی تربیت شدهاند، آنها باید دیر یا زود به جریانهای دیگری، همچون فلسفهي قارهای توجه نشان دهند. در این خصوص، میتوانم به علاقهي ریچارد رورتی به هایدگر و علاقهي هیلاری پاتنم به لویناس اشاره کنم.
من این وظایف را با این امید که پراگماتیستها آنها را به عهده بگیرند، ذکر میکنم. اگر چنین باشد، ما نباید نگران تداوم فلسفهورزی پراگماتیستی باشیم و بدین ترتیب، ایمان جیمز و ایمان من به آیندهي پراگماتیسم قابل دفاع خواهد بود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.